با شنیدن این جمله یه حس بدى بهمون دست داد، چون چیزى که میخواستن رو نداشتیم. یکى از دوستان همراه گفت برایشان پفک بگیریم. ما بچههارو سرگرم کردیم تا دوستمون دست پر برگرده، وقتى اومد، همینطور که نزدیک میشد، تعداد بچهها هم بیشتر و بیشتر شد. تا جایى که دهها پفک براشون گرفتیم و یهکمى خوشحال شدن، کمکم با بودن بچهها خانوادههاشونم بهمون نزدیک شدن و دورمون پر از جمعیت شد. ازدحام جمعیت تا حدى بود که تیم چندنفره ما از هم دور شد و هرکسى داشت به حرفاى مردم و خواستههاشون گوش میکرد. خواستههاى مردمو یکىیکى یادداشت کردیم که براى دفعههاى بعدى بهش رسیدگى کنیم. در مدتى که مردم دورمون جمع شدن و خواستههاشونو یادداشت کردیم، ١٧٥ خانوار جدید به لیست قدیم تحت پوششمون اضافه شد و درکل ٢٧٥ خانوار که جمعیت ١٠٠٠ نفرىرو شامل میشد، تحت پوشش تیم ما قرار گرفت. الان توی این لحظه در این سفر هزارتایی شدیم؛ از نوزاد و کوچیک و بزرگ گرفته تا سالمندان، همهرو جزء یه خانواده کردیم که کمکهارو به دستشون برسونیم. ممنونیم از تمام کسانی که در این ۳۹روز همراهمون بودن. راستی توی این سفر که تهران نبودیم و زلزله اومد، ما هم نگران خانوادههامون شدیم مثل همه، اما وقتی کنار خانوادهت نباشی، ممکنه اتفاقی بیفته که نتونی هیچوقت خودتو ببخشی، بگذریم... خداروشکر که اتفاقی نیفتاد و همه سلامتن.
امشبم همه کنار عزیزاشون هستن و ماهم تو دل جاده. مهم نیس که کناره خانوادههامون نیستیم، مهم نیس که جامون راحت نیست، مهم ارزش دیدن یه لبخند بود که چندصد کیلومتر برای دیدنش کوبیدیم و رفتیم. خوشحالیم که باعث خوشی دل آدمایی شدیم که دلگرمیشون وجود هموطناشونه.
* نویسنده : هومن رنگاور روزنامهنگار
نظر شما