شناسهٔ خبر: 24218033 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

در گفت‌وگو با شادمان شکروی مطرح شد

نوشته خشک حاصل مغز خشک است

پویایی ادبیات علمی در گرو رهایی از چارچوب‌ها

شادمان شکروی زیست‌شناس و نویسنده معتقد است؛ ادبیات علمی و بحران کتاب‌سازی در دانشگاه‌های ایران یکی از اصلی‌ترین معضلاتی است که در سال‌های اخیر گریبان نشر علمی کشور را گرفته است. نگارش کتاب اساسا در کشور ما زیر سوال است چه رسد به اینکه نوع تفکر و سلیقه و ادبیات خاص خود را داشته و رساننده پیام خاصی باشد.

صاحب‌خبر -
 
شادمان شکروی
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا): ادبیات علمی یکی از اصلی‌ترین پارامترهایی است که نقش بزرگی در جذب مخاطبان به کتاب‌های علمی دارد. بسیاری از صاحب‌نظران معتقدند کتاب‌سازی به ویژه در حوزه علوم در ایران زیاد شده است که علت آن را می‌توان در نوع انتقال دانش دانست. علم را به زبان ساده نوشتن و حتی همچنین نگارش کتاب‌های علمی- آموزشی هم با توجه به اینکه هر علمی ادبیات خاص خود را دارد، امر آسانی نیست.

شادمان شکروی نویسنده و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی گرگان معتقد است زبان علم بدون به‌کارگیری ادبیات گاهی انسان را از حقیقت دور می‌کند. نمادهای علوم الزامی است و ادبیات هر کدام در همان حوزه باید به کار گرفته شود تا به جذب مخاطبان بیانجامد. منتهی زمانی که این ادبیات پویایی خود را از دست می‌دهد که در چهارچوب محدودی رشد کرده باشند.

 آیا شما هم اعتقاد دارید که جهان علم در آستانه یک تحول فرهنگی – ادبی است؟
 کاملا. با این تفاوت که تصور نمی‌کنم عبارت در آستانه مناسب باشد. فاز خارجی تکامل مدت‌ها پیش آغاز شده است. از زمانی که انسان سخن گفتن را به عنوان شاه کلید دانش‌آفرینی به کار گرفت. کره زمین در زمان ظهور انسان به ثبات نسبی رسیده بود. به نسبت چند میلیارد سال قبل، طبیعت رام شده بود و یکی از آثار این رام شدن به شکل بروز ارگانیسم‌های گیاهی و جانوری و نه میکروبی قابل مشاهد بود. در چنین بستر به نسبت مهیا شده‌ای البته ناطقه به کمک انسان آمد و عبارت تسلط بر طبیعت معنی پیدا کرد. البته به دنبال این تکامل
بوجود آمدن نمادهای فیزیک و شیمی و ریاضیات قابل احترام است و ادبیات این رشته‌ها فواید خاص خود را دارند؛ منتهی زمانی که این ادبیات پویایی خود را از دست می‌دهد که در چهارچوب محدودی رشد کرده باشند و اصل مطلب که رسیدن به حقیقت است از نظر دور می‌ماند و جزیی‌گرایی بر برنامه‌ریزهای جهانی دانش خود را تحمیل می‌کند. به همین ترتیب این امر در دیگر علوم تجربی و علوم انسانی مشهود است
وارد فاز جدیدی شد و اطلاعات به صورت ادبیات درآمد و انسان دانش آفرین شد. منتهی همانطور که شما به درستی فرمودید از نظر مقایسه با میزان تولید اطلاعات و تنوع آن‌ها، یعنی به طور کلی از نظر ادبیات قرن بیستم و بیست و یکم با قرون فعلی قابل مقایسه نیست.

 شما معتقد هستید که ادبیات زیربنای مشترک دانش‌هایی است که امروزه دیگر بیش از حد تخصصی شده‌اند؟
بی شک سمبل‌ها و نمادها و دستورزبان البته بسته به هر دانشی متفاوت است اما اصل اینکه از ادبیات نام می‌بریم یا به عبارتی زبان علم را در سطوح بالاتر قضاوت قرار می دهیم، غیر قابل شک است. در مورد تخصصی شدن هم حق با شماست. به کنفوسیوس نسبت می‌دهند که نخستین ستم بر انسان ستم بر کلمات است. به کارگیری زبان علم به طور کلی گاه معلول نیاز و گاه برای دورنگاه داشتن انسان از حقیقت است. نمی خواهم بیش از این به این مسئله بپردازم اما ادبیات علمی می‌توانست در مواردی روندی غیر از این داشته باشد. بوجود آمدن نمادهای فیزیک و شیمی و ریاضیات قابل احترام است و ادبیات این رشته‌ها فواید خاص خود را دارند؛ منتهی زمانی که این ادبیات پویایی خود را از دست می‌دهد که در چهارچوب محدودی رشد کرده باشند و اصل مطلب که رسیدن به حقیقت است از نظر دور می‌ماند و جزیی‌گرایی بر برنامه‌ریزهای جهانی دانش خود را تحمیل می‌کند. به همین ترتیب این امر در دیگر علوم تجربی و علوم انسانی مشهود است. من چندان هم نمی‌توانم به این معتقد باشم که طبیعت یک ماهیت کاملا پیوسته است و زبان در آن ایجاد برش‌های محدودیت آفرین می‌کند اما احتمال بسیار هم دارد که چنین باشد. اگر چنین باشد، شاید ادبیات علمی به نوعی نیاز به دگردیسی داشته باشد.

بلی این مسئله صحیح و به جای خود قابل تامل است. برای مصداقی شدن بیشتر بحث، شما تصور می کنید آن ادبیات زیربنایی که به عنوان اساس مشترک علوم اشاره کردید، به طور شایسته در کشور ما به کار  گرفته می شود؟ بیشتر منظور در حوزه نگارش کتاب های علمی است.
 راستش را بخواهید برنامه‌های کلان دانش بشری یک چیز است و مسئله یک جغرافیای خاص به نام ایران و وضعیت کتاب‌های علمی در ایران مسئله دیگر. بین این دو فاصله زیاد است. اما اگر بخواهیم به موضوع دوم بپردازیم، راستش در حوزه علوم در ایران کتاب بسیار کم نگاشته می‌شود. کتاب‌های بسیار خوب وجود دارد اما انتقال دانش در ایران به نوعی خط مونتاژ می‌ماند. همان کتاب‌سازی که این روزها زیاد از آن نام برده می‌شود. در یادداشتی که برای خبرگزاری کتاب در حاشیه کتاب سیانوباکتریولوژی نوشته بودم اشاره کرده بودم که از یک استاد به معنی واقعی خبره و ممتاز جهانی پرسیدم چند کتاب نوشته است. او پاسخ داد کتابی ننوشته است. هنوز دانشش کافی نیست. بعد فکری کرد و گفت چرا حالا که سوال می کنم یک فصل از یک کتاب را نوشته است. این استاد حدود هفتاد سال سن داشت و دانشجویان مقاطع دکتری و فوق دکتری زیاد به او مراجعه می‌کردند. از مجلات بسیار معتبر علمی بارها دعوت به همکاری شده بود. در همان زمان رییس جوانی داشتیم که حداکثر سی و دو یا سی و سه سال داشت. حدود سی کتاب نوشته بود. شاید هم بیشتر. ابایی هم نداشت که مخفی نگاه دارد. به نوعی برای خودش افتخار می‌دانست. طبیعی است هرکس که می آمد بخشی از یک کتاب را می‌داد که ترجمه کند و بعد به هم می چسبانید
به عقیده من دانشجویان نباید برای یاد گرفتن، شکنجه بشوند. من منکر زحمت و مشقت برای علم‌آموزی نیستم ولی این مشقت به معنی عرق ریختن روی کلمات و جملات یک کتاب خشک ثقیل که ساده‌ترین مطالب را چنان پیچیده کرده که ذهن را زیر مشت و لگد می‌گیرد، نیست. این انرژی و رنج را می‌توان به بخش‌های به مراتب مهم‌تری نظیر تفکر، نظریه‌پردازی، بحث و ارائه صحیح اشاره کرد
و یک طرح روی جلد می‌زد و به اسم خودش منتشر می کرد. نویسنده کتاب دیگری بود. دانش از آن دیگری بود. ترجمه هم از آن دیگران بود. او فقط نقش یک کارگزار را داشت. البته مثل بسیاری دیگر به مدد همین آمار باشکوه پژوهشگر نمونه هم شد. از این دست موارد زیاد است. نگارش کتاب اساسا در کشور ما زیر سوال است چه رسد به اینکه نوع تفکر و سلیقه و ادبیات خاص خود را داشته باشد و رساننده پیام خاصی باشد.

 شما در یکی دو بحثی که داشتید به مصادیق ضد علم و شیوع آن در دانشگاه‌ها اشاره کرده‌اید. آیا این هم یکی از آن مصادیق نیست؟
بی تردید هست. هستند مسئولان و مدیران دلسوزی که می‌خواهند با اعمال استراتژی‌های صحیح تشویقی یا بازدارنده، قشر دانشگاهی را به سمت تفکر و ثبت این تفکر راهنمایی کنند اما درگیری با هیولای ضد علم کار آسانی نیست. تنها در کتاب هم نیست. در مقالات هم چنین است. در تفکر که بالای این دو قرار دارد هم چنین است. ضد علم کمیت می‌طلبد. قبول دارم که در مقطعی به دلیل مسائل خاص پس از انقلاب و نیاز نسل جوان، می‌بایست کمیت اولویت پیدا می‌کرد اما رفته رفته این مسئله نهادینه شد. آخرین مقاله‌ای که کار کردیم حدود یک سال و نیم زمان گرفت. برای مجله به نسبت خوبی ارسال کردیم. گفت اطلاعات کافی نیست. در یکی از دانشگاه‌های خارج دیدم که برای پذیرش مقاله‌ای که هفت سال طول کشیده بود و پذیرش شده بود، یک جشن کوچک گرفتند. البته مقاله دوم متاسفانه مورد ایراد واقع شده بود. گفته بودند اطلاعات کم است. مسئول قسمتی که اطلاعاتش کم بود با شرم‌زدگی ولی صداقت می‌گفت که این ایراد متوجه قسمت اوست و می‌بایست یک سال دیگر هم با دانشجویان روی این موضوع کار کند. در همان حال در ایران داریم افرادی که آمار تولید مقاله آن‌ها عجیب و غریب است. چهارصد، پانصد، هفتصد. اصلا قابل تصور نیست. حالا اگر فردی می‌خواهد در کار کتاب یا مقاله علمی کارگزار باشد بسیار عالی است. قدردانی از او هم لازم است ولی اینکه مولف یا نویسنده باشد، با این آمار و ارقام به جز شیوع وحشتناک ضد علم و نهادینه شدن آن نمی‌شود دلیل دیگری آورد. ضمن اینکه سیستم‌های تشویقی این افراد را چنان بالا می‌کشند که اصلا جوانان نوپای گمنام صاحب اندیشه ولو اندیشه درخشان در مواجهه با آن‌ها هیچ شانسی برای نمود خود ندارند. سی و دو کتاب، هفتصد مقاله چه کسی می‌تواند با این قدرقدرت‌ها برابری کند. اینشتین، پلانک، حافظ شیراز و خیام هم در برابر آن‌ها هیچ محلی از اعراب ندارند. یکی دو مقاله در فیزیک نظری یا یک مجموعه غزل که امتیاز پژوهشی ندارد.

مشخص است که این رویه همان ضد علم است که شما اشاره کردید. اینکه متاسفانه دانشگاه‌ها هم به جای تولید کتاب‌ها و مقالات علمی، ضد علم تولید می‌کنند در مواردی صحیح است. می‌شود گفت ما با یک بحران مواجه هستیم. به مسئله ادبیات علمی برسیم؛ شما معتقد هستید که ادبیات علمی در کشور ما نیز می‌بایست رفته رفته تغییر ماهیت بدهد؟
 بلی همینطور است. هم پویایی علمی و هم پویایی ادبی این را ایجاب می‌کند. مدت طولانی معلمی چیزهای زیادی را به انسان می‌آموزد. یکی اینکه استعداد جوان‌ها بر خلاف آنکه برخی از همکاران دانشگاهی تصور می‌کنند، بی‌نظیر
کتاب‌هایی هست که نباید خوانده شود. به جای آن کتاب‌هایی است که باید خوانده شود. حتما باید خوانده شود. البته برخی از این کتاب‌ها در آینده نوشته خواهد شد. جایی که معرفت‌شناسی ارتقا پیدا کند
است. نوع ارائه مهم است. روند تکاملی فیلم‌های علمی و بکارگیری هنرسینما در آن، مشهود است. فیلم‌های علمی جدید، اگر قالب‌های ترکیبی مثل مستند – داستان نباشند، سرشار از ظرایف هنرهای تجسمی هستند. ادبیات نشریات مشهوری چون نیویورکر، می‌تواند به نهایت آموزنده باشد. مقالات تحول برانگیز در واشنگتن پست و وال استریت ژورنال، که ثمره سال‌ها تجربه یک محقق است با ادبیات جذابی بیان می‌شود که مدتی است ردپایی از آن را در برخی مجلات و روزنامه‌های ایران می‌بینم. افراد با استعدادی هم در این زمینه داریم. مسئله نوع انتقال اطلاعات است. طوری که دانشجویان بپذیرند و درک کنند و خواه ناخواه به خاطر بسپارند. استفاده از قابلیت‌های ادبیات خلاقه همانند ظرفیت‌های هنر این امر را محقق می‌کند.

نظرتان درباره اصطلاح کلی خشک نبودن کتاب‌های علمی چیست؟
 واقعا هم معظل بزرگی است. نوشته خشک حاصل مغز خشک است. همان که حافظ هم زیاد اشاره کرده است. عمیق‌ترین و دقیق‌ترین لطایف حکمی و نکات قرآنی را هم می‌شود با غزل بیان کرد. به عقیده من دانشجویان نباید برای یاد گرفتن، شکنجه بشوند. من منکر زحمت و مشقت برای علم‌آموزی نیستم ولی این مشقت به معنی عرق ریختن روی کلمات و جملات یک کتاب خشک ثقیل که ساده‌ترین مطالب را چنان پیچیده کرده که ذهن را زیر مشت و لگد می‌گیرد، نیست. این انرژی و رنج را می‌توان به بخش‌های به مراتب مهم‌تری نظیر تفکر، نظریه‌پردازی، بحث و ارائه صحیح اشاره کرد.  زمانی که رساله دکتری را کار می‌کردم یک تست مشهور بود که باید در بخشی از کار انجام می‌دادیم. یک نفر نبود که ما را راهنمایی کند. آنقدر کتاب و مقاله خواندیم و به مغز خودمان فشار آوردیم که......بلی فکر می‌کنم دو سالی طول کشید. یکی دو کتاب را هم به مثابه گنج پیدا کردیم که واقعا پریشان در پریشانمان کرد. بعدها که این تست را در یکی از آزمایشگاه‌های اروپا انجام دادیم، کل مسئله بیشتر از دو ساعت طول نکشید. الان هم برای دانشجویان ما بیشتر از این طول نمی‌کشد. دو ساعت کجا. دو سال کجا. استادان راهنمای ما در یکی دو موردی که سوال می‌کردیم (با توجه به فضای رعب‌انگیزی که در دانشگاه‌ها هست بیش از این هم نمی‌شود سوال کرد)، می‌گفتند شما باید بروید کتاب بخوانید و سوالتان را پیدا کنید. آن موقع زیاد هنوز روی واژه کاوش کامپیوتری تاکید نمی‌شد. ما هم می‌رفتیم کتاب می‌خواندیم
ما نمی‌توانیم از یک متخصص حرفه‌ای فیزیک توقع داشته باشیم مقالات و یا کتاب‌ها را به زبان شیرین قصه بخواند. البته او هم بدنبال این نیست. اما نباید یک متخصص حرفه‌ای فیزیک را هم وارد یک لابیرنت پیچیده از کلمات و مفاهیمی بکنیم که با همه تجربه‌ای که دارد، برای درک آن ها لازم باشد کتاب را ترجمه کند و نسخه ترجمه شده را بخواند بلکه چیزی سردر بیاورد
ولی بعدا فهمیدیم آنچه خواندیم دقیقا چیزهایی بود که نباید می‌خواندیم.

  با این حساب خیلی از کتاب‌ها هستند که نباید خوانده شوند
به واقع بلی. کتاب‌هایی هست که نباید خوانده شود. به جای آن کتاب‌هایی است که باید خوانده شود. حتما باید خوانده شود. البته برخی از این کتاب‌ها در آینده نوشته خواهد شد. جایی که معرفت‌شناسی ارتقا پیدا کند. چند سال پیش یکی از دانشجویان دکتری ادبیات فارسی برای مشاوره رساله‌اش به من مراجعه کرده بود. از جاهای مختلف در مورد موضوع کارش تحقیق کرده و با افراد مختلف مشورت گرفته و هرکدام کتاب‌هایی را معرفی کرده‌اند که لازم است که خوانده شود. این‌ها و آن‌ها را با مشکل آورده بود تا من بررسی کنم. من هم گفتم اگر می‌خواهد به جای دانش آموختن سر از بیمارستان روانی در بیاورد، همه این کتاب‌ها را بخواند. در نهایت سه مقاله به او دادم و گفتم آنچه می‌خواهد در این مقاله‌ها این‌ها پیدا می‌کند. بعد اگر لازم بود، یکی دو کتاب را هم به او معرفی می‌کنم. هرچند به نظرم لازم نمی‌آید. قسمت‌هایی از یک کتاب را که یک نفر صاحب نام ایرانی نوشته بود خواند و همان مفهوم را از یک کتاب آمریکایی خواند. بسیار ساده و بسیار قابل فهم. اصلا خوب نیست که آدم حمل کننده یک ستون کتاب‌هایی باشد که بعدا بفهمد می‌توانست بسیار کوچک‌تر، بسیار ساده‌تر، بسیار عمیق‌تر و بسیار جذاب‌تر نوشته شود.

این موضوع کاملا صحیح است. فقط اینکه آیا این تحّول در مورد همه کتاب‌ها مقدور است؟ مخاطب خاص و مخاطب عام ادبیات متفاوت لازم ندارند؟
 البته که در مورد همه کتاب‌ها مقدور نیست. شاید هم نباید باشد. کسی هم نگفته باشد. افراط و تفریط همواره آسیب زننده است. ما نمی‌توانیم از یک متخصص حرفه‌ای فیزیک توقع داشته باشیم مقالات و یا کتاب‌ها را به زبان شیرین قصه بخواند. البته او هم بدنبال این نیست. اما نباید یک متخصص حرفه‌ای فیزیک را هم وارد یک لابیرنت پیچیده از کلمات و مفاهیمی بکنیم که با همه تجربه‌ای که دارد، برای درک آن ها لازم باشد کتاب را ترجمه کند و نسخه ترجمه شده را بخواند بلکه چیزی سردر بیاورد. همانطور که ذکر کردم معدودی هستند که ادبیات نادرست را برای گمراهی و فریب به کار می‌برند. همان مثال معروف چخوف که معلم مدرسه‌‎ای پیش او آمده بود و طوری کلمات عجیب و غریب را به کار می گرفت که خودش هم نمی‌فهمید. می‌خواست در حضور یک نویسنده بزرگ، بزرگ جلوه کند. چخوف همانطور که عینکش را پاک می‌کرد حرف او را قطع کرد و گفت درست است که در مدرسه‌شان معلمی است که بچه‌ها را کتک می‌زند؟ معلم مدرسه یکباره دچار بهت شد. بعد با حرارت گفت البته درست است و فلان کس است ولی او هم مجبور است چون فلان و بهمان مشکل را دارد و دچار بیماری عصبی است و غیره و غیره. زمانی که این معلم می‌خواست از چخوف خداحافظی کند با چشم‌های اشک‌آلود دستش را گرفته بود و می‌گفت وقتی پیش شما آمدم مثل یک بوقلمون باد کرده بودم. می‌خواستم حرف‌های بزرگ بزنم. اما الان که دارم می‌روم یک چیز را به عنوان درس بزرگ زندگی یاد گرفته‌ام: انسان‌های بزرگ ساده‌ترین انسان‌ها هستند.

نظر شما