شناسهٔ خبر: 25143886 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنو | لینک خبر

افسانه دختر 19 ساله با دیدن خون آرام می شد!

صاحب‌خبر -
دختر جوان رگ خود را می زد تا با دیدن خون آرام گیرد.
برای فرار از محیط سرد خانواده به خیابان کشانده شدم جایی که فکر می کردم می توان مهر و محبت را در آن جا جست وجو کرد با رویای خوشبختی از محیط آشفته خانواده ام بریدم و در نگاه های هوس آلود پسری جوان به جست وجوی مهربانی هایی رفتم که تصور می کردم اما زمانی به خود آمدم که فهمیدم این نگاه های به ظاهر  عاشقانه خیابانی همچون توفانی سهمگین تمام هستی ام را در هم کوبید وکاخ آرزوهایم را فروریخت به طوری که دیگر نه تنها در منجلاب فساد غرق شدم بلکه به خاطر استفاده از مواد مخدر و داروهای روانگردان به یک بیمار روانی تبدیل شدم و ...

افسانه دختر 19ساله که به اتهام فرار Escape از منزل توسط ماموران انتظامی دستگیر شده بود درحالی که زخم های عمیق ناشی از خودزنی بر روی دستانش را به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نشان می داد، در ادامه ماجرای تلخ زندگی اش گفت: سرآغاز ورود من به مرداب فساد تنها یک دوستی خیابانی بود. آن زمان در اوج هیجانات نوجوانی قرار داشتم و در کلاس سوم راهنمایی تحصیل می کردم پدرم فروشگاه کوچکی را در حیاط منزل مسکونی مان دایر کرده بود اما او به مواد مخدر Drugs صنعتی از نوع شیشه اعتیاد داشت و درآمد اندکش کفاف هزینه های سنگین اعتیاد را نمی داد از سوی دیگر نیز مادرم به دلیل بیماری شدید روحی و روانی مدام از داروهای آرام بخش قوی استفاده می کرد که به همین خاطر هم مدت زیادی از ساعات شبانه روز را در خواب بود با این وضعیت آشفته من هم درس و مدرسه را رها کردم و در یک فروشگاه لباس زنانه مشغول به‌کار شدم این درحالی بود که به شدت احساس تنهایی می کردم و به دنبال چشمانی مهربان می گشتم تا در کنار او کمبودهای عاطفی ام را جبران کنم این گونه بود که روزی در خیابان با پرویز آشنا شدم و به امید یک ازدواج رویایی با او ارتباط برقرار کردم اما او با چرب زبانی و به بهانه سخن گفتن و برنامه ریزی برای آینده مرا فریب داد و به خانه ای خلوت کشاند که ... از آن روز به بعد وقتی آینده و هستی ام را بر باد دیدم ماجرا را برای مادرم بازگو کردم اما او نه تنها حساسیتی به خرج نداد بلکه حاضر به شکایت در دستگاه قضایی هم نشد من که دیگر آزادی Freedom بیش از حدی را احساس می کردم و از سوی دیگر هم از این ماجرا سرخورده شده بودم به مجالس پارتی های مختلط کشیده شدم در آن جا بود که برای اولین بار طعم مصرف حشیش و قرص های روانگردان را چشیدم و به دختری توهمی تبدیل شدم به طوری که با چاقو خودزنی می کردم و با دیدن خون آرام می شدم. در همین اثنا یکی از بستگانمان به خواستگاری ام آمد اما مادرم با ازدواج ما مخالفت کرد. به همین دلیل و پس از مشاجره لفظی با مادرم با نوید تماس گرفتم و با یکدیگر از اراک به مشهد فرار کردیم اما در این جا من توسط ماموران دستگیر شدم و نوید هم فرار کرد. حالا هم دوست ندارم نزد خانواده ام بازگردم چرا که ...

ركنا

برچسب‌ها:

نظر شما