گفتوگو با حمید اعتماد، جانباز 8سال دفاع مقدس
ترویج فرهنگ ایثار اصلیترین خواسته جانبازان است
صاحبخبر - مرجان قندی روزنامه نگار امروز شنبه اول اردیبهشت همزمان است با سالروز ولادت باسعادت حضرت عباس علیهالسلام که بهعنوان روز جانباز نامگذاری شده است. روزی برای بزرگداشت انسانهایی ایثارگر و جان برکف که در سالهای جنگ تحمیلی در خطوط مقدم جبهه، قهرمانانه در برابر آتش دشمن سینهشان را سپر کرده و در راه دفاع از اهداف مقدس اسلام، تا پای جان ایستادند و با اهدای بخشی از وجود خود، از حریم اسلام محافظت کرده و حماسهای جاوید آفریدند. جانبازان با الهام از کردار و منش حضرت عباس علیهالسلام، درس فداکاری و شجاعت و وفا آموختند و در عمل نیز آن را به اثبات رساندند. آنها امروز نیز با حضور در صحنههای مختلف سیاسی، فرهنگی، علمی و ورزشی، از ارزشها و اهداف انقلاب اسلامی دفاع کرده و الگوی شایستهای برای جوانان و همه مردم انقلابی به شمار میآیند. با هر کدام از آنها صحبت میکنم چنان با آرامش سخن میگویند که گویی کوچکترین غبار اندوهی، خاطرشان را نیازرده است. حمید اعتماد مدیر مؤسسه «پیامآوران ایثار» یکی از قهرمانان سرزمینمان در 8 سال دفاع مقدس است که با ریتم تند اما حساب شده صحبت میکند. اعتماد، بسیار جوان بود که در عملیات کربلای یک روشنایی یک چشمش را از دست داد. در عملیات کربلای 5 علاوه بر اینکه چشم دیگرش را هم از دست داد، دستش هم مورد ترکش قرار گرفت. با این همه، با صلابت و قدرتمندتر از قبل، برای اجرای فرمان امام خویش، جاده کمال را پیمود و الان اگر سخن میگوید، واژههایش از سر آگاهی و دلسوزی و مهر به وطن و هموطناناش است. آنچه پیش رو دارید گفتوگوی ما با این یادگار هشت سال دفاع مقدس است. ابتدا از روزهایی که در جبهه بودید بگویید، چه شد که به جبهه رفتید و چه اتفاقی برایتان پیش آمد؟ من در لشکر 27 محمد رسولالله در گردان مالک بودم. در دو عملیات کربلای یک و پنج مجروح شدم و الان بهعنوان جانباز بصیر(مجروح از ناحیه چشم) روزگار را میگذرانم. در کربلای یک عملیات با رمز یا «ابوالفضل العباس» بود، بچهها همین که شنیدند رمز عملیات با نام آقا «ابوالفضل العباس» است آب قمقمههایشان را خالی کردند. میخواهم بگویم رمز پیروزی ما در جنگ توپ و تانک نبود بلکه فرهنگ اسلامی و دینی ما بود. من در این عملیات که عملیات موفقیتآمیزی هم بود و آزادسازی مهران را به همراه داشت یک چشمم مجروح شد که آن را تخلیه کردند. تا مدتها بچهها به من میگفتند: «حاج حمید عدالت داره همه رو با یک چشم میبیند!» در عملیات بعدی که یکی از عملیاتهای بزرگ بود و به تعبیری ماشین صدام از کار افتاد ما با اینکه شهدای بسیاری در این راه دادیم در نهایت تلاشمان منجر به پیروزی شد. در این عملیات با اینکه چشم دیگرم و یکی از دستهایم مجروح شد اما توفیق شهادت نیافتم. شوخی بچهها با من ادامه داشت طوری که میگفتند: «حاج حمید شما دیگه جهانبینیات را از دست دادی!» درست است ما از قافله عقب ماندیم و شهدا رفتند اما من وقتی از دفاع مقدس برگشتم بهعنوان یک جانباز زندگیام را ادامه دادم؛ سال 65 ازدواج کردم، دانشگاه تهران رشته علوم سیاسی با رتبه خوب قبول شدم و درسم را هم ادامه دادم. بعد هم جذب کار شدم و در معاونت فرهنگی بنیاد شهید و ایثارگران موفق شدم طرح «پیامآوران ایثار» را اجرا و موسسهای به همین نام تأسیس کنم. این طرح در راستای دفاع نظامی و جنگ سخت 8سال دفاع مقدس است. یعنی ما بچههای جبهه و جنگ با سلاح دیگری سنگرمان را در جنگی که به آن جنگ نرم میگویند حفظ میکنیم. ما دوباره سلاحمان را برداشتیم منتها این بار یک میکروفون شد سلاحمان که بیانگر سخنوری و روایتگری خاطرات رزمندههای 8 سال جنگ تحمیلی برای نسل جوان است. درباره طرح «پیامآوران ایثار» بیشتر توضیح میدهید؟ ما با اجرای این طرح روزگار و سبک زندگی رزمندهها را برای نسل جوان تبیین میکنیم. یعنی اینکه از طریق دوستان آموزش دیده روایتهای رزمندهها را انتقال میدهیم. اجرای «پیامآوران ایثار» علاوه بر آشنایی نسل جوان با خاطرات روزهای جنگ و ایثارگران و سبک زندگیشان بهترین فرصت بود برای بهره بردن از حضور بچههایی که در دفاع مقدس بودند؛ آزادهها، جانبازان و فرزندان شهید. همه این افراد میتوانند بیایند دورههای آموزشی را بگذرانند و بهعنوان پیامآوران ایثار فعالیت کنند. ما در این مؤسسه که در سطح ملی فعالیت میکند توانستیم طی 7 سال 2 هزار و 500 نفر را آموزش دهیم و آنها را برای مراسمهای مختلف در سراسر کشور اعزام کنیم. افراد بعد از آموزش و گرفتن امتحان در سه سطح کارت پیامآوران ایثار را دریافت میکنند تا در مدارس، دانشگاهها، راهیان نور و یادمان شهدا و هر کجا که فضای فرهنگی ایجاد شود بتوانند روایتگر سبک زندگی جانبازان، شهدا و آزادهها باشند. آنها با توجه به مخاطبشناسی که دورههای آن را گذراندهاند با روشهایی جذاب بخصوص برای گروه جوان و دانشآموزی به ترویج فرهنگ ایثار و شهادت از روش شفاهی و خاطرهگویی میپردازند. آیا پرداختن به مقوله شهادت و ایثار حزنانگیز است؟ اگر آمار شهدا را بررسی کنیم میبینیم تعداد شهدای جوان ما بیشتر از بزرگسالان بوده است. این موضوع یک فلسفهای دارد یعنی جوان نشاط دارد و باید تلاش کنیم که درست هدایت شود. ما از سبک شوخیهای جبهه در کارمان استفاده میکنیم که بسیار جذاب است. البته همه این شوخیها هم هدف دارد. هدف رسیدن بههمان جمله معروف است؛ ترویج فرهنگ با هم بخندیم نه بههم بخندیم. یکبار که من بهعنوان پیامآور ایثار به یکی از دبیرستانها رفته بودم همه بچهها یک طوری نگاهم میکردند که انگار من میخواهم دو سه ساعت سخنرانی کنم و آنها یک کلمهاش هم برایشان جذابیتی ندارد. اما من شروع صحبتم را یکدفعه زدم به حرفهایی که همهاش شوخی بود. آنقدر برایشان جذاب بود که دوست نداشتند صحبتهایم را تمام کنم. برای روایت مقولههایی مثل شهادت و ایثار باید از راه درست وارد شد اول از همه مخاطبشناسی است یعنی بدانیم چطور و با چه زبانی باید روایت را بازگو کنیم. شوخیهای جبهه هم همه را میخنداند و هم پیام دارد. اصولاً سبک شوخیهای جبهه زیبا بود چون از یک طرف شهادتطلبی رزمندهها را نشان میداد و از طرف دیگر خودسازی آنها را. چرا وقتی حرف از جنگ میشود نسل شما اول از معنویت جبهه میگوید؟ جنگ ما مثل جنگ ویتنام و کشورهای دیگر نبود که بگوییم فقط سختافزاری بود. چون آنها مکتبشان دنیایی است و به زبان دیگر برای آب و خاک است اما بچههای ما فقط برای آب و خاک نرفتند. من یک جا گفتم ما ایرانیها ملیگراتر از همه ملیگراها هستیم اگر آنها میگویند دفاع از آب و خاک، ما نه تنها برای آب و خاک که حفظ شد بلکه برای دینمان بود که دفاع کردیم. در مناطق راهیان نور میبینید مرز ما با مرز عراق و بعثیها خیلی فاصلهاش کم است اما آن طرف سوت و کور و این طرف پرهیاهو، دانشجوها با پای برهنه مرور خاطرات میکنند که این سبک زندگی ما را میرساند. وضعیت جسمی شما و دیگر جانبازان به هر حال در نسل جوان بخصوص کودکان پرسشهایی را مطرح میکند. آیا از تأثیر حضور خود در میان آنها خاطرهای دارید؟ در دانشگاه تهران دوستی داشتم به نام سید جلال روغنی. ایشان 5 عضو یعنی دو چشم، دو دست و یک پایش را از دست داده بود و با ویلچر به دانشگاه میآمد. همیشه جوانها دور ما حلقه میزدند و میپرسیدند شما که چشم ندارید، ایشان که 5 عضو را از دست داده چطور تحصیل میکنید؟ میگفتیم ما در خانه همسرانی داریم که همراهیمان میکنند. همسرم همیشه با روی گشاده برایم ترجمههای مطالب درسی انجام میداد، با هم مباحث را یاد میگرفتیم و حفظ میکردیم. این اتفاق و همراهی خودش مثل یک موتور محرک بود. آنها همیشه برایشان سؤال بود؛ من که نابینا هستم و دوستم که علاوه بر نابینایی دو دست هم ندارد چطور و با چه روحیهای با رتبههای خوب رفتیم دانشگاه! دوستانی که به آسایشگاههای جانبازان میروند برایشان عجیب است وقتی از جانباز قطع نخاعی که 27سال است فقط سقف را نگاه میکند، میپرسند حالتان خوب است؟ جواب میشنوند:«حالم خیلی خوبه! به دشمن هم بگویید اگر خبری شد من نخستین سرباز حاضرم!» دیدن زندگی آنها شاید برای دیگران سخت باشد اما ما معتقدیم این روحیهها و این نگاهها میتواند برای هر کدام از جوانها الگو باشد. خانواده شما شرایطتان را پذیرفتهاند؟ من زمانی که جبهه رفتم و برگشتم مجرد بودم. زمانی که برگشتم اول گیج شدم که چه کار باید کنم، چون هر دو چشمم را از دست داده بودم و با دنیای جدیدی روبهرو بودم. اول رفتم خط بریل یاد گرفتم و با وسایل دیگر که کمکم میکرد مثل ساعت گویا و... آشنا شدم، آمادگیهایی پیدا کردم و تصمیم گرفتم ازدواج کنم. من هنوز هم خانمم را ندیدم اما از ایشان 4 فرزند دارم. گاهی به شوخی میگویم که من چشم دیدن شما را ندارم! بعد از ازدواجم هم درسم و هم کارم را ادامه دادم الان هم فرزندانی دارم که دانشگاه رفتند و ازدواج کردند و خلاصه که همه با هم هماهنگ هستیم. خوب است همین جا تشکری کنیم از همسران جانبازان که به نوعی نقش زنان در دفاع مقدس را برعهده داشتند. اگر آن همسر جوان خانه را امن نگه نمیداشت آیا فرماندهان میتوانستند بروند؟ اگر الان هم مدافع حرم داریم باید این را بدانیم که در خانه او یک موافق حرم هم داریم. مسئولان هم در حل مشکلات، شما را همراهی میکنند؟ اگر بخواهم منصفانه نگاه کنم باید بگویم بله. اما اینجا لازم میبینم مطلبی را بگویم؛ من ارتباط نزدیکی با جامعه معلولین خانه عصای سفید و جاهای دیگری از این قبیل دارم. گاهی اوقات به مشکلات آنها که نگاه میکنم میبینم آنها یک دهم ما هم پشتیبانی نمیشوند. ببینید من چشم ندارم آن جوان هم چشم ندارد هر دویمان را هم خدا خواسته است. آن را خدا خواسته مادرزاد اینطور شده، من را خدا خواسته اما خودم رفتم در دل خطر. من میدانم که پشت من یک بنیاد شهیدی است که از نظر بهداشتی، درمانی حقوق و... حمایتم میکند اما آنها با اینکه از سوی بهزیستی و دیگر سازمانهای مربوطه حمایت میشود، مشکلاتشان بیشتر از ما است. به خاطر همین گاهی اوقات ترمز میکنم و با خودم میگویم شاید اخلاص آنها بالاتر است. امیدوارم در مجلس و سازمانها خیلی نگذارند فاصله بین این اقشار بیفتد. من به بچههای جانباز توصیه میکنم به پایین دست خودشان نگاه کنند آن موقع خیلی از مشکلات را تاب میآورند. البته میدانم ما با خیلی از کشورها و خدماتی که به این قشر ارائه میکنند فاصله داریم اما ما دنبال این چیزها نیستیم ما دنبال ترویج فرهنگ ایثار و شهادت هستیم و دوست داریم آن فرهنگی که برایش چشم دادیم، دست دادیم، یا فرزندی پدرش را در این راه داده است، ببینیم این فرهنگ در جامعه جاری و ساری است. قدرشناسی مردم مرهم دردهایمان است هشت سال دفاع مقدس، سرشار از سرگذشت دلاورمردانی است که سراسر زندگی شان، نشان از ایثارگری و جانبازی دارد. یکی از این مردان احمد مشهدی فراهانی جانباز 65 درصد 55 ساله است که سابقه چهار سال حضور در جبهه را دارد. فراهانی میگوید: «در عملیاتهای فتح المبین، بدر، جنگهای نامنظم و عملیات رمضان حضور داشتم. هر شش ماه یکبار به تهران میآمدم و بعد از 15 روز دوباره راهی جبههها میشدم. در جبهه به عنوان راننده آمبولانس، آرپیجی زن، راننده تانک بودم و هر کار دیگری که از پسام برمی آمده انجام میدادم. بعد از جانباز شدنم باز هم به جبهه رفتم و در اتاق بیسیم خدمت کردم.» او ماجرای مجروح شدنش را اینطور تعریف میکند:«در جزیره مجنون یک پایم از بالای ران قطع شد و کتفم ترکش خورد و موج انفجار گرفتم.» این یادگار سالهای دفاع مقدس درباره فداکاریهای خانوادهاش میگوید:«سه فرزند دارم و همه آنها مثل خودم شرایط را پذیرفتهاند و با وضعیت و مشکلاتی که برایم پیش میآید کنار میآیند.» او که در حال حاضر به شغل خاصی مشغول نیست و فقط گاهی با ماشینش کار میکند با افسوس میگوید:«خوشا به حال شهدا که برنده واقعی آنها بودند. تعدادی از همرزمانم در کنارم و جلو چشمانم جان دادند. همه ما آن موقع برای عشق به وطنمان رفته بودیم نه هیچ چیز دیگر. خیلیها فکر میکنند و میگویند جانبازان و ایثارگران زندگیهای خوب و بدون دغدغهای دارند و گویی که در پر قو هستند اما واقعاً اینطور نیست. من میگویم اگر کل ایران را هم بهنام یک جانباز قطع نخاع بزنند هیچ دردی از او دوا نمیشود. من سال گذشته اتفاقی برایم افتاد که خیلی ناراحت شدم و فقط میتوانم بگویم قدرشناسی مردم ما را خوشحال میکند و مرهمی بر دردهایمان میشود.» جانبازان پشتیبانان همیشگی نظام و ملت هستند مصطفی نظری جـــانباز سالهاست چهارم شعبان همزمان با ولادت با سعادت ابوالفضل العباس به نام روز جانباز نامگذاری شده است و هر ساله با نزدیک شدن به این روز در گوشه و کنار کشور مراسمی با عنوان بزرگداشت مقام جانبازان برگزار میشود. لذا با توجه به نزدیک شدن به این روز جا دارد یادی کنیم از مردانی که در سنین نوجوانی و جوانی به ندای رهبر و مراد خود لبیک گفته و به جبهههای حق علیه باطل شتافتند. عدهای از این عزیزان به فیض شهادت نائل گشتند و عدهای نیز رخت جانبازی به تن کردند و همچنان گوش به فرمان رهبر خود در سنگر علم و سازندگی به جهاد خود ادامه میدهند. حال که 30 سال از دوران دفاع مقدس میگذرد عدهای از این عزیزان به دوستان شهید خود ملحق شده و عدهای در انتظار این وصل نشستهاند. اما آنچه بهعنوان سؤال مطرح میشود این است که بعد از پایان جنگ و انجام تکلیف الهی توسط این عزیزان، آیا حکومت و جامعه نیز به تکلیف خود در قبال آنها عمل کردهاست؟ فارغ از هر عقیده و مذهبی میبینیم که در تمام دنیا مجروحان جنگی به جهت دفاع از کشور و ملت خود دارای منزلت و احترام خاصی هستند و مردم به گونهای آزادی و امنیت خود را مدیون آنان میدانند. در کشور ما نیز بعد از پایان جنگ رهبر کبیر انقلاب امام خمینی(ره) توصیههایی در این خصوص به مسئولان نظام کردند و فرمودند:«نگذارید که پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ و خم زندگی روزمره بهفراموشی سپرده شوند.» اگرچه جانبازان از سوی ملت قدرشناس همیشه مورد لطف و عنایت بودهاند اما متأسفانه از همان روزهای پایان جنگ این عزیزان گاهی مورد بیمهری مسئولان قرار گرفته و همچنان با مشکلات ناشی از مجروحیت دست و پنجه نرم میکنند. جانبازان به تناسب مجروحیت هر یک دارای مشکلات خاص خود بوده، از جانبازان شیمیایی و قطع نخاع گرفته تا مظلومترین آنها یعنی جانبازان اعصاب و روان. هر گروه نیازهای خاص خودشان را دارند اما متأسفانه بعد از گذشت 30سال از پایان جنگ هنوز برخی از آنان در تهیه نیازهای اولیه خود مانند معیشت و درمان دچار مشکلاتی هستند. با این حال همچنان جانبازان که روزگاری در سنین جوانی جان خود را در راه حفظ کشور و آرمانهای انقلابی نثار کردهاند بهدشمنان نظام گوشزد میکنند که با تمام مشکلات و بیمهریهای مسئولان مثل همیشه پشتیبان رهبر خود بوده و در صورت هرگونه تهدیدی از سوی دشمنان در صف اول مدافعان این نظام و ملت ایستادهاند. در پایان از خداوند متعال خواهانم که ما را ادامه دهنده راه شهدا و قدردان ایثارگران قرار دهد.∎
نظر شما