شناسهٔ خبر: 24174391 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه فرهیختگان-قدیمی | لینک خبر

چرا روشنفکران در ایام انقلاب نتوانستند به نقش‌آفرینی خود ادامه دهند؟

روشنفکران و زیست‌جهان ایرانی

صاحب‌خبر - دولت پهلوی بعد از کودتای بیست‌وهشتم مرداد سیاست‌هایی در پیش گرفت که اصلی‌ترین هدفش خارج کردن مردم از عرصه زیست طبیعی خلاق و پویای عرصه عمومی برای ایفای نقش سازنده در ساختن تاریخ‌شان بود. عرصه و فرآیندی که آموزگار مردم برای رشد و پرورش مدنی و شهروندی‌شان بود تا در مرحله‌ای از آن رشد، مهارت لازم برای حاکمیت و زیست دموکراتیک را کسب کنند. در جبهه اول دولت به سرکوب تمام روشنفکران، سیاستمداران مستقل مردمی و قلع و قمع تمام تشکل‌های مدنی، صنفی و حزبی دست زد؛ اقدامی ویرانگر که عامل محرومیت اقشار و طبقات گوناگون از عرصه طبیعی زیست مدنی و سیاسی‌شان شد، یعنی اصلی‌ترین عرصه رشد عقلانی اجتماعی که در صورت تداوم طبیعی خود در شکل تشکل‌های صنفی، اتحادیه‌ای و حزبی و در پیوند با حاکمیتی دموکراتیک، زمینه‌ساز آموزش‌های مدنی می‌شد. جبهه دوم این سیاست اما تداوم برنامه رشد اقتصادی آمرانه با کیفیتی تازه بود. راهبرد جدیدی که سرمایه جهانی بعد از تحول کیفی در آگاهی مردم جهان سوم و کشور‌های استعماری و همچنین انباشت عظیم سرمایه در کشورهای سرمایه‌داری- که نیاز به مفری برای نجات خود از محدودیت سرمایه‌گذاری در کشور‌های مادر داشتند- اتخاذ کرد. در واقع از یک طرف با ارتقای آگاهی مردم کشورهای مستعمره و زیرسلطه، امکان استثمار به شکل قدیم مقدور نبود و از طرف دیگر در کشور مادر، از لحاظ نیروی کار، بازار کالا و سرمایه‌گذاری محدودیت وجود داشت. در نتیجه صدور سرمایه صنعتی و مالی به کشورهای پیرامونی هم عامل تحول مناسبات اقتصادی بود که با خود تغییر ساختار اجتماعی، فرهنگی و ارزشی را به دنبال داشت. این اتفاق خود به گسترش بازار کالا و جذب نیروی کار ارزان این کشورها منجر می‌شد. با توجه به ضرورت فوق که ضرورتی برای سرمایه جهانی بود، این تغییر ساختار بر پایه ضرورت سرمایه جهانی شکل گرفت، نه در راستای ضرورت ملی و توسط بورژوازی ملی و اقشار و طبقات پیوسته به آن، درنتیجه حاملان و مجریان تحول و برنامه فوق طبقات نوظهور وابسته به دربار به‌ نام بورژوازی بروکرات و سرمایه‌داران وابسته به سرمایه جهانی به نام کمپرادورها بودند. بخش مهمی از آنها با فروش زمین خود به حاکمیت، بعد از اصلاحات ارضی سال 42 همراه با اعتبارات عظیمی که دریافت می‌کردند، یک شبه از فئودال به سرمایه‌دار تغییر شکل دادند بدون اینکه کوچک‌ترین نقش خلاقانه و فعالی در تغییر این ساختار داشته باشند. آنها نه فهمی از ماهیت این طبقه داشتند و نه فهمی از پارادایم طبقه بورژوا که منادی لیبرالیسم بود. نوکیسه‌هایی با ماهیتی ماقبل مدرن اما در غالب مدرن؛ به عبارتی کاریکاتوری از بورژوا. محصول این فرآیند تغییر ساختار و مناسبات اقتصادی- اجتماعی به سرمایه‌داری بود اما سرمایه‌داری ناقص و وابسته با مشخصات زیر. الف) پاسخ به ضرورت سرمایه جهانی به جای پاسخ به ضرورت تاریخی- اجتماعی و ملی. ب) جزیره‌ای شدن بنگاه‌ها، کارخانه‌ها و موسسات اقتصادی، خدماتی و تجاری و عدم پیوند طبیعی و ضروری این بنگاه‌ها به یکدیگر. ج) وابستگی عمیق هرکدام از این بنگاه‌ها و موسسات و به تبع آن کل ساختار اقتصادی به ساختار اقتصادی کشورهای مادر. د) تک‌محصولی بودن اقتصاد به این معنی که یک محصول و یک امکان اقتصادی نقش حیاتی برای اقتصاد کشور پیدا می‌کند و مهم‌تر کشف، تولید و خرید آن هم در اختیار کشور مادر قرار دارد. جبهه سوم اقدامات دولت بعد از کودتای بیست‌وهشتم مرداد، حفظ و تقویت باور مذهبی و نهادهای آن در راستای مقابله با شوروی در عصر جنگ سرد بود؛ راهکاری که توسط آمریکا و بر اساس دکترین ایجاد کمربند سبز کسینجر در کشورهای اسلامی به‌خصوص کشورهای همجوار شوروی طراحی شد. جالب‌تر اینجاست که در این راستا با گرایش‌های دموکراسی‌خواهانه اسلامی هم باید مقابله می‌شد. بر اساس دکترین کسینجر باید از تمام کشورها با ساختار سیاسی سنتی در خاورمیانه حمایت جانانه می‌شد و هر جریان تحول‌خواه دموکراتیک با ماهیت بورژوازی مستقل هم سرکوب می‌شد، و با سرمایه عربستان و کشورهای ثروتمند حاشیه خلیج فارس، مکتب‌های افراطی و گذشته‌گرا در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا گسترش پیدا می‌کرد. در واقع هدف اصلی سرمایه جهانی به رهبری آمریکا در عصر گسترش جنبش‌های آزادی‌بخش ضد استعماری و گسترش اعتراضات عدالت‌خواهانه ضد سرمایه‌داری در کشورهای غرب مقابله و حذف بلوک شوروی به‌عنوان کانون الهام‌بخش و آگاهی‌بخش به کشورهای تحت سلطه بود. در عصری که دو بلوک از سلاح‌های اتمی برخوردار بودند جنگ سرد در ابعاد اقتصادی، سیاسی، امنیتی، ایدئولوژیک و مذهبی جایگزین جنگ گرم شد. جنگی بسیار پیچیده که تحول ساختاری مناسبات اقتصادی کشورهایی از نوع ایران به روش آمرانه و در شکل سرمایه‌داری وابسته یکی از نمونه‌های آن است. موقعیت نیروهای اجتماعی سیاست سرکوب نیروهای روشنفکری مستقل و نیروهای اجتماعی ملی و خارج کردن آنها از عرصه طبیعی آموزشی و فرهنگی‌شان- یعنی تشکل‌های مدنی و حزبی و جایگزینی مناسبات سرمایه‌داری وابسته نامتوازن با روش آمرانه و هم‌زمان با آن حفظ، تقویت و گسترش مذهب سنتی در راستای دکترین کسینجر، در یک شرایط بحرانی و اعتراضی چون اعتراض سال 57- نمی‌توانست خروجی‌ای جز انقلاب مردمی آن سال داشته باشد؛ انقلابی توده‌ای و به‌واقع مردمی. مردمی که از لحاظ عینی متشکل از بورژوا، کارگر و خرده بورژوا در اشکال تکنوکرات، بروکرات و... بودند، ولی از لحاظ فرهنگی و ماهیتی، به علت دور نگه داشتن آنها از عرصه طبیعی رشد و تکامل طبقاتی و تاریخی‌شان با رشد آمرانه و سرکوب آزادی مدنی و سیاسی ماهیت و فرهنگی کاملا ماقبل مدرن و سنتی داشتند. اکثریت مسلطی با چنین ماهیت سنتی، رهبران و تشکل‌های سنتی را به‌عنوان رهبر و مرجع خود پذیرفتند و رهبری جنبش و انقلاب را به آنها سپردند. البته بودند جریان‌هایی با ماهیت مدرن که یا با اتخاذ راهبرد نخبه‌گرایانه یا با اتخاذ راهبرد چریکی- که خود نتیجه سرکوب خشن و بی‌رحمانه هر نوع اقدام مدنی و سیاسی قانونی بود- از پیوند و ارتباط طبیعی با مردم و با زیست اجتماعی و مدنی‌شان محروم شدند. روشنفکران (اعم از ملی و مذهبی) و نیروهای اجتماعی تحول‌خواه با وجود نفوذ چشمگیر خود در انقلاب بر نیروهای تحصیلکرده اجتماعی نتوانستند آن نفوذ را استمرار بخشند و با حضور فعال و درگیر خود در زیست اجتماعی مسلط جامعه ایران- که در آستانه انقلاب بیش از 60 درصد آن را جامعه روستایی تشکیل می‌داد- با مردم ارتباط برقرار کنند و با ارائه برنامه‌هایی که از درون تجربه تاریخی و زیست‌شده جامعه جوشیده باشد دامنه نفوذ خود را گسترش دهند و با شناخت پویایی‌های نهفته در جامعه برای حل مشکلات واقعی مردم راه‌حل و برنامه‌هایی متناسب با شرایط عینی و اجتماعی آنها ارائه کنند. در مقابل با مطرح کردن شعار‌ها و برنامه‌های صرفا انتزاعی که تنها در سطح روشنفکران و نخبگان جامعه قابل فهم و عمل به آن تنها به شکل فانتزی امکان‌پذیر بود تا به صورت عینی و با حضور خلاقانه و فعالانه تمام اقشار اجتماعی، عملا در برقرار کردن ارتباط بین خواست‌های مردم و برنامه‌ها و اهداف خودشان ناموفق بودند و به تدریج تمام حوزه زیست اجتماعی را خالی کردند و به روحانیت سپردند. در چنین شرایطی این جریانات با طرح مقابله سیاسی و ایدئولوژیک و تقلیل دادن مبارزه و کشمکش به عرصه قدرت سیاسی و عدم تسری برنامه‌های خود به حوزه‌های اجتماعی و اقتصادی و با پرهزینه کردن اختلاف سیاسی در برخورد با واقعیت متصلب تاریخی و اجتماعی به زانو درآمدند. در مقابل روحانیت توانست با پیوند 400 ساله خود با جامعه ایرانی ارتباط سیستماتیک و درونی خود را با «زیست جهان» ایرانی حفظ و تثبیت کند، روحانی محله هر روز با بنا، کشاورز، بقال و خلاصه مردم خود گفت‌وگو می‌کرد، در تکایا و مساجد با آنها می‌نشست به حرف و درددل آنها گوش می‌داد، نارضایتی‌ها را می‌شنید و به زبان خودشان آنها را بازتاب می‌داد. نه دموکراسی داشت و نه عدالت اجتماعی، اما می‌توانست با تعامل و فهم زبان مردم خواسته‌های آنها را بفهمد و آنها را با زبان همان توده تبدیل به برنامه سیاسی کند. روحانیت توانست با تکیه بر همین نیروهای اجتماعی و پیوند مستمر و عمیق با آنها در عرصه زیست اجتماعی‌شان و فهم خواست تودها و ارتباط با ایشان از طریق شبکه مساجد، هیات‌ها و پس از انقلاب حتی از طریق کمیته‌های مردمی که در تمام نهادهای اجتماعی و دولتی ایجاد شده بود، تمام جریانات رقیب را چه در عرصه قدرت سیاسی و چه در عرصه اجتماعی به حاشیه براند. نتیجه‌گیری روشنفکران نتوانستند در حوزه زیست جهان ایرانی حضوری موثر داشته باشند. با زندگی روزمره مردم حشرونشر داشته باشند، با آنها گفت‌وگو کنند، از مشکلات‌شان آگاه شوند و با ارتباط عمیق، مسئولانه و حتی عاشقانه با آنها به دنبال طرحی برای پاسخ به مسائل و مشکلات آنها باشند. روشنفکران ما چون در عرصه زیست اجتماعی حضور نداشتند و با آن رابطه تعاملی برقرار نکردند از ارائه برنامه‌ای اجتماعی که مبتنی‌بر یک دستگاه ذهنی منسجم و از درون تجربه‌های تاریخی و زیستی و ظرفیت‌های عینی جامعه جوشیده باشد، ناتوان ماندند و به جای آن به طرح‌های آرمانی و ناکجاآبادهای خیالی خود دل بستند. آنها نتوانستند با شناخت درست از مقتضیات جامعه، برنامه‌های خود را به میان مردم ببرند و به یک باور عمومی تبدیل کنند. در حالی که تحول واقعی در عرصه اجتماعی، فرهنگی و سیاسی تنها با مشارکت فعالانه، خلاقانه، مشتاقانه و خود آگاهانه مردم در عرصه زیست اجتماعی آنها میسر می‌شود. در واقع روشنفکران ما به جای آنکه روی دوپای خود راه بروند، با دستان خود کار کنند و با سر خود بیندیشند، روی سر خود راه رفتند در حالی که نه دست داشتند و نه پایی و در هوا معلق بودند. * عضو انجمن اسلامی دانشجویان آزادی‌خواه دانشگاه شهید بهشتی منبع: نشریه دانشجویی دیده‌بان

نظر شما