ما در زمانهای از خستگی و فرسودگی زندگی میکنیم که با اجبار مداوم به انجامدادن ایجاد شده است. این یکی از مضامین اصلی کتاب جامعه فرسوده نوشته فیلسوف آلمانی، «بیونگ چول هان»۱ است. هان استاد دانشگاه هنر برلین۲ و یکی از فیلسوفانی است که آثارش با اقبال گستردهای مواجه شده است. هان در سئول به دنیا آمد و به تحصیل در رشته متالورژی پرداخت؛ اما بعدتر در دهه هشتاد میلادی به آلمان مهاجرت کرد تا حرفهاش را در فلسفه دنبال کند. تز دکتری هان و برخی از آثار ابتدایی او بر هایدگر متمرکز است؛ اما در طول دهه گذشته درباره طیف وسیعی از موضوعات فرهنگی و اجتماعی نوشته است. جامعه فرسوده نخستینبار در سال ۲۰۱۰ منتشر شد و هان را علیرغم تمایلش به دوری از توجه عمومی (برخلاف شماری از همکاران نامدار او) به چهرهای مشهور در آلمان بدل ساخت.
کتاب با دو استعاره از علم پزشکی برای توصیف قرن بیستم و بیستویکم آغاز میشود. از دید هان قرن بیستم دوران سیستم ایمنی۳ بود. استفاده هان از این عبارت بدین سبب است که عفونتهای ویروسی یا باکتریایی که به تحریک سیستم ایمنی بدن میانجامند، از جمله علل اصلی مرگ و بیماری هستند و تولید واکسن و آنتیبیوتیک به کنترل این خطرات یاری رسانده است. او در ادامه، استعاره «سیستم ایمنی» را به رویدادهای سیاسی و اجتماعی نیز گسترش میدهد. همانگونه که سیستم ایمنیِ بدن، باکتریها و ویروسها را بهعنوان عناصر «بیگانه» شناسایی کرده و برای حفاظت از «خود» آنها را حذف میکند، دو جنگ جهانی نیز در کنار دوران جنگ سرد با توصیفی دقیق از «ما» در برابر «آنها» شناخته میشوند. در مقابل، قرن بیستویکم دورانی از اختلالات روانی است که با بیماریهایی مانند افسردگی، اختلال کمتوجهی و بیشفعالی، سندرم فرسودگی و اختلال شخصیت مرزی شناخته میشود. در بیماریهای عصرِ سیستم ایمنی، تمایز روشنی میان دشمنان خارجی و خودیها وجود داشت. برخلاف این بیماریها، امراض عصبی و روانی تشخیص موقعیت دشمن را دشوار میسازند. بهطور مثال، در اختلال افسردگی یا فرسودگی، دشمنان چه کسانی هستند؟ محیط زیست؟ کارفرمایان؟ تصمیمات و انتخابهای خود ما؟ آیا در این شرایطِ «عصبشناختی» در واقع با خود در جنگیم؟ از دید هان، این چرخش طبی در بیماریهای بشر با چرخش سیاسی در جهانِ یکپارچه امروز همراه است. این جهان، جایی است که در آن، تعریف «خودی» و «بیگانه» بهنحو روزافزونی دشوار شده است. شاید سعی کنیم با تقسیم افراد به «خوب» و «بد» وضعیت قرن بیستویکم را روشن سازیم؛ اما باید درک کنیم که پیوستگی درونی انسانها در دوران حاضر چنان است که نمیتوان از رویکردهای قرن بیستمی برای توصیف وضعیت حاضر استفاده کرد.
زیستشناس درونِ من با خواندن استعارههای سیستم ایمنی و عصبشناختیِ هان به خروش آمد. درست است که مبارزه با بیماریهای عفونی در قرن بیستم به پیروزیهای وسیعی دست یافته است؛ اما هنوز تا پایان این مبارزه راهی طولانی باقی است. ترس از گسترش ویروس ابولا، مقاومت ادامهدار مالاریا، مسیر باقیمانده تا درمان اچآیوی و ظهور باکتریهای مقاوم به دارو همگی نشان میدهند که سیستم ایمنی و بیماریهای عفونی همچنان نقش محوری را در فعالیتهای پزشکی در قرن بیستویکم ایفا خواهند کرد. بهعلاوه این تصور که سیستم ایمنی به روشنی میان «خودی» و «بیگانه» تقاوت میگذارد نیز بیشازحد سادهانگارانه است؛ زیرا بیماریهای خودایمنی را نادیده میگیرد. در این نوع از بیماریها «خودیها»، «بیگانه» فرض و نابود میشوند. من نیز با مرکزیت دانش عصبشناسی در تحقیقات پژشکی قرن حاضر موافقم. بااینوجود، به نظرم عجیب است که بیماریهای مرتبط با سیستم اعصاب از جمله آلزایمر، سکته مغزی و پارکینسون نادیدهگرفته میشوند و شماری از بیماریهای روانی بهعنوان مشخصه قرن بیستویکم انتخاب میشوند. نویسنده همچنین برخی بیماریهای روانی را با رشد عمومی خستگی و فرسودگی خلط کرده است.
اما اگر این انتخابهای نامناسب از عالم پزشکی را کنار بگذاریم، ایده هان جذابیت خود را نشان میدهد. به باور او، دلیل اینکه ما در اغلب مواقع احساس خستگی و فرسودگی میکنیم، این است که با فرهنگی مثبتاندیش محاصره شدهایم. در محیط کاری، در هنگام تماشای تلویزیون یا وبگردی، با حجم عظیمی از پیامهای نهچندان اساسی مواجه میشویم که به ما میگویند چه میتوان کرد. هان شعار مشهور باراک اوباما در تبلیغات انتخاباتی را مثال میزند: «آری، ما میتوانیم.» این عبارت به ما میگوید که تمام آنچه باید کرد، این است که سختتر تلاش کنیم. همچنین هیچ حدومرزی برای توانایی ما وجود ندارد. همین امر درباره شعار شرکت نایک یعنی «همینحالا انجامش بده» نیز صادق است، ضمن آنکه هزاران کتابِ خودیاری که هر سال منتشر میشوند نیز ضرورت تفکر مثبت و اقدامات مثبتاندیشانه را تقویت میکنند.
در اینجا به مهمترین نکته در نظریه هان میرسیم. «آری، ما میتوانیم» شعاری روحیهبخش به نظر میرسد که بناست آزادی و امکانات بالقوه ما را آشکار سازد. اما این آزادی، غیرواقعی است؛ زیرا پیام نهفته در «آری، ما میتوانیم» این است که «آری، ما مجبوریم». ازاینرو بهجای زندگی در جامعهای نظمدهنده۴ که در آن رفتارها بهصورتی واضح با دستورها و ممنوعیتهای اجتماعی شکل میگیرد، در جامعهای مبتنی بر دستاورد۵ زندگی میکنیم که در آن، بهصورت داوطلبانه تسلیم فشار برای دستاوردِ بیشتر میشویم. محدودیتهای چنین جامعهای کمتر از جامعه نظمدهنده نیست. درست است که در این جامعه کمتر در معرض ممنوعیتهای بیرونی قرار داریم؛ اما فرمانهای معطوف به دستاوردِ بیشتر را درونی ساخته و همواره در پی کار بیشتر هستیم. ما به بردگان این فرهنگ مثبتاندیشی بدل شده و در برابر دستور «آری! ما مجبوریم» تسلیم شدهایم. در این اوضاع، بهجای آنکه تاملی عمیق درباره اهداف خود داشته باشیم، صرف این آگاهی که میتوانیم چیزی را به دست آوریم، به نیرویی برای پیشراندن ما در جهت هدف تبدیل میشود. ورود به فرهنگ «آری! ما میتوانیم» ما را به گونهای زندگی ِخوداستثمارکننده زنجیر کرده و تا زمان فروپاشی [جسمی و روانی]، کورکورانه از این اشتیاق و تصمیم پیروی میکنیم. هان از سجعی غمناک در واژههای آلمانیِ Erschöpfung، Ermüdung و Erstickung (خستگی، فرسودگی و خفگی) برای توصیف آثار ناشی از این مثبتاندیشی استفاده میکند. او میگوید ما توانایی «نهگفتن» به تقاضای جامعه برای دستاوردِ بیشتر را از دست دادهایم و همچنان به پیشروی ادامه میدهیم. این تا جایی ادامه مییابد که ذهن یا بدنمان بهطور کامل از کار بیفتد. این، علت خستگی و فرسودگی دائمی ماست. بر این اساس، هان چندشغلهبودن را نشانهای از پیشرفت تمدنی نمیداند. از دید او، این وضعیت بیشتر نشانه نوعی عقبگرد است؛ زیرا به گسترش گونهای توجه سطحی انجامیده و مانع تامل و کسب دانش عمیق میشود.
پیونددادن ایدههای هان با محیطهای کاری امروز، چندان دشوار نیست. امروزه کارمندانی با رویکرد «میتوانم انجام دهم» تشویق میشوند؛ درحالیکه کارکنانی با رویکرد «میتوانم تامل کنم» بهندرت تشویق میشوند. در جامعه مبتنی بر دستاورد، کارفرمایان نیازی به استثمارکردن ما ندارند؛ زیرا ما آزادانه و با تمایل شخصی وظایف بیشتر و بیشتری را بر عهده میگیریم تا ارزش خود را به اثبات برسانیم.
با خواندن کتاب هان، بخشی از نوشته برتراند راسل تحت عنوان «در ستایش فراغت۶» را به یادم آورد که در آن فضیلت کاستن از ساعات کار روزانه ستایش شده است:
در جهانی که هیچ کس مجبور نباشد بیش از چهار ساعت در روز کار کند، فردی که از کنجکاوی علمی برخوردار باشد، قادر خواهد بود این میل خود را ارضا کند. نقاش میتواند بیآنکه درگیر گرسنگی باشد، به نقاشی بپردازد. نویسندگانِ جوان نیازی ندارند با نوشتن مطالب عامهپسند توجه عمومی را برانگیزند و آثار جدی خود را به زمان بینیازی اقتصادی موکول کنند؛ چون در آن زمان دیگر قریحه لازم برای این کار را از دست دادهاند. افرادی که در کار حرفهایِ خود به امور اقتصادی و دولتی علاقهمند شدهاند، میتوانند ایدههایشان را بدون انزوای دانشگاهی مطرح سازند. این انزوا اقتصاددانان دانشگاهی را از واقعیت دور میسازد. پزشکان زمان کافی برای آموختن پیشرفتهای این دانش را خواهند داشت و معلمان نیازی ندارند که از طریق روشهای مرسوم، آنچه را در جوانی آموختهاند، به دانشآموزان بیاموزند؛ آنهم چیزهایی که با گذشت زمان، نادرستی آنها به اثبات رسیده است.
فراتر از اینها، شادمانی و لذتِ زندگی نیز جای فرسودگی عصبی، خستگی و سوءهاضمه را خواهد گرفت. کار برای تولیدِ اوقات فراغتی شاد، کافی خواهد بود؛ اما به حدی نیست که خستگی شدید ایجاد کند. ازآنجاکه افراد در زمان فراغت خسته نمیشوند، طالب سرگرمیهای منفعلانه و بیروح نیستند. دستکم یکدرصد از آنها زمان صرفهجوییشده در شغل خود را برای کارهای بااهمیت و عمومی صرف میکنند و ازآنجاکه برای امرار معاش به این کار نیازی ندارند، اصالت تلاشهای آنها خدشهدار نخواهد شد. به همین دلیل، نیازی به تطبیق با استانداردهای رسمی و کارشناسی ندارند. اما مزایای فراغت تنها به همین موارد استثنایی محدود نمیشود. مردان و زنانِ معمولی نیز فرصت زندگی شادمانه را خواهند داشت، مهربانتر خواهند شد، دیگران را کمتر اذیت خواهند کرد و سوءظن کمتری به آنها خواهند داشت.
درحالیکه مقاله راسل کاستن از ساعات کاری را بهعنوان راهحل مطرح میسازد، نقد هان از جامعه مبتنی بر دستاورد و تاثیرات ناشی از این اوضاع بر فرسودگی و اضطراب به محیطهای کاری محدود نمیشود. با پذیرش الزام عمومی به کسب هرچهبیشتر و سیطره بیشفعالی، ما این رویکرد را به اوقات فراغت خود نیز تعمیم میدهیم. بدینترتیب، حتی در زمانی که به شمارش گامهایمان در حین ورزش برای تناسب اندام مشغول هستیم یا از موزهای دیدن میکنیم، باز هم وسوسه بهدستآوردن هرچهبیشتر، تمام وجوه زندگیمان را فراگرفته است. آیا خروج از این چرخه معیوبِ مثبتاندیشی و خستگیِ پایدار، ممکن است؟
باید از حق خود برای خودداری از اتخاذ این رویه آگاه باشیم. بهجای چسبیدن به وظایف در زمان کاری یا اوقات فراغت، لازم است ارزش و نیروی «نهگفتن» را درک کنیم. هان مفهوم «خستگی شفابخش» را به ما معرفی میکند و میگوید نوعی از خستگی وجود دارد که باید از آن استقبال کرد زیرا فرصتی است برای استراحت و تجدید قوا. روزهای تعطیلِ هفته، اغلب بهعنوان زمان انجامدادن وظایفی محسوب میشود که در طول روزهای کاری امکان انجامدادن آنها را نداشتهایم؛ اما اگر روزهای آخر هفته را زمانی برای استراحت واقعی، فراغت و تامل بدانیم، میتوانیم از چرخه خستگی دائمی بگریزیم.
در جهانی آکنده از وسوسه «انجامدادن» باید «انجام ندادن» را بیاموزیم.
اطلاعات کتابشناختی:
Han, Byung-Chul. The Burnout Society. Stanford University Press, 2015
پینوشتها:
• این مطلب را جلیس رحمان نوشته است و وبسایت تری کوارکز دیلی آن را در تاریخ ۴ ژانویه ۲۰۱۶ با عنوان «We Have Become Exhausted Slaves in a Culture of Positivity» منتشر کرده است و وبسایت ترجمان در تاریخ ۱۷ بهمن ۱۳۹۴ آن را با عنوان «در ستایش فراغت» و ترجمه علی حاتمیان منتشر کرده است.
• جلیس رحمان (Jalees Rehman) استاد زیستشناسی سلولی در دانشگاه ایلینویز است و در کنار آن برای گاردین، هافینگتونپست و دیگر رسانهها نیز مینویسد.
[۱] Byung-Chul Han
[۲] Universität der Künste
[۳] immunological
[۴] Disziplinargesellschaft
[۵] Leistungsgesellschaft
[۶] In Praise of Idleness
نظر شما