شناسهٔ خبر: 24250246 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: راه دانا | لینک خبر

سخنرانی منتشر نشده شهید آیت الله بهشتی؛

«حرکت رشدیاب جهان و فرجام آن»- آموزش مواضع حزب جمهوری اسلامی (جلسه چهارم)

ما در مجموع تطورات و دگرگونی های عالم آهنگ رشد، گستردگی و تنوع و پیچیدگی فزاینده را در می یابیم. همه پدیده ها به تدریج گسترده تر می شوند و شکوفه های تازه ای را در دامن خود می رویانند.

صاحب‌خبر -

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل ازندای اصفهان؛ اندیشه حزب جمهوری اسلامی در جریان اوج گیری مبارزات مردمی در سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ شکل گرفت و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی به بار نشست و به صورت یک تشکل اسلامی ملی و فراگیر در صحنه سیاسی و اجتماعی کشور ظاهر شد. می توان با اطمینان گفت که هیچ تحلیلی از سالهای اولیه انقلاب بدون بررسی حزب جمهوری اسلامی و روند تکوین آن کامل نخواهد بود.

متن زیر چهارمین جلسه سخنرانی آیت الله شهید دکتر بهشتی در میان اعضای حزب جمهوری اسلامی است که در آن به شرح جهان بینی حزب می پردازد.

توضیح آنکه در سال ۱۳۵۹ شورای مرکزی حزب با محوریت شهید بهشتی اقدام به انتشار کتابی با عنوان «مواضع ما» می کند، اما اهمیت و فشردگی مباحث نیازمند آن بود که در سلسله جلساتی به شرح آن در میان اعضای حزب بپردازند.

پایگاه خبری تحلیلی ندای اصفهان مفتخر است که به تدریج برای اولین بار دست به انتشار این سخنرانی ها در فضای مجازی بزند. امید است که مورد توجه علاقه مندان و پژوهشگران قرار گیرد. سایر آثار منتشر شده حزب جمهوری اسلامی را می توانید از اینجا دریافت کنید.

[آغاز جلسه با قرائت فاتحه و اهدا به روح بلند شهیدان افتخارآفرین ازجمله افسر خلبان شهید اکبر شیرودی و مرحوم شهید مطهری]

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث هفته گذشته در مورد شناخت جهان به اینجا رسید که: عالم ماد و جهان طبیعت “شدنی” مستمر است که این “شدن” متکی به “بودنی” است. قوانین ثابتی بر آن حاکم می باشند که خود این قوانین ثابت”بودن” هستند، این نشانه ای است از اینکه یک “اَستَن” قوی و حضیضی (به تعبیر قرآن) تکیه گاه این “شدن” است.

در ادامه این بحث می خواهیم به نکته دیگری بپردازیم و آن این است که این “شدن” خودافزا است. در این قسمت دقت کنید: یک وقت بحث از کل فضا و جهان از نظر فضاشناسی و کثمولوژی (شناخت کل جهان) می شود، می گوییم در فضا منظومه ها و کهکشان ها در حال توسعه و گسترش هستند اما منظور ما از فزایندگی چنین مطلبی نیست چون در اینجا (کثمولوژی) به تعبیری این فزایندگی و گسترش چیزی جز انبساط یک جرم منقبض نیست و نمی توان به «انبساط» فزایندگی گفت. یعنی اگر ما یک سانتی متر مکعب گاز مایع فشرده را در فضا آزاد کنیم تا پراکنده شود چیزی بر آن اضافه نشده، در واقع شماره مولکول‌هایش مساوی با مولکول های زمان فشرده بودن است. یک جرم زمانی در حال انقباض و فشردگی و زمانی هم در حال انبساط و گستردگی است و انبساط غیر از فزایندگی است. آن گسترشی که در مورد کهکشان ها گفته می شود چیزی از قبیل همان پراکنده شدن گاز در فضا است، و افزایشی به دنبال ندارد. بحث ما ناظر بر این مطلب اخیر نیست البته نمی گوییم درست است یا غلط بلکه می گوییم چیزی غیر از این است.

در جهان طبیعت واقعاً فزایندگی و نو آفرینی به معنی دقیق کلمه و به معنی دقیق فلسفی و ریاضی وجود دارد زیرا اگر ما فرض را بر این بگذاریم که مقدار جرم تشکیل دهنده جهان طبیعت از یک میلیارد سال پیش ثابت بوده و چیزی بر آن نیفزوده باشند پس باید طبیعت رو به یک انتروپی (کهولت) برود و در مسیر نابودی باشد. این فرض ما مستلزم آن است که جهان رو به کهولت رود زیرا در “شدن” خود به خود حالت فزایندگی و نوآوری وجود دارد. این فزایندگی لازم نیست مربوط به جرم باشد بلکه می تواند مربوط به شکل باشد، اگر بخواهیم دقیق تر و به معنی فلسفی بگوییم، هر صورت جوهری ای یک واقعیت نو است. هیچ کس نمی تواند انکار کند که هر لحظه بر مجموعهء صور تحقق یافته در عالم طبیعت افزوده می شود یعنی اگر ما در یک میلیارد سال پیش N  جرم داشته ایم به علاوهء یک صورت و چیزی به N اضافه نشده باشد، در طول این یک میلیارد سال بر صورت ها افزوده می شود و ما یک به علاوهءN  صورت (۱+N) در طول یک میلیارد سال داریم.

هیچ کس نمی تواند تردید کند که بر شماره و کمیت صورت های پدید آمده در طول زمان دائماً افزوده می شود، پس در کل واقعیت جهان دائماً فزایندگی وجود دارد یا حداقل در بخش صورت ها ما همواره افزایش می بینیم. حال می رویم به سراغ بخش ماده (جرم): در اینجا می گوییم اگر جرم امروز با جرم یک میلیارد سال پیش مساوی است و چیزی از آن کم نشده پس این صورت ها از کجا پیدا شده اند و منشأ پیدایش این صورت ها چیست؟

۱– اگر می گویید خود ماده منشأ صورت ها است، از این مطلب معلوم می شود که ماده می تواند بیافزاید بی آنکه چیزی از خودش کم شود لذا این دیگر ماده نیست بلکه خدا است. وقتی شما بخواهید قانون تجربی لاوازیه را تعمیم فلسفی و کلیت جهانی بدهید معنایش این است که هیچ چیز به خودی خود به وجود نمی آید و هیچ چیز از بین نمی رود، به عبارت دیگر معنایش این می‌شود که اگر آن کمیت هستی و جرم عالم ثابت مانده باشد آن وقت این شکل های نو باید مبدائی غیر از ماده داشته باشند. و اگر گفته شود که مبدأش خود ماده است معلوم می شود که ماده از شمول قانون لاوازیه بیرون است دیگر ماده نیست بلکه خدا است، ما یک واقعیت و یک هستی که افاضه می کند و از خودش هم چیزی کم نمی شود را خدا می گوییم.

۲– ممکن است در جواب گفته شود جرم امروز مساوی جرم یک میلیارد سال پیش است منهای آن مقدار از جرم که تبدیل به صورت و شکل گشته پس معنایش این است که جهان در حال یک انتروپی و کهولت است زیرا این ماده باید یک روزی به پایان رسد. از طرف دیگر هر چیز که پایان دارد باید آغازی هم داشته باشد.

بنابراین: با قبول اینکه ماده پایان دارد باید قبول کرد که آغاز هم دارد و اگر آغاز دارد، این متکی به خویشتن که نیست پس یک آغازگری هم باید داشته باشد و ما آن مبدأ را خدا می‌گوییم. یک بار دیگر این بحث را با مثالی بیان می کنیم:

ما فرض می کنیم ماده و جرم جهان در یک میلیارد سال پیش ۱۰۰ باشد و در آن موقع صورت را ۱ فرض می گیریم پس کل جهان می شود ۱۰۰ ماده به علاوه ۱ صورت. می‌پرسیم امروز وضع جهان چیست؟

الف- اگر ۱۰۰ ماده محفوظ مانده باشد ۱۰۰ ماده به علاوه N صورت وجود دارد، پس در جهان فزایندگی بوده است. می گوییم منشأ این واقعیت های نو که قبلاً نبود چیست؟ اگر منشاً خود ماده است معلوم می شود که ماده خصلتی دارد عبارت از اینکه «می دهد بدون آنکه از خودش چیزی کم شود» و این دیگر نمی تواند ماده باشد بلکه خدا است و اگر این صورت ها را غیر ماده داده است معلوم می شود صورت‌ها مبدائی غیر از ماده دارند و ما باز آن مبدأ را خدا می گوییم، این مبدأ هم مبدأ ماده است و هم مبدأ صورت.

ب- اگر ماده امروز ۱۰۰ نیست و ۹۰ است چون ده تا از آن تبدیل به صورت شده است پس امروز ماده ۹۰ به علاوه ۱ صورت به علاوه N صورت است و این معادله درست است زیرا ده تا از این ماده ها تبدیل به N صورت شده، این معنایش آن است که جهان در خط یک انتروپی (کهولت) است لذا زمانی می رسد که ماده ای وجود نداشته باشد. وقتی گفتیم ماده «پایان» دارد پس «آغازی» هم داشته است و باید به جایی برسیم که بگوییم آنجا اول ماده است.

از طرف دیگر اگر ماده آغاز دارد، آغازگری هم می خواهد یعنی خود ماده مبدائی می‌خواهد. در این میان فرض سومی وجود ندارد لذا پذیرش اینکه جهان طبیعت یک شدن مستمر است خود به خود نتیجه می دهد که همواره واقعیت های جدیدی به وجود می آیند. وقتی می خواهیم سرچشمه و مبدأ این واقعیت های نو را بشناسیم ابتدا به همراهی ماتریالیست ها سراغ ماده می رویم ولی همان طور که بررسی کردیم می بینیم که ماده به هیچ عنوان توانایی مبدأ بودن را ندارد و خودش متکی به مبدائی است. به مناسبت اینکه جهان یک شدن است بحث ما به مطلب بعدی منتقل می شود تحت عنوان “حرکت رشدیاب جهان و فرجام آن“:

در این رابطه هم این مطلب پذیرفته می شود که ماده در حال شدن است و این شدن همراه با تبدیل ماده به صورت است بنابراین فرجامی دارد که همان قیامت می باشد و متکی به مبدأ هم هست. در واقع از میان تمام آن فرض ها با توجه به مبدأ و معاد ما این فرض را می‌پذیریم که جهان شدنی برخاسته از ماده است اما مبدائی دارد که هم مبدأ ماده است و هم مبدأ این حرکت شدن و فرجامش یک تحول تام کامل است و پیدا شدن جهانی جدید با اراده و مشیت مبدائی که وضع کنونی را پدید آورده است.

در حقیقت این بحث هم با مبدأ ارتباط پیدا می‌کند هم با معاد. گاهی گفته می شود که “صورت یک شکل و عرض است و واقعیت نیست”، این کمال بی توجهی است زیرا بیشتر زندگی ما بر اساس همین شکل ها می چرخد، مثلاً وقتی ما سئوال می کنیم که فرق هفتاد کیلو سنگ با هفتاد کیلو آدم در چیست؟ جواب آن است که فرقشان در شکل و ترکیب است. اگر وزن اتمی اکسیژن ۱۶ و ئیدروژن ۱ است و خواصشان با هم فرق دارد، این به کیفیت قرار گرفتن اتم ها مربوط می شود. همه تفاوت ها در شکل ها و عددها و قرار گرفتن ها است و الا می گفتیم کل جهان یک جرمی است که در همه جا مقداری الکترون و پروتون چیزهای دیگر قرار گرفته، پس تمام واقعیت هایی که ما را به دنبال مسائل می برد مربوط به همین شکل ها و ترکیب ها و تفکیک ها است؛ مثال:

تشنگی شما با خوردن آب برطرف می شود اما اگر به جای آب در بخار آب نفس بکشید آیا تشنگی شما برطرف می شود؟ پس می بینیم که همین مایع یا بخار بودن در استفاده هایی که از آن می‌کنیم اثر دارد و این در حالیست که حتی ماهیت شیمیاییش هم فرق نکرده و فقط یک تغییر فیزیکی است.

بنابراین: این خواص و شکل ها واقعیت های زندگی ما هستند اصولاً واقعیت های مؤثر در زندگی ما بیشتر به همین صورت ها و شکل ها مربوط می شود تا به ماده.

ماتریالیست ها معتقدند که حتی آنچه را که ما روح و جسم می نامیم غلط است یا ذهن و عین هم که می گوییم غلط است و ذهن و روح همان ماده است ولی کیفیت شان فرق می‌کند پس تمام آن چیزهایی که ما در زندگی به آن ها دل می بندیم مربوط به همین صورت ها و کمیت ها وکیفیت ها است؛ بنابراین نگویید که این ها واقعیت نیستند. بدین ترتیب این مسئله بسیار روشن است که جهان طبیعت در حال شدن است؛ اگر فرض کنیم جرم ماده ثابت است و تغییر نمی کند مجموعه هستی در حال شدن، در حال افزایش هم هست و اگر گفتید نه این افزایش نیست و تبدیل جرم به صورت است در این صورت جهان رو به انتروپی است و آغاز و فرجام دارد پس آغازگری هم دارد. و آن آغازگر و مبدأ هستی خداوند است. ما خداوند را فیاض می دانیم و او دائما در حال فیض است. پس باز جهان در حال فزایندگی دائم است “یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یَشَاءُ” لذا خودافزائی در صورت های جهان امری قطعی است.

تعبییر قرآن چنین است که او (خداوند) در خلق و آفرینش آنچه را که بخواهد می افزاید. اینجا این نکته قابل تذکر است که خلق در معنی اخص خود به معنای دگرگون کردن است. اگر ما واژه خلق را در این آیه هم به معنی اخص آن به کار ببریم مربوط به صورت ها می‌شود.یعنی در این دگرگونی ها آن چه را بخواهد می افزاید. البته خلق در قرآن هم به معنی عام به کار رفته یعنی ایجاد، هم به معنی خاص یعنی دگرگونی و تغییر و واژه شناسان قرآن بر این نظر هستند که معنی اصلی خلق همان دگرگونی است، سپس این معنی توسعه داده شده و در برخی آیات به معنی ایجاد به کار رفته است به هر حال اگر خلق در اینجا به معنی خاص خودش باشد بر فزایندگی صورت ها تاکید شده است اکنون از روی متن می خوانیم.

حرکت رشدیاب جهان و فرجام آن:

در مجموع تطورات و دگرگونی های عالم آهنگی خاص می یابیم، آهنگ رشد، گستردگی و تنوع و پیچیدگی فزاینده. در اینجا ما نکته دیگری را هم مورد توجه قرار داده ایم و آن این است که این فزایندگی آهنگ رشد و تکامل هم دارد. ماتریالیست هایی که در دهه های اخیر دقیق تر شده اند می گویند آنچه شما به آن تکامل می گویید به معنای کامل و پر بهاتر است در حالی که این همان خودشکفتگی همراه با خود پیچیدگی است یعنی وقتی که یک ذره در درون خودش انفجار پیدا می کند، خود شکفته می شود و همراه با این خود شکفتگی روز به روزه پیچیده تر می شود. ماتریالیست ها می گویند: وقتی گفته می شود که انسان نسبت به گیاه کامل تر است معنی کامل تر این است که: انسان یک موجود پیچیده تر از گیاه است. و رشد یعنی اینکه موجودات مادی از سادگی به سمت پیچیدگی رفته اند. ما در این مورد فعلا بحث نمی کنیم. همین آهنگ فزایندگی و پیچیدگی و خودافزایی را که خودشکفتگی همراه با پیچیدگی را با خود می آورد در جهان مورد دقت قرار می دهیم. این یک موضوع قابل اندیشیدن است.

ما در مجموع تطورات و دگرگونی های عالم آهنگ رشد، گستردگی و تنوع و پیچیدگی فزاینده را در می یابیم. همه پدیده ها به تدریج گسترده تر می شوند و شکوفه های تازه ای را در دامن خود می رویانند. این تازگی ها به چندین معنا تازه است. اولاً: اگر این تازه ها تکرار هم می شد باز تازه بود زیرا هر تجزیه و ترکیب و هر تحلیل و تفریحی یک رویداد جدید است اگر حتی هیچ پیچیدگی فزاینده ای هم پیدا نمی شد تجزیه و ترکیب‌های مستمر بود باز صورت های تازه ای پیدا می شدند. ما در اینجا قدری از این مطلب هم فراتر می رویم می گوییم انسان دارای یک صورت جوهری و صورت نویی بی‌سابقه است. به نظر ما نوهای با سابقه هم نو هستند اما نوی بی سابقه نوتر است. همه پدیده‌ها به تدریج گسترده تر می شوند و شکوفه های تازه ای در دامن خود می رویانند اما برای تکامل دوره ای است که هر یک از مجموعه ها و منظومه ها رفته رفته انرژی خود را از دست می‌دهند و فرسوده می شوند. این مسئله انتروپی در هر یک از منظومه ها قطعی است. خود انسان یک منظومه است، به وجود می آید، رشد می کند، به سمت کهولت می رود و بالاخره از هم متلاشی می شود.

بنابراین: مسئله انتروپی در رابطه با هر یک از منظومه های کوچک و بزرگ عالم قطعی است ولی ما فعلاً انتروپی را در مورد کل جهان مطرح کرده ایم. کل جهان طبیعت نیز چنین است که پس از همه گستردگی هایی که در پیش دارد سرانجام به خاموشی می گراید و از هم گسیخته می شود و طبق محاسبات دقیق علمی انتروپی جهان رو به افزایش است.

به دنبال این بحث، بحث «تکامل» را مطرح می کنیم؛ گفتیم تکامل در جهان طبیعت که عبارت از پیدایش پیچیده تر در دامن حرکت گسترده می باشد و این پویش مستمر ماده و طبیعت و سیر پدیده ها از سادگی به پیچیدگی ممکن است پایانی داشته باشد. تا امروز پایان آن انسان بوده است چون در قله موجودات پیچیده جهان در میدان آگاهی امروز ما فعلاً انسان قرار گرفته است. همه معتقدین به تکامل جهان و قوانین تکامل و حتی تکامل دار و نیستی هم همین را می گویند. در اوج قله تکامل به معنای پیدایش موجودات پیچیده تر در بستر تاریخ، انسان قرار گرفته است.

سخن این است که اگر فرض کنیم تکامل کل عالم طبیعت با پیدایش انسان به پایان رسیده است، تکامل خود انسان هنوز به پایان نرسیده و پایانی هم ندارد یعنی، ما برای کدح و تلاش انسان در سبیل خدا و راه تکامل الهی جز وصل و لقاء خداوندی پایانی نمی بینیم. در حقیقت لقاءالله هم پایان نیست. “یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ” این است که ما می خواهیم به مسئله تکامل معنی تازه ای بدهیم همان معنایی که قرآن و جهان بینی اسلامی به ما می آموزد و آن اینکه اگر بگوییم در آخرین حلقه حرکت تکاملی طبیعت انسان قرار دارد و دیگر حلقه ای نیست پس انسان حرکت کمال یاب بی پایان دارد.

بنابراین: کل جهان طبیعت از مجرا و طریق انسان یک تکامل بی پایان پیدا می کند (اگر قرار شد تکامل انسان بی پایان باشد تکامل طبیعت هم از طریق انسان بی پایان می شود) چون انسان از دامان طبیعت به وجود آمده است البته از طبیعت خالص نیست بلکه نفخه الهی هم دارد.

پیدایش انسان:

سرانجام در جهان موجودی چون انسان به وجود آمده است که در پی تکامل طبیعی محدودش می تواند تکامل معنوی نامحدودی داشته باشد و بدین سان برای کل جهان تکاملی وقفه ناپذیر و سیری بی پایان می یابیم به سوی ابدیت و کمال مطلق از طریق تکامل انسان سیر می کند و بدین سان کل جهان طبیعت به سوی یک نقطه روان است یُسَبِحُ ِللهِ ما فِی الَسمواتِ وَ ما فِی الاَرضِ، آنچه در آسمان و زمین است تسبیح گوی اوست و لکن لا تَفقَهونَ تَسبیحَهُم. این بیان فشرده ای از رابطه حرکت و شدن جهان با مبدأ و مقصد جهان بود. مبدأ و مقصد یکی است. همان که مبدأ است همان مقصد هم هست.

کز نیستان تا مرا ببریده اند              از نفیرم مرد و زن نالیده اند

کل جهان از نیستان ابدیت بریده شده و حال به سوی اصلش باز می گردد. “کُلُّ شَیئٍ یَرجِعُوا اِلی اَصلِه” و “اِنّا ِللهِ وَ اِنا اِلیهِ راجِعُونَ“، “اِلَیهِ مَرجُعِکُم جَمیعاً” قرآن پر از چنین تعبیراتی است. هرچه بیشتر بر روی طبیعت مطالعه کنیم کل جهان طبیعت را به صورت یک مجموعه یک پارچه ای می یابیم که به هم مربوطند، یعنی ما امروز در جهان چیزی را نمی شناسیم که با کل جهان پیوند و رابطه داد و ستد و در یک نظم جامع قرار گرفتن را نداشته باشد.

ذره ذره‌ای که در این جهان است در یک نظم کلی جامع قرار گرفته و مجموعه این ذرات یک منظومه بزرگ است. آگاهی های علمی که درباره جهان تا به امروز به دست آورده ایم نمایانگر این مطلب بوده است که کل جهان یک مجموعه به هم پیوسته است و قوانین منظمی بر این مجموعه به هم پیوسته حاکم است. این قوانین نیز با هم مربوط هستند و یک سیستم قانونی را به وجود می آورند لذا جهان طبیعت یک واحد است و با همه گوناگونیش یک کل به هم مربوط می باشد. چنان نیست که قانون جاذبه یک طور عمل کند و قوانین دیگر طبیعت نحوه دیگری عمل کند. مجموعه قوانین فیزیکی، طبیعی،… یک سیستم هستند و [به] عبارتی می توان گفت جهان متغیری متکی به ثابت می باشد، همه این مسائل را ما در جهان می یابیم.

وحدت جهان

از طرفی جهان را هماهنگ و یکپارچه می یابیم به دور از گسیختگی و تشتت. از دستگاه عظیم کهکشان ها و منظومه ها گرفته تا درون اتم، هر یک نظمی در درون دارند و روابطی دقیق با یکدیگر. با قوانینی ثابت و حاکم بر این روابط که علم در پی کشف آن هاست و هر آنچه را کشف کند به عنوان قوانین و اصول ثابت زیربنای محاسبه ها و پیش بینی ها قرار می دهد.

سرچشمه هستی، خدا:

همین قوانین ثابت و روابط به هم پیوسته ما را به مشیتی واحد و مطلق و محیط بر سراسر عالم رهنمون می گردد که این نظام را پرداخته و به اراده لایزال او جهان برپاست. “هُوَ الحَیُّ القَیّوم” (او برپادارنده همه چیز است) حال باید دید که ما چگونه از جهان شناسی به خداشناسی می‌رسیم؟

ما با شناخت مستقل جهان به وجود نظام دهنده حکیم آن پی می بریم لذا از اصل جهان به اصل وجود خدا می رسیم و از وحدت جهان به وحدت خدا و با شناسایی پیوستگی و هماهنگی کل پدیده ها به وحدت ارادهء حاکم بر آن ها پی می بریم یهنی هم شناخت مبدأ و هم شناخت یگانگی.

در اینجا یادآوری این نکته ضرورت دارد که قانون مندی ثابت حاکم بر طبیعت خود مبدأ و پدیدآورنده و خدای جهان نیست بلکه جلوه اراده و مشیت اوست. خدا که قانونگذار و پدیدآورنده و مبدأ جهان است رابطه اش با جهان، رابطه خالق با مخلوق و مدبر با قلمرو و تدبیر است. جهان هم پدیده های رنگارنگش و هم مجموعه اش و هم نظم و قانون مندیش به اراده حق برپا و به حکمت لایزال او در گردش است. نکته ای که اینجا هست این است که التقاطیون در جهان بینی خود می گویند جهان یک واقعیت عینی است و یک مجموعه واحد و یکپارچه می باشد.

بر این جهان قانون حکومت می کند و مجموعه این قوانین هم یک سیستم واحد است اما توحید و خداشناسی شان تا همین جا است. خداشناسی التقاطیون با ماتریالیست ها هیچ گونه منافاتی ندارد اگر از اینجا فراتر نرویم می بینیم که ماتریالیست های پیشرفته هم عموماً همین را می گویند اما تا اینجا خدای حیّ قیّومی که ما بر او دعا می کنیم و او بر ما وحی می فرستد به دست نمی آید. تذکر ما اینست که در جهان بینی ما بر طبق مطالبی که گفتیم این ماده گسترده و این جهان مادی که واقعیتی عینی است و قوانین ثابتی که بر آن حاکم هستند و سیستم قانونی حاکم بر آن همه جلوه خدا هستند و خود او نیستند.

همین نوع وحدت وجود است که از آن کفر برآمده و التقاطیون دچارش هستند یعنی آن ها این مجموعه مادیات را به اضافه قوانین حاکم بر آن می پذیرند اما از این فراتر نمی روند. بر اساس توضیحاتی که دادیم و آنچه که از روی متن خواهیم خواند می گوییم که حتی اندیشه انسان راهنمای او به سوی این حقیقت و واقعیت است که این نظام قانونی و این جهان یگانه به هم پیوسته و نظم و قانون حاکم بر آن همه مخلوق یک خالق است خداوند آن خالق و مبدا است.

قوانین نمی توانند خالق ماده باشند همان طور که قبلاً گفته ایم این قوانین یا باید خالق ماده باشند مخلوق ماده یا در کنار ماده اگر بگویید خالق ماده هستند هیچ ماتریالیستی نیست که بگوید قوانین حاکم بر ماده خالقند در واقع معنایش این می شود که قبل از اینکه ماده ای وجود داشته باشد این قوانین بوده اند و هیچ اندیشه ای نمی تواند این را بپذیرد که قبل از ماده قوانین حاکم بر ماده بوده است؛ مثلاً قبل از آنکه ئیدروژن یا اکسیژنی باشد قانون H2o، دو اتم هیدروژن و یک اتم اکسیژن می‌دهد آب بوده است. هیچ اندیشه ای این را نمی تواند بپذیرد لذا قوانین نمی توانند خالق ماده یا مخلوق ماده باشند زیرا کارهای ماده در پرتو این قوانین است و ماده کارپذیر است نه کار ده، به اصطلاح فلسفی ماده بالقوه منفعل است نه فاعل، و پذیرنده است و نه دهنده، پس قوانین نمی توانند خالق ماده باشند ماده هم نمی تواند خالق قوانین باشد آنچه باقی می ماند آن است که خالقی و مبدائی آفریننده هر دو باشد.

دنباله متن را می خوانیم: خدا است که قانونگذار و پدیدآورنده و مبدأ جهان است (هم ماده را به وجود می آورد و هم این قوانین را) رابطه مبدأ با جهان رابطه خالق با مخلوق است، رابطه مدبر با قلمرو تدبیر است (جهان قلمرو تدبیر و گردانندگی اوست) هم پدیده های رنگارنگ جهان و هم مجموعه‌اش (یعنی هم تک تک و هم مجموعه پدیده ها) هم نظم و قانون مندیش همه به اراده حق برپاست و به حکمت لایزال او در گردش است بدین ترتیب ملاحظه می کنید که ذره ذره موجودات این جهان نشانه خدا هستند هر ذره ای از جهان یک آیت است.

بعضی ها خداشناسی شان در گرو حوادث استثنایی است اما حوادث استثنایی دلیل خداشناسی ما نیستند، اگر کسی خداشناسی اش در گرو حوادث استثنایی بود همین که کسی بگوید این حادثه معجزه نبوده و یک روند طبیعی داشته آن وقت خداشناسی اش را از دست می دهد. خداشناسی انسان اندیشمند باهوش اولی الالباب و خردمند و تحلیلگر در گرو حوادث نیست؛ قرآن می گوید حتی همین گیاهی که می روید آیتی از آیات خداست، همین شتری که پیش چشم تو است و دائماً سوارش می شوی با آن کیفیت آفرینشش نشانه خداست. اَفَلا یَنظُرونَ اِلی الاِبِل کَیف خَلقت. خدا را تنها در پدیده های استثنایی و معجزه آسای جهان نمی‌جوییم بلکه در کل جهان، نه هر گاه که حادثه غیر مترقبه ای پیش آید یا موجود خارق‌العاده ای متولد شود به یاد خدا افتیم و در آن همه آفرینش شکوهمند جهان از خدا غافل بمانیم.

ایمان و اعتقاد به خدا با اولین آگاهی بر نظم عمومی جهان و سنت های جاری آن شکوفا می گردد و با علم و آگاهی بیشتر بر نظم جهان، افزون تر می شود. مطلب را در اینجا خلاصه می کنیم که پیشرفت در علوم طبیعی برای انسان اولی الالباب و برای قوم یتفکرون و برای قوم یَتذکرون نه تنها مانع خداشناسی نیست بلکه کمکی به خداشناسی آن هاست. زیرا علوم طبیعی ما را به نظم گسترده جهان آشنا می کند. کار علم طبیعی کشف قانونی جدید از قوانین حاکم بر طبیعت است، لذا ما هر قدر در طبیعت شناسی علمی جلو برویم در خداشناسی هم جلو می رویم به این ترتیب نه تنها علم ضد دین نیست بلکه کمک به دین است ولی به شرط آنکه علم طاغوت نشود و ما دچار اصالت علم نشویم و ساینتیزم نگردیم اگر علم طاغوت نشود چراغ راه است وگرنه موجب گمراهی است.

تئوری ماده ازلی نمی تواند مسئله پیدایش جهان را حل کند (این نکته ای است که شرحش را در اول بحث گفتیم) چه ماده در ذاتش تغییر و حرکت نهفته است (وقتی حرکت هست ما با پیدایش واقعیت هایی جدید روبرو خواهیم بود و اگر سرمایه این واقعیت های جدید خود ماده باشد پس ماده باید دائماً رو به فرسودگی برود) با هر حرکت رو به فرسودگی و سرانجام پایان یافتن حرکت می رود و هرچه پایان دارد خود به خود آغاز نیز دارد و هرچه آغاز داشته باشد پدیده ای است نیازمند به پدید آورنده بدین ترتیب جهان آغازگر و مبدائی می خواهد.

پاسخ به سئوالات:

سوال ۱: اگر شما ماده را ماده فیزیکی فرض می کنید چرا بر مبنای قاعده لاوازیه می سنجید بلکه با قاعده انیشتن بسنجید که ماده انرژی را می افزاید یعنی کم نمی شود بلکه ماده تبدیل به انرژی می شود و انرژی تبدیل به ماده پس بنابراین هیچ گاه ماده کم نمی شود و اگر ماده را ماده فلسفی فرض کنیم آن هیچگاه کم نمی شود و با صورت های گوناگون هم باعث کم شدن ماده نمی شود پس نتیجه می گیریم که همواره ماده در حال دگرگونی و بدون کم شدن می باشد؟

ج- این سئوال نه قسمت اولش و نه قسمت دومش به مطلب ما ارتباط ندارد، ما می گوییم آیا واقعیتی که ما داریم منحصر به عالم ماده و جهان طبیعت است؟ یا واقعیت اصلی مبدائی است که جهان ماده فیض و مخلوق اوست؟ اگر بر این باوریم که جهان طبیعت متکی به یک آفریدگار و مبدأ و سرچشمه هستی است و این جهان فیضان و تراوش آن سرچشمه فیاض است، دیگر بحث نداریم و فقط باید برویم و کمی چگونگی کار را بفهمیم و اگر کسی بر این باور باشد که واقعیت، همین جهان طبیعت و ماده است از او می‌پرسیم:

آیا مجموع این واقعیت اعم از شکل و ماده ثابت است یا متغیر؟ اگر بگویید ثابت است پس دیگر جهان باید حرکت نکند و شدن برای آن معنایی ندارد چون با حرکت و شدن دائماً چیزهای نو می آید ولو تکراری باشد، یک کارخانه ای که کار می‌کند دائم محصول بیرون می دهد هر وقت محصول نداد ساکت و ساکن است لذا اگر طبیعت حرکت دارد پس دائماً هم چیز تازه به وجود می آورد. حال می گوییم رابطه آن تازه ها با کهنه ها چیست؟ ما این عالم را ماده و شکل می گوییم یا فعلاً می گوییم ماده و کیفیت (شما هرچه می خواهی بگو می خواهی ماده را قابل انرژی بگیر یا انرژی را قابل تبدیل به ماده بدان) ما سئوال می کنیم که آیا واقعیت های هستی این عالم ماده، امروز مساوی با مجموع ماده و انرژی دیروز است؟ یا نه؟

(دقت کنید در اینجا اصلاً هم ماده گفتیم و هم انرژی) فرض کنیم که دیروز موجودیِ انبار هستی طبیعت عبارت از ۱۰۰ ماده و ۱۵۰ انرژی و ۱۵۰۰ صورت بوده باشد و فرض هم بگیرید که قابل تبدیل به یکدیگر هم باشند، امروز آنچه مسلم است بر شماره صورت ها اضافه شده است مثلاً اگر تا دیروز ۱۵۰۰ بو قطعاً امروز ۱۶۰۰ تا است یعنی صد تا صورت تازه به وجود آمده است حال می‌خواهیم ببینیم که این ۱۰۰ صورت از کجا به وجود آمده است؟ یا از صد تا صورت پیشین و یا از ۱۰ تا انرژی پیشین هستند و یا از خارج این ها. هر یک از این چهار تا باشد همان مطلب را پیگیری می کنیم؛ اگر صورتی تبدیل به این صورت شده است خود این تبدیل یک واقعیت و یک “تازه” است اما این تبدیل سرچشمه می خواهد. اگر بگویید این صورت های جدید از انرژی های پیشین به وجود آمده است تبدیل قوی تر خواهد بود و باز سرچشمه ای می خواهد اما اگر صورت ها از یک ماده باشد باز قوی تر است و سرچشمه هم می خواهد و بالاخره اگر گفتید خود این ماده، انرژی، صورت، فیاض است و بی آنکه خودش کم شود زیاد می کند می گوییم این ماده نیست و خدا است زیرا یکی از صفات خداوند همین فیاض بودن است.

بنابراین: شما نمی توانید انکار کنید که خود این تبدیل یک واقعیت است مگر آنکه در این زمینه ایده آلیست شوید و بگویید که این یک موهوم و ذهنیت است و واقعیت جدیدی نمی باشد و الا اگر پذیرفتند که این تبدل و شدن یک واقعیت است می پرسیم سرچشمه اش چیست؟ اگر بگویید سرچشمه اش باز چیزی است که متبدل به این تبدل می شود آن وقت خود این تبدل دو مرتبه سرچشمه می‌خواهد و این امر، بی نهایت ادامه دارد تا آنکه بالاخره به سرچشمه حقیقی برسد.

بنابراین: بدون تردید و به طور طبیعی مقدار کل واقعیت ها رو به افزایش است بر اساس همین مطلب است که می گوییم یک مبدأ و سرچشمه ای است که فیاض می باشد و ایجاد و خلق چیزی از او کم نمی کند. لا ینقُصه شیء و این ویژگی خدا و خداشناسی و اعتقاد به مبدأ است لذا اگر می بینید ما مسائل را این طور مطرح می کنیم تئوری های گوناگون، در این بُعد فلسفی مطلب، دخالتی ندارند. منظور از بعد فلسفی، اندیشه های جامع تر است و فلسفه یعنی تعمیم کامل قوانینی که در علم با آن ها سروکار داریم. البته همه آن ها قابل تعمیم نیستند.

سوال ۲- اینکه می پرسند چرا مطرح نمی کنید، خود قانون انیشتن قابل توجیه و باور نیست چطور ماده تبدیل به انرژی…؟

ج- بله امتیاز رابطه های ثابت در مسائل فلسفی نسبت به مسائل علمی همین است که در آنجا صحن و بطلان، تاثیری در مطلب ندارد. ما چه با فرضیه های مکانیکی و چه با فرضیه های موجی یا ذره ای یا امکان تبدیل موجی به ذره و ذره به موجی و یا هر فرضیه دیگری از این قبیل که بخواهیم جهان را توجیه کنیم مسئله فرقی نمی کند و آنچه برای ما مطرح است واقعیت بودن این ها است.

ذره و موج یک مفهوم فیزیکی هستند ولی واقعیت مفهومی گسترده تر از ذره و موج است. همه این ها واقعیت هستند پس واقعیت مفهومی گسترده تر است وقتی قانون مندی هایمان را روی گسترده ترین مفاهیم برویم آن وقت فلسفه می شود.

آنچه ما می دانیم این است که: اگر واقعیت هستی را محصور و منحصر به جهان طبیعی که تا دیروز داشته ایم بدانیم قطعاً از دیروز تا به امروز بر کل موجودی آن افزوده شده است. مسئله توجیه این افزایش است سپس به سراغ راه حل های مختلف می رویم و سرانجام به اینجا می رسیم که به هر حال باید متکی بر یک مبدأ فیاض باشد.

سوال ۳- مگر نمی شود ماده باشد ولی ماده در عین اینکه هست به صورت های گوناگون در آید؟

ج– شخصی که این سئوال را کرده مثل اینکه صورت ها و گوناگونی را واقعیت نمی‌داند به همین دلیل است که می گوییم ماتریالیست ها بالاجبار در یک بخش از نظریاتشان از ایده آلیست سر در می آوردند یعنی ذهنیتی که عینیت ندارد و یا منکر بخشی از عینیت جهان می شود مگر این صورت ها که در سئوال آمده واقعیت عینی نیستند و مگر تبدیل ماده به صورت واقعیت نیست ما سراغِ اصل و مبدأ همین ها را می گیریم اگر وجود این صورت ها از ماده کم کرد همان بحثی است که قبلاً عرض کردیم و اگر نکرد که همان خدا می شود و دیگر ماده نیست. صورتی که ما در این بحث ها می گوییم به معنی دقیق فلسفی اش یعنی صورت جوهری نیست اما سرانجام خود به خود به همان جا می رسد.

سوال ۴ اگر N ماده وجود داشته باشد و یک صورت، می شود که حالا باز هم N ماده باشد ولی بیشتر از یک صورت؛ آیا این مسئله ضد و نقیض نیست؟ بیشتر توضیح دهید؟

ج– نخیر نمی شود به ما بگویید بقیه صورت ها از کجا آمده اند؟ یا از ماده کم می شود یا یک مبدأ دیگری دارد.

سوال ۵ به نظر می رسد بعضی از ماده ها هنگام تبدیل به فرمی دیگر یا انرژی ها در تبدیل به انواع انرژی، اصل بقاء انرژی ثابت است و فقط فرم انرژی تغییر می کند مانند انرژی حرکتی یا مکانیکی که می تواند تبدیل به انرژی الکتریکی به حرارتی؟ اولاً کدام یک از این انرژی ها قابل تبدیل به دیگری هستند؟

ج– این یک بحث علمی است ما در آن وارد نمی شویم. بحث ما این است که خود این تبدل واقعیت است، اگر چیزی از آن کم نمی شود و اصلاً مولد نیست اَللهُ الصَّمد لَم یَلِد وَ لَم یولد، پیدایش جهان از او به صورت تولد نیست زیرا تولد همراه با کاهش است.

خلاصه تبدل یک عینیت است و این عینیت جدید هم هست. باید بگویید کدام یک از ماده و انرژی و صورت، هُوَ الغَنیُّ القَدیرُ العَزیزُ الحَمید است یعنی یک منبع فیض بی نیاز که صمد (توپر) هم هست و چیزی از آن خالی نمی شود و لم یلد و لم یولد است. ما بحث لفظی نداریم، به چنین مبدائی خدا می گوییم. البته خداشناسی خیلی بالاتر از این حرف‌هاست. ان شاءالله در بحث بعدی به آن می پردازیم.

والسلام

انتشار از: واحد آموزش حزب جمهوری اسلامی اصفهان

انتهای پیام/

نظر شما