شناسهٔ خبر: 24179876 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: ایسنا | لینک خبر

روایت مردمانی از "پشت کوه" + فیلم

در کوه به دنیا آمده؛ حدیث زندگی از عمق چین و چروک‌های سالخوردگی‌اش پیداست؛ چشمانش در چنبره خیال خیره می‌شود به سویی و می‌گوید "خوش‌ به حال شما که شهر هستید"؛ آب مروارید اینجا چشم‌ها را دوست دارد و "او" در انتظار دستانی است شفابخش...

صاحب‌خبر -

پیچ پشت پیچ می‌روی، آثاری از زندگی نیست؛ کوه‌هایی بریده بریده، آسفالتی صاف و دو ردیف خط کشی سفید؛ گه گاهی هم شترهایی کنار جاده نمایان می‌شوند و با سرعت حرکت ماشین، چشم از تماشایشان جا می‌ماند.

سرچ می‌کنم "رودان"؛ معروف است به "بهشت جنوب ایران" با زمستانی معتدل و تابستانی گرم، پیشه مردمانش هم کشاورزی و دامپروری است. تابلوها رسیدن به مقصد را خبر می‌دهند؛ کم کم مزرعه‌های گوجه و بادمجان و باغ‌های لیمو و پرتقال ظاهر می‌شوند، کمی جلوتر هم نخل‌ها سر به فلک کشیده و کنار هم ردیف شده‌اند.

به گزارش ایسنا، ساختمان‌ها هم پیدایشان می‌شود، مسکن مهر، دانشگاه آزاد، مدرسه و ... زنانی با چادرهای گلیِ بندری، گل می‌خرند از ماشین گلفروش؛ ظاهرا اوضاع خوب است و مردم مشغول زندگانی. خیلی زود دوباره جاده خالی می‌شود از زندگی؛ اینجا اما شباهتی ندارد به بهشت؛ می‌رسی به روستا؛ دیوار خانه‌هاشان خشت و گلی است و تنها زیبایی چشم‌نوازش هم نخل؛ آسمان صاف و آفتاب تابان و کوه‌ها پیداست؛ نفس را عمیق‌تر می‌کشی؛ زن‌ها و دخترهای چادر گلی چند تا چند تا گوشه‌ای سایه گرفته‌اند و با چشم غریبه‌ها را دنبال می‌کنند؛ هر از گاهی هم صدای دلخراش موتورهایی سه – چهار تَرکه، می‌شکند سکوت روستا را ...

اصواتی که آواز رنج می‌خوانند

پروژه‌های بهداشت و درمان‌شان قرار است افتتاح شود؛ در هیاهوی افتتاح‌های آقای وزیر از هر طرف صدایی می‌آید که آواز رنج می‌خواند و سیل نامه‌ها روان می‌شود پیش روی وزیر و همراهانش؛ از تقاضای سرپناه و آب سالم گرفته تا دوا و درمان.

روستاهای آبنما، حسنلنگی، خیرآباد و ...؛ شقیقه‌هایش از شدت ناراحتی می‌زند و با فریاد می‌خواهد بلکه صدایش را برساند: «آب اینجا آهکی است؛ همه‌مان سنگ کلیه گرفته‌ایم.» هم‌روستایی‌هایش با او همصدا می‌شوند؛ نماینده میناب قول داده گویا، اما همچنان آب‌شان آهک دارد و باید که آب از جایی دیگر بیاورند. کمی آن طرف‌تر از قیل و قال روستاییان، پیرزنی با چشمانی قی ‌کرده و صورتی غمگین، دفترچه بیمه‌ به دست و با لهجه‌ای محلی از سرطان کلیه و خرج دوا و دکترش می‌گوید، مردی از فَک دَر رفته همسر و نیازش به جراح فک و متخصص گوش و حلق می‌گوید و زنی هم نسخه ۱۰هزار تومانی پزشک را گران می‌خواند...

تراژدی فقر و حکایت دست‌های شفابخش

 اینجا تراژدی غم، آن هم از جنس فقر پشت سر هم برایم تکرار می‌شود؛ زندگی‌هایی سخت و غم‌انگیز؛ "رو" یا "زیر" خط فقر؛ به زحمت می‌توان لبخندی دید بر لبان‌شان؛ حکایت مردمانی است که "یارانه" منبع اصلی درآمدشان است و مقرری ۶۰ – ۷۰هزار تومانی کمیته امداد.

 مقصد بعدی، هنرستان کشاورزی و محل اسکان خیریه نورآوران سلامت؛ سه کانکس - ویزیت چشم، اتاق عمل چشم و دندانپزشکی برای زیر ۱۴ ساله‌ها. عده‌ای روی صندلی و برخی هم کِز کرده در سایه کانکس‌ها صف کشیده‌اند و در انتظار. هر لحظه که می‌گذرد اضافه می‌شود بر جمعیت‌شان. صدا می‌زند: حسین کمالی‌ – بله – بیا بابا جان؛ علی درویشی، سکینه هرمزی، زهرا هاشمی و اسم‌ها پشت سر هم ردیف می‌شود. از کانکس کناری هم چند مرتبه تکرار می‌شود: «همه مریض‌هایی که عمل می‌کنند هفت صبح فردا اینجا باشند، کارت صورتی هم همراهشان باشد.»

چند نفری لباس‌های آبی اتاق عمل بر تن و کلاه بر سر، پشت کانکس اتاق عمل، ثانیه‌های انتظار را می‌گذرانند. دست بر پیشانی گذاشته، هر از گاهی دستی تکان می‌دهد و مگس‌ها را دور می‌کند و باز به زمین خیره می‌شود. کنارش می‌نشینم، ۷۳ سال دارد، پدر می‌خوانمش و می‌پرسم خدا بده نده، چه شده؟ می‌گوید: «جلوی چشمم مثل گرد و غبار تاره، نور نداره، آب مروارید.» پای درد دلش باز می‌شود و ادامه می‌دهد: «چشم چپم رو ۱۵ روز پیش عمل کردم، الان بهتر است و دکتر گفته بهتر هم می‌شود. امروز نوبت چشم راستمه. خدا خیرشان بده تا حالا چشم پزشکی نرفته بودم، "اینها" که آمدند مستقیم آمدیم اینجا. ما که هیچی نداریم، کشاورز بودیم و رو زمین این و آن کار می‌کردیم، حالا هم فقط یارانه می‌گیریم...»

پیرمردی دیگر می‌گوید: «سه نفریم، یارانه سه نفری می‌گیریم و کمیته هم ۷۰ تومن ماهانه می‌دهد. خدا وجودی سالم به دست‌اندرکاران این کار خیر بده و در پناه امام زمان حفظ شوند؛ ما یه مشتی فقیر و بدبختیم که راهی به جایی نداشتیم، نه خانه داریم نه هیچی؛ خانه اجاره کردیم ماهی ۲۰۰ تومن، یک ساله نتونستم کرایه بدم الان می‌خواهند از این خونه بیرونم کنند. این چشمم را که رفته بودم بندرعباس عمل کنم سه - چهار میلیون تومان پول می‌خواستند ولی الان رایگان عمل می‌شود. خدا وجودشان را سالم نگه دارد که خدمت می‌کنن به محرومین.»

دیگری هم کوتاه می‌گوید: «گفتن اکیپی فرستادن چشم محرومین رو عمل کنن، ما هم محرومیم، هیچی نداریم، ابوالفضل عوضشان بده.»

آفتاب کم کم غروب می‌کند، هوا رو به خنکی می‌رود و جمعیتی همچنان در انتظار. فرشی پهن شده روی شن‌های محوطه؛ ننه زهرا چمباتمه زده روی فرش، می‌خزد زیر چادر سیاهِ پر چین و چروکش؛ پوست و استخوان است وحتی مژه‌هایش هم سفید. می‌گوید: در کوه به دنیا آمدم و هنوز هم همانجا هستیم.» ساعت از ۹ گذشته و او در صف طولانی ویزیت؛ می‌گویم برو، فردا بیا؛ در راه نمانی؟ می‌گوید: «نمی‌توانم بیایم شهر.» دست‌هایش از شدت پینه به سختی دستان مردان کهنه‌کار می‌ماند. سوال که می‌پرسم با "بله" سوالی او همراه می‌شود و دوباره تکرار می‌کنم. می‌گوید باید بماند تا آشنایی پیدا کند و برساندش آن طرف کوه. لبخندی می‌زند و می‌گوید «خوش به حال شما که شهر هستید.»

در این میان پیرزنی هم می‌گوید: «تا حالا دکتر نرفتم، اولین باره دکتر میام، راهم دوره و کسی رو ندارم. حالا دکترها آمدند اینجا.»

کودکانی که "مسواک" را نمی‌شناسند

سری به کانکس‌ها می‌زنم؛ اینجا عشق شکلی دیگر دارد و مثال باران می‌بارد از دست‌ها؛ دو یونیت دندانپزشکی، دو دندانپزشک و کودکانی زیر ۱۴ سال که جایزه همراهی‌شان با آقایان پزشک، مسواک و خمیردندان است. دکتر محمدناصر صحرانورد بیش از ۲ سال است که با خیریه نورآوران آشنا شده و می‌گوید: «نیاز دارم که فکرم را راحت کنم و وقتی اینجا می‌آیم لذت می‌برم از کار کردن و سر و کله زدن با بچه‌ها.» او از کودکانی می‌گوید که حتی هنوز "مسواک" را نمی‌شناسند و کار اصلی‌اش را پیشگیری و آموزش به آنها می‌داند و البته بر حفظ دندان "۶" آنها تاکید دارد؛ دندانی که به رغم اهمیتش اما بالاترین میزان پوسیدگی را دارد.

دکتر جواد سرآبادانی نیز همچنان که دخترک را برای تزریق آمپول بی‌حسی در دهانش قانع می‌کند، می‌گوید: «بفروشید مهری و دلی را بخرید» و ادامه می‌دهد: «حکایت کسانی که می‌آیند اینجا، عشق‌بازی است؛ به همین آسانی. دوستانی که اینجا می‌آیند، با هر دیدگاه و اعتقادی که دارند، باورشان یک چیز است و آن هم این که به مردم بدهکارند. این درحالیست که در چند سال اخیر هجمه‌ای ناعادلانه به سمت پزشکی گسیل شده که واقعا جای تاسف است.»

وی که پسر ۶ – ۷ ساله‌اش را نیز با خود آورده می‌گوید: «پسرم وقتی خیلی کوچک بود هم با من می‌آمد. چیزی که پسرم در شهر و محله خودمان می‌بیند، دوستانی هستند که همه تبلت دارند و در رفاه. اما اینجا حال و هوای دیگری دارد؛ توی خاک می‌رود و می‌آید و با هم سن و سال‌هایش بازی و گاهی هم به آنها کمک می‌کند. همین اتفاق برای خود من هم می‌افتد؛ چیزهایی می‌بینم که در مطب و محیط کارم نمی‌بینم و چیزهای زیادی یاد می‌گیرم.»

چشمانی که پُر از "آب مروارید" است

کانکس کناری دو بخش شده؛ اپتومتریست و چشم‌پزشک؛ اپتومتر ویزیت می‌کند و در صورت لزوم ارجاع می‌دهد به چشم پزشک. "توکتن وردکار" از زلزله ورزقان تا کنون همراه نورآوران است. برخی مراجعانش حتی در گفتن جهات خط‌های تابلوی چشم‌پزشکی مشکل دارند و با آن ناآشنا. همانطور که بیمارش حرف می‌زند، می‌گوید: «عاشق عمل و عینک هستند.» رو می‌کند به بیمار و با شوخی می‌گوید «بابا جان عمل می‌خواهی چه کار، هر عمل ۱۰ سال از عمرت کم می‌کنه»

او می‌گوید: «بیشتر پیرزن‌ها و پیرمردهایشان آب مروارید دارند؛ مردم محرومی که صبح از خواب بیدار می‌شوند و نمی‌دانند نهار دارند یا نه، شام می‌توانند بخورند یا نه، چه می‌دانند که آب مروارید چیست. بعضی از این‌ها با یارانه زندگی می‌کنند و حتی هزینه ایاب و ذهاب هم به آنها تحمیل می‌شود. ما بیشتر برای خودمان می‌آییم اینجا؛ خدمت به همچین مردمی افتخار است.»

می‌گویند "وزیر" آمد؛ ولوله‌ای می‌شود در محوطه و باز هم سیل نامه‌ها و ویزیت‌های آقای وزیر در میانه محوطه. به کانکس چشم پزشکی هدایت می‌شوند. نظم و ترتیب کمی به هم خورده و می‌خواهند وزیر معاینه‌شان کند؛ بالای سر مادر ایستاده و چشمان سیاه و مظلومش را به دهان دکتر دوخته؛ دکتر: پیوند شده؟ - «بله پیوند قرنیه کردیم ولی چشمش نمی‌بینه و می‌زند زیر گریه که مادرش، مادر شهید است و بس که گریه کرده به این روز افتاده.» دکترمی‌گوید که پیوندش پس زده. داروهایش را می‌بیند و تاکید می‌کند که باید فشار خونش کنترل شود.

مادری بچه به بغل به داخل هدایت می‌شود، بغض ‌کرده و دستپاچه می‌گوید: «بچه‌ام هشت ماه دارد، چشمش نمی‌بیند، اصلا چشم باز نمی‌کند و دست و پایش تکان نمی‌خورد.» نوری می‌افتد در چشم نوزاد و تشخیص آن است که چشم سالم است و دستور بررسی مغزی به رییس دانشگاه داده می‌شود.

حضوری که دل را جلا می‌دهد

دکتر هاشمی که خود از موسسان اصلی نورآوران است در گفت‌وگویی با ایسنا، به فعالیت ۱۶ ساله این خیریه اشاره می‌کند که کارش را از بشاگرد آغاز کرد و می‌گوید: «با نورآوران اولین بار به بشاگرد رفتیم. در آنجا هیچ امکاناتی نبود و بیماران مجبور بودند برای درمان به میناب بروند که سه ساعت تا آنجا فاصله داشت و این کار برایشان دشوار بود. بنابراین به این فکر افتادیم که کلینیک‌های سیاری را برای ارائه خدمات دندان‌پزشکی و چشم‌پزشکی راه‌اندازی کنیم و اکنون بالغ بر ۱۰ سال است که خدمت‌رسانی در این حوزه‌ها در مناطق محروم انجام می‌شود. در این مدت همکاران‌ خوبی هم اعم از پزشک، پرستار، تکنیسین اتاق عمل، چشم‌پزشک، دندان‌پزشک و... به این اقدام علاقه‌مند شدند و از سراسر کشور ما را همراهی می‌کنند.»

وی می‌افزاید: «حضور در این کار هم به پزشکان کمک می‌کند و هم کمکی است به محرومین؛ چراکه حضور در این مناطق می‌تواند در جلا دادن روح انسان موثر باشد و در عین حال فاصله را با مردم و واقعیت‌هایی که با آن مواجهند را به حداقل برساند. البته ما در ایران افراد نیکوکار زیادی داریم و باید از این بابت خدا را شکر کنیم.»

هاشمی با بیان اینکه در نورآوران در دو حوزه دندان‌پزشکی و چشم‌پزشکی کار می‌کنیم، ادامه می‌دهد: «این موسسه دو شعبه دارد؛ یکی شعبه غرب و دیگری شعبه شرق کشور است. بنابراین یک گروه در شرق کشور خدمت می‌دهند و گروهی هم در حال حاضر در سرپل ذهاب مستقرند و خدمات مورد نیاز مردم را ارائه می‌کنند.»

وزیر بهداشت درباره کار برای مردم محروم، می‌گوید: «به هر حال این اقدامات کار دل است و بسیار زیباست. فکر می‌کنم کسانی که در این مناطق برای خدمت به مردم حاضر می‌شوند، اگر بخشی از این عمر طولانی مخصوص به خودشان  باشد، همان روز و شبی است که در چنین مجموعه‌هایی برای مردم مشغول خدمت‌رسانی هستند؛  زیرا این کار برای دلشان، برای رضای مردم و رضای خداست؛ آن هم بدون هیچ شائبه دنیوی. بنابراین امیدوارم خدا از همه آنها قبول کند.»

هاشمی با بیان اینکه استقبال پزشکان برای حضور در نورآوران بسیار خوب بوده است، می‌گوید: «دندان‌پزشکان و چشم‌پزشکان داوطلبانه و به صورت رایگان خدمت ارائه می‌دهند و فکر می‌کنم این خیریه تاکنون همه کشور را رفته‌ و خدمت‌رسانی کرده‌اند. حتی برخی روستاها را دو بار رفته‌اند. باید بدانیم که کار خیر حتما همیشه ادامه می‌یابد و بستگی به افراد ندارد. بنابراین امیدواریم خدا این توفیق را از ما نگیرد.»

وی درباره حس و حالش در زمان حضور در نورآوران می‌گوید: «بالاخره ما بیش از ۳۰ سال درس خواندیم و شغلی که بلدیم چشم پزشکی است،  این کار برایمان هنر است و کارمان را دوست داریم. امیدوارم بتوانیم به کاری بپردازیم که از عهده آن برمی‌آییم. طبیعی است که هرکسی برای کاری تربیت شده، ما هم برای چشم‌پزشکی ساخته شدیم و همه عمرمان در این مسیر بوده است. البته نورآوران برای همه خوب است. هرچند که ممکن است با حضور دوربین و خبرنگار ارزش کار از بین می‌رود. در جبهه  و جنگ هم می‌دیدیم که بچه‌ها دوست نداشتند جلو دوربین بیایند یا اسم و عکس‌شان در دوربین باشد. البته نمی‌دانم چقدر این کار درست و به نوعی تبلیغ کار خیر است، تشخیص آن سخت است، اما هرکس که به نورآوران می‌آید برای شخص خودش و دل خودش می‌آید. زیرا خودش می‌داند این کار چقدر ارزشمند است و بهره و ثمره آن هم به خودش می‌رسد.»

خاطره‌شان شریک می‌شود با من؛ قوی‌ترین زنان و مردان را اینجا به چشم دیده‌ام؛ آرزو می‌کنم کاش دستانم آنقدر بزرگ بود که می‌توانستم چرخ دنیا را بچرخانم به کام‌شان...

انتهای پیام

ایسنا - ندا روزبروزی

نظر شما