ایران آنلاین / با این همه، واقعیت این است که شعر این دهه، چه در وجه متعادل و پیش رونده به سوی مخاطب عاماش، چه در وجه آوانگارد و رادیکال و مخاطبِ خاصپسندش، در یکی از طوفانیترین دهههای قرن بیستم نتوانست از گزش سیاست، به دور بماند و تمام انرژی خود را صرفِ رسیدن به نهایتِ زیباشناسیای کند که در آغاز، مدِ نظرِ نوآورانِ این دهه بود. شاید اگر بخت یاری میکرد و این تحول در آخرین دهه قرن بیستم با تغییرات بنیادین در ثبت و درج و ماندگاری آثار مکتوب همراه نمیشد و تندباد اینترنت و تحولات چاپ و حافظههای دیجیتالی تا این حد همه چیز را دچار «فراموشی قرنی» نمیکرد، بسیاری از کتابهای ارزشمند این دهه، جزو گمشدههای تاریخ ادبی ما محسوب نمیشدند و در دهه هشتاد، در دسترس عموم قرار میگرفتند و مسیر این دهه، نه به شعر «سهل» که به «شعر سهل و ممتنعِ زبانمحور» منتهی میشد که به هر دلیل چنین نشد.
شعری که میخواست روایت صادقانه زمانه باشد
شعر دهه شصت چه در وجه روشنفکرانه و اغلب استعاریاش، چه در وجه حماسی و اغلب شعاریاش، نه بازتابِ زندگی در شهرها بود و نه تحولاتِ زندگی ایرانی پس از انقلاب 57 و نه گزارشِ کاملی از زندگی در دوران جنگ.
پس از پایان جنگ 8 ساله، سربازانی که به خانه بازگشتند از غفلتِ جامعه در قبال حادثهای عظیم که بر زندگی چند نسل تأثیری مستقیم نهاده بود، یا به خشم آمدند یا دچار ایستایی ذهن و حیرت شدند؛ این نقطهای بود که نه فقط شعر دهه 70 بر پایه آن طرحریزی شد ،که داستان و تئاتر و سینمای این دهه هم تقریباً با رویکردهای همسان رقم خورد و نقطه آغاز راهپیمایی جمعی، متشکل از همه کسانی بود که دورانِ جنگ را تجربه کرده بودند[نه فقط از آن خاطرهای شنیده باشند] راهپیمایی آرام و پیوسته برای رسیدن به مقصدی که در آن، تجربه نسلی-به عیان و بیهیچ لکنتی- به روایتی برای آیندگان بدل شود. از همین رو باور دارم که حتی حرکتی که توسط مراکز مختلف برای ضبط و ثبت حقایق جنگ به وقوع پیوست، بخشی از همین راهپیمایی جمعی بود گرچه این دهه به نیمه نرسیده، بسیاری از یاد بردند که تغییر شیوه بیانی، بنیاناً به چه دلیل بوده و مفتون آوانگاردیسم دهههای پیشین شدند یا به سهلانگاری ادبی روی آوردند یا حتی به سوی شعر دهههای پیشین، بازگشت ادبی کردند و اتفاقاً خوشهچینان این تغییر در شیوه بیانی، شاعرانی بودند که خود در دهههای پیشین، شیوههای مختلف را آزموده بودند و اهمیتِ تغییرات تازه را دریافته بودند؛ شاعرانی چون علی باباچاهی، مسعود احمدی، تقی خاوری،هرمز علیپور، فرخ تمیمی و منوچهر آتشی.
شعری برای قابلِ درک گفتن نه شعری برای غیر قابلِ درک شدن
شعری که بعدها شعر دهه 70 نامیده شد در واقع، شکل و شمایل بعدیاش را مدیون برخی آثار اواسط دهه 60 بود مثل شعر رضا چایچی که در اواسط دهه 60، با توجه ویژه هوشنگ گلشیری و تیم مدرنهای جُنگ اصفهان [که آن روزها در مجله مفید گرد آمده بودند] به زادمان زودرس رسیده بود؛ شعر چایچی در این دوره، از بیانی سهل و ممتنع و عاری از تکلف و استعارههای مرسوم این دهه برخوردار بود و پیش از آنکه بخواهد «چیزی را بیان کند»، «چیزی را نشان میداد» و پیش از آنکه خود را مدیونِ آوانگاردیسم دهههای بیست،سی و چهل بداند یا حتی به شعر متعادل این دههها نظر داشته باشد، شعری «از نو تعریفشده» بود؛ شعری که هوشنگ گلشیری [از همان دوران که در اوج توانایی خود در حوزه شاعری، آن را به نفع داستاننویسی به کناری نهاده بود] غایتِ آرزویش، رسیدن به آن بود و شاید در رضا چایچی، هوشنگ گلشیری جوانی را میدید که اکنون باید در حوزه شعر بدرخشد. حاصلِ کار، شعرهایی شدند که در کتاب «بیچتر، بیچراغ» بعدها جمع آمدند اما اگر بخواهیم منصفانه قضاوت کنیم به رغم آوازه شعرهای این کتاب، شعرهای چایچی به رغم قابل درک بودن، همچنان چون شعر دهههای پیشین، در پی «بیان شاعرانه» پیش از «نشان دادن فضا و عمق صحنه» بود همچنان که هوشنگ گلشیری نیز در پی «بیانِ شاعرانه» پیش از «نشان دادن فضا و عمق صحنه» در داستان بود و این تفاوت بزرگ آثار او بود با آثار بهرام صادقی و ساعدی.
با تو گفتم
از رودی آرام
بر پیشانیام خزهای بگذار
تنم تجزیه میشود
بوی فساد میدهد
بوی خاک
با تو گفتم
شعری بخوان
مگر دمی با ستارگان بسر برم
رهایم میکنی
بر این خاک مرده
کز آن هیچ گیاهی نمیروید
اینکه آنچه نشان داده میشود در شعر، بر هر بیانی پیشی بگیرد در شعر، حاصلِ «دیگربینی» شاعرانی بود که اصلِ «نشان دادن» و «قابلِ درک بودن» برایشان مهم بود تا تجربه زیستی نسلی در جنگ را به نمایش بگذارند؛ این نگرش، از سال 68 در چند نقطه از کشور آغاز شد و جملگی هم شاعرانی که نامشان برای مخاطبان آشنا نبود: ابوالفضل پاشا،بهزاد خواجات، بهزاد زرینپور،حافظ موسوی،علی عبدالرضایی،مسعود جوزی و خودِ من و جملگی ما هم، هنوز در خامدستی ادبی و عدم پیراستگی بیانی؛ اما همزمان دو شاعر دیگر در دیار خراسان، به موفقیتهای چشمگیری در دیار خراسان دست یافته بودند: محمدباقر کلاهی اهری و نازنین نظام شهیدی؛ شعر کلاهی اهری، به آنچه که ما برای نیل به آن میکوشیدیم خیلی نزدیکتر بود. شعر نظام شهیدی، باز هم گوشه چشمی به بیانِ شاعرانه داشت همچنان که تجربیات علیرضا پنجهای، بیژن نجدی و بیژن کلکی در گیلان هم به رغم پیشنهاداتِ تأثیرگذارشان، پیش از «نشان دادن آنچه که در دیدرس شاعر بود» به «بیان شاعرانه آن» میپرداخت. شعر سیدعلی صالحی نیز به رغم تأثیر شگرفی که «شعر گفتار» بر «بیان شعری»[و نه بیان شاعرانه] اهلِ هفتاد نهاد، شعر «سخن گفتن» بود «نه شوخِ جهان پیش چشم مخاطب آوردن».
بوسعید مهنه در حمام بود
قایمیش افتاد و مردی خام بود
شوخ شیخ آورد تا بازوی او
جمع کرد آن جمله پیش روی او
شیخ را گفتا بگو ای پاک جان
تا جوانمردی چه باشد در جهان
شیخ گفتا شوخ پنهان کردنست
پیش چشم خلق ناآوردنست
[منطق الطیر/عطار نیشابوری]
البته این شوخ[چرک] پیش چشم مخاطب آوردن، در نهایت گریبانگیر شعر هفتاد شد چرا که بنا نبود که مخاطبان، جملهزندگی خود را در گرمابه به سر برند تا شاعران منت بر ایشان نهند که جهانی تازه را نشانشان میدهند!
و ناگهان به سویی دیگر میل کرد
هنگامی که به دهه هفتاد پا نهادیم، در واقع چندسالی پیش از آن، شعر هفتاد متولد شده بود و این روندی کاملاً متفاوت بود با دهههای پیشین؛[چنین سخنی را نه در مورد شعر دهه سی میتوان گفت، نه دهه چهل، نه دهه پنجاه و نه دهه شصت؛ به رغم اینکه در این دههها شاهد دگرگونی دههای زیربنایی در شعر نبودیم؛ یعنی نمیشد میانِ شعر دهه سی و دهه چهل، یک تفاوتِ آشکارا قابل تمایز و انکارناپذیر یافت و تفاوتها، بیشتر حاصلِ پختهتر شدن شاعران حرفهای از این دهه به آن دهه بود و چشمانداز هنری و شعری چندان متفاوت نبود؛ این را حتی میتوان از خلال تحلیلهای محمد حقوقی هم که آغازکننده تحلیل دههای شعر مدرن بود، دریافت.] شاعرانی که آغازگر بودند هنوز در حال تجربه و بهسامانسازی بیانِ شعریشان بودند اما جملگی بر یک اصل متمرکز شده بودند[بی آنکه اغلبشان، حتی به فکر کار جمعی باشند و به قواعد جمعی گردن نهند] و آن اصل، «نشان دادنِ کامل ایده»ای بود که هنگام خلقِ شعر، در ذهن داشتند؛ تا پیش از سال 72 آوانگاردیسم در شعر پاشا و تا حدی در آثار من بیشتر دیده میشد اما بقیه شعرشان سادهتر بود حتی شعر خواجات و زرینپور که از سرزمین «موج ناب» آمده بودند؛ آوانگاردیسم در شعرهای آن دوره من، بیشتر حاصلِ یک دوره تجربهگراییام در «موج نو» بود [که سه دفتر شعر شدند و جملگی را به فراموشی سپردم و به گمانم اکنون در خانه پدری خاک میخورند] اما حتی در همان دوره هم مشخص بود که آوانگاردیسم، سدی میانِ شاعرِ هفتاد و مخاطب است؛ بنا نبود که شاعر هفتاد، شعری بگوید و به خلوت بنشیند و توجه یا عدم توجه مخاطب هم برایش مهم نباشد؛ بنا بر این بود که با رویکردی متفاوت، موفقیتِ شاگردانِ نیما در دهههای سی و چهل، بازآفرینی شود در جذب مخاطبان وسیع و تأثیرگذاری اجتماعی؛ شعر حافظ موسوی در اوایل سال 73 به شکل کامل به این سمت و سو میل کرده بود و اغلب برای توجیه مخاطبانی که تازه میخواستند با شعر هفتاد آشنا شوند [و درک اغلب کلاسیکی داشتند از شعر] معرفی و ارائه میشد البته بیانِ زرینپور، پاکیزهتر بود با وجود این، این جهانِ ذهنی موسوی بود که به «افقهای جمعیتر» نظر داشت و غیر از این امتیاز بزرگ، قابلِ ویرایشترین شعر، در میانِ آثار آن جمع اندکشمار بود؛ گرچه همین امتیاز بزرگ سبب شد که او و شعرش، به تنها چهره مقبول نسلهای پیشینِ بدل شوند. در این بین، نه تمجید محمد حقوقی از شیوه بیانی پاشا و عبدالرضایی توانست ایشان را در صدر هرم قدرت ادبی نشاند نه تعریف محمدعلیسپانلو از پختگی و چشماندازهای شعری کلاهی اهری و زرینپور و من توانست، هر سه ما را به چهرههای تأثیرگذار دهه هشتاد بدل کند و نه مقدمهنویسی علی باباچاهی و تمجید فریدون تنکابنی در آلمان، مسعود جوزی را به شاعری بدل کرد که توان تداوم در کار را داشته باشد؛ در واقع از میانِ خیلِ شاعرانی که پس از گروه نخست به شعر هفتاد پیوستند[حتی مهرداد فلاح که در همان دوره تحت تأثیر پیشنهادهای یدالله رؤیایی بود و از اواخر سال 73، هم به تغییر در شعر خود و هم نظریهپردازی برای شعر هفتاد روی آورد] کسی نتوانست هنگامی که سال 1380 آغاز شد، به چهرهای ماندگار و بیچون و چرا برای محافل شعری ایران بدل شود. چرا؟ به گمانم دلیلاش از یک سو، تحولات سیاسی-اجتماعی اواسط دهه هفتاد بود که فضای رسانهای را چنان مهیای اندیشهها و هنر نو کرده بود که اتفاقِ نظرِ شاعران هفتاد[حتی بخش شدیداً آوانگاردش که در کلاسهای دکتر براهنی جمع آمده بودند] از هم پاشید و هر یک خواستند تنها معرفِ خود باشند و از سویی دیگر، وقتی رسانههای کاغذی اصلاحطلب و حتی برخی رسانههای میانهروی اصولگرا، هفت روز هفته را[برخی نشریات روز جمعه هم منتشر میشدند] به شاعران 70 اختصاص میدادند، میل کردن به آوانگاردیسم مفرط و بیتوجهی به مخاطبِ عام و در نهایت رسیدن به «بیانگری» نه «نشان دادن» ایده، آسانتر از توجه به اهداف اولیه این حرکت انقلابی-ادبی
مینمود.
کتابهایی که از یک قرن به قرنی دیگر ناپیدا شدند
اگر بخواهم بدون هیچ تعلق خاطری به دهه هفتاد و بهطور کامل بیطرفانه قضاوت کنم، این دهه دهه ای بود مالامال از تجربه و لبریز از پیشنهاد که در عین حال، به دلیلِ شیوه غیرحرفهای چاپ و انتشار آثار شعریاش، حتی به اندازه آثار آوانگارد دهه چهل هم به نسل بعد منتقل نشد چرا که آن آثار لااقل در کتابخانههای روزگار خود محفوظ ماندند اما با روی کار آمدن دولتهای نهم و دهم، همه این آثار از کتابخانههای عمومی کشور زدوده شدند؛ غیر از تعارضهای سیاسی دولت نهم با دولتهای پیشین، به نظر میرسید که مسئولان فرهنگی آن، میل به حذف گذشته، حتی یادگارهای دهه شصت داشتند که دههای با بیانی ایدئولوژیک و آرمانخواهانه تلقی میشد و حاصل این فرهنگزدایی، ناپیدا شدن چهره یک نسل در تاریخ ادبی ما برای نسلهای بعدی بود؛ نسلهای هشتاد و نود، در واقع به جای ارتباط مستقیم با آثار منتشرشده دهه هفتاد، طعنها و کنایهها و رجزهای قلندرانِ میداندار این دو دهه را شنیدند؛ قلندرانی که بیش از آنکه ارائهدهنده تجربهای نو باشند، با دسترسی اختصاصی به تجربیات آن دهه، صرفاً به بازتولید آن، با نام خود پرداختند.
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه میگردانند
عهد ما با لب شیریندهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحبنظران حیرانند
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند/روزنامه ایران
نظر شما