تخممرغ ها را دریابیم
سهم فرهنگ از نمایشگاه کتاب!
صاحبخبر - پوشش روی غرفه را کنار زدم و با تلاشی برای اینکه خود را با نشاطتر و با انگیزهتر از هر روز نشان دهم که یعنی مثلا “ببین امروز دیگه چه فروشی بکنیم!!” به فروشندگان غرفه روبهرویی لبخند زدم و تنها پوزخندی از سر “پس تو کی روت کم میشه؟” دریافت کردم. یک ساعتی از شروع نمایشگاه گذشتهبود و چیزی جز “ساعت چنده؟” و “این سالن آ۲ کجاس پس؟” و “از این بستنی قلمبهها از کجا میخرن؟” و... دشت نکرده بودم. همهمهای از دور توجهام را جلب کرد. انتهای سالن گرد و غباری بهپا شده بود و جمعیتی بر سر و کله هم میکوبیدند و آتاریوار جلو میآمدند. جلوی جمعیت نیز آقای نویسنده به همراه دو مامور در حال فرار بود و با دست موهای تافت زدهاش را سفت چسبیده بود که مبادا از دلبریاش چیزی زمین بریزد. با ناز و عشوهای میدوید که حتی دختر دبیرستانیها انگشت به دهان ماندهبودند. دویدند و دویدند تا از خروجی کارکنان اداری که از قضا کنار غرفه ما بود فرار کردند و در را هم چفت و بستی زدند که ارتش سرخ چین هم نتواند وارد شود. و حالا جمعیت؛ و ما ادراک جمعیت؟ در طرفه العینی کل ۱۹۵۹۲۲ نفر خودشان را پشت در رساندند و با تأکید بر این نظریه که اول مرغ بوده بعد تخممرغ، تمام تخممرغها (بخوانید کتابهای چیده شده روی میز) را له کردند و دوتا لگد هم رویش که ما امضا میخواهیم یالا! بنابر وظیفه فرهنگی سعی کردم حداقل آن ۹۲۲ نفر ردیف صدگان را راضی کنم که بابا اینهایی که دارید میپوکانید اثر امثال همان آقای نویسنده که حتی نویسندگانی برتر و کاردرست استها! و اثر است که به نویسنده بها میدهد ها! اما فقط آن ۲ تای یکان عکسالعمل نشان دادند و با لحنی که حتماً از سر مهرورزی بود داد فرمودند که: ببند بابا! چی میگی این وسط راهو بند آوردی؟! و از آنجایی که از رو نرفته و نبستم، با فشار دادن دیوارههای غرفه و میز، بستند ما را چنان بستنی! که تا مدتها بعد از غائله آن روز تکههای میز و پارتیشن را از امعا و احشائمان بیرون میکشیدند و سهم ما از نمایشگاه کتاب شد کتابهای به غارت رفته و دیوارههای در هم کوبیدهشده و بازدیدکنندگانی که همچنان دنبال سالن آ2 و دستشویی و بستنی قلمبهای بودند و اصرار داشتند ساعت را چک کنند.∎
نظر شما