شناسهٔ خبر: 24640145 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایران آنلاین | لینک خبر

کتاب، آرامش روح است اما نه برای همه

از همان اولش هم آدم عید دوستی نبودم، یعنی دلم نمی‌خواست عید باشد اما همیشه دلم می‌خواست تعطیل باشم و استراحت کنم. وقتی با رفقا از این تمایل حرف می‌زنم و می‌گویم دلم بازنشستگی می‌خواهد می‌گویند همان هفته اولش است که خسته می‌شوی و دلت کار می‌خواهد اما فکر می‌کنم این‌ها تمایلات مرا نمی‌فهمند، اما موضوع این نوشته تمایلات من نیست.

صاحب‌خبر -

ایران آنلاین /موضوع این نوشته درباره این است که حالا که تعطیلات عید را داریم بنشینیم و کتاب بخوانیم. البته چنین توصیه‌ای نمی‌کنم ولی می‌توانم بگویم کتاب خواندن هم یکی از کارهایی است که می‌توانید در نوروز و تعطیلات انجام دهید. با اینکه می‌دانم توصیه من چندان جدی نیست اما خب وظیفه خودم را انجام می‌دهم. البته نمی‌دانم من وظیفه‌ای دارم یا ندارم.

اما همین چند روز پیش توی هواپیما درحال پریدن بودیم. من و رفیقم هم افتاده بودیم ته هواپیما. خود هواپیما سختی‌های خودش را دارد و اینکه بیفتید آخرش هم مصیبت دیگری است. اما خب پنج ساعت پرواز و دو بار نشستن و برخاستن قطعاً باید جوری سپری بشود. این است که کتابی را که همراه داشتم برداشتم که بخوانم. داستان سخت‌خوانی بود. از آنها که کلماتش توان آدم را می‌گیرند. کلماتی که به آدم می‌گویند باید و باید به من توجه کنی و کار دیگری نمی‌توانی بکنی. این است که سخت می‌گذرد به آدم. من اصولاً آدم به خود سختی‌دهنده‌ای نیستم. خیلی راحت می‌توانم پرونده کتابی که سخت‌خوان است را بپیچم و بگذارم بماند برای آیندگان. اما خب مجبور بودم وقتم را بگذرانم. در آن شرایط هوایی که هواپیما تکان می‌خورد و بغل‌دستی‌های من هم دست یکدیگر را گرفته‌اند که مبادا اگر اتفاقی افتاد طوری‌شان بشود، من درحال خواندن بودم تا اینکه هواپیما آرام گرفت. همان زن میانسالی که توی ردیف ما بود هی چشم چشم کرد و دید من هنوز دارم کتاب می‌خوانم ،گفت: «چی دارید می‌خونید؟» جلد کتاب را بهش نشان دادم. قطعاً راضی نشد به‌همین حرکت و گفت: «می‌شه کتاب رو ببینم؟» البته می‌خواست بداند کتابی که مرا مجذوب خودش کرده  و در تکان‌ها خم به ابرویم نینداخته بود، چیست. کتاب را گرفت و نگاهی به سر و تهش کرد و طولی نکشید که برش گرداند. هدفم از نقل این خاطره این بود که کتاب آرامش روح است اما نه برای همه. البته یک خاطره دیگر هم بگویم. آن هم درباره هواپیماست. وقتی می‌خواستم بیایم سفر یکی از رفیق‌هایم که نگران پریدن من بود نگرانی‌اش را ابراز کرد و من گفتم: «نگران نباش من از سقوط هواپیما نمی‌میرم. من از کهولت سن خواهم مرد.» و رفیقم هم گفت: «ان‌شاءالله.»/روزنامه ایران

کلمات کلیدی

برچسب‌ها:

نظر شما