شناسهٔ خبر: 25661599 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: مشرق | لینک خبر

برنامه ماه عسل؛

همسر و دخترم را تهدید به قتل کردم

منبع: تسنیم

علیخانی در چهارمین قسمت ماه عسل میزبان زوجی بود که «اعتیاد»، خانواده­‌شان را به گونه­‌ای از هم پاشیده بود که پسر خانواده را فراری، دختر خردسالشان را راهی بهزیستی و پدر خانواده را کارتن‌­خواب کرده بود.

صاحب‌خبر -

به گزارش مشرق، احسان علیخانی در آغاز برنامه و پیش از ورود به موضوع اصلی ،گریزی به برنامه شب گذشته خود زد و توضیحاتی را پیرامون قسمت پیشین برنامه که داستان کشاورزی که مدعی اختراع و ساخت دارویی ضد سرطان شده بود، مطرح کرد. وی پس از پخش خلاصه­‌ای از ادامه گفتگوی دیشب خود با آقای حق دهقان و دو میهمان پژوهشگر برنامه که پس از پایان پخش زنده تلوزیونی ضبط شده بود، از وعده مسئولین دانشگاه تهران در خصوص رسیدگی و بررسی اختراع آقای حق دهقان خبر داد و گفت: من مجددا تکرا می­کنم که معتقدم نخبه سوزی به قاطعیت در کشور ما انجام می­شود،اما در مقابل نیز هر ادعایی مبنی بر اختراع و کشف از جانب افراد، مستلزم بررسی­های علمی و طی شدن روال آکادمیک خود است که داروی اختراعی آقای حق دهقان نیز از این قاعده مستثنی نیست.

بیشتر بخوانید:

بوسه فرزندان موفق بر پای مادران بهشتی

ماه عسل ۹۷ به دنبال آزادی ۱۸ هزار زندانی

در ادامه برنامه،احسان علیخانی گفتگوی خود را با میهمانان جدید خود آغاز کرد.آقای رضا لنگری و همسرش خانم باغبان که از مشهد به برنامه ماه عسل دعوت شده بودند.

این زوج ابتدا به روایت داستان نحوه آشنایی و ازدواجشان پرداختند و سپس آقای لنگری به چگونگی بیمار شدنش در دوران سربازی اشاره کرد و گفت: بیماری من ناشی از گرد و غباری بود که در محل خدمت خود در منطقه سیستان با آن دست و پنجه نرم می­کردم. این بیماری رفته رفته شدت گرفت و کار تا جایی پیش رفت که داروهایی که مصرف می­کردم اثر خود را از دست داده بودند؛ تا اینکه به پیشنهاد دوستانم به تریاک رو آوردم.

خانم باغبان در ادامه صحبت­های همسرش گفت: من در ابتدا نمی­دانستم، کاری که همسرم می­کند چیست و گمان می­کردم که یکی از مراحل درمانی اوست و لذا به تریاک کشیدن او اعتراضی نداشتم.

در ادامه علیخانی با تذکری به بینندگان برنامه از آنها خواست تا حدالامکان از دنبال کردن برنامه توسط کودکانشان ممانعت به عمل آورند تا میهمانان برنامه بتوانند راحت­تر به روایت داستانشان بپردازند.

سپس خانم باغبان به بحرانی شدن شرایط زندگی­شان تحت تاثیر بالا رفتن میزان مصرف مواد مخدر توسط همسرش اشاره کرد و گفت: علاقه من به ایشان و همچنین ترسی که از او داشتم مانع از این می­شد که بتوانم در مقابلش ایستادگی کنم و در مقابل، همسرم روز به روز بدتر می­شد و ما دائما در حال نزاع و درگیری بودیم.

آقای لنگری نیز با اعتراف به رفتارِ بد خود در آن دوره گفت: به قدری، به هم ریخته بودم که در هر اتفاق و پیشامدی پیکان تقصیرها را به سمت همسرم نشانه می گرفتم و مدام او را مورد اتهام قرا می­دادم.

خانم باغبان نیز خواست تا به داستانی پیرامون اینکه همسرش او را متهم به خیانت زناشویی کرده بود، بپردازد که علیخانی مانع از تعریف جزئیات داستان توسط او شد.

خانم باغبان در ادامه به بالاگرفتن درگیری­های خود و همسرش  که منجر به فرار پسرشان از خانه شد،اشاره کرد و گفت: پس از فرار پسرم من نیز  به همراه دخترم از خانه بیرون زدم و برای پیگیری وضعیتِ جدا شدنم، به دادگاه رفتم.

علیخانی طی سوالی، علت بهزیستی رفتن دختر خردسال آنها را جویا شد که خانم باغبان تهدیدات مکرر آقای لنگری را دلیل این امر دانست و افزود: همسرم حتی من را تهدید کرد که اگر به خانه رنگردی، آرمیتا (دخترمان) را خواهم کشت و من که دیگر چاره­ای جز پنهان کردن  دخترم نداشتم او را به بهزیستی بردم.

علیخانی در خصوص  جدی بودن این تهدید از آقای لنگری پرسید که آیا واقعا دست به چنین کاری می­زدی که او در پاسخ گفت: با توجه به شرایطی که داشتم، چه بسا که تهدیدم را عملی می­کردم.

آقای لنگری در حالیکه همسرش در حال گریه کردن بود، ادامه داد: سه ماه تمام به دنبال خانواده­‌ام گشتم.آواره کوچه و خیابان بودم. شب­ها در تاکسی خودم می­خوابیدم. احساس شکست کامل داشتم  و البته در همان ایام بود که بیداری من شکل گرفت.

آقای لنگری که نجات یافتگی­اش را لطف امام رضا(ع) می­دانست،گفت: آن روزها دائما حرم بودم. چرا که امام رضا(ع) تنها پناه من بود و اتفاقا در همان ایام دختر من را به موسسه مهر رضا انتقال  داده بودند و من به محض اینکه از این موضوع مطلع شدم، برای دیدن فرزندم به آنجا رفتم که مدیر موسسه از من خواست تا بروم و ترک کنم و بیایم تا زندگی­ام را از نو پس بگیرم و همین گفته، جرقه­‌ای شد برای بازگشت من.

در بخش دوم گفتگو، مهمان دیگری به جمع آنها اضافه شد که علیخانی آن را شخصیتی هم­داستان آرمیتا معرفی کرد. خانم جوانی که به تنهایی پدرش را از دام اعتیاد چندین ساله­اش نجات داده بود. این دختر جوان که فاطمه نام داشت، سال­های اعتیاد پدرش را بدترین سال­های عمرش خواند و گفت: به خاطر پدرم بسیار سختی کشیدم و خیلی حرف شنیدم. حتی از همسر و فرزندانم.

وی همچنین در خصوص سال­های خوب قبل از اعتیاد پدرش سخن گفت و تغییر پدرش را از زمان فوت برادرش دانست و گفت: پس از مرگ برادرم ،پدرم به کلی عوض شد و دیگر حتی حاضر نبود تا من را ببیندو این دوری ما ده سال به درازا کشید و من او را التماس می­کردم تا بگذارد همدیگر را ببینیم.

در همین حین علیخانی علت اصرار فاطمه برای بودن کنار پدرش را پرسید که فاطمه اینگونه جواب داد: نتوانستم رهایش کنم. چون پدرِ بسیار خوبی بود. این بدی­های که از پدرم ظهور کرده بود، از جانب پدرم نبود؛ از جانب مواد بود.

فاطمه از تلاش­هایش برای ترک دادن پدرش گفت و افزود: سه بار او را برای ترک به کمپ بردم که بی فایده بود. بار آخر التماسش کردم که این بار باید خودت بخواهی و با پای خودت بروی تا اینکه بالاخره توانست. منتها  زمانی که دیگر هیچکس جز من کنارش نبود؛ حتی مادرم.

در پایان علیخانی از او پرسید که آیا پدرت به مرحله کارتن خوابی هم رسید؟

فاطمه در حالی که اشکش از چشمانش جاری بود، نتوانست پاسخ درستی به این سوال بدهد.

در همین هنگام خانم باغبانی در حالیکه نتوانست بغض خود را کنترل کند، رو به علیخانی کرد و گفت : فاطمه نمی­خواهد که چنین چیزی را بپذیرد.او نمی­خواهد که گذشته پدرش را اینگونه تصور کند.همانگونه که آرمیتای من نمی­خواهد.

نظر شما