شناسهٔ خبر: 25719955 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه جام‌جم | لینک خبر

گفت‌وگو با پسر شهید مدافع حرم شیخ‌صالح حسن‌زاده

از خرمشهر تا «بیجی»

بذر عشقی که سال 61 و در جریان حماسه آزادسازی خرمشهر در وجب به وجب خاک خونین این شهر، در کنار مسجد جامع خرمشهر و در دل جنگ و خون و ویرانی و حسرت کاشت، 33سال بعد در شهر بیجی عراق به بار نشست و گل داد و گلبرگ‌هایش دو بال زیبای پرواز شد تا او را به آسمان، به بهشت خدا برساند؛ با علی حسن‌زاده پسر شیخ صالح حسن زاده شهید مدافع حرم، درخصوص سرگذشت پدر از خرمشهر تا قتلگاه بیجی عراق به گفت‌وگو نشسته‌ایم؛ پسری که در پاسخ به پرسش ما درباره دلتنگی برای پدر سکوت می‌کند و سکوت که خود گویای عمق دلتنگی برای پدری است که بیش از دو سال و نیم از پرواز ملکوتی‌اش به آسمان‌ها گذشته است.

صاحب‌خبر -

شما متولد سال 68 هستید، یعنی یکسال پس از جنگ تحمیلی و هفت سال پس از آزادسازی خرمشهر به دنیا آمدید. طبیعتا تصوری از آن دوران ندارید، اما احتمالا پدر خاطرات زیادی از آن زمان و بویژه عملیات آزادسازی خرمشهر برایتان تعریف کردهاند. اصلا ایشان خودشان در عملیات بیتالمقدس حضور داشتند؟

بله، همینطور است، گرچه اینک ساکن خرمشهر هستیم، اما پدر و مادرم به همراه خانواده پدری (و البته همچون دیگر شهروندان خرمشهری) دوران جنگ و سقوط خرمشهر مجبور به ترک این شهر و مهاجرت به قم شدند و سال 69 به خرمشهر بازگشتیم و اکنون در کوی سوم خرداد (ورودی خرمشهر؛ جایی که هنوز پر از آثار جنگ است) ساکن هستیم. اما تا آنجا که میدانم و برایمان تعریف کردند، پس از اسکان خانواده در قم، پدرم برای دفاع از کشور به خوزستان بازگشته و تا پایان جنگ در آنجا میمانند. درواقع ایشان رزمنده هشت سال دفاع مقدس و جانباز جنگ تحمیلی بودند.

از چه ناحیهای جانباز شدند؟

آسیبهای جدی به گوششان وارد شده و مشکلات داخلی هم پیدا کردند، طوری که چندین بار زیر تیغ جراحی رفتند و عوارض جسمی جنگ همواره با ایشان بود و آزارشان میداد. اما مساله اینجاست که بجز خانواده ما کسی از جانبازی و مشکلات ایشان خبر نداشت، یعنی بهخاطر اخلاصی که داشتند هیچگاه نخواستند کسی از این امر مطلع شود. هیچوقت هم نه خودشان به بنیاد جانبازان رفتند برای دریافت سهمیه جانبازی و نه به ما اجازه دادند که در این زمینه اقدام کنیم. تازه بعد از شهادتشان، دیگران و حتی فامیل و خانواده خودشان متوجه جانباز بودن ایشان شدند.

پدرتان در عملیات آزادسازی خرمشهر هم حضور داشتند؟

بله، پدرم، عمویم ـ محمد حسنزاده ـ و پسر عمویم، سامی حسنزاده ـ هر سه نفر در عملیات آزادسازی خرمشهر حضور داشتند و در کنار سایر رزمندگان نقش زیادی در آزادسازی این شهر داشتند. پسرعمویم در همان عملیات و نزدیک مسجد جامع خرمشهر با اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. عمویم آنطور که همرزمانش تعریف میکردند، دل و رودهاش را از روی زمین جمع کردند. البته ایشان در آن زمان شهید نشدند، اما درصد جانبازیشان بسیار بالا بود، مشکلات شدید ریوی پیدا کردند و بدنشان همیشه میزبان چندین ترکش بود تا اینکه حدود شش ماه پیش و بهخاطر عوارض شدید ناشی از جراحات جنگی به شهادت رسیدند. بخشی از جانبازی پدرم هم مربوط به حضور در خرمشهر و آزادسازی این شهر بود.

درواقع هر دو برادر شهید شدند؛ عمویم به دلیل اثرات حضور در جنگ تحمیلی و آزادسازی خرمشهر و پدرم به واسطه دفاع از حرم اهلبیت(ع).

پدرتان هنگام شهادت چند سال داشتند؟

پدرم متولد 5 مرداد 1346 بودند و در 24 آبان سال 94 به شهادت رسیدند؛ یعنی 48 ساله بودند که به فیض شهادت نایل آمدند.

شغل پدر شما چه بود؟

پدر من روحانی و سردفتر رسمی ازدواج و طلاق بودند و اتفاقا درآمد بسیار خوبی داشتند، زیرا مجوز دفتر رسمی ثبت طلاق و ازدواجشان را در تهران گرفته بودند. امتیاز یک دفترخانه در تهران بیش از یک میلیارد تومان است و کسی که دفترخانه دارد، مشکل مالی ندارد و تا آخر عمر خودش و خانوادهاش تامین است. اما پدر همه اینها را رها کردند و عازم و ساکن نجف شدند.

پدر شما عازم نجف اشرف شدند تا در حوزه نجف علوم دینی تحصیل کنند. چطور به یکی از مدافعان حرم تبدیل شدند؟

در واقع پدر من تا زمان شهادتشان؛ یعنی سال 94 در نجف و عراق ماندند و فقط سالانه چند بار برای دیدن خانواده به ایران میآمدند. اما زمانی که داعش به عراق هجوم آورد، با توجه به فتوای آیتا... سیستانی و با توجه به اهمیت جهاد بر خودشان تکلیف دانستند که از حریم اهل بیت(ع) دفاع کنند، بنابراین درس و تحصیل و نجف اشرف را هم رها کرده و به نیروهای مدافع حرم در عراق میپیوندند تا علاوه بر دفاع از حریم اهلبیت(ع) به آرزوی دیرین خود یعنی شهادت هم برسند؛ همان آرزویی که بارها درخصوص آن با دوستان خود صحبت کرده بودند و در فرازی از وصیتنامه خود هم درباره آن مینویسند: «آرزوی توفیق شهادت در راه اهل بیت رحمت(ع) را اگر قابل باشم دارم که انشاءا... در رجعت با اهل بیت رحمت(ع) رجعت کنم.»

از حضور پدرتان در میادین نبرد با داعش خاطرهای برای شما تعریف کردهاند؟

بله به کرات. پس از شهادت پدرم و برای پیگیری و تحویل جسد ایشان (که البته هیچگاه بازنگشت)، چندین بار به عراق و نجف رفتم در یکی از این سفرها، یکی از فرماندهان عراقی حشدالشعبی باگریه برایم تعریف میکرد: «ما شبهای عملیات شیخ صالح را شب تا صبح درحال خواندن نماز شب و قرآن و زیارت عاشورا میدیدیم و اینکه مرتب به بالین یکایک رزمندگان میرفت تا مبادا خواب بمانند و دچار غفلت شوند، مبادا ترس بر آنها چیره شود، طوری که وقتی شیخ صالح را در آن شبهای پراسترس و در آن حالت معنوی و پرآرامش میدیدم، شب عاشورا و حضرت اباعبدا... بلاتشبیه برایم تداعی میشد.»

نظر شما