به گزارش
جوان آنلاین به نقل از هفته نامه خبری تحلیلی مثلث؛ ماجرای عدم حضور برخی از بازیگران در ضیافت افطاری رئیسجمهور در روزهای اخیر، بهانه خوبی شد تا بیشتر درباره چند و چون این حضور اثر گذار سلبریتیها در مسائل اجتماعی و سیاسی صحبت کنیم. به این معنا که کنش چهرههای مطرح در فضای مجازی و عرصه سینما امروز به حدی برای مردم حائز اهمیت شده که پستها و تحلیلهای زیادی با این موضوع در فضای مجازی دست به دست میشود و از سوی دیگر نیز عرصه سیاست به چالش کشیده میشود. گفتوگوی خود را با این سوال آغاز میکنیم:
- برداشت شما از ابعاد مطلوب و نامطلوب این ماجرا چگونه است؟
حسنینسب: شروعِ مطلوب من برای پرداختن به این موضوع، بیان یک شوخی از وودی آلن است. داستان فردی که پیش دکتر میرود و میگوید که برادرم مرغ شده! دکتر به او میگوید که خب برادرت را به بیمارستان ببر. فرد هم در جواب میگوید که ما نمیتوانیم این کار را انجام دهیم، چون به تخممرغهای او نیاز داریم. وضعیت سلبریتیها هم بی شباهت به این موضوع نیست. از آدمهای عادی تا منتقدان سینما، از سیاستمداران تا اصحاب رسانه و تجار و غیره، واکنشهای انتقادآمیزی به این مساله داشتهایم. همه ما از سلبریتیها ناراحت بوده و هستیم، اما بالاخره و در یک جایی، به تخممرغهای این سلبریتیها نیاز داریم، بنابراین، برای پرداخت بهتر به این مساله، میتوان از موارد مهمتری بهره گرفت و طرح مخالفت یا موافقتی در این باره نداشت. ماجرا پیچیدهتر از این است. زمینههای شکلگیری سلبریتیها، رشد عجیب و غریب آنها که بخشی از این رشد مرهون فضای مجازی در کشور ماست و مواردی از این دست، منجر به پردازش ریشهایتر به سلبریتیها میشود.
تز مهمی در این باره وجود دارد که اینطور میگوید؛ هنگامیکه فضای فرهنگ، سیاست و اجتماع از روشنفکران و کنشگران جدی خالی میشود، پای سلبریتی به این فضا باز میشود. از سوی دیگر نیز نقیضی برای این بحث وجود دارد. آنچه ما از سلبریتیها میخواهیم و باید به عنوان کارکرد سلبریتیها به آن نگاه کرد، تبلیغات در سطح وسیع و برد اجتماعی عمومی است که از عهده روشنفکران و طبقات آگاه ساخته نیست. آنها طرفدار یا فالوئرهای چندانی ندارند که توانایی عمومیکردن یک مساله را داشته باشند. شرایطی که ما را دچار یک پیچیدگی مهم کرده است. امروز تمام حامیان وضع موجود و مخالفان رادیکال وضعیت کشور، از همین فضای سلبریتیپروری بهره میگیرند. پس بهرغم انتقادات تند و تیزی که در ادامه بحث درباره این وضعیت کنونی جامعه هنر و فرهنگ از یکسو و سلبریتیها از سوی دیگر خواهم داشت، معتقدم که ما نمیتوانیم در این باره نظر مخالف یا موافق قطعی صادر کنیم. ما در راستای تغییر فضای فرهنگ و اجتماع، به این ابزار نیاز داریم. هرچند این تغییرات در سطح، گذرا و موقت باشد. با همین شرایط است که به سوی اوضاع بهتر حرکت میکنیم. به هرحال باید یکصدایی از سوی یکی از تریبونها بلند شود. مثلا صدایی که امروز به برخی مسائل و شرایط در کشور اعتراض دارد و میگوید که من به افطاری رئیسجمهور نمیروم، هرچند تحلیلهای بسیار زیادی درباره سطحیبودن این اقدام یا اقدامات موازی این افراد وجود داشته باشد، اما برای نخستینبار یک عده از افراد وجیه سینمایی و فرهنگی، حرکت جدی و علنی را سامان دادهاند. پس چنین اقدامیبرای رسیدن به یک فضای مطلوبتر، حتما مهم و موثر خواهد بود. از سوی دیگر نیز آسیبشناسی این اقدام مفید و لازم خواهد بود.
پوریا: من هم با این مسیر بحث و احتیاط آقای حسنینسب کاملا موافقم. من برخورد تمسخرآمیز با این سلبریتیها را چندان نمیپسندم چرا که سطحیبودن این برخورد نیز از همان دست برخوردهای سطحی سلبریتیهاست و تفاوت چندانی با هم ندارد.
حسنینسب: در واقع این نگاه تحقیرآمیز از موضعی مشابه با سلبریتیها روا داشته میشود.
پوریا: دقیقا! ما میتوانیم از این اقدامات انتقاد کنیم و درباره آن نکات زیادی را مطرح کنیم. اما باید مراقب مرز این نقد باشیم. مرزی که امید به این تغییر و تاثیر را در مردم از میان بردارد و آنها را از حرکت کردن در مسیر به سمت بهترشدن باز دارد، قطعا چندان مطلوب نیست. مثالی که در این باره باید به آن اشاره کنم، داستان ابراز ارادات پرویز پرستویی به بهروز وثوقی در یکی از برنامههای فریدون جیرانی بود. کلیپی که این روزها در فضای مجازی نیز بارها و بارها دیده شده و نمایشگر احساس عمومی یک بازیگر، به بازیگر دیگری است که از زبان پرستویی بیان میشود. احساسی که در بعد عمومی و در میان مردم نیز از یک جنس به حساب میآید. او در این سخنان اشاره کرده که من به عنوان یک بازیگر شناختهشده، وظیفه دارم در برخی از مراسمات حضور داشته باشم و به نوعی نماینده مردم و فرهنگم باشم. او با این مثال به نقش وثوقی اشاره میکند و میگوید که اگر روزی شرایطی در عرصه سیاست به وجود بیاید آیا سیستم جدید باید با پرویز پرستویی برخورد جدی داشته باشد؟ برخوردی که دلیل آن حضور در همین مراسمات و جمعهایی است که روزی ضرورتی برای فرهنگ و هنر به حساب میآمده است.
این صحبت نه از زاویه پرداختن به بهروز وثوقی بلکه از زاویه دیگری، مهم است. حضور چهرههای فرهنگی و هنری در مراسمهای مختلف، همواره وجاهتی را ولو در حد یک وجهه صوری به همراه خود داشته است. چه از این رو که مردم از میان چهرههای سیاسی که در این مراسمها حضور دارند، عده زیادی را نمیشناسند و، اما از میان چهرههای هنری و خصوصا سینمایی، عده زیادی را میشناسند. نسبت این حضور و افکار عمومی، خصوصا در مواردی که پای سیاست نیز به داستان باز میشود، بهطور عیانی قابل درک است. مثلا کمپینهای سیاسی و تبلیغاتی انتخابات. احساس مورد خیانت واقع شدن در این افراد زمانی شکل میگیرد که حضور آنان در برهههای مختلف، معانی متفاوتی داشته باشد. به این معنا که در طول تبلیغات انتخاباتی این افراد و رفتارهای آنها مهم هستند و، اما بعد از انتخابات حتی حق اعتراض به رای خود را نیز ندارند. این یک بعد خیلی کوچک از اتفاق و رویکردی است که حتی در برابر مردم نیز پیش گرفته شده است. شوخیهای بسیاری با این مساله شده که مثلا صدا و سیمای ما در ایام انتخابات یا زمان تجمعات مردمی، تصویر بانوانی را نمایش میدهد که با چارچوبهای عادی و نگرش ناظران پخش همخوانی ندارد. حضور این افراد در صفهای انتخاباتی و... در زمان لازم پخش میشود و، اما پس از پایان این فضا، تا چهار سال دیگر ما تصویری از شهروندان اینچنینی خود نداریم. احساسی که پرستویی درباره وثوقی مطرح میکند نیز شاید از همین جنس باشد. احساسی که میتوان درباره تنوع آن در افراد نیز سخن گفت.
این جنبه از احساس مشترک که در جریان رد دعوت دکتر روحانی برای ضیافت افطاری در میان هنرمندان به وجود آمد، به نظر من قابل اعتنا بود. شاید مهمترین دلیل این اهمیت را چنین بیان کنم که فضای حاکم بر سینما و فرهنگ، همواره افراد را از وفاق و همسویی دور کرده و آنان را در پی یافتن تفاوتها برده است. اما در جریان افطاری، من در بسیاری از صفحات مجازی میدیدم که هنرمندان و بازیگران، متن یکسانی را منتشر میکردند و با این همسویی، جریان اعتراض خود را آشکار میکردند. هرچند رساندن همین صدای اعتراض نیز رهاورد همان رویکرد دولت درباره فضاهای مجازی و ممانعت از فیلترشدن برنامههایی مثل اینستاگرام است، اما مانور توام با ادعای دولت درباره این مساله، منجر به دامن زدن به شعار دموکراسی و آزادی در این دولت شده است. این ادعا را شاید بتوان تا حدودی قبول کرد و با دید مثبت به آن نگاه کرد، اما از سوی دیگر نیز باید به تناقض این جریان اشاره کرد. همین مساله میتواند یک سوپاپ اطمینان برای دولت به حساب آید. سلبریتیها و فعالین فضای مجازی، در تلگرام و اینستاگرام صدای اعتراضشان به دولت را بلند کردهاند و دولت در برابر آنها ساکت است، پس ببینید که چقدر فضای کشور به سمت و سوی دموکراسی رفته است. اینها به اعتراض سرگرم هستند، در حالی که این اعتراض به هیچ کنش مدنی یا نتیجهای منتهی نخواهد شد. شبیه به بوقی که برای اعتراض حین رانندگی به صدا در میآورید و از مجرای آن، تنها و تنها خودتان را تخلیه میکنید.
این شرایط آشفته، ممکن است به نوعی نظم حاصل از بینظمی برسد. شما اعتراض را شروع میکنید و، اما هزینهای برای آن نمیدهید. فردا دوباره خوب و خوش در کنار همیم! نظمی که زیان چندانی به بدنه دولت و فضای حاکم نمیرساند و وضعیت را شبیه به دیالوگ عباس در آژانس شیشهای میکند که میگفت؛ این وسط قربونی، عباس منه.
به نظر من وجود وضعیتی اینچنینی منجر به یک دلزدگی از فضای فرهنگ و سینما خواهد شد. موضوعی که من تاکید زیادی برای پرداخت به آن دارم. امروز نسبت اجتماع و سینما به چه صورت است؟ چرا فروش فیلمهای سینمایی تا این میزان کاهش داشته است؟ فیلمهای سینمایی اجتماعی در ایران امروز ما اصلا دیده نمیشود. آن هم در شرایطی که ما از مخاطبان انتظار داریم اعتراض به این وضعیت فرهنگی را در قالب گیشه بیان کنند. مثلا بخشی از بدنه سینما که به دیدن اخراجیهای ۳ مینشیند، پاسخ بخش دیگری را میدهد که به تماشای جدایی نادر از سیمین نشسته است. مبتنی بر همین فرمول بود که فیلم تلخی مثل اینجا بدون من، در سال ۱۳۸۹، فروش زیادی را تجربه کرد. شرایطی که امروز برای عصبانی نیستم و چهارراه استانبول اصلا فراهم نیست و این فیلمها به زحمت فروش دو میلیاردی را پشت سر گذاشتهاند.
قهر طبقه متوسط و بالای فرهنگی از سینما، شاید ارتباط زیادی با شرایط پیشآمده در کشور، خصوصا از سال گذشته داشته باشد. ما و شما، امروز احساس میکنیم که چند سال از انتخابات نود و شش گذشته است. به این دلیل که ما شاهد روند گسترش نارضایتی اجتماعی هستیم که هیچ گاه با این سرعت و شدت تجربه نشده است. مردم امید زیادی به شعارها و قولهای تغییر بسته بودند. پس احساس فاصله روانی زیادی از انتخابات داریم و هر روز شرایط را بدتر از دیروز احساس میکنیم.
حسنینسب: بهنظر من تلقی عمومی که ما از سلبریتی داریم، از پایه و اساس دچار اشتباهات جدی است. مدتها قبل از این بازیها و توجه به املای واژگان سلبریتیها بود که جنجال بزرگی درباره سحر قریشی به راه افتاد. اینکه چرا او رئیسجمهور موزامبیک یا فرانسیس فورد کاپولا را نمیشناسد. این موضوع چه اهمیتی دارد؟ این بازی در کجای دنیا وجود دارد؟ اصلا چه کسی گفته که بازیگران و سلبریتیها باید افراد باسوادی باشند و از مسائل اینچنینی اطلاع داشته باشند؟
پوریا: دقیقا در همان زمان بود که من پیشنهاد دادم یک بازی صد گزینهای با آقای رشیدپور در همین فضا طراحی شود. اگر صد نفر در ایران، روی اندرسون؛ کارگردان مشهور سوئدی را بشناسند، قطعا اکثریت آنها از زاویه نگاه رشیدپور این فرد را نمیشناسند. اصلا خودِ من که آثار زیادی از او دیده و درباره فیلمهایش مطالعاتی داشتهام، چهرهاش را به درستی نمیشناسم. دلیل منطقی هم برای این امر نمیشناسم. این اصلا معیار درستی برای سنجش افراد نیست.
حسنینسب: در حالی که مجری با لبخند تمسخرآمیزی خطاب به قریشی میگوید که شما این فرد را نمیشناسید؟ این عکس متعلق به فرانس فورد کاپولا است؛ نامی که از سوی مجری حتی به اشتباه تلفظ میشود. این یک مثال از تلقی ما درباره سلبریتیها است. اما من یک تزی دارم و آن هم اینکه سواد مخل بازیگری در موارد زیادی است. به این سبب که این خودآگاهی ایجاد خللهای مهمی در بازیگری میکند. خودآگاهیهای آزاردهنده که پردههایی از حجب و خجالت را برای بازیگر به ارمغان میآورد و او نمیتواند با نقشهای مختلف یکی شود.
پوریا: اصلا در این صورت است که بازیگر به منتقد فیلمنامه تبدیل میشود و نمیتواند موقعیتهای مختلف را در خود درونی کند.
حسنینسب: در این صورت است که بازیگر تزهای مختلف را میآزماید و سراغ سبکهایی میرود که دردی از او درمان نمیکند. تصور ما از تئوری و عمل بهشدت متفاوت است و این غلط است. تصور عمومی که سلبریتی باید باسواد باشد، یک تصور غلط است. ما سلبریتیای میخواهیم که هم ادبیات ایران و جهان را به درستی بشناسد، هم از تاریخ و سیاست آگاهی داشته باشد و هم فلسفه و بازیگری و هنر را به درستی درک کرده باشد. این یک انتظار نادرست است. سلبریتی مسیر دیگری را طی کرده تا به وضعیت امروزش رسیده است. ما باید او را به همین صورت بپذیریم. کار آنها شو و نمایش است. حضورشان در فضاهای سیاسی و اجتماعی نیز ناشی از همین نمایشگری است. همچنین سطحیبودن این نمایش نیز ناشی از همین ماجراست. ما نباید توقع تلقی عمیقی از این سلبریتیها داشته باشیم. اما تنها نکتهای که در این سطح ما را آزار میدهد، کلاسِ جدی بودن برخی از سلبریتیها است. بخش مهمی از فضای مجازی ناشی از شور به جای شعور، احساسات و حتی رودربایستیها است. فردی در این فضا میبیند که ۱۰ نفر از اطرافیانش به فلان ماجرا واکنش نشان دادهاند. او احساس میکند که اگر چنین واکنشی نداشته باشد از این غافله عقب میماند، مثل شیوع یک ویروس که همه را ناخواسته درگیر خود میکند.
پوریا: حتی توقع مخاطبانی که از سلبریتی میخواهند نسبت به همه اتفاقات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و... واکنش نشان دهد.
- البته این وضعیت و تاثیرگذاری در یک رفت و برگشت صورت داده میشود.
حسنینسب: شما فرض کنید که یکی از این سلبریتیها، عکس یک گل را در صفحه اینستاگرامش منتشر کرده است. تمام نظرات، اما به صورتی است که او را به سمت و سوی این جریان میخواند که درباره مسائل جاری دیگر نظر دهد. مخاطبان در نظرات از او میخواهند که به جای پرداختن به این مسائل درباره کرمانشاه، وضعیت بد اقتصادی و... بنویسد.
- طرفِ دیگر این ماجرا در رفتار همین سلبریتیها است. مثلا مهران مدیری حضور جدی در این فضا ندارد و صفحه مشخصی را مدیریت نمیکند. پس در مظان این خطابها نیز قرار نمیگیرد. بازیگرانی که خود را در معرض این مساله قرار میدهند که یک مرجع اجتماعی هستند و نه از منظر نمایش، که از منظر کنشگری در این فضا حضور دارند و نمیتوانند انتظار دیگری از مخاطبان داشته باشند.
حسنینسب: مهران مدیری یک استثنا در این فضا است. رفتار دیگر بازیگران و سلبریتیهایی که در این زمینه حضور دارند، اصلا شکل و رفتار گروههای مرجع یا کنشگران اجتماعی را ندارد. این رفتارها اصلا تاثیر در جامعه ندارند.
- ادعای این مساله، اما در رفتار آنها وجود دارد.
حسنینسب: من بارها به بازیگران گفتهام که اداهای شما خوب است و آنها را در فضای مجازی ادامه دهید، اما هیچگاه باور نکنید. یادم هست که سالها پیش با حامد بهداد شوخی میکردم و میگفتم اینکه در فضاهای رسانهای گفتهای من از مارلون براندو بهتر هستم، خوب است. همین راه را ادامه بده، اما هیچگاه با خودت به این قطعیت نرس و باور نکن که بهتر از براندو هستی. از اینرو که تو فضای خوبی درباره خودت ایجاد کرده و مدیربرنامههای خوبی نیز برای شومن شیپت در نظر داشتهای، اما جدی نگیر.
اینکه بازیگران به چه میاندیشند، اهمیت چندانی ندارد. من برای حضور در همین جلسه مروری بر نظرسنجیها داشتم. در یکی از این مطالب، دیدم که پایگاه خبری انتخاب یک نظرسنجی ترتیب داده و از مردم درباره تاثیر سلبریتیها برای رایشان به دکتر روحانی سوال کرده است. بیش از هشتاد درصد پاسخگویان در برابر این سوال پاسخ خیر دادهاند. این یک نکته مهم است. عمده این حرکات سلبریتیها، به نظر مهم، اما در واقع جو و فضاسازی است.
مهران مدیری تلاش زیادی کرده که از این فضاها دور باشد. اما هر جمله او در برنامه دورهمی، منجر به داستانی در فضای مجازی شد که او را ملزم به پاسخگویی در برنامهاش کرد. همین سال گذشته بود که ماجرای سیگار روشن کردن او در یک نشست خبری، فضای مجازی را برای مدت زیادی درگیر خود کرد. یا ماجرای خودرویی که او را به اکران عمومی و میان مردم برده بود، مدت زیادی سوژه مخاطبان در فضای مجازی شده بود. به نظر من، موضوع اصلی در این ماجرا، فضای مجازی نیست، بلکه اهمیت بیش از حدی است که فضای امروز- از رسانه تا مافیای پولها و دستمزدها که کاراکترهایی به نام سلبریتی را تولید کرده- یافته است. سوال من از این سلبریتیها درباره احساسشان نسبت به این فالوئرها و طرفداران است. آیا بازیگران ما به فالوئرهایشان افتخار میکنند؟ آن هم در شرایطی که شاخهای مجازی، بدون هیچ فعالیت خاصی، میلیونها فالوئر دارند. آیا تاکید بر این واژگان و حضور در این دستهبندیها شرمآور نیست؟!
سوال مهمتری که من در این راستا مطرح میکنم، درباره معنای این فالوئری است. بازیگری که امروز پنج میلیون فالوئر دارد، اما نه کتابهای او به فروش میرود، نه نمایشهای او دیده میشود، این افراد چه کسانی هستند؟ معنای طرفداری کجاست؟
پوریا: در نیمه دهه هفتاد بود که هدیه تهرانی و نیکی کریمی، دو بازیگر زن مطرح سینمای ایران بودند. من با چشمان خودم در میدان انقلاب تهران دیدم که شماره منزل نیکی کریمی، پنج هزار تومان به فروش میرسید. از سوی دیگر من بازیگری را میبینم که فلان میلیون فالوئر دارد. او در صفحه خود اعلام میکند که روی سن فلان تالار، تئاتری را در دست اجرا دارد. در ابتداییترین مفهوم طرفداری، این فالوئرها برای دیدن ظاهر او هم نمیروند. ممکن است شما بگویید که یک دهم اینها برای دیدن همان بازیگر به صحنه تئاتر میروند. اما من میگویم که یک صدم اینها هم به سالن تئاتر نمیروند. چه از این رو که اگر یک صدم از سه میلیون فالوئر بهنوش طباطبایی، به تماشای تئاتر او میرفتند، سالن در چهل شب اجرا، یک صندلی خالی نخواهد داشت. این یک مفهوم کاملا جعلی از طرفداری است.
مثال دیگری برای شما میزنم؛ ما در آموزشگاهی که به صورت جدی مشغول آموزش هنری هستیم، یکی از هنروران، نام حمید فرخنژاد را در برگه ثبتنام خود به عنوان معرف ذکر کرده بود. در طی تماسی که با فرخنژاد داشتیم، از صحت این قول اطمینان حاصل کردیم. اما طی مصاحبه دیدیم که او هیچ فیلمی از فرخنژاد ندیده و تنها قلب یخی را از بیلبوردهای خیابانی میشناسد. مفهوم فالو در فضای مجازی امروز نیز مثل لایک شده است. بسیاری از مخاطبان پست شما را لایک کرده و زیر آن به متن فحش میدهند. مثل اینکه بسیاری از فالوئران بازیگران و سلبریتیها، بهرغم اینکه صفحه او را دنبال میکنند، در نظراتشان انتقادات زیادی به او میکنند. مهناز افشار در این باره یک جمله کلیدی دارد؛ او میگوید که تنها خوبی این فضا، شنیده شدن بلند صدای زمزمهها در میان مردم است. از همین رهگذر است که ما متوجه معلق بودن مفهوم محبوبیت میشویم. این فالوکردنها در بسیاری از موارد، هشدار تعقیب برای سلبریتی است.
حسنینسب: فالوئر به معنای تعقیبکننده و اینکه من منتظرم در جایی تو را گیر بیندازم است. خود ما نیز بارها همین تعقیب را در صفحههای شخصیمان در اینستاگرام و... تجربه کردهایم. من وقتی یک نکتهای به نظرم میرسد و در صفحهام مینویسم، برخی از مخاطبان این پستها را نقد کرده و انتظار تحلیل و نقد از من دارند.
پوریا: این مخاطبان افراد را از زاویه و جایگاهی مثل منتقد، بازیگر، نویسنده یا... میشناسند. آنها تریبونهای شناسایی این افراد را دنبال نمیکنند، اما اسم را فالو میکنند.
حسنینسب: از سوی دیگر و برخی از این مخاطبان نیز سلبریتیها را دنبال میکنند تا تمام داغشان از فضای سینما، هنر یا فرهنگ را در کامنتهای همین پستها تخلیه کنند. البته و از سوی دیگر نیز، نکاتی درباره واقعی یا جعلی بودن این فالوئرها و... وجود دارد. تبلیغات زیاد و گستردهای که همه ما هر روز با آن مواجه هستیم و اصلا معلوم نیست لذت این فالوئر داشتنهای جعلی در کجاست؟ برخی از این سلبریتیها که فالوئر میخرند و در یک شرایط احمقانه حتی شارژ آن را نیز پرداخت میکنند، هم پز نظریهپردازی اجتماعی و سیاسی را باور میکنند و هم از سوی دیگر ذهنیت سوپراستار بودن را در ذهنشان میپذیرند. این برای او تبدیل به دغدغهای میشود که تمام زندگی او را درگیر کرده است.
پوریا: برخی از این چهرهها که با اندکی تفاوت در فضای کاری در اینستاگرام و... مشغول هستند نیز به دلیل فضای پیش آمده از سوی مخاطبان، مجبور هستند که با ریتم منظمی در این فضا حضور داشته باشند. مثلا یغما گلرویی یا سیمین معتمدآریا، اگر پست یا استوری خاصی در صفحهشان نداشته باشند، با شایعاتی مثل بازداشت و... مواجه میشوند که تبعات ناخوشایندی نیز برای آنان به همراه خواهد داشت.
پدیده معوجی که سالیان درازی در سیمای ایران شاهد آن بودیم. مجری برنامه برای ما شب خوبی آرزو میکرد. در حالی که این سبک از اجرا، در مجریگری حرفهای جایی ندارد. امروز نیز شاهد همین پدیده در فضای مجازی هستیم. افرادی که هر روز صبح، آرزوی صبح خوبی را برای یکدیگر دارند، بدون اینکه در زندگی هم جایی داشته باشند. اینها فکر میکنند در برابر یک عمومیتی قرار گرفتهاند که وظیفه خوراکدهی به آنان را دارند.
حسنینسب: و مضحکتر از این، آن احساس مسئولیتی است که سلبریتیها برای فالوئرهای مجازی خود دارند. تعدادی ایمیل که از یک دیتابیس مشخص برای او لایک روانه میکنند و او برای همین ایمیلها تعهد دارد. سلبریتی با پنج میلیون طرفدار در ایران، باید توان ایجاد هر اتفاق اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و.... را داشته باشد. اما این افراد توانایی به فروش رساندن هزار جلد کتاب داستان کوتاه خودشان را هم ندارند و از همین رهگذر میتوان میزان جعلیبودن مفهوم فالو را به درستی دریافت کرد. تفاوت سلبریتی که پنج میلیون فالوئر با فردی که دو هزار فالوئر در اینستاگرام دارد چیست؟ شاید همین مغازهدار محله ما و شما نیز نتواند کتاب داستانش در تیراژ هزار جلد را به فروش برساند و سلبریتی پنج میلیونی هم همین وضعیت را داشته باشد.
پوریا: من در همین راستا میگویم که مجازی نه به معنای ندیدهشدن این افراد، بلکه به معنای مجازی بودن آنها از اساس است. حتی علاقه و احترام و... نیز در این فضا ادعایی بیش نیست. نمونه جالب این مساله نیز در این رفتار تبلور دارد که افرادی که در فضای مجازی به پایینبودن سرانه مطالعه و وضعیت نامساعد کتاب اعتراض دارند، کمترین همی برای مطالعه واقعی نداشته و انتظار دارند که نقد ما نیز در همین فضا منتشر شود.
حسنینسب: من به عنوان یک فعال معمولی در این فضا، شاهد اتفاقات جالبی هستم. مثلا من یک متن پانصد کلمهای، با پنج عکس میگذارم. در لحظه اول اپلود شدن این پست، شاهد سی یا چهل لایک هستم. پستی که حداقل یک دقیقه برای مطالعه و دیدن عکسهای آن زمان لازم است. لایک تبدیل به عادتی شده که حتی در موارد بسیاری همراه با یک کامنت اعتراضآمیز دیده میشود. لایک فارغ از مفهومش، یک قلب است که به معنای دوستداشتن است. اما فعالان این فضا، لایک را رویت شدن یک پست تلقی میکنند. شما این روحیه را در سطح پنج میلیون تعمیم دهید و ببینید که سلبریتیها چگونه از این فضا، ذوقزده میشوند. بهنظر من اگر چنین اقبالی در برابر سلبریتیها واقعی باشد، آنها میتوانند سرنوشت مملکت و تاریخ این کشور را تغییر دهند. سلبریتیهایی که شاید از سران بسیاری از کشورها نیز بیشتر باشد. فالوئرهایی که حتی فیلمهای سلبریتی محبوب شان را از ضرردهی نیز نجات نمیدهند.
اینها در یک مقطعی مطرح میشوند و عمر بسیار کوتاهی دارند. به قدری عجیب مطرح شدهاند که بهنظر نمیرسد ریشه چندانی داشته باشند و در نتیجه نمیتوان تفکر زیادی به آنها داشت. ما در هیچ جای دنیا فیلمنامهنویس سلبریتی نداشته و نداریم، آن هم فردی که فیلمنامه چندانی ننوشته و در واقع برادر یک فیلمنامهنویس مطرح است. کار اینها اظهارنظر در فضای مجازی است. اما به محض اینکه زمزمهای از حضور در تلویزیون به گوش آنها میرسد، به یکباره میگویند که درصدد هستند تنها در فضای مجازی حضور بیحاشیهای داشته باشند. شما چند روز بعد میبینید که عکس اینها در کنار تیم دیگری، برای تولید یک سریال تلویزیونی منتشر میشود. در این ماجرا شما شاهد چه سطحی از کنشگری نازل هستید؟ آیا مردم حق ندارند به این افراد بگویند که تو در برابر دستمزدهای نجومی که میگیری، چرا سکوت کردهای و، اما در برابر تمام مسائل جهان موضعگیری میکنی؟ درآمدهایی که از صندوقهای مالی و اعتباری تامین میشود که مال مردم بوده و هست. در اینجا به نظر میرسد که صحبتهای این سلبریتیها، هیچ ارزش و اعتباری ندارد و باد هواست.
از سوی دیگر نیز اینچنین میگویند که سرمایه در سینما بسیار مشکوک است و نمیتوان آن را به درستی پیگیری کرد. اما توجه مردم به همین تناقضات آشکار، نتیجهای جز جدی نگرفتهشدنشان ندارد. موضوع تبدیل به یک شوخی شده، مثل بسیاری از اموری که ما شورِ آنها را درآورده و از آن گذر کردیم. شوری که با یک نرمافزار به وجود آمده و ممکن است چند روز دیگر، در یک صبح تابستانی فیلتر و تمام شود. وقتی تمام هویت یک سلبریتی، یک اکانت اینستاگرام است، اکانتی که تمام فعالیت تو محدود به همان شده است، یا در دیگر سوی این ماجرا، بسیاری از اقدامات نادرستت را در قالب همین اکانت پوشش میدهی، در هر دو صورت، اگر این اکانت را از توی سلبریتی بگیرند، نابودی.
به جملهای از دکتر فراستخواه بازمیگردم که میگوید؛ فرآیند سلبریتیزاسیون فرهنگ، اجتماع، سیاست و... در حالی رخ میدهد که جامعه از روشنفکر و اندیشمند خالی شده و اتفاقا همین خلاء ناشی از یک پروسه مهم بوده است. ماجرای این سلبریتیها نیز مثل ماجرای مرغ و تخممرغ است. ما نمیدانیم این خلاء، سلبریتیها را تولید کرده یا آنها این فضا را دامن زدهاند. ما نمیدانیم که در نهایت به این افراد نیاز داریم، یا نه! وجود این افراد در ظاهر برنامهها و مراسمها نیازی است که امسال در افطاری روحانی برآورده نشد و در نتیجه این تابلوی اعتراض به حضور در این مراسم، تبدیل به تابلوی زشتی برای روحانی و دولت شد. ما امسال غیر از استاد مشایخی و دولتآبادی، چهره جدی را در مراسم افطاری ندیدیم. ما به تخممرغهای سلبریتیها نیاز داریم. از این جهت که کنش عدم حضور آنها در افطاری رئیسجمهور و اعتراض شان به شخص روحانی، به راحتی تبدیل به تیتر شد. اما کنش من منتقد یا انسان معمولی، این چنین بازتابی نخواهد داشت. از همین جهت است که ما به آنها نیاز داریم. اما به گواه ما که برخوردهای زیاد و نزدیکی با این سلبریتیها داریم، دغدغه و سواد آنها در سطح اندکی است که نمیتوان اتکایی به آن داشت. اکثریت سلبریتیهای امروز ما اندک دغدغهای نسبت به همان پستهای پابلیششدهشان ندارند. شما گاهی میتوانید از آنها بپرسید که فلان منطقه که در پست تو به آن اشاره شده، در کجای ایران و جهان است و در مقابل نیز انتظار پاسخ نمیدانم را از او داشته باشید. این عدم آگاهی وقتی خطرناک میشود که موضوع میلیاردها تومان پول مردم به میان میآید. اینها روی موج احساسی سوار شدند و پولهایی از مردم گرفتند که در نهایت معلوم نشد در یک فضاسازی نسبت سودجویی از این اموال به سلبریتیها داده شده یا واقعا چنین اقدامی از سوی آنان رقم خورده است. اتفاقی که در خبرها به آن اشاره شده بود و نشان از آن داشت که خانم فلانی، در حالی که در ماجرای کرمانشاه ۷۵۰ میلیون تومان خرج کرده، صورتحساب دومیلیارد و نیمی به مردم ارائه کرده و از شهر خارج شده است. بهنظر من این نقطه، پایان ماجرای سلبریتیها در ایران است. اگر این جریان مسدودشدن حسابهای بانکی و پیگیریهای قضایی به نتیجه برسد و چند نفر از سلبریتیها به نتیجه کارشان برسند، ماجرای سلبریتی نیز در ایران تمام خواهد شد. فاجعه وحشتناکی که در هرجای دنیا بود نیز بازتاب پیچیدهای پیدا میکرد.
پوریا: فیلم پست اسپیلبرگ نیز به نکته اینچنینی اشاره میکند. او در این داستان که بسیاری متوجه آن نشدند، به ماجرای قبل از افتضاحهای منجر به استعفای نیکسون اشاره میکند، اما وقتی واقعه واترگیت رخ میدهد، فیلم به پایان میرسد. او به این معتقد است که بعد از این افتضاح دیگر ارزش روایت ندارد. آمریکاییها در اینباره اصطلاحی دارند که میگوید؛ That’s the end of him.
ما در واکنشهای سلبریتیها به این جریانات، تنها بخش اول را میبینیم. احساسی که مردم به صورت و حضور او دارند، در این جریان مورد استفاده واقع میشود و سلبریتی با حضور در برابر دوربین، این ماجراها را تکذیب میکند. مراحل بعدی و پیگیریهای قضایی اما، از سوی این افراد مورد پوشش واقع نمیشود و از مجاری دیگری به گوش مردم میرسد.
حسنینسب: و بسیاری از سلبریتیها درصددند که به همین ماجرا یک پیچ سیاسی بدهند. در ماجرای سلبریتیهایی که برای حادثه کرمانشاه از مردم پول جمع کردند، عکسی به اشتباه از بهرام رادان در کنار دیگرانی که در این جریان حضور داشتند، کار شده است. او در فیلمی که برای تکذیب این ماجرا روی صفحه شخصی خودش قرار میدهد، از نام کانالی که این خبر را منتشر کرده -سربازان گمنام یا چنین نامی- بهره میبرد و سعی میکند که دوگانهای بین خود و اصحاب قدرت شکل دهد، اما اگر کانالی که این خبر را منتشر کرده، در جریان متبوع او بود، تنها به تکذیب اکتفا میکرد و دوئل خود و نهادهای حاکمیتی را به راه نمیانداخت. راهحلهای دمدستی برای جذب افکارعمومی که ارزش چندانی ندارد. هم خبر اصلی تحت تاثیر قرار میگیرد و هم خبرسازی جدیدی از این رهگذر نصیب مخاطبان میشود. مردم امروز دیگر بهدنبال اصل جریان نیستند، آنها میخواهند ببینند که آیا بهرام رادان در این چالش با نهادهای قدرت و سه نقطه! به پیروزی میرسد یا نه. به همین سادگی و پیچیدگی بازی طراحی و اجرا میشود.
نکته دیگر در این باره غفلت افراد از وظایف اصلیشان است. من متوجه نمیشوم که فردی در حوزه سینما خروجیهایی مثل آینه بغل، تگزاس، گشت ارشاد و... داشته باشد و از سوی دیگر، نگران فرهنگ و اجتماع و رشد انسانها باشد. او به عنوان بازیگر، نخستین وظیفهای که دارد، عدم حضور در آثار مبتذل و دامننزدن به ضعف فرهنگ عمومی است. او از سویی خوراک ضعیف و فقیر برای فرهنگ عمومی کشور و مردم تولید میکند. با تولید همین ابتذالها، دستشان را در جیب مردم میکنند و با پز نیاز مردم به شادی، این اقدامات را جلوه میدهند. اصلا چه کسی گفته که این آثار منجر به شادی در درون مخاطبان میشود؟! اینها با همین پز و ظاهرسازی، دستمزدهای آنچنانی از بیتالمال و سهم مردم را نصیب خودشان میکنند. روی موج خستگی مردم سوار شده و آثار مبتذل را به مردم میفروشند. آنها در عین حال، هر روز در فضای مجازی نیز برای وضعیت اسفبار فرهنگ اشک میریزند و باز سهم میلیاردها تومانی خود از گیشه را به خانه میبرند.
جالب اینجاست که این افراد درباره شایعات و مطالبات مردمی نیز پاسخی نمیدهند. مثلا ما شاهدیم که از قسمت اول فصل دوم در فلان سریال، مردم درباره پشتوانه مالی این پروژه سوالاتی داشتند. امروز که فصل سوم این سریال نیز در آستانه پایانیافتن است، هنوز پاسخی به مردم داده نشده است. در عین حال سلبریتیهایی اینچنینی به صورت مداومی در حال تهیه خانه و زمین و ملک در آمریکا و کانادا و... هستند. یکی از دوستان ما در اینباره میگفت که من به شما قول میدهم جریان اعتراض و عدم حضور در افطاری رئیسجمهور نیز ناشی از همین مساله است. سلبریتیهایی که امروز در آمریکا و کانادا ساکن شدهاند، تا دیروز با دلار سههزار تومانی هزینه زندگی در آن سوی مرزها را میپرداختند و امروز مجبور شدهاند که با دلار هفت هزار تومانی این هزینهها را تامین کنند. گرانی دلار و مواردی از این دست، بیش از آنکه روی زندگی و معیشت عموم مردم تاثیر داشته باشد، روند زندگی این دوستان را متزلزل میکند و از رهگذر همین فشارهاست که ممکن است یکباره در افطاری رئیسجمهور نیز حضور نداشته باشد.
پوریا: اینها نهتنها سینما به عنوان تولیدکننده آثار فرهنگی را تقلیل میدهند، بلکه مفهوم شادی را نیز به پدیدهای بسیار گذرا در حد خودفریبی تبدیل میکنند. مردم نگاهشان به شادی شبیه مسکن موقتی میشود که جز توهین و تحقیر در بطن این برداشت یافته نمیشود. او اینطور میاندیشد که با این آثار میتوان در فضای مجازی، ظاهر یک فرد دغدغهمند فرهنگ و هنر را به خود بگیرد.
روند این اعتراضها همانطور که نیما نیز اشاره کرد، در جایی با اعتراضات مردمی گره میخورد. نه که الزاما از ابتدا تا انتها یکسو و همجهت بوده باشد. سلبریتیها در این میان، حلقه واسطی هستند که به نظر نمیرسد چندان از سوی سلبریتیها نیز جدی تلقی شده باشد.
- ما در اینجا شاهد یک بازی چندوجهی هستیم؛ از یک سو مردم، از سوی دیگر سلبریتی و از سوی دیگر دولت. مردم و سلبریتی این جریان فالو را چندان جدی نگرفتهاند. علیالقاعده سیاستمدار نیز نباید این افراد را چندان جدی بپندارد. پس در عرصه عمل و واقع چه اتفاقی میافتد که شاهد اهمیت حضور یا عدم حضور آنان در یک ضیافت افطاری هستیم. این گروه در عرصه واقع مرجع اجتماعی هستند و بازخورد اجتماعی حضور یا عدم حضورشان نشان از تایید همین نکته است.
حسنینسب: این تحلیل ما از جریان و نه تحلیل مردم در سطح عمومی است. گروه مرجع اجتماعی دارای تعریف خاصی است که باید مبتنی بر آن پیش رفت. سلبریتیهای امروز ما در کدام نقطه عطف تاریخی توانستهاند مرجعیتشان را به شما ثابت کنند؟ نکته همین است؛ بهرغم اعداد و ارقام و جلوههای ظاهری، اما اینها مراجع اجتماعی نیستند.
- ماجرای جمعآوری کمکهای مردمی در زلزله کرمانشاه میتواند دلیل خوبی برای ثابتکردن اهمیت این جایگاه اجتماعی از سوی سلبریتیها باشد. اینکه مردم به آنها اعتماد کرده و پولشان را در اختیار سلبریتیها گذاشتند.
حسنینسب: در جریان زلزله کرمانشاه ماجرا تفاوت زیادی داشت. در آن برهه صادق زیباکلام نیز با اعلام یک شماره حساب توانست مبلغ زیادی از مردم جمعآوری کند. آیا او سلبریتی است؟
- صادق زیباکلام نیز در معنای اجتماعی، یک سلبریتی دانشگاهی به حساب میآید. چهرهای آشنا در میان عموم مردم که به خاطر بیان صحبتهای مختلف، اقبال زیادی به او نشان داده میشود. این صحبت شما درباره سلبریتیها، شاید به اندازه کافی جامع نیست. از این حیث که ما نکتهای درباره عدم حضور فالوئرهای فلان سلبریتی در تئاترش نداریم، اما در برهه حساسی مثل جریان کرمانشاه، شاهد اعتماد مردم هستیم. اعتمادی که به او شده و هزینههایی را در اختیارش قرار داده است. این ناشی از همان احساسی است که در جریان انتخابات مردم را به سوی الگوبرداری از کنش سیاسی سلبریتیها میکشاند. آنها بهرغم زمانی که با منطق به سوالات یک نظرسنجی پاسخ میدهند، با احساساتشان در انتخابات شرکت میکنند. ضمن اینکه جامعه آماری که در نظرسنجی اینترنتی پایگاه خبری انتخاب حضور دارند را نمیتوان به هیچ وجه نماینده جامعه عمومی مردم گرفت. نسل سومیهایی که امروز حق رای دارند و البته در غالب موارد اندک زمانی برای مرور مطبوعات و پایگاههای خبری اختصاص نمیدهند.
حسنینسب: بله! این نکته شما درست است. اما تنها جایی که ما نمود کارکرد این سلبریتیها را میبینیم، خیریهها است. کارکردی که شاید زشتترین نمود این حضور است.
پوریا: حضوری که شاید مبتنی بر یک بدبینی نادرست به دیگر نهادها باشد. مردم فکر میکنند که نهادهای دولتی پول مردم را برای خودشان برمیدارند و در نتیجه به سلبریتیها اعتماد میکنند.
حسنینسب: ما هر شب شاهد برنامه تلویزیونی هستیم که درصدد آزادکردن زندانیان، سیر کردن کودکان کار، بهبود وضعیت فقرا و... است. هیچ فردی هم از این برنامه نمیپرسد که نظارت کدام نهاد روی پولهای جمعشده در این برنامه است؟ بهره این سپردهها به جیب کدام شخص میرود؟ دلیل حضور این اپها در ماجرای جمعآوری پولها چیست؟ پشت تمام این برنامهها یک مساله مالی است. وقتی یک برنامه اسپانسر برنامه شما میشود و برای آن تبلیغ میکنید، چرا در هنگام امور خیریه نیز مردم را به همین اپلیکیشن ارجاع میدهید؟ من نوعی در این فراز از برنامه از کمک کردن منصرف میشوم.
مرجعیت سلبریتیها در این نوع اقدامات نه یک مرجعیت اجتماعی که احساسی است. من گزارشی را مرور میکردم که در آن به نقش مخل سلبریتیها در بسیاری از مراسمهای خیریه اشاره شده بود.
پوریا: نسبت ابعاد سیاسی و اجتماعی سلبریتیها نیز در این راستا مهم است. خانم مولاوردی در برنامه عصر ما به همین نکته اشاره میکرد. مثلا میگفتند که در برخی موارد، چانهزنی بالادستیها برای تصویب طرح یا... با حمایت سلبریتیها، تبدیل به یک برگ برنده برای از بین بردن آن طرح میشود. به این معنا که حمایت فلان سلبریتی از فلان طرح دلیل نادرستی و خرسندی جریانات مخالف قلمداد میشود. موضوع بازگو کردن اسرار مگو نیست، بلکه سیاق دیگری به جریان داده میشود. مثلا وقتی ما یک نقدی درباره فیلم حاتمیکیا مینویسم و مسعود بهنود آن را در برنامهاش نقل میکند، ما از این مطرح شدن بسیار ناراحت میشویم، چرا که مفهوم مصادره به مطلوب آنهم در سطح سیاسی، اصل ماجرا را به سمت و سوی دیگری میبرد. رفتارهای احساساتی سلبریتیها نیز بخشی از همین ماجراست. رفتارهایی که منجر به آمدن انبوهی از کامنت برای شما میشود. کامنتهایی با مضمون درود به شرفت که اصل ماجرا را به معنای مبارزهای سیاسی جلوه میدهد.
حسنینسب: این کنش سلبریتیها، فقط به معنای قرار گرفتن در جایگاه اپوزیسیون است. شما هیچگاه نمیبینید که فردی از جایگاه رسمی نهادهای حاکمیتی در میان سلبریتیها باشد.
- البته اجازه چنین ابرازهایی نیز در فضای غیرروشنفکرانه سینما وجود ندارد. نمونه بارز آن امین حیایی بود که مورد حمله واقع شد.
حسنینسب: بله! حرکات نادرستی مثل درگیریهای فیزیکی در تئاتر شهر و... نیز در همین راستا باید مورد توجه واقع شود، اما تلقی غالب از سلبریتیهای مجازی درباره اپوزیسیونهاست. حتی افرادی که به افطاری رفتند نیز از این ماجرا تفکیک میشوند، این شاید بهخاطر شرایط حساس کنونی نیز باشد. شما حتی در این راستا میتوانید دروغهایی را منتشر کنید که تنها به شما کمک کند در این ژست سیاسی تثبیت شوید.
من در بیسوادی عمیق سلبریتیهای عزیزمان شکی ندارم، اما بیسوادی پیچیده و چندوجهی آنان را نباید به غلطهای املایی اینستاگرامشان محدود کرد. بیسوادی و بیموضعی نسبت به شرایط در میان سلبریتیها، خیلی شدیدتر از نمونههای این چنینی است.
پوریا: همچنین بیسوادی نسبت به شرایط که در آن فعالیت میکنند. درصد بسیار پایینی از آثار سینمایی مثل گاوخونی افخمی، ممکن است سرانجام نامشخصی داشته باشد. اما اینکه بازیگری در یک اثر کمدی حضور داشته باشد و، اما از پایان آن خبر نداشته باشد، نشاندهنده بیسوادی آنان است. اینها پای هر فیلمی به ردکارپت و اکران مردمی میروند. تفاوتی میان این فیلم و آن فیلم قائل نیستند و پای هر داستانی میایستند. مثل جریانی که درباره شهاب حسینی در سال ۱۳۸۸ اتفاق افتاد. او در یک جلسه پرسش و پاسخ فیلم درباره الی، با سوالی مواجه شد که اینطور میپرسید؛ آقای حسینی شما تعجب نکردید که به جای دربارهالی، بهخاطر سوپر استار جایزه گرفتید؟! او در پاسخ به این سوال باید یک هوشمندی خاص به خرج میداد. هوشمندی که هم او را از سینمای مردمی سوپراستار دور نکند و هم از درباره الی جدا نسازد؛ شهاب حسینی که سالهای پیش از حضور در آثار فرهادی و دیگران، در فیلمهای معمولی و زیرمعمولی مثل پیشنهاد پنجاه میلیونی بازی میکرد. دلیل اصلی حضور او در این داستان هم ارتزاق و سینمای اقتصادی است. او نمیتواند با تمام این سینما خداحافظی کند، پس باید پاسخی بدهد که جامع باشد. او در برابر این سوال گفت: من اصلا تعجب کردم که جایزه گرفتم.
اما من میخواهم به این نکته اشاره کنم که امثال آقای فرخنژاد چرا از مواجهات اینچنینی فرار میکنند و تنها به عکسگرفتن با ویترین فیلمها قناعت میکنند؟ چطور نمیدانند که گشت ارشاد دو و تگزاس تنها منابع درآمد هستند و سرانجام خاصی در سینما نخواهند داشت؟ شما اگر بازیگر هستید چطور در این پروژهها شریک هستید؟
دریافت و تلقی غلط واکنش هوادارها، از ابتدای کار برای برخی از این سلبریتیها مشخص است. وقتی حمید فرخنژاد اصرار بر این نکته دارد که نامش در تیتراژ لاتاری در ابتدا قرار بگیرد، مشخص است که معادله بازیگر و مخاطب را نمیشناسد. او هم طرفدارش را سرخورده میکند و هم مخاطب غیرطرفدارش را. فرخنژاد چند سکانس در لاتاری حضور داشته و این میزان از حضور تناسبی با نام او در تیتراژ ندارد. همه مخاطبان از اصرار او برای این مساله آگاهی ندارند و نمیدانند که این نکته یکی از بندهای قرارداد وی بوده است. فردی که در فضای واقعی درک درستی از این ماجرا ندارد، چطور میتواند در فضای مجازی برداشت درستی داشته باشد؟ سلبریتی که خودش را در جریان قراردادهای سینمایی تبدیل به یک کالا میکند و اینطور میگوید که در هر صورت میزان مشخصی از دستمزد را دریافت میکند، در واقع امتیازی برای شغل خودش قائل نمیشود. او این بودن و نمایش را به بهایی میفروشد و کارگردان میتواند به هر میزان از این حضور بهره ببرد.
حسنینسب: سلبریتیهایی که برای باسوادتر دیدهشدن پیشنهادهایی همچون تنظیم مصاحبه، ارائه فهرست کتاب و... را از امثال ما و اصحاب رسانه خواستار هستند. ما در فضایی تحلیل میکنیم که این میزان از شعور کنش در آن وجود دارد. بازیگری که نمیتواند فیلمنامه را به درستی خوانده و نفس حضورش در فیلم را ارزیابی کند، نمیتواند تصویر قابل باوری از فرهنگباوری را در فضای مجازی به مخاطب ارائه دهد. در همین فضاست که افتضاحهای مالی و اقدامات تبلیغاتی و... نیز نمایان میشود. اقداماتی که مشابه آن را در صفحات زیادی دیدهایم. مثلا در صفحه یکی از بازیگران خانم، من به پستی برخوردم که در آن جمعی از سوپراستارهای سینما با وضعیت ظاهری معمولشان حضور داشتند. در توضیح این عکس چنین نوشته شده بود؛ حضور در ایونت لاکچری به مناسبت یک مراسم مذهبی. توضیحی سرشار از تناقض که مخاطب نمیداند برداشت توهین، تحقیر یا تقدیر از این متن داشته باشد.
پایانبندی این ماجرا البته باید باتوجه به نقش حداقلی این افراد باشد. سلبریتیهایی که با وجود تمام این نقاط ضعف، میتوانند نقش مهمی در تغییر فضا و انتقاد داشته باشند. ابزارهایی برای تغییر که هرچند چندان مناسب و درخور نیستند، اما استفادهها و کارکردهایی نیز برای مردم دارند. بازی دو سر بردی که برای زیست مردم نتایجی به همراه میآورد.
حسنینسب: شروعِ مطلوب من برای پرداختن به این موضوع، بیان یک شوخی از وودی آلن است. داستان فردی که پیش دکتر میرود و میگوید که برادرم مرغ شده! دکتر به او میگوید که خب برادرت را به بیمارستان ببر. فرد هم در جواب میگوید که ما نمیتوانیم این کار را انجام دهیم، چون به تخممرغهای او نیاز داریم. وضعیت سلبریتیها هم بی شباهت به این موضوع نیست. از آدمهای عادی تا منتقدان سینما، از سیاستمداران تا اصحاب رسانه و تجار و غیره، واکنشهای انتقادآمیزی به این مساله داشتهایم. همه ما از سلبریتیها ناراحت بوده و هستیم، اما بالاخره و در یک جایی، به تخممرغهای این سلبریتیها نیاز داریم، بنابراین، برای پرداخت بهتر به این مساله، میتوان از موارد مهمتری بهره گرفت و طرح مخالفت یا موافقتی در این باره نداشت. ماجرا پیچیدهتر از این است. زمینههای شکلگیری سلبریتیها، رشد عجیب و غریب آنها که بخشی از این رشد مرهون فضای مجازی در کشور ماست و مواردی از این دست، منجر به پردازش ریشهایتر به سلبریتیها میشود.
تز مهمی در این باره وجود دارد که اینطور میگوید؛ هنگامیکه فضای فرهنگ، سیاست و اجتماع از روشنفکران و کنشگران جدی خالی میشود، پای سلبریتی به این فضا باز میشود. از سوی دیگر نیز نقیضی برای این بحث وجود دارد. آنچه ما از سلبریتیها میخواهیم و باید به عنوان کارکرد سلبریتیها به آن نگاه کرد، تبلیغات در سطح وسیع و برد اجتماعی عمومی است که از عهده روشنفکران و طبقات آگاه ساخته نیست. آنها طرفدار یا فالوئرهای چندانی ندارند که توانایی عمومیکردن یک مساله را داشته باشند. شرایطی که ما را دچار یک پیچیدگی مهم کرده است. امروز تمام حامیان وضع موجود و مخالفان رادیکال وضعیت کشور، از همین فضای سلبریتیپروری بهره میگیرند. پس بهرغم انتقادات تند و تیزی که در ادامه بحث درباره این وضعیت کنونی جامعه هنر و فرهنگ از یکسو و سلبریتیها از سوی دیگر خواهم داشت، معتقدم که ما نمیتوانیم در این باره نظر مخالف یا موافق قطعی صادر کنیم. ما در راستای تغییر فضای فرهنگ و اجتماع، به این ابزار نیاز داریم. هرچند این تغییرات در سطح، گذرا و موقت باشد. با همین شرایط است که به سوی اوضاع بهتر حرکت میکنیم. به هرحال باید یکصدایی از سوی یکی از تریبونها بلند شود. مثلا صدایی که امروز به برخی مسائل و شرایط در کشور اعتراض دارد و میگوید که من به افطاری رئیسجمهور نمیروم، هرچند تحلیلهای بسیار زیادی درباره سطحیبودن این اقدام یا اقدامات موازی این افراد وجود داشته باشد، اما برای نخستینبار یک عده از افراد وجیه سینمایی و فرهنگی، حرکت جدی و علنی را سامان دادهاند. پس چنین اقدامیبرای رسیدن به یک فضای مطلوبتر، حتما مهم و موثر خواهد بود. از سوی دیگر نیز آسیبشناسی این اقدام مفید و لازم خواهد بود.
پوریا: من هم با این مسیر بحث و احتیاط آقای حسنینسب کاملا موافقم. من برخورد تمسخرآمیز با این سلبریتیها را چندان نمیپسندم چرا که سطحیبودن این برخورد نیز از همان دست برخوردهای سطحی سلبریتیهاست و تفاوت چندانی با هم ندارد.
حسنینسب: در واقع این نگاه تحقیرآمیز از موضعی مشابه با سلبریتیها روا داشته میشود.
پوریا: دقیقا! ما میتوانیم از این اقدامات انتقاد کنیم و درباره آن نکات زیادی را مطرح کنیم. اما باید مراقب مرز این نقد باشیم. مرزی که امید به این تغییر و تاثیر را در مردم از میان بردارد و آنها را از حرکت کردن در مسیر به سمت بهترشدن باز دارد، قطعا چندان مطلوب نیست. مثالی که در این باره باید به آن اشاره کنم، داستان ابراز ارادات پرویز پرستویی به بهروز وثوقی در یکی از برنامههای فریدون جیرانی بود. کلیپی که این روزها در فضای مجازی نیز بارها و بارها دیده شده و نمایشگر احساس عمومی یک بازیگر، به بازیگر دیگری است که از زبان پرستویی بیان میشود. احساسی که در بعد عمومی و در میان مردم نیز از یک جنس به حساب میآید. او در این سخنان اشاره کرده که من به عنوان یک بازیگر شناختهشده، وظیفه دارم در برخی از مراسمات حضور داشته باشم و به نوعی نماینده مردم و فرهنگم باشم. او با این مثال به نقش وثوقی اشاره میکند و میگوید که اگر روزی شرایطی در عرصه سیاست به وجود بیاید آیا سیستم جدید باید با پرویز پرستویی برخورد جدی داشته باشد؟ برخوردی که دلیل آن حضور در همین مراسمات و جمعهایی است که روزی ضرورتی برای فرهنگ و هنر به حساب میآمده است.
این صحبت نه از زاویه پرداختن به بهروز وثوقی بلکه از زاویه دیگری، مهم است. حضور چهرههای فرهنگی و هنری در مراسمهای مختلف، همواره وجاهتی را ولو در حد یک وجهه صوری به همراه خود داشته است. چه از این رو که مردم از میان چهرههای سیاسی که در این مراسمها حضور دارند، عده زیادی را نمیشناسند و، اما از میان چهرههای هنری و خصوصا سینمایی، عده زیادی را میشناسند. نسبت این حضور و افکار عمومی، خصوصا در مواردی که پای سیاست نیز به داستان باز میشود، بهطور عیانی قابل درک است. مثلا کمپینهای سیاسی و تبلیغاتی انتخابات. احساس مورد خیانت واقع شدن در این افراد زمانی شکل میگیرد که حضور آنان در برهههای مختلف، معانی متفاوتی داشته باشد. به این معنا که در طول تبلیغات انتخاباتی این افراد و رفتارهای آنها مهم هستند و، اما بعد از انتخابات حتی حق اعتراض به رای خود را نیز ندارند. این یک بعد خیلی کوچک از اتفاق و رویکردی است که حتی در برابر مردم نیز پیش گرفته شده است. شوخیهای بسیاری با این مساله شده که مثلا صدا و سیمای ما در ایام انتخابات یا زمان تجمعات مردمی، تصویر بانوانی را نمایش میدهد که با چارچوبهای عادی و نگرش ناظران پخش همخوانی ندارد. حضور این افراد در صفهای انتخاباتی و... در زمان لازم پخش میشود و، اما پس از پایان این فضا، تا چهار سال دیگر ما تصویری از شهروندان اینچنینی خود نداریم. احساسی که پرستویی درباره وثوقی مطرح میکند نیز شاید از همین جنس باشد. احساسی که میتوان درباره تنوع آن در افراد نیز سخن گفت.
این جنبه از احساس مشترک که در جریان رد دعوت دکتر روحانی برای ضیافت افطاری در میان هنرمندان به وجود آمد، به نظر من قابل اعتنا بود. شاید مهمترین دلیل این اهمیت را چنین بیان کنم که فضای حاکم بر سینما و فرهنگ، همواره افراد را از وفاق و همسویی دور کرده و آنان را در پی یافتن تفاوتها برده است. اما در جریان افطاری، من در بسیاری از صفحات مجازی میدیدم که هنرمندان و بازیگران، متن یکسانی را منتشر میکردند و با این همسویی، جریان اعتراض خود را آشکار میکردند. هرچند رساندن همین صدای اعتراض نیز رهاورد همان رویکرد دولت درباره فضاهای مجازی و ممانعت از فیلترشدن برنامههایی مثل اینستاگرام است، اما مانور توام با ادعای دولت درباره این مساله، منجر به دامن زدن به شعار دموکراسی و آزادی در این دولت شده است. این ادعا را شاید بتوان تا حدودی قبول کرد و با دید مثبت به آن نگاه کرد، اما از سوی دیگر نیز باید به تناقض این جریان اشاره کرد. همین مساله میتواند یک سوپاپ اطمینان برای دولت به حساب آید. سلبریتیها و فعالین فضای مجازی، در تلگرام و اینستاگرام صدای اعتراضشان به دولت را بلند کردهاند و دولت در برابر آنها ساکت است، پس ببینید که چقدر فضای کشور به سمت و سوی دموکراسی رفته است. اینها به اعتراض سرگرم هستند، در حالی که این اعتراض به هیچ کنش مدنی یا نتیجهای منتهی نخواهد شد. شبیه به بوقی که برای اعتراض حین رانندگی به صدا در میآورید و از مجرای آن، تنها و تنها خودتان را تخلیه میکنید.
این شرایط آشفته، ممکن است به نوعی نظم حاصل از بینظمی برسد. شما اعتراض را شروع میکنید و، اما هزینهای برای آن نمیدهید. فردا دوباره خوب و خوش در کنار همیم! نظمی که زیان چندانی به بدنه دولت و فضای حاکم نمیرساند و وضعیت را شبیه به دیالوگ عباس در آژانس شیشهای میکند که میگفت؛ این وسط قربونی، عباس منه.
به نظر من وجود وضعیتی اینچنینی منجر به یک دلزدگی از فضای فرهنگ و سینما خواهد شد. موضوعی که من تاکید زیادی برای پرداخت به آن دارم. امروز نسبت اجتماع و سینما به چه صورت است؟ چرا فروش فیلمهای سینمایی تا این میزان کاهش داشته است؟ فیلمهای سینمایی اجتماعی در ایران امروز ما اصلا دیده نمیشود. آن هم در شرایطی که ما از مخاطبان انتظار داریم اعتراض به این وضعیت فرهنگی را در قالب گیشه بیان کنند. مثلا بخشی از بدنه سینما که به دیدن اخراجیهای ۳ مینشیند، پاسخ بخش دیگری را میدهد که به تماشای جدایی نادر از سیمین نشسته است. مبتنی بر همین فرمول بود که فیلم تلخی مثل اینجا بدون من، در سال ۱۳۸۹، فروش زیادی را تجربه کرد. شرایطی که امروز برای عصبانی نیستم و چهارراه استانبول اصلا فراهم نیست و این فیلمها به زحمت فروش دو میلیاردی را پشت سر گذاشتهاند.
قهر طبقه متوسط و بالای فرهنگی از سینما، شاید ارتباط زیادی با شرایط پیشآمده در کشور، خصوصا از سال گذشته داشته باشد. ما و شما، امروز احساس میکنیم که چند سال از انتخابات نود و شش گذشته است. به این دلیل که ما شاهد روند گسترش نارضایتی اجتماعی هستیم که هیچ گاه با این سرعت و شدت تجربه نشده است. مردم امید زیادی به شعارها و قولهای تغییر بسته بودند. پس احساس فاصله روانی زیادی از انتخابات داریم و هر روز شرایط را بدتر از دیروز احساس میکنیم.
حسنینسب: بهنظر من تلقی عمومی که ما از سلبریتی داریم، از پایه و اساس دچار اشتباهات جدی است. مدتها قبل از این بازیها و توجه به املای واژگان سلبریتیها بود که جنجال بزرگی درباره سحر قریشی به راه افتاد. اینکه چرا او رئیسجمهور موزامبیک یا فرانسیس فورد کاپولا را نمیشناسد. این موضوع چه اهمیتی دارد؟ این بازی در کجای دنیا وجود دارد؟ اصلا چه کسی گفته که بازیگران و سلبریتیها باید افراد باسوادی باشند و از مسائل اینچنینی اطلاع داشته باشند؟
پوریا: دقیقا در همان زمان بود که من پیشنهاد دادم یک بازی صد گزینهای با آقای رشیدپور در همین فضا طراحی شود. اگر صد نفر در ایران، روی اندرسون؛ کارگردان مشهور سوئدی را بشناسند، قطعا اکثریت آنها از زاویه نگاه رشیدپور این فرد را نمیشناسند. اصلا خودِ من که آثار زیادی از او دیده و درباره فیلمهایش مطالعاتی داشتهام، چهرهاش را به درستی نمیشناسم. دلیل منطقی هم برای این امر نمیشناسم. این اصلا معیار درستی برای سنجش افراد نیست.
حسنینسب: در حالی که مجری با لبخند تمسخرآمیزی خطاب به قریشی میگوید که شما این فرد را نمیشناسید؟ این عکس متعلق به فرانس فورد کاپولا است؛ نامی که از سوی مجری حتی به اشتباه تلفظ میشود. این یک مثال از تلقی ما درباره سلبریتیها است. اما من یک تزی دارم و آن هم اینکه سواد مخل بازیگری در موارد زیادی است. به این سبب که این خودآگاهی ایجاد خللهای مهمی در بازیگری میکند. خودآگاهیهای آزاردهنده که پردههایی از حجب و خجالت را برای بازیگر به ارمغان میآورد و او نمیتواند با نقشهای مختلف یکی شود.
پوریا: اصلا در این صورت است که بازیگر به منتقد فیلمنامه تبدیل میشود و نمیتواند موقعیتهای مختلف را در خود درونی کند.
حسنینسب: در این صورت است که بازیگر تزهای مختلف را میآزماید و سراغ سبکهایی میرود که دردی از او درمان نمیکند. تصور ما از تئوری و عمل بهشدت متفاوت است و این غلط است. تصور عمومی که سلبریتی باید باسواد باشد، یک تصور غلط است. ما سلبریتیای میخواهیم که هم ادبیات ایران و جهان را به درستی بشناسد، هم از تاریخ و سیاست آگاهی داشته باشد و هم فلسفه و بازیگری و هنر را به درستی درک کرده باشد. این یک انتظار نادرست است. سلبریتی مسیر دیگری را طی کرده تا به وضعیت امروزش رسیده است. ما باید او را به همین صورت بپذیریم. کار آنها شو و نمایش است. حضورشان در فضاهای سیاسی و اجتماعی نیز ناشی از همین نمایشگری است. همچنین سطحیبودن این نمایش نیز ناشی از همین ماجراست. ما نباید توقع تلقی عمیقی از این سلبریتیها داشته باشیم. اما تنها نکتهای که در این سطح ما را آزار میدهد، کلاسِ جدی بودن برخی از سلبریتیها است. بخش مهمی از فضای مجازی ناشی از شور به جای شعور، احساسات و حتی رودربایستیها است. فردی در این فضا میبیند که ۱۰ نفر از اطرافیانش به فلان ماجرا واکنش نشان دادهاند. او احساس میکند که اگر چنین واکنشی نداشته باشد از این غافله عقب میماند، مثل شیوع یک ویروس که همه را ناخواسته درگیر خود میکند.
پوریا: حتی توقع مخاطبانی که از سلبریتی میخواهند نسبت به همه اتفاقات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و... واکنش نشان دهد.
- البته این وضعیت و تاثیرگذاری در یک رفت و برگشت صورت داده میشود.
حسنینسب: شما فرض کنید که یکی از این سلبریتیها، عکس یک گل را در صفحه اینستاگرامش منتشر کرده است. تمام نظرات، اما به صورتی است که او را به سمت و سوی این جریان میخواند که درباره مسائل جاری دیگر نظر دهد. مخاطبان در نظرات از او میخواهند که به جای پرداختن به این مسائل درباره کرمانشاه، وضعیت بد اقتصادی و... بنویسد.
- طرفِ دیگر این ماجرا در رفتار همین سلبریتیها است. مثلا مهران مدیری حضور جدی در این فضا ندارد و صفحه مشخصی را مدیریت نمیکند. پس در مظان این خطابها نیز قرار نمیگیرد. بازیگرانی که خود را در معرض این مساله قرار میدهند که یک مرجع اجتماعی هستند و نه از منظر نمایش، که از منظر کنشگری در این فضا حضور دارند و نمیتوانند انتظار دیگری از مخاطبان داشته باشند.
حسنینسب: مهران مدیری یک استثنا در این فضا است. رفتار دیگر بازیگران و سلبریتیهایی که در این زمینه حضور دارند، اصلا شکل و رفتار گروههای مرجع یا کنشگران اجتماعی را ندارد. این رفتارها اصلا تاثیر در جامعه ندارند.
- ادعای این مساله، اما در رفتار آنها وجود دارد.
حسنینسب: من بارها به بازیگران گفتهام که اداهای شما خوب است و آنها را در فضای مجازی ادامه دهید، اما هیچگاه باور نکنید. یادم هست که سالها پیش با حامد بهداد شوخی میکردم و میگفتم اینکه در فضاهای رسانهای گفتهای من از مارلون براندو بهتر هستم، خوب است. همین راه را ادامه بده، اما هیچگاه با خودت به این قطعیت نرس و باور نکن که بهتر از براندو هستی. از اینرو که تو فضای خوبی درباره خودت ایجاد کرده و مدیربرنامههای خوبی نیز برای شومن شیپت در نظر داشتهای، اما جدی نگیر.
اینکه بازیگران به چه میاندیشند، اهمیت چندانی ندارد. من برای حضور در همین جلسه مروری بر نظرسنجیها داشتم. در یکی از این مطالب، دیدم که پایگاه خبری انتخاب یک نظرسنجی ترتیب داده و از مردم درباره تاثیر سلبریتیها برای رایشان به دکتر روحانی سوال کرده است. بیش از هشتاد درصد پاسخگویان در برابر این سوال پاسخ خیر دادهاند. این یک نکته مهم است. عمده این حرکات سلبریتیها، به نظر مهم، اما در واقع جو و فضاسازی است.
مهران مدیری تلاش زیادی کرده که از این فضاها دور باشد. اما هر جمله او در برنامه دورهمی، منجر به داستانی در فضای مجازی شد که او را ملزم به پاسخگویی در برنامهاش کرد. همین سال گذشته بود که ماجرای سیگار روشن کردن او در یک نشست خبری، فضای مجازی را برای مدت زیادی درگیر خود کرد. یا ماجرای خودرویی که او را به اکران عمومی و میان مردم برده بود، مدت زیادی سوژه مخاطبان در فضای مجازی شده بود. به نظر من، موضوع اصلی در این ماجرا، فضای مجازی نیست، بلکه اهمیت بیش از حدی است که فضای امروز- از رسانه تا مافیای پولها و دستمزدها که کاراکترهایی به نام سلبریتی را تولید کرده- یافته است. سوال من از این سلبریتیها درباره احساسشان نسبت به این فالوئرها و طرفداران است. آیا بازیگران ما به فالوئرهایشان افتخار میکنند؟ آن هم در شرایطی که شاخهای مجازی، بدون هیچ فعالیت خاصی، میلیونها فالوئر دارند. آیا تاکید بر این واژگان و حضور در این دستهبندیها شرمآور نیست؟!
سوال مهمتری که من در این راستا مطرح میکنم، درباره معنای این فالوئری است. بازیگری که امروز پنج میلیون فالوئر دارد، اما نه کتابهای او به فروش میرود، نه نمایشهای او دیده میشود، این افراد چه کسانی هستند؟ معنای طرفداری کجاست؟
پوریا: در نیمه دهه هفتاد بود که هدیه تهرانی و نیکی کریمی، دو بازیگر زن مطرح سینمای ایران بودند. من با چشمان خودم در میدان انقلاب تهران دیدم که شماره منزل نیکی کریمی، پنج هزار تومان به فروش میرسید. از سوی دیگر من بازیگری را میبینم که فلان میلیون فالوئر دارد. او در صفحه خود اعلام میکند که روی سن فلان تالار، تئاتری را در دست اجرا دارد. در ابتداییترین مفهوم طرفداری، این فالوئرها برای دیدن ظاهر او هم نمیروند. ممکن است شما بگویید که یک دهم اینها برای دیدن همان بازیگر به صحنه تئاتر میروند. اما من میگویم که یک صدم اینها هم به سالن تئاتر نمیروند. چه از این رو که اگر یک صدم از سه میلیون فالوئر بهنوش طباطبایی، به تماشای تئاتر او میرفتند، سالن در چهل شب اجرا، یک صندلی خالی نخواهد داشت. این یک مفهوم کاملا جعلی از طرفداری است.
مثال دیگری برای شما میزنم؛ ما در آموزشگاهی که به صورت جدی مشغول آموزش هنری هستیم، یکی از هنروران، نام حمید فرخنژاد را در برگه ثبتنام خود به عنوان معرف ذکر کرده بود. در طی تماسی که با فرخنژاد داشتیم، از صحت این قول اطمینان حاصل کردیم. اما طی مصاحبه دیدیم که او هیچ فیلمی از فرخنژاد ندیده و تنها قلب یخی را از بیلبوردهای خیابانی میشناسد. مفهوم فالو در فضای مجازی امروز نیز مثل لایک شده است. بسیاری از مخاطبان پست شما را لایک کرده و زیر آن به متن فحش میدهند. مثل اینکه بسیاری از فالوئران بازیگران و سلبریتیها، بهرغم اینکه صفحه او را دنبال میکنند، در نظراتشان انتقادات زیادی به او میکنند. مهناز افشار در این باره یک جمله کلیدی دارد؛ او میگوید که تنها خوبی این فضا، شنیده شدن بلند صدای زمزمهها در میان مردم است. از همین رهگذر است که ما متوجه معلق بودن مفهوم محبوبیت میشویم. این فالوکردنها در بسیاری از موارد، هشدار تعقیب برای سلبریتی است.
حسنینسب: فالوئر به معنای تعقیبکننده و اینکه من منتظرم در جایی تو را گیر بیندازم است. خود ما نیز بارها همین تعقیب را در صفحههای شخصیمان در اینستاگرام و... تجربه کردهایم. من وقتی یک نکتهای به نظرم میرسد و در صفحهام مینویسم، برخی از مخاطبان این پستها را نقد کرده و انتظار تحلیل و نقد از من دارند.
پوریا: این مخاطبان افراد را از زاویه و جایگاهی مثل منتقد، بازیگر، نویسنده یا... میشناسند. آنها تریبونهای شناسایی این افراد را دنبال نمیکنند، اما اسم را فالو میکنند.
حسنینسب: از سوی دیگر و برخی از این مخاطبان نیز سلبریتیها را دنبال میکنند تا تمام داغشان از فضای سینما، هنر یا فرهنگ را در کامنتهای همین پستها تخلیه کنند. البته و از سوی دیگر نیز، نکاتی درباره واقعی یا جعلی بودن این فالوئرها و... وجود دارد. تبلیغات زیاد و گستردهای که همه ما هر روز با آن مواجه هستیم و اصلا معلوم نیست لذت این فالوئر داشتنهای جعلی در کجاست؟ برخی از این سلبریتیها که فالوئر میخرند و در یک شرایط احمقانه حتی شارژ آن را نیز پرداخت میکنند، هم پز نظریهپردازی اجتماعی و سیاسی را باور میکنند و هم از سوی دیگر ذهنیت سوپراستار بودن را در ذهنشان میپذیرند. این برای او تبدیل به دغدغهای میشود که تمام زندگی او را درگیر کرده است.
پوریا: برخی از این چهرهها که با اندکی تفاوت در فضای کاری در اینستاگرام و... مشغول هستند نیز به دلیل فضای پیش آمده از سوی مخاطبان، مجبور هستند که با ریتم منظمی در این فضا حضور داشته باشند. مثلا یغما گلرویی یا سیمین معتمدآریا، اگر پست یا استوری خاصی در صفحهشان نداشته باشند، با شایعاتی مثل بازداشت و... مواجه میشوند که تبعات ناخوشایندی نیز برای آنان به همراه خواهد داشت.
پدیده معوجی که سالیان درازی در سیمای ایران شاهد آن بودیم. مجری برنامه برای ما شب خوبی آرزو میکرد. در حالی که این سبک از اجرا، در مجریگری حرفهای جایی ندارد. امروز نیز شاهد همین پدیده در فضای مجازی هستیم. افرادی که هر روز صبح، آرزوی صبح خوبی را برای یکدیگر دارند، بدون اینکه در زندگی هم جایی داشته باشند. اینها فکر میکنند در برابر یک عمومیتی قرار گرفتهاند که وظیفه خوراکدهی به آنان را دارند.
حسنینسب: و مضحکتر از این، آن احساس مسئولیتی است که سلبریتیها برای فالوئرهای مجازی خود دارند. تعدادی ایمیل که از یک دیتابیس مشخص برای او لایک روانه میکنند و او برای همین ایمیلها تعهد دارد. سلبریتی با پنج میلیون طرفدار در ایران، باید توان ایجاد هر اتفاق اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و.... را داشته باشد. اما این افراد توانایی به فروش رساندن هزار جلد کتاب داستان کوتاه خودشان را هم ندارند و از همین رهگذر میتوان میزان جعلیبودن مفهوم فالو را به درستی دریافت کرد. تفاوت سلبریتی که پنج میلیون فالوئر با فردی که دو هزار فالوئر در اینستاگرام دارد چیست؟ شاید همین مغازهدار محله ما و شما نیز نتواند کتاب داستانش در تیراژ هزار جلد را به فروش برساند و سلبریتی پنج میلیونی هم همین وضعیت را داشته باشد.
پوریا: من در همین راستا میگویم که مجازی نه به معنای ندیدهشدن این افراد، بلکه به معنای مجازی بودن آنها از اساس است. حتی علاقه و احترام و... نیز در این فضا ادعایی بیش نیست. نمونه جالب این مساله نیز در این رفتار تبلور دارد که افرادی که در فضای مجازی به پایینبودن سرانه مطالعه و وضعیت نامساعد کتاب اعتراض دارند، کمترین همی برای مطالعه واقعی نداشته و انتظار دارند که نقد ما نیز در همین فضا منتشر شود.
حسنینسب: من به عنوان یک فعال معمولی در این فضا، شاهد اتفاقات جالبی هستم. مثلا من یک متن پانصد کلمهای، با پنج عکس میگذارم. در لحظه اول اپلود شدن این پست، شاهد سی یا چهل لایک هستم. پستی که حداقل یک دقیقه برای مطالعه و دیدن عکسهای آن زمان لازم است. لایک تبدیل به عادتی شده که حتی در موارد بسیاری همراه با یک کامنت اعتراضآمیز دیده میشود. لایک فارغ از مفهومش، یک قلب است که به معنای دوستداشتن است. اما فعالان این فضا، لایک را رویت شدن یک پست تلقی میکنند. شما این روحیه را در سطح پنج میلیون تعمیم دهید و ببینید که سلبریتیها چگونه از این فضا، ذوقزده میشوند. بهنظر من اگر چنین اقبالی در برابر سلبریتیها واقعی باشد، آنها میتوانند سرنوشت مملکت و تاریخ این کشور را تغییر دهند. سلبریتیهایی که شاید از سران بسیاری از کشورها نیز بیشتر باشد. فالوئرهایی که حتی فیلمهای سلبریتی محبوب شان را از ضرردهی نیز نجات نمیدهند.
اینها در یک مقطعی مطرح میشوند و عمر بسیار کوتاهی دارند. به قدری عجیب مطرح شدهاند که بهنظر نمیرسد ریشه چندانی داشته باشند و در نتیجه نمیتوان تفکر زیادی به آنها داشت. ما در هیچ جای دنیا فیلمنامهنویس سلبریتی نداشته و نداریم، آن هم فردی که فیلمنامه چندانی ننوشته و در واقع برادر یک فیلمنامهنویس مطرح است. کار اینها اظهارنظر در فضای مجازی است. اما به محض اینکه زمزمهای از حضور در تلویزیون به گوش آنها میرسد، به یکباره میگویند که درصدد هستند تنها در فضای مجازی حضور بیحاشیهای داشته باشند. شما چند روز بعد میبینید که عکس اینها در کنار تیم دیگری، برای تولید یک سریال تلویزیونی منتشر میشود. در این ماجرا شما شاهد چه سطحی از کنشگری نازل هستید؟ آیا مردم حق ندارند به این افراد بگویند که تو در برابر دستمزدهای نجومی که میگیری، چرا سکوت کردهای و، اما در برابر تمام مسائل جهان موضعگیری میکنی؟ درآمدهایی که از صندوقهای مالی و اعتباری تامین میشود که مال مردم بوده و هست. در اینجا به نظر میرسد که صحبتهای این سلبریتیها، هیچ ارزش و اعتباری ندارد و باد هواست.
از سوی دیگر نیز اینچنین میگویند که سرمایه در سینما بسیار مشکوک است و نمیتوان آن را به درستی پیگیری کرد. اما توجه مردم به همین تناقضات آشکار، نتیجهای جز جدی نگرفتهشدنشان ندارد. موضوع تبدیل به یک شوخی شده، مثل بسیاری از اموری که ما شورِ آنها را درآورده و از آن گذر کردیم. شوری که با یک نرمافزار به وجود آمده و ممکن است چند روز دیگر، در یک صبح تابستانی فیلتر و تمام شود. وقتی تمام هویت یک سلبریتی، یک اکانت اینستاگرام است، اکانتی که تمام فعالیت تو محدود به همان شده است، یا در دیگر سوی این ماجرا، بسیاری از اقدامات نادرستت را در قالب همین اکانت پوشش میدهی، در هر دو صورت، اگر این اکانت را از توی سلبریتی بگیرند، نابودی.
به جملهای از دکتر فراستخواه بازمیگردم که میگوید؛ فرآیند سلبریتیزاسیون فرهنگ، اجتماع، سیاست و... در حالی رخ میدهد که جامعه از روشنفکر و اندیشمند خالی شده و اتفاقا همین خلاء ناشی از یک پروسه مهم بوده است. ماجرای این سلبریتیها نیز مثل ماجرای مرغ و تخممرغ است. ما نمیدانیم این خلاء، سلبریتیها را تولید کرده یا آنها این فضا را دامن زدهاند. ما نمیدانیم که در نهایت به این افراد نیاز داریم، یا نه! وجود این افراد در ظاهر برنامهها و مراسمها نیازی است که امسال در افطاری روحانی برآورده نشد و در نتیجه این تابلوی اعتراض به حضور در این مراسم، تبدیل به تابلوی زشتی برای روحانی و دولت شد. ما امسال غیر از استاد مشایخی و دولتآبادی، چهره جدی را در مراسم افطاری ندیدیم. ما به تخممرغهای سلبریتیها نیاز داریم. از این جهت که کنش عدم حضور آنها در افطاری رئیسجمهور و اعتراض شان به شخص روحانی، به راحتی تبدیل به تیتر شد. اما کنش من منتقد یا انسان معمولی، این چنین بازتابی نخواهد داشت. از همین جهت است که ما به آنها نیاز داریم. اما به گواه ما که برخوردهای زیاد و نزدیکی با این سلبریتیها داریم، دغدغه و سواد آنها در سطح اندکی است که نمیتوان اتکایی به آن داشت. اکثریت سلبریتیهای امروز ما اندک دغدغهای نسبت به همان پستهای پابلیششدهشان ندارند. شما گاهی میتوانید از آنها بپرسید که فلان منطقه که در پست تو به آن اشاره شده، در کجای ایران و جهان است و در مقابل نیز انتظار پاسخ نمیدانم را از او داشته باشید. این عدم آگاهی وقتی خطرناک میشود که موضوع میلیاردها تومان پول مردم به میان میآید. اینها روی موج احساسی سوار شدند و پولهایی از مردم گرفتند که در نهایت معلوم نشد در یک فضاسازی نسبت سودجویی از این اموال به سلبریتیها داده شده یا واقعا چنین اقدامی از سوی آنان رقم خورده است. اتفاقی که در خبرها به آن اشاره شده بود و نشان از آن داشت که خانم فلانی، در حالی که در ماجرای کرمانشاه ۷۵۰ میلیون تومان خرج کرده، صورتحساب دومیلیارد و نیمی به مردم ارائه کرده و از شهر خارج شده است. بهنظر من این نقطه، پایان ماجرای سلبریتیها در ایران است. اگر این جریان مسدودشدن حسابهای بانکی و پیگیریهای قضایی به نتیجه برسد و چند نفر از سلبریتیها به نتیجه کارشان برسند، ماجرای سلبریتی نیز در ایران تمام خواهد شد. فاجعه وحشتناکی که در هرجای دنیا بود نیز بازتاب پیچیدهای پیدا میکرد.
پوریا: فیلم پست اسپیلبرگ نیز به نکته اینچنینی اشاره میکند. او در این داستان که بسیاری متوجه آن نشدند، به ماجرای قبل از افتضاحهای منجر به استعفای نیکسون اشاره میکند، اما وقتی واقعه واترگیت رخ میدهد، فیلم به پایان میرسد. او به این معتقد است که بعد از این افتضاح دیگر ارزش روایت ندارد. آمریکاییها در اینباره اصطلاحی دارند که میگوید؛ That’s the end of him.
ما در واکنشهای سلبریتیها به این جریانات، تنها بخش اول را میبینیم. احساسی که مردم به صورت و حضور او دارند، در این جریان مورد استفاده واقع میشود و سلبریتی با حضور در برابر دوربین، این ماجراها را تکذیب میکند. مراحل بعدی و پیگیریهای قضایی اما، از سوی این افراد مورد پوشش واقع نمیشود و از مجاری دیگری به گوش مردم میرسد.
حسنینسب: و بسیاری از سلبریتیها درصددند که به همین ماجرا یک پیچ سیاسی بدهند. در ماجرای سلبریتیهایی که برای حادثه کرمانشاه از مردم پول جمع کردند، عکسی به اشتباه از بهرام رادان در کنار دیگرانی که در این جریان حضور داشتند، کار شده است. او در فیلمی که برای تکذیب این ماجرا روی صفحه شخصی خودش قرار میدهد، از نام کانالی که این خبر را منتشر کرده -سربازان گمنام یا چنین نامی- بهره میبرد و سعی میکند که دوگانهای بین خود و اصحاب قدرت شکل دهد، اما اگر کانالی که این خبر را منتشر کرده، در جریان متبوع او بود، تنها به تکذیب اکتفا میکرد و دوئل خود و نهادهای حاکمیتی را به راه نمیانداخت. راهحلهای دمدستی برای جذب افکارعمومی که ارزش چندانی ندارد. هم خبر اصلی تحت تاثیر قرار میگیرد و هم خبرسازی جدیدی از این رهگذر نصیب مخاطبان میشود. مردم امروز دیگر بهدنبال اصل جریان نیستند، آنها میخواهند ببینند که آیا بهرام رادان در این چالش با نهادهای قدرت و سه نقطه! به پیروزی میرسد یا نه. به همین سادگی و پیچیدگی بازی طراحی و اجرا میشود.
نکته دیگر در این باره غفلت افراد از وظایف اصلیشان است. من متوجه نمیشوم که فردی در حوزه سینما خروجیهایی مثل آینه بغل، تگزاس، گشت ارشاد و... داشته باشد و از سوی دیگر، نگران فرهنگ و اجتماع و رشد انسانها باشد. او به عنوان بازیگر، نخستین وظیفهای که دارد، عدم حضور در آثار مبتذل و دامننزدن به ضعف فرهنگ عمومی است. او از سویی خوراک ضعیف و فقیر برای فرهنگ عمومی کشور و مردم تولید میکند. با تولید همین ابتذالها، دستشان را در جیب مردم میکنند و با پز نیاز مردم به شادی، این اقدامات را جلوه میدهند. اصلا چه کسی گفته که این آثار منجر به شادی در درون مخاطبان میشود؟! اینها با همین پز و ظاهرسازی، دستمزدهای آنچنانی از بیتالمال و سهم مردم را نصیب خودشان میکنند. روی موج خستگی مردم سوار شده و آثار مبتذل را به مردم میفروشند. آنها در عین حال، هر روز در فضای مجازی نیز برای وضعیت اسفبار فرهنگ اشک میریزند و باز سهم میلیاردها تومانی خود از گیشه را به خانه میبرند.
جالب اینجاست که این افراد درباره شایعات و مطالبات مردمی نیز پاسخی نمیدهند. مثلا ما شاهدیم که از قسمت اول فصل دوم در فلان سریال، مردم درباره پشتوانه مالی این پروژه سوالاتی داشتند. امروز که فصل سوم این سریال نیز در آستانه پایانیافتن است، هنوز پاسخی به مردم داده نشده است. در عین حال سلبریتیهایی اینچنینی به صورت مداومی در حال تهیه خانه و زمین و ملک در آمریکا و کانادا و... هستند. یکی از دوستان ما در اینباره میگفت که من به شما قول میدهم جریان اعتراض و عدم حضور در افطاری رئیسجمهور نیز ناشی از همین مساله است. سلبریتیهایی که امروز در آمریکا و کانادا ساکن شدهاند، تا دیروز با دلار سههزار تومانی هزینه زندگی در آن سوی مرزها را میپرداختند و امروز مجبور شدهاند که با دلار هفت هزار تومانی این هزینهها را تامین کنند. گرانی دلار و مواردی از این دست، بیش از آنکه روی زندگی و معیشت عموم مردم تاثیر داشته باشد، روند زندگی این دوستان را متزلزل میکند و از رهگذر همین فشارهاست که ممکن است یکباره در افطاری رئیسجمهور نیز حضور نداشته باشد.
پوریا: اینها نهتنها سینما به عنوان تولیدکننده آثار فرهنگی را تقلیل میدهند، بلکه مفهوم شادی را نیز به پدیدهای بسیار گذرا در حد خودفریبی تبدیل میکنند. مردم نگاهشان به شادی شبیه مسکن موقتی میشود که جز توهین و تحقیر در بطن این برداشت یافته نمیشود. او اینطور میاندیشد که با این آثار میتوان در فضای مجازی، ظاهر یک فرد دغدغهمند فرهنگ و هنر را به خود بگیرد.
روند این اعتراضها همانطور که نیما نیز اشاره کرد، در جایی با اعتراضات مردمی گره میخورد. نه که الزاما از ابتدا تا انتها یکسو و همجهت بوده باشد. سلبریتیها در این میان، حلقه واسطی هستند که به نظر نمیرسد چندان از سوی سلبریتیها نیز جدی تلقی شده باشد.
- ما در اینجا شاهد یک بازی چندوجهی هستیم؛ از یک سو مردم، از سوی دیگر سلبریتی و از سوی دیگر دولت. مردم و سلبریتی این جریان فالو را چندان جدی نگرفتهاند. علیالقاعده سیاستمدار نیز نباید این افراد را چندان جدی بپندارد. پس در عرصه عمل و واقع چه اتفاقی میافتد که شاهد اهمیت حضور یا عدم حضور آنان در یک ضیافت افطاری هستیم. این گروه در عرصه واقع مرجع اجتماعی هستند و بازخورد اجتماعی حضور یا عدم حضورشان نشان از تایید همین نکته است.
حسنینسب: این تحلیل ما از جریان و نه تحلیل مردم در سطح عمومی است. گروه مرجع اجتماعی دارای تعریف خاصی است که باید مبتنی بر آن پیش رفت. سلبریتیهای امروز ما در کدام نقطه عطف تاریخی توانستهاند مرجعیتشان را به شما ثابت کنند؟ نکته همین است؛ بهرغم اعداد و ارقام و جلوههای ظاهری، اما اینها مراجع اجتماعی نیستند.
- ماجرای جمعآوری کمکهای مردمی در زلزله کرمانشاه میتواند دلیل خوبی برای ثابتکردن اهمیت این جایگاه اجتماعی از سوی سلبریتیها باشد. اینکه مردم به آنها اعتماد کرده و پولشان را در اختیار سلبریتیها گذاشتند.
حسنینسب: در جریان زلزله کرمانشاه ماجرا تفاوت زیادی داشت. در آن برهه صادق زیباکلام نیز با اعلام یک شماره حساب توانست مبلغ زیادی از مردم جمعآوری کند. آیا او سلبریتی است؟
- صادق زیباکلام نیز در معنای اجتماعی، یک سلبریتی دانشگاهی به حساب میآید. چهرهای آشنا در میان عموم مردم که به خاطر بیان صحبتهای مختلف، اقبال زیادی به او نشان داده میشود. این صحبت شما درباره سلبریتیها، شاید به اندازه کافی جامع نیست. از این حیث که ما نکتهای درباره عدم حضور فالوئرهای فلان سلبریتی در تئاترش نداریم، اما در برهه حساسی مثل جریان کرمانشاه، شاهد اعتماد مردم هستیم. اعتمادی که به او شده و هزینههایی را در اختیارش قرار داده است. این ناشی از همان احساسی است که در جریان انتخابات مردم را به سوی الگوبرداری از کنش سیاسی سلبریتیها میکشاند. آنها بهرغم زمانی که با منطق به سوالات یک نظرسنجی پاسخ میدهند، با احساساتشان در انتخابات شرکت میکنند. ضمن اینکه جامعه آماری که در نظرسنجی اینترنتی پایگاه خبری انتخاب حضور دارند را نمیتوان به هیچ وجه نماینده جامعه عمومی مردم گرفت. نسل سومیهایی که امروز حق رای دارند و البته در غالب موارد اندک زمانی برای مرور مطبوعات و پایگاههای خبری اختصاص نمیدهند.
حسنینسب: بله! این نکته شما درست است. اما تنها جایی که ما نمود کارکرد این سلبریتیها را میبینیم، خیریهها است. کارکردی که شاید زشتترین نمود این حضور است.
پوریا: حضوری که شاید مبتنی بر یک بدبینی نادرست به دیگر نهادها باشد. مردم فکر میکنند که نهادهای دولتی پول مردم را برای خودشان برمیدارند و در نتیجه به سلبریتیها اعتماد میکنند.
حسنینسب: ما هر شب شاهد برنامه تلویزیونی هستیم که درصدد آزادکردن زندانیان، سیر کردن کودکان کار، بهبود وضعیت فقرا و... است. هیچ فردی هم از این برنامه نمیپرسد که نظارت کدام نهاد روی پولهای جمعشده در این برنامه است؟ بهره این سپردهها به جیب کدام شخص میرود؟ دلیل حضور این اپها در ماجرای جمعآوری پولها چیست؟ پشت تمام این برنامهها یک مساله مالی است. وقتی یک برنامه اسپانسر برنامه شما میشود و برای آن تبلیغ میکنید، چرا در هنگام امور خیریه نیز مردم را به همین اپلیکیشن ارجاع میدهید؟ من نوعی در این فراز از برنامه از کمک کردن منصرف میشوم.
مرجعیت سلبریتیها در این نوع اقدامات نه یک مرجعیت اجتماعی که احساسی است. من گزارشی را مرور میکردم که در آن به نقش مخل سلبریتیها در بسیاری از مراسمهای خیریه اشاره شده بود.
پوریا: نسبت ابعاد سیاسی و اجتماعی سلبریتیها نیز در این راستا مهم است. خانم مولاوردی در برنامه عصر ما به همین نکته اشاره میکرد. مثلا میگفتند که در برخی موارد، چانهزنی بالادستیها برای تصویب طرح یا... با حمایت سلبریتیها، تبدیل به یک برگ برنده برای از بین بردن آن طرح میشود. به این معنا که حمایت فلان سلبریتی از فلان طرح دلیل نادرستی و خرسندی جریانات مخالف قلمداد میشود. موضوع بازگو کردن اسرار مگو نیست، بلکه سیاق دیگری به جریان داده میشود. مثلا وقتی ما یک نقدی درباره فیلم حاتمیکیا مینویسم و مسعود بهنود آن را در برنامهاش نقل میکند، ما از این مطرح شدن بسیار ناراحت میشویم، چرا که مفهوم مصادره به مطلوب آنهم در سطح سیاسی، اصل ماجرا را به سمت و سوی دیگری میبرد. رفتارهای احساساتی سلبریتیها نیز بخشی از همین ماجراست. رفتارهایی که منجر به آمدن انبوهی از کامنت برای شما میشود. کامنتهایی با مضمون درود به شرفت که اصل ماجرا را به معنای مبارزهای سیاسی جلوه میدهد.
حسنینسب: این کنش سلبریتیها، فقط به معنای قرار گرفتن در جایگاه اپوزیسیون است. شما هیچگاه نمیبینید که فردی از جایگاه رسمی نهادهای حاکمیتی در میان سلبریتیها باشد.
- البته اجازه چنین ابرازهایی نیز در فضای غیرروشنفکرانه سینما وجود ندارد. نمونه بارز آن امین حیایی بود که مورد حمله واقع شد.
حسنینسب: بله! حرکات نادرستی مثل درگیریهای فیزیکی در تئاتر شهر و... نیز در همین راستا باید مورد توجه واقع شود، اما تلقی غالب از سلبریتیهای مجازی درباره اپوزیسیونهاست. حتی افرادی که به افطاری رفتند نیز از این ماجرا تفکیک میشوند، این شاید بهخاطر شرایط حساس کنونی نیز باشد. شما حتی در این راستا میتوانید دروغهایی را منتشر کنید که تنها به شما کمک کند در این ژست سیاسی تثبیت شوید.
من در بیسوادی عمیق سلبریتیهای عزیزمان شکی ندارم، اما بیسوادی پیچیده و چندوجهی آنان را نباید به غلطهای املایی اینستاگرامشان محدود کرد. بیسوادی و بیموضعی نسبت به شرایط در میان سلبریتیها، خیلی شدیدتر از نمونههای این چنینی است.
پوریا: همچنین بیسوادی نسبت به شرایط که در آن فعالیت میکنند. درصد بسیار پایینی از آثار سینمایی مثل گاوخونی افخمی، ممکن است سرانجام نامشخصی داشته باشد. اما اینکه بازیگری در یک اثر کمدی حضور داشته باشد و، اما از پایان آن خبر نداشته باشد، نشاندهنده بیسوادی آنان است. اینها پای هر فیلمی به ردکارپت و اکران مردمی میروند. تفاوتی میان این فیلم و آن فیلم قائل نیستند و پای هر داستانی میایستند. مثل جریانی که درباره شهاب حسینی در سال ۱۳۸۸ اتفاق افتاد. او در یک جلسه پرسش و پاسخ فیلم درباره الی، با سوالی مواجه شد که اینطور میپرسید؛ آقای حسینی شما تعجب نکردید که به جای دربارهالی، بهخاطر سوپر استار جایزه گرفتید؟! او در پاسخ به این سوال باید یک هوشمندی خاص به خرج میداد. هوشمندی که هم او را از سینمای مردمی سوپراستار دور نکند و هم از درباره الی جدا نسازد؛ شهاب حسینی که سالهای پیش از حضور در آثار فرهادی و دیگران، در فیلمهای معمولی و زیرمعمولی مثل پیشنهاد پنجاه میلیونی بازی میکرد. دلیل اصلی حضور او در این داستان هم ارتزاق و سینمای اقتصادی است. او نمیتواند با تمام این سینما خداحافظی کند، پس باید پاسخی بدهد که جامع باشد. او در برابر این سوال گفت: من اصلا تعجب کردم که جایزه گرفتم.
اما من میخواهم به این نکته اشاره کنم که امثال آقای فرخنژاد چرا از مواجهات اینچنینی فرار میکنند و تنها به عکسگرفتن با ویترین فیلمها قناعت میکنند؟ چطور نمیدانند که گشت ارشاد دو و تگزاس تنها منابع درآمد هستند و سرانجام خاصی در سینما نخواهند داشت؟ شما اگر بازیگر هستید چطور در این پروژهها شریک هستید؟
دریافت و تلقی غلط واکنش هوادارها، از ابتدای کار برای برخی از این سلبریتیها مشخص است. وقتی حمید فرخنژاد اصرار بر این نکته دارد که نامش در تیتراژ لاتاری در ابتدا قرار بگیرد، مشخص است که معادله بازیگر و مخاطب را نمیشناسد. او هم طرفدارش را سرخورده میکند و هم مخاطب غیرطرفدارش را. فرخنژاد چند سکانس در لاتاری حضور داشته و این میزان از حضور تناسبی با نام او در تیتراژ ندارد. همه مخاطبان از اصرار او برای این مساله آگاهی ندارند و نمیدانند که این نکته یکی از بندهای قرارداد وی بوده است. فردی که در فضای واقعی درک درستی از این ماجرا ندارد، چطور میتواند در فضای مجازی برداشت درستی داشته باشد؟ سلبریتی که خودش را در جریان قراردادهای سینمایی تبدیل به یک کالا میکند و اینطور میگوید که در هر صورت میزان مشخصی از دستمزد را دریافت میکند، در واقع امتیازی برای شغل خودش قائل نمیشود. او این بودن و نمایش را به بهایی میفروشد و کارگردان میتواند به هر میزان از این حضور بهره ببرد.
حسنینسب: سلبریتیهایی که برای باسوادتر دیدهشدن پیشنهادهایی همچون تنظیم مصاحبه، ارائه فهرست کتاب و... را از امثال ما و اصحاب رسانه خواستار هستند. ما در فضایی تحلیل میکنیم که این میزان از شعور کنش در آن وجود دارد. بازیگری که نمیتواند فیلمنامه را به درستی خوانده و نفس حضورش در فیلم را ارزیابی کند، نمیتواند تصویر قابل باوری از فرهنگباوری را در فضای مجازی به مخاطب ارائه دهد. در همین فضاست که افتضاحهای مالی و اقدامات تبلیغاتی و... نیز نمایان میشود. اقداماتی که مشابه آن را در صفحات زیادی دیدهایم. مثلا در صفحه یکی از بازیگران خانم، من به پستی برخوردم که در آن جمعی از سوپراستارهای سینما با وضعیت ظاهری معمولشان حضور داشتند. در توضیح این عکس چنین نوشته شده بود؛ حضور در ایونت لاکچری به مناسبت یک مراسم مذهبی. توضیحی سرشار از تناقض که مخاطب نمیداند برداشت توهین، تحقیر یا تقدیر از این متن داشته باشد.
پایانبندی این ماجرا البته باید باتوجه به نقش حداقلی این افراد باشد. سلبریتیهایی که با وجود تمام این نقاط ضعف، میتوانند نقش مهمی در تغییر فضا و انتقاد داشته باشند. ابزارهایی برای تغییر که هرچند چندان مناسب و درخور نیستند، اما استفادهها و کارکردهایی نیز برای مردم دارند. بازی دو سر بردی که برای زیست مردم نتایجی به همراه میآورد.
نظر شما