به گزارش خبرگزاری تسنیم از شیراز، در تاریخ هر سرزمینی روزهایی است که در حافظه یک ملت ثبت شده، روز سوم خرداد سال 61 از آن روزهاست. روزی که خرمشهر دوباره به آغوش وطن بازگشت. سرتیپ دوم کریم پیروزان از کسانی است که از ابتدای روزهای حمله عراق به ایران در منطقه حضور داشته و به همراه گردان خود یکی از موثرترین نیروها در عملیات بیتالمقدس بوده است.
سرتیپ دوم ستاد کریم پیروزان در شیراز و یک خانواده کاملا نظامی متولد شده است. وی در سال 46 به دانشکده افسری رفته و در سال 50 فارغالتحصیل شده است. در کارنامه نظامی خود 2 بار جنگ با عراق را ثبت کرده است « در سال 52 با درجه ستوان دومی که فرمانده دسته تانک بودم، در ارتفاعات 343 مهران با عراق جنگیدیم و نتیجه به قرارداد 1975 منجر شد».
تسنیم: درباره شروع جنگ و اتفاقاتی که در روزهای ابتدایی آن رخ داده، توضیح دهید.
سرتیپ پیروزان: بعد از قرارداد 1975، 4 سال با عراق درگیری مرزی داشتیم اما جنگ نبود تا بلاخره با پیروزی انقلاب و موقعیتی که در منطقه به وجود آمد، دولت عراق با ما سر ناسازگاری گذاشت و با تهدید و تحریک ابرقدرتها جنگ علیه ما را شروع کرد.
جنگ ایران و عراق در 31 شهریور 1359 آغاز شد البته پیش از این تاریخ عراق در خرمشهر از نیمه دوم شهریورماه درگیری به وجود آورده بود، از آن زمان پیشبینی میکردیم که عراق بخواهد حمله کند ولی مسئولان وقت این موضوع را نمیپذیرفتند.
نهایتا در 31 شهریور 59 حمله سراسری عراق به خرمشهر، شلمچه، آبادان، فکه و پاسگاههای مرزی آغاز شد و تنها نیروهای ژاندارمری، مردم و نیروهای ارتشی حاضر در منطقه با عراقیهایی میجنگیدند.
عراق با نیروی زمینی به ما حمله کرد اما نیروی هوایی و توپخانه عراق شهرهای خرمشهر و آبادان را به شدت میزد. در خرمشهر اوایل برای دفاع از مرز و سرزمین تنها نیروهای ژاندارمری در پاسگاههای شلمچه و پاسگاههای مرزی بودند،.گردان 151 دژ خرمشهر مربوط به لشکر 92 زرهی در خرمشهر مستقر بود که در سرتاسر منطقه مرزی از خرمشهر تا هورالعظیم را دفاع میکرد. به محض حمله عراقی تکاوران نیروی دریایی به فرماندهی ناخدا صمدی هم وارد میدان شدند.
ناخدا صمدی در آن تاریخ داشت بازنشست میشد ولی همان روز که برای تسویه حساب آمده بود تا گفته بودند که عراق حمله کرده با نیروهای تکاور شروع به دفاع کرد. غیر از آن بلافاصله به لشکر 92 زرهی اطلاع دادند عراق حمله کرده گردان 165 پیاده تیپ یک اهواز به اضافه گردان 232 تانک چیفتن به فرماندهی سروان احد مازوجویی هر دو حرکت کردند و خودشان را ظرف چند ساعت به خرمشهر رساندند.
من در آن زمان سروان و در فکه مستقر بودم. گروهان من، گروهان 238 تانک و از تیپ 37 زرهی شیراز به لشکر 92 به عنوان نیروی پوشش در فکه مامور شده بودیم. در پاسگاه فکه به همراه ژاندارمری جنگیدیم. بنا به اظهار رفیق سامرایی یکی از فرماندهان عراقی « روز اول به ما گفتند در ایران هیچ نیرویی نیست که جلوی شما را بگیرد ولی وقتی رسیدیم در فکه دیدیم واحد زرهی که در فکه هست یا واحدهای دیگر در دشت عباس شدیدا مقاومت کردند و جنگیدند».
در دشت عباس، تیمسار بیضاوی که آن زمان فرمانده دسته بود، میگفت عراقیها اعتراف کردند که ایرانیها سلاح را زمین نمیگذاشتند مگر اینکه کشته شوند ولی همچنان اسلحه در دست شهید میماند. در فکه 10 روز تا ارتفاعات تینه من جنگیدم نبرد تن به تن داشتیم. استعداد ما نسبت به استعداد عراق یک به ده بود. یعنی اگر ما یک دستگاه تانک در نظر بگیریم ده دستگاه عراقی به ما حمله میکرد.
در ارتفاعات تینه از تاریخ سوم تا ششم مهرماه محاصره بودم. وقتی از فکه دشمن را عقب راندیم از ارتفاعات سمت راست پاسگاه سمیده نیروهای عراقی ما را دور زدند.
تسنیم: درباره این محاصره و اتفاقاتی که در آن رخ داد، بگوئید.
سرتیپ پیروزان: در آن زمان ارتش در حال از بین رفتن بود چراکه خواه ناخواه وقتی انقلاب میشود، اشکالاتی در کشور به وجود میآید در این میان هم ضد انقلاب تلاش میکرد که ارتش را نابود کند. در هر گردان به صورت فرضی 53 دستگاه تانک داریم غیر از تجهیزات پشتیبانی ولی بر اثر انقلاب گروهان من از 53 تانک، 17 تانک ام 60 و 17 تانک ام 47 داشت.
لشکر 92 زرهی دستور داد که نیروهای سمت راست شما شکست خوردند و عراقیها دارند جلو میآیند شما هم عقبنشینی کنید. وقتی دستور دادند که عقبنشینی کنم، گفتم « یعنی دشمن بیاد». گفتند « چارهای نیست بیا عقب پای پل کرخه که پشت رودخانه کرخه دفاع کنیم». وقتی من آمدم این شعر به ذهنم رسید « در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن / من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود».
البته این عقبنشینی یکباره نبود بلکه با استفاده از عملیات تاخیری بود. عملیات تاخیری یعنی اینکه زمین را با زمان تعویض کنیم ما از فکه تا تینه 10 کیلومتر فاصله بود که ظرف 10 روز دفاع کردیم و وجب به وجب عقب میآمدیم یعنی جلوی دشمن بگیریم و دشمن را زمین گیر کنیم تا نیروهای کمکی برسد.
زمانی که عقبنشینی کردیم احساس میکردم که جانم از تن میرود چون وطنم میرفت، ناموسم میرفت، شرفم، حیثیتم و غیرتم میرفت. در نهایت در پای پل کرخه آمدیم و هیچ راهی نبود سمت راست ما ارتفاعات بلتا و ارتفاعات سپتون، پشتمان رودخانه کرخه بود.
محاصره بودیم و شهید هم زیاد داده بودیم. با تانک زدیم به رودخانه کرخه که این خاطره برای من شیرین است چون تاریخ تکرار شد. همانطور که جلالالدین خوارزمشاه به رودخانه سند زد و از دست مغولان فرار کرد. منم به اتفاق پرسنلم با تانک زدم به رودخانه کرخه و در تانک اولی که من فرمانده تانک و فرمانده گردان بودم.
وقتی امدیم این طرف رودخانه تعدادی از نیروها که قبل از انقلاب من فرمانده گروهانشان بودم. فکر کردند ما عراقی هستیم و شروع کردند به شلیک کردند اما من سرم را از تانک بیرون کردم سرگروهبان سوار زرهی من را شناخت و شلیک قطع شد.
وقتی به این طرف رودخانه آمدیم، شروع کردیم به سازمان دادند. در شرق رودخانه کرخه به اندازه بلبشو بود و فشار نیروهای عراق هم زیاد بود که از 17 دستگاه تانک من، 15 تا را عراق زده بود و فقط 2 تانک ام 60 و 2 تانک ام 47 مانده بود. 2 تانک مال تیپ خرمآباد بود که در دشت عباس شکست خورده بودند. 2تانک هم مال مشهد بود. جمعا 8 تانک بودیم. ارشدترین فرمانده گروهان تانک من بودم. ستوان صدر از مشهد گفت ارتش تکلیف را معلوم کرده هر کس ارشدتر است باید فرمانده باشد.
وحدت فرماندهی خیلی مهم است و در کشور نیز تا وحدت فرماندهی نباشد هیچ کس موفق نمیشود. 8 تانک بودیم و هیچی نداشتیم. انبار مهمات را که همه در سایت 4 و 5 نیروی هوایی بود، همه دست عراق افتاده بود بنابراین رفتم دزفول کمک گرفتم.
تسنیم: ماجرای نخستین ارتباطتان با مردم و نیروهای مردمی چگونه شکل گرفت؟
پیروزان: در پادگان دزفول من را برای کمک گرفتن به مسجدی فرستادند. آنجا برای اولین بار با مردم تماس گرفتم. زنها پلو و نان میپختند، پیرمردها مهمات میآوردند و جوانان هم با تانکهای من همکاری پیاده و تانک میکردند.
3 روز بعد پای پل کرخه حمله کردیم و دشمن را عقب راندیم. آن موقع سپاه به این شکل امروزی نبود، ولی بسیجیان بودند، همکاری سپاه، ارتش، بسیجیان و مردم از روز اول جنگ بوده، هست و خواهد بود.
تسنیم: از سقوط خرمشهر و مقاومت مردم بگوئید.
پیروزان: از سقوط خرمشهر تا عملیات بیتالمقدس حدود 2 سال طول کشید. قبل از سقوط مردم بومی، عشایر خرمشهر، بسیجیان و کمیته سپاه پاسداران با فرماندهی شهید جهان آرا مقابل دشمن ایستاده بودند اما فقط تفنگ ژ3 داشتند. مردم و نیروهایی بسیجی و نظامی تلاش کردند اما وقتی پل شکست دیگر امکان کمک کردن نبود و خرمشهر سقوط کرد.
البته در فاصله سقوط خرمشهر تا عملیات بیتالمقدس درگیری بین نیروهای ایرانی و عراقی زیاد بود. ما از آبادان عراقیها را زیر آتش میگرفتیم و آنها هم ما را، یعنی در این 2 سال درگیری زیاد بود. تکاوران و نیروهای محلی خیلی تلفات به عراق وارد کردند.
وقتی سوسنگرد آزاد شد و بعد از آن حصر آبادان شکسته شد. به تدریج سپاه منسجم شد و با دیگر نیروها به ویژه ارتش همکاری کردند. آبادان که آزاد شد، تیپ 37 شرق خط کارون قرار گرفت. عراقیها در غرب بود و من در رکن سوم بودم بعد از آن عملیات فتحالمبین شروع شد.
قبل از اینکه عملیات فتحالمبین شروع شود، صیاد شیرازی پیامی داد که فرمانده تیپ 37، رئیس رکن سوم تیپ 37، سرگرد رامین و سروان پیروزان طوری حرکت کنید که 18 اسفند 60 در دزفول باشید. وقتی رفتیم تا من را معرفی کردند معاون صیاد با لهجه خودش به من گفت « سروان پیروزان تونی».
صیاد شیرازی دست من را گرفت، پای یک نقشه نشاند و گفت « تو برای من تشریح کن چطوری محاصره شدی». من ماوقع را تعریف کردم همه را یادداشت میکرد و روی نقشه علامت میزد. طرح فتحالمبین را نوشتند و البته نه اینکه از روی صحبتهای من اما اطلاعات من بیتاثیر نبود.
اول فروردین 61 صیاد شیرازی یک تقدیر نامه به من داد. در همان تاریخ دستور عملیاتی آمد که به سمت موقعیت فتحالمبین حرکت کنید اما در همان تاریخ من را پاکسازی کردند. اول انقلاب ضد انقلاب میخواست تیشه به ریشه ما بزند. فرمانده تیپ که این فرمان را دید، رفته بود پیش صیاد شیرازی و ماجرا را گفته بود. صیاد گفته بود «چطوری؟ اینکه دارد میجنگد» تا اینکه صیاد دستور داد پیروزان باید برگردد و بجنگند و اهدافی را که از دست داده خودش پس بگیرد.
تسنیم: از عملیات بیتالمقدس و آزادی خرمشهر بگوئید.
پیروزان: فتحالمبین که پیروز شدیم بخشی از مناطق را که از دست داده بودیم پس گرفتیم تا اینکه دستور دادند به غرب اهواز بروید. از 10 فروردین تا 9 اردیبهشت سال 61 شناساییها انجام شد اماده شدیم و پل زدند. ساعت 30 دقیقه بامداد روز دهم اردیبهشت عملیات بیتالمقدس آغاز شد. من باید همکاری پیاده و تانک را انجام میدادم.
خط اول دشمن با ما 12 کیلومتر فاصله داشت پشت سر آنها باید 17 کیلومتر میرفتیم تا به جاده اهواز خرمشهر میرسیدیم. نیروهای عراقی پشت این جاده بودند و تجهیزاتشان هم کامل بود. رفتیم تا رسیدیم به جاده، ساعت 8 صبح اولین تانک از تیپ 37 زرهی به ایستگاه حسینیه ( جاده اهواز- خرمشهر) رسید حتی از لشکر 92 هم زودتر رسیدیم آن هم در شرایطی که نفربر و بیسیم را زده بودند اما خودم روی تانک بودم و با دست نیروها را هدایت میکردم.
از 10 اردیبهشت تا 17 اردیبهشت 61 در ایستگاه حسینیه باقی ماندیم و تصمیم گرفتند که اجازه ندهند دشمن دوباره نیرو بگیرد. از ایستگاه حسینیه یا همان جاده اهواز خرمشهر به عنوان اجرای مرحله دوم عملیات حرکت کردیم. 16 کیلومتر جاده اهواز خرمشهر بود که این فاصله را طی کردیم نکته مهم اینجاست که از این فاصله تا دژها، تانک باید در کفه( زمین مسطح) حرکت میکرد و این از معجزات است که این حرکت با موفقیت طی شد.
شبانه حمله کردیم و فردا به گردان دژها رسیدیم باز هم اولین کسی که به دژها رسید، من بودم. نتیجه صبح که شد دشمن محاصره شده بود. 7 روز اینجا ماندیم تا یواش یواش عراق فهمید نمیتواند اینجا بماند شبانه از پایین هورالعظیم عقبنشینی کرد. تیپ 37 را در مرز برای دفاع گذاشتند. روز دوم خرداد ساعت 2 و 30 دقیقه بامداد لشکر 92 به جاده شلمچه - خرمشهر میرسد و با محاصره عراق روز سوم خرداد خرمشهر آزاد شد.
تسنیم: وقتی خبر آزادی خرمشهر را شنیدید، چه عکسالعملی از خود نشان دادید.
پیروزان: من از طریق بیسیم فهمیدم که خرمشهر آزاد شده. من در پاسگاه زید بودم. آرزویم این بود که در جنگ کشته نشوم تا شلمچه را ببینم آن زمان فرمانده گردان بودم بدون اینکه به فرمانده تیپ بگویم. سوار جیپ شدم و به سمت شلمچه رفتم و خاک شلمچه را بوسه زدم.
انتهای پیام/ش
∎
نظر شما