شناسهٔ خبر: 24244961 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: دانشجو | لینک خبر

ماجرای یک سفر متفاوت تشکیلاتی

حاشیه‌نگاری اردوی جذاب انجمن‌های اسلامی در مشهد مقدس/ در حسرت یک سوت بلبلی!

درست هنگام شروع سفر ما، بارش برف در تهران و سایر شهر‌ها به اوج رسید. جاده‌ها بسته شد! ریل‌های قطار یخ زد! و دید خلبان‌ها در برف و کولاک از بین رفت و هواپیما‌ها زمین گیر شد!

صاحب‌خبر -
گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو؛  اردوهای تشکیلاتی، یکی از رازهای ازلی و ابدی دوران دانشجویی است. اردوهایی محدود و منحصر به اعضای یک تشکیلات، که معمولاً پر از تجربه و اتفاقات خاص هستند. اردوهایی برآمده از دغدغه‌ مشترک دانشجویانی که به چیزی فراتر از درس خواندن و نمره گرفتن فکر می‌کنند. اردوهای تشکیلاتی، نشانه‌های بلوغ و نمونه‌های جهش تشکل‌های دانشجویی هستند. اردوهایی که همیشه، جزئیات‌ و خاطرات‌شان، محرمانه در میان اعضای تشکیلات باقی می‌ماند و کمتر به بیرون، به جایی در میان عموم دانشجویان، درز پیدا می‌کند.
متن پیش رو اما یک سنت‌شکنی است. یک حاشیه‌نگاری از اردوی تشکیلاتی اتحادیه انجمن‌های اسلامی در مشهد مقدس. اردویی که از دهم تا سیزدهم بهمن ماه برگزار شد و مثل هر اردوی تشکیلاتی دیگری، پر از جلسه و مصوبه و البته خاطره بود. حضور صمیمی و جذاب آقای محسنی اژه‌ای، سخنگوی دستگاه قضا در جمع تحکیم وحدتی‌ها هم، جذابیت اردوی امسال این اتحادیه دانشجویی را چند برابر کرد. در متن پیش رو، سارا عاقلی متن و حاشیه این اردوی تشکیلاتی خاص را روایت می‌کند.
***
درست هنگام شروع سفر ما، بارش برف در تهران و سایر شهر‌ها به اوج رسید. جاده‌ها بسته شد! ریل‌های قطار یخ زد! و دید خلبان‌ها در برف و کولاک از بین رفت و هواپیما‌ها زمین گیر شد! ما مانده بودیم و بهشتِ ثامن الحجج، که سرما و یخبندانِ راهش آب نمی‌شد، اما دوری از آن دل هایمان را آب می‌کرد و به تمنا وا می‌داشت.

تعدادی از بچه‌ها که قرار بود از شهرستان‌ها به تهران بیایند و دسته جمعی سفر را آغاز کنیم؛ در مسیر‌های برفی گیر افتاده بودند، نه راه پس داشتند و نه راه پیش. برای همین، تعدادی از دوستان جا ماندند. استرس وضع موجود، خانواده‌ها را نگران می‌کرد مخصوصا با فیلم و عکس‌هایی که از قطار در راه مانده مشهد-تهران دست به دست می‌شد.

خانواده ام اصرار می‌کردند سفر را کنسل کنم، اما ممکن نبود. قرار بود در این سفرِ دانشجویی به غیر از خودم مسئولیت چند دانشجوی دیگر را هم داشته باشم. ناگزیر بودم به انکارِ اصرار‌ها و نگرانی هایشان.  دسته جمعی در میان چشم‌های نگران و ریل‌های یخ زده راه‌آهن، سوار قطار شدیم.
 
حاشیه‌نگاری اردوی جذاب انجمن‌های اسلامی در مشهد مقدس/ در حسرت یک سوت بلبلی!

ریلِ تشکیلات
اولین کار در قطار طبق معمول تهیه چندین استوری و پست بود تا خوراکِ اینستاگرام فراهم شود! و بعد حرکت دادن این سفر بر روی ریل تشکیلاتِ و در مسیر شدن. کوپه‌های قطار هم سفر تشکیلاتی را درک می‌کردند به همین خاطر بجای چهار نفر، هفده نفر را در خود جای می‌دادند!

نیمه‌های شب پایمان به زمینِ خشک مشهد رسید و خوشحال از نبود کولاک، سوار اتوبوس شدیم برای رفتن به سمت محل اسکان در دور‌ترین نقطه شهر! صبحش قرار بود با اکیپی که همگی هم دانشگاهی بودیم،   به منظور اشاعه سرزندگی؛ یک جلسه شاد و "حال خوب کن" داشته باشیم، اما خواب‌های چند پاره، فرصت خوش خلقی را از من گرفته بود؛ شبیه به برجِ زهرمار گزارش‌ها را ارائه می‌دادم و در آرزوی پایان جلسه و پناه بردن به خواب اظهار نظر می‌کردم.

بعد از ظهرش که اعصابم سرجایش برگشت؛ وقتِ شرکت در جلسه‌ی اتحادیه بود. باید از حال و هوای خودمانی دانشگاه بیرون میامدیم و در جمع رسمیِ دانشجویانی حاضر میشدیم که هر کدام راه دور و درازی را آمده بودند تا در نشست میاندوره دفتر تحکیم وحدت شرکت کنند. یکی از ارومیه، دیگری از هرمزگان و آن یکی همان بیخ گوشمان در مشهد!
 
حاشیه‌نگاری اردوی جذاب انجمن‌های اسلامی در مشهد مقدس/ در حسرت یک سوت بلبلی!

تفریحات در تشکیلات
همان روز اول در خوابگاه دختران موش پیدا شد! نور ِ. علی نور برای یک خوابگاه دخترانه. افتتاحیه بی‌نظیری بود برای اردویمان!  خانم ها، اما آن را گرفتند و موش بخت‌برگشته را در تپه‌های وکیل آباد رها کردند!  تشکیلات، رویایِ گرفتنِ موش توسط دختران را به واقعیت تبدیل کرده بود.

از نکات جذاب محل اسکان یخِ حوض بود، با شکستنش می‌توانستیم نوستالژی «یخ حوض شکستن» پدران و مادران‌مان را تکرار کنیم! محل استقرارمان در یک قلعه‌ی سازمانی بر فراز تپه‌های وکیل آباد بود و از شدت سرما، آبِ حوض تبدیل به یخ شده بود. بعد از جلسه بچه‌ها می‌رفتند روی یخ برای سرسره بازی و تهیه عکس و فیلم. اکیپ اول که پیاده می‌شد نوبت به گروه بعدی می‌رسید، و ضرورتِ وجودِ تفریحات را در سفر‌های کاری و تشکیلاتی گوشزد می‌کرد.   

عزای حضرت مادر (س)
اما پایانِ روز اول، پایان تمام خستگی‌ها بود. یک حرم، یک دیدار تازه، یک زیارت دسته جمعی آن هم در حال و هوای عزای حضرت مادر (س)؛ می‌ارزید به تمام خستگی ها. انگار تمام راهِ یکساله را آمده بودیم که آخرش به اینجا برسیم. به همین عزا و گریه‌های مشترک. حالا این صحن و سرا شده بود نقطه تلاقی ما برای پیوند روز‌های دانشجویی.
روز دومِ اردو حکم روز اول را داشت! افتحایه و الباقی برنامه‌ها برگزار شد، اما من از همان صبحش انتظار شب را می‌کشیدم که دوباره اتوبوس‌ها بیایند و ما را حرم ببرند، شاید همین یکبار فرصت دست داده بود تا ایام فاطمیه را در حرم حضرت رضا (ع) نفس بکشم، وجودم باید پر می‌شد برای تمام روز‌ها و شب‌های تبعید که دیگر نه حرمی بود و نه پنجره فولادی.
 
حاشیه‌نگاری اردوی جذاب انجمن‌های اسلامی در مشهد مقدس/ در حسرت یک سوت بلبلی!


جلسه‌های بی انتها
هنگام بازگشت، به مدد دوری راه حرم تا محل اسکان، برخی از جلسه‌ها را در اتوبوس برگزار می‌کردیم؛ تشکیل گعده‌های چند نفره از غنیمت‌هایی بود که نباید از دست می‌رفت.

هنوز به اسکان نرسیده بودیم که یک دستور جلسه آمد، ساعت ۱۱ شب! به یکی از ساختمان‌ها رفتیم، اما سرایدار ساختمان راضی نمی‌شد اتاق جلسه بدهد. به ناچار سی دقیقه سرپا در لابیِ ساختمان، جلسه را برگزار کردیم. از شدت خستگی احساس می‌کردم زانوهایم تا می‌خورد و از پا می‌افتم. جلسه اول تمام نشده بود؛ دستور جلسه دوم آمد. این بار برای ایجاد هماهنگی میان دانشگاه‌ها به سالنی دیگر دعوت بودیم.     

شروع جلسه با خودمان بود، اما پایانی برای آن متصور نبود. قرار بود فردا صبحش نشست به اوج خودش برسد، از میان سه قوه فقط دستگاه قضا به خودش جرات و جسارت داده بود تا در جمع دانشجویان حاضر شود و به سوالات پاسخ دهد. حالا نماینده‌ی دانشگاه‌ها باید از مطالبه گری سنگ تمام می‌گذاشتند. از قبل، حضور معاون اول قوه قضاییه اطلاع داده شده بود تا دانشجویان سوالاتشان را جمع بندی کنند.
حاشیه‌نگاری اردوی جذاب انجمن‌های اسلامی در مشهد مقدس/ در حسرت یک سوت بلبلی!

سحر ندارد این شب تار...
از دانشگاه ما یک دسته سوال به دستم رسیده بود! و هر سوال دربرگیرنده چندین سوال بود! پشت هر سوال کوهی از مطالبه، جستجو، حق خواهی، گفت و گو و تامل خوابیده بود. بچه‌ها برای جمع و جور کردن سوال هایشان، زمان‌های استراحت دور هم جمع می‌شدند و موضوعات را به شور می‌گذاشتند. این وسط بیشترین کمک را دانشجویان حقوق می‌کردند. از توضیح دادن چیستی حبس تعزیری تا پیدا کردن ماده‌ها و تبصره‌های مربوط به هر مبحث و چیدن استدلال و مقدمات هر سوال.

نمی‌توانستم زحماتشان را نادیده بگیرم؛ با چشمان نیمه باز و دسته‌ای سوال وارد جلسه‌ی نمایندگان دانشگاه‌ها شدم. خوشحال از اینکه نماینده دانشگاهی مادر هستم که رشته تعدادی از  دانشجویانش علوم انسانی است و  سر بزنگاه می‌خواستند از درس‌هایی که خوانده بودند استفاده کنند.

نیم ساعتی طول کشید تا بحث مان گل انداخت، اما وقتی گل انداخت دیگر امیدی به اتمامش نبود. حدود ساعت یک شب بود که جلوی هر کداممان یک بسته شیر گذاشتند! با تعجب نگاه می‌کردیم، می‌خواستم بگویم الان وقت شیر نیست، وقت خواب است!

بحث و رایزنی و مذاکره دو ساعت طول کشید. گاهی اواسط جلسه بخاطر حجم بالای موضوعات، گیج می‌شدیم و پرونده‌های مختلف قضایی را قاطی می‌کردیم. سرانجام ساعت ۲ بامداد جلسه به اتمام رسید؛ در حالی که چشم‌های نیمه باز نمایندگان دانشگاه‌ها از زور بی خوابی تبدیل به یک خط ممتد شده بود.
 
حاشیه‌نگاری اردوی جذاب انجمن‌های اسلامی در مشهد مقدس/ در حسرت یک سوت بلبلی!

در راه بازگشت به اسکان، سرِ خوابیدن یا نخوابیدن با خودم کلنجار می‌رفتم. از یک طرف می‌خواستم استراحت کنم و آخرین تنظیمات متن مطالبه را به صبح واگذار کنم و از طرفی یاد شب‌های امتحان بودم؛ که سابقه نداشته شبِ امتحان به امیدِ بیداریِ صبح خوابیده باشم و صبحش، رو سفید شده باشم. تا جایی که یادم هست همیشه «شب کار» بودم. پس زیر لب زمزمه می‌کردم: «سحر ندارد این شب تار...»

یک سانس فوق العاده دیگر از دو نیمه شب تا پنج صبح را هم با نماینده دانشگاه الزهرا نشستیم به همفکری و به زور گنجاندن ده‌ها مطالبه تلنبار شده روی هم در یک متن پنج دقیقه‌ای! و بعدش نماز صبح و دو سه ساعت استراحت قبل از شروع برنامه.

امتحانِ دستگاه قضا
صبحش که بیدار شدم باورم نمی‌شد شب نشینی بالاخره به سر آمده. مطالبه‌ها را ما مشق کرده بودیم، اما پاسخ دادن در امتحانِ دانشجویی، کار دستگاه قضا بود. یک امتحان دو تکه؛ تکه اول صبح بود تا ظهر؛ از مقایسه‌ی برخوردِ دستگاه قضا با مفسدین در ایران و ترکیه شروع شد و سرانجامِ حصر و چرایی آمار بالای جرائم.

تکه دوم موکول شد به بعد از نماز و ناهار خوردن سخنگوی دستگاه قضا با دانشجویان که از قضا رسانه‌ای شد. از اینکه معاون اول قوه قضاییه با ما ناهار می‌خورد هم خجالت زده بودیم و هم خوشحال! خجالت زده از غذایی که جلوی مهمانمان می‌گذاشتیم و خوشحال از اینکه بالاخره مسئولان درک می‌کردند دانشجویانِ بختِ برگشته چه می‌کِشند!
حاشیه‌نگاری اردوی جذاب انجمن‌های اسلامی در مشهد مقدس/ در حسرت یک سوت بلبلی!


تا چند دقیقه قبل از شروعِ مجدد مراسم هنوز بدو بدو‌ها تمام نشده بود؛ یکی از بچه‌ها آخرین ارجاعات قانونی مباحث را جستجو می‌کرد و برایم پیامک می‌فرستاد و دیگری جزییات ریز موضوع را شرح می‌داد و می‌شکافت تا دست پر باشم. داشتم دچار اضافه بار اطلاعاتی می‌شدم. بیشتر از مطالبه گری از کار جمعی با بچه‌ها لذت می‌بردم. شبیه یک پازل شده بودیم؛ هر کسی یک تکه را کامل می‌کرد و نفر آخر، کارش تابندن نور روی این طرحِ همگانی بود.

در حالی که هنوز سالن به حالت اول برنگشته بود؛ پشت تریبون رفتم. چند ثانیه منتظر ماندم تا فضا آرام شود. چهره‌های بچه‌های دانشگاه که در سالن پراکنده بودند از نظر گذراندم و بعد شروع کردم. اول خوشامدگویی و سپس مطالبه از وضعیتِ دانشجویان عدالتخواه. از زمانی که حکم این چهار دانشجوی عدالت‌خواه شیرازی صادر شده بود، برای جنبش دانشجویی تبدیل به یک علامت سوال بزرگ شده بودند و چرایی این حجم از تند و تیزی با دانشجویان علامت سوال هم باقی ماند. از اشتباه در شیوه نقد گفتم؛ از حقِ دانشجو برای آزمون و خطا؛ از گفتمانِ مهجورِ عدالت خواهی؛ از خطری که روزی جمهوری اسلامی بخواهد فرزندانِ انقلاب اسلامی را ببلعد و بعد مقایسه‌ی حکم دانشجویان عدالتخواه با حکمی که برای جنایت کهریزک صادر شده بود.
 
حاشیه‌نگاری اردوی جذاب انجمن‌های اسلامی در مشهد مقدس/ در حسرت یک سوت بلبلی!


از پرنده ناامیدی گفتم که یک بالش ناکارآمدی دستگاه اجرا است و و بال دیگرش عدم مبارزه شفاف با فساد در دستگاه قضا، و تمایلی که امروز جامعه برای برگزاری دادگاه‌های علنی دارد. حرف‌هایمان را  به نفر دوم دستگاه قضا منتقل کردم. پازل، کامل شده بود.

پاسخ‌ها، عموماً  به سیستم تفکیک قوا برمی‌گشت که پاره‌ی اعظم مطالبات، به عدم تصویب قوانینِ آن در مجلس مربوط می‌شد و ضرورت پاسخ گوییِ موازیِ سه قوه را گوشزد می‌کرد.

این بار تیم رسانه‌ای قوی با سخنگوی قوه قضاییه آمده بود تا از یک جلسه‌ی پر و پیمان فقط سوت بلبلی مخابره نشود! ده‌ها حرف بدیع بود که باید از سالن همایش ما بیرون می‌رفت و فضای مجازی را در می‌نوردید؛ مخصوصا توضیحات در پرونده‌های حساسی مثل ماجرای یک مربی صوت و لحن.  پاسخ‌ها در نهایت نهایت کلیپ شد و دست به دست چرخید.

زیر سوال رفتن استقلال قوه قضاییه در قضاوت بخاطر بودجه‌ی وابسته اش، محافظه کاری در پرونده‌های افراد مشهور، وضعیت جاسوس‌هایی که مثل نقل و نبات از هر نقطه سر در میاورند و ضعف رسانه‌ای در بازتاب عملکرد این دستگاه از دیگر مطالبات تند و تیز نمایندگان دانشگاه‌ها بود. برخی از پاسخ‌ها راهگشا بود و برخی دیگر هیچ جوره دانشجویان را راضی نمی‌کرد. مهم، اما حاضر شدن در جمع دانشجویان، با تمام نقاط قوت و ضعف بود.

آخرین کابوس
نشست پنج ساعته با سخنگوی قوه قضاییه که تمام شد، آماده شدیم برای برنامه‌ای تحت عنوان «نشست برهان» و بررسی عملکرد شورای عالی انقلاب فرهنگی و جمع بندی روز پنجشبه مان شد شب جمعه‌ی حرم و یک زیارت «امین الله» دسته جمعی.
آخرین شب، دیگر کابوس بیدار باشِ صبح و نشست را نداشتیم، تنها کابوس، زیارتِ وداع و جدا شدن در عصر جمعه بود.

نظر شما