شناسهٔ خبر: 24251037 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: فرهیختگان آنلاین | لینک خبر

در گفت‌وگو با «فرهیختگان» عنوان شد

«پیانیستولوژی» نمایشی موزیکال‌وکمدی فلسفی در بستر قرون وسطی

پیانیستولوژی که این روزها در سالن ایرانشهر به کارگردانی محمد‌حسن نیازی اجرا می‌شود نمایش موزیکالی است که از جدال سیاست، مذهب و هنر در قرون وسطی در فضایی سوررئال روایت می‌کند. به همین بهانه گفت‌وگویی داشتیم با سهند خیر‌آبادی نویسنده و مدرس دانشگاه در رشته فلسفه هنر و نمایشنامه‌نویس این اثر.

صاحب‌خبر -
به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، تئاتر موزیکال با اینکه جزء گونه‌های مهم نمایشی است و ریشه کهنی در هنر تئاتر دارد؛ اگر به درستی و قوی کار شود ارتباط مخاطب را با اثر را بیشتر می‌کند و هم لذت بیشتری به او می‌دهد و تاثیر اثر را افزایش می‌دهد، چون مخاطب در یک لحظه هم اثر نمایشی و بصری می‌بیند و هم موسیقی‌ای را که در دل و در امتداد قصه پیش‌رویش قرار گرفته، می‌شنود. پیانیستولوژی که این روزها در سالن ایرانشهر به کارگردانی محمد‌حسن نیازی اجرا می‌شود نمایش موزیکالی است که از جدال سیاست، مذهب و هنر در قرون وسطی در فضایی سوررئال روایت می‌کند. به همین بهانه گفت‌وگویی داشتیم با سهند خیر‌آبادی نویسنده و مدرس دانشگاه در رشته فلسفه هنر و نمایشنامه‌نویس این اثر.


ایده و طرح نمایشنامه چگونه شکل گرفت؟

 سال گذشته آقای نیازی نمایشی را کار کرد به نام «یتیم‌خانه فونیکس» که متنش برای برادرم بود. به دلیل فرم و قصه ساده آن کار،  ایشان دلش می‌خواست کار جدیدش یک اثر مفهومی‌تر و عمیق‌تر باشد. به همین دلیل سراغ من آمد و خواست یک نمایشنامه موزیکال فلسفی بنویسم. حدود 6 ماه زمان برد تا بنویسم. اما نکته‌ای که وجود داشت اینکه متن اولیه یک متن فلسفی بود به معنای واقعی کلمه. وقتی آن متن را جلوی کارگردان گذاشتم اصلا نمی‌توانست کار کند.

بعدا متوجه شدم یک متن عمیق از من می‌خواستند نه فلسفی برای همین به یک متن عمیق تبدیلش کردم. البته چاشنی فلسفی که در اثر می‌بینید تتمه آن نظریه فلسفی‌ای است که در نسخه اولیه بود. متن براساس نظریه‌ای است از مارتین هایدگر به نام «حیث زمان». طبق این نظریه انسان در یک زمان در آینده، گذشته و حال وجود دارد و به تعبیر هایدگر انسان است که به زمان محتوا می‌دهد؛ زمان به ذاته از خودش چیزی ندارد. به همین خاطر دو نفر پیانیست را از آینده به گذشته بردیم که دال بر این داستان ماشین زمان و این چیز‌ها نیست؛ اینها از نظر فلسفی به گذشته رفته‌اند و من بر اساس این نظریه به این داستان و نمایشنامه پرداخته‌ام.

چرا قرون وسطی را برای بستر این اثر انتخاب کرده‌اید‌؟

قرون وسطی بهترین دوره است برای اینکه درونش زندگی نکنی ولی بتوانی به آن ارجاع بدهی؛ یعنی بدترین دوره است برای زندگی کردن و بهترین دوره است برای زندگی نکردن و ارجاع دادن آثار هنری به آن از نظر تاریخ؛ به دلیل اینکه در این دوره دراماتیک قدرت و مذهب برای بودن و برقرار ماندن دست به هر کاری می‌زد. یعنی وقتی این سه مهره قدرت، مذهب و سیاست در کنار هم قرار می‌گیرند و ادغام می‌شوند می‌توانند یک اثر دراماتیک تولید کنند که ارزشمند باشد. شما هر نقدی را که بخواهید به دنیای غرب یا شرق وارد کنید، به‌نظر من قرون وسطی بهترین دوره است.

برخی می‌گویند اینکه شما دوره قرون وسطی و روزهای نزدیک شدن به رنسانس را انتخاب کرده‌اید، شاید به این دلیل بوده که وضعیت امروز جامعه و تاریخ خودمان را بی‌شباهت به آن دوره نمی‌دانید و حالا این نگاه‌تان را در تاریخ دیگری مثل این قرون وسطی روایت می‌کنید. آیا خودتان معتقد به این مساله هستید؟

اینکه دقیقا منظورم همین باشد و بس، نه اینطور نبوده است. این برداشت ممکن است وجود داشته باشد. ما ایده مشترکی که برای اجرا نداریم؛ یک چیزی ممکن است در ذهن من باشد، یک چیز دیگری در ذهن کارگردان، یک چیز در ذهن آهنگساز و همین‌طور تمام اعضای گروه. ما ایده مشترکی که نداریم. اینها فقط در بیس یک تئاتر است که کنار هم قرار می‌گیرند.

بومگارتن فیلسوف نام‌آشنایی استتیک (زیبا‌شناسی) اعتقاد دارد تئاتر از اجزای متفاوت تشکیل نشده است، تئاتر در کل تئاتر است و تو در تار و پودش می‌توانی نمایشنامه و‌ موزیک را هم پیدا کنی و... . اما اینها یک کلیتی را می‌سازد که آن کلیت ساخته شده، ادغام تمام نظریات ماست؛ بدون اینکه حتی با هم صحبتی کنیم، در نتیجه چیزی که دارد ساطع می‌شود به‌سمت تماشاگر، می‌تواند چنین چیزی هم داشته باشد.

این کاملا به‌ نظر مخاطب بستگی دارد. ولی اینکه ما دقیقا نظرمان چنین چیزی باشد دقیقا اینطور نبود. یعنی به همان نسبت به خود غرب هم می‌توان اشکال گرفت، مگر الان کم اتفاقات ناخوشایند در گوشه کلیسا‌ها و غرب می‌افتد، مهم نفس اتفاق و اصل قضیه است که باید پرداخته شود نه موقعیت جغرافیای آن یا جریانات حاکم بر آن و ... .

عده‌ای از منتقدان اعتقاد دارند ایده و قصه پیانیستولوژی نگاه سطحی‌ای به دوره میانه داشته است، آیا این را می‌پذیرید؟

اتفاقا یک چیزی این وسط خیلی عجیب و غریب است اینکه اکثر منتقدان می‌گفتند آنقدر کار سنگین بود که ما نفهمیدیم و دقیقا همان‌ها هم گفتند نگاه سطحی‌ای بوده به قرون وسطی، این نشان از آن است که نقد و اصول نقد را بلد نیستند. سوال من این است که چطور می‌شود نگاه سطحی باشد ولی نتوان آن را فهمید؟! قرون وسطی وسیله و دسیسه است برای یک نظریه فلسفی. از یک مکان و زمان در دو حالت استفاده می‌شود کرد، یک حالت مثل رمان «نام گل سرخ» از اومبرتو اکو است که اصلا بر اساس عمق در نظریه فلسفی به قرون وسطی‌ای، یعنی فلسفه اسکولاستیک و با تکیه بر آن دیدگاه وارد بحث قرون وسطی می‌شود و در عمق قرون وسطی می‌چرخد و یک حالت دیگر هم مثل فیلم سینمایی «عشق و مرگ» وودی‌آلن، شوخی اجرایی‌ای را فقط با اتفاقات این شکلی در نظر می‌گیرد و شوخی می‌کند فقط، بدون اینکه بخواهد اتفاق خاصی بیفتد.

ما هم قرون وسطی را در نظر گرفته‌ایم و دسیسه شوخی قرار داده‌ایم، مثل سوزاندن آدم‌ها در نمایش که مردم به آن می‌خندند ولی خنده خنده گروتسک است، یعنی هم باید بخندند و هم بترسند، که هر دو اتفاق به‌نظرم می‌افتد برای تماشاگر. قرون وسطی وقتی برای من وسیله است؛ یعنی من بحثم چیز دیگری است و نگاهم کاملا تعمدی بوده است.

چون اگر هم ما می‌خواستیم به دنبال بحث عمیق در قرون وسطی برویم و به یک نظریه دقیق و پیچیده بپردازیم و یک بحث تاریخی خیلی جدی را هم بررسی کنیم، باور کن خود من هم نمی‌فهمیدم (با خنده) و مخاطب هم صد‌در‌صد ارتباط نمی‌گرفت، چون محال ممکن است تو بخواهی در یک زمان مثل یکی دوساعت به یک نظریه عمیق فلسفی بپردازی و هم یک دوره تاریخی را بررسی کنی. نویسنده باید یک حرف را در دل متنش بزند، حرف‌مان دو تا شود می‌شود ملغمه. می‌شود همین آثاری که خیلی از هنرمندان فکر کرده‌اند که قرار است آخرین اثر زندگی‌اش را بسازد و می‌خواهند تمام حرف‌هایشان را در یک اثر بزند.

چرا به گونه تئاتر موزیکال متن را به نگارش در‌آورده‌اید‌؟

این ژانری است که خود محمد‌حسن نیازی خیلی به آن علاقه دارد و دنبالش است و موزیکال هم کار می‌کند.

از من موزیکال خواست من هم برایش نوشتم‌. البته تعاملی با برادرم (آرش خیر‌آبادی) که ایشان هم نویسنده است، در قسمت اشعار انجام شد. من تمام محتوا و روند داستان و دیالوگ‌ها را می‌نوشتم و ایشان اینها را به‌ صورت شعر در‌می‌آورد و از حالت منثور به منظوم تغییر می‌داد. اتفاقا ژانر مورد علاقه خود من هم نیست؛ اما چون کارگردان این شکلی خواست من هم برایش به همان سبک مورد علاقه خودش نوشتم. البته من یک تئاتر موزیکال با یک محتوای فلسفی ساختم؛ پیانیستولوژی کمدی فلسفی است.

 یعنی حتی خود همین عنوان پیانیستولوژی یک عنوان جنگنده‌ و جدل‌طلب است، به این دلیل که نیمی از عنوان نمایش سودای عقل‌، خرد و منطق را دارد؛ یعنی (‌لوژی) و نیم دیگر سودای خیال و هنر و شور را دارد؛ یعنی (‌پیانیست) و این دو عنصر در حال جنگ با همدیگر هستند که در طول نمایش هم چنین هست. محتوای فلسفی‌ای ساخته‌ام که الکی موزیکال نباشد، چون اکثر کارهای موزیکال الکی موزیکال هستند، فقط همین‌جوری می‌خوانند؛ عمق و محتوا ندارد. اما این اثر دارای این سبک نیست؛ بی دلیل نمی‌خوانند، با دلیل می‌خوانند و حرفی برای گفتن دارد. نمایش کمدی فلسفی است، کمدی 112 شاخه دارد که  یکی از آن کمدی فلسفی است.

‌ در دکور نمایش ما یک کتاب بزرگ تصویری را می‌بینیم که صحبت می‌کند و تصاویری از آینده را به ما نشان می‌دهد. آن کتاب چیست و نماد چه چیزی است؟

آن کتاب هم دانای کل است، که من با او حرف خودم را می‌زنم. آن کتاب کسی است که از همه چیز این ماجرا خبر دارد و دلش می‌سوزد برای اینکه قرار است بعد سال‌های زیادی جنگ جهانی بشود و ویرانی شود و انسان‌ها کشته بشوند. من با آن کتاب حرف‌های دل خودم را می‌زنم، که رنسانس یک دوره خیلی خوبی است که بعد قرون وسطی می‌آید و مردم می‌توانند از زندگی لذت ببرند ولی همین دوره است که وصل می‌شود به جنگ جهانی و 70 میلیون آدم کشته می‌شوند. بیاییم به رنسانس ختمش نکنیم، بیایم یک کار دیگری بکنیم که به جنگ ختم نشود و سودای قدرت ایجاد نشود.‌ در‌واقع آن کتاب حرف‌های دل خودم است برای این تاریخ مزخرف گذشته.

از اجرای اثر و نتیجه آنچه که کارگردان و گروهش روی صحنه آوردند رضایت داشتید؟

آره خوب بود و احساس رضایت داشتم از اینکه کارگردان و بازیگران و طراحان و... حرف متن را فهمیده بودند و می دانستند چه می گویند و به چه می خواهند برسند. تئاتر انگار همیشه یک پایش در حاشیه است، به‌خصوص گروه های بزرگ که حاشیه در آن بیداد می کند. اما یک حاشیه در این گروه نبود و باعث شدند که ما از تئاتر کار کردن لذت ببریم و دوباره با میل به سمت این گروه بروم برای همکاری. این سومین تجربه مشترک من با محمد نیازی بود.

 

* نویسنده : ایمان رنجبر روزنامه‌نگار

نظر شما