شناسهٔ خبر: 24103530 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه جام‌جم | لینک خبر

جنایت‌های هولناک قاتلان کوچک

صدایشان که در گوش می‌پیچد، تمام روح و روان مادر و پدر را به بازی می‌گیرند، عطر و بوی زندگی می‌دهد تک‌تک نفس‌هایشان.

صاحب‌خبر -

آن‌قدر کوچک و بی‌دفاع به دنیا می‌آیند که خیال حتی یک لحظه دور بودنشان دل والدین را می‌لرزاند. اگر در کودکی یکبار پایشان زخم شود، پدر و مادر بارها خود را مقصر می‌دانند. اگر در نوجوانی به خلاف کشیده شوند چه؟ باز هم خود را مقصر می‌دانند؟ شاید در بسیاری از محافل شنیده باشیم که همه چیز به ذات انسان بستگی دارد. حرف از یک خلافکار که می‌شود می‌گویند «پدر و مادر با آبرو داشت، ذات خودش خراب بود»، حتی شاید در آخر کلام شنونده را هم مهمان یک «خدا خودش به همه فرزند صالح بدهد» کنند، اما به این فکر نمی‌کنند که یک فرزند چگونه می‌تواند صالح یا درست باشد. انگار تربیت هیچ جای این ماجرا نقشی ندارد. کودکی که شاید خرید اسباب‌بازی و واکسن‌های بموقع‌اش بزرگ‌ترین چالش زندگی پدر و مادر بود، در یک چشم به هم زدن بزرگ‌تر می‌شود و چالش‌های زندگی والدینش را هم بزرگ‌تر می‌کند. همان کودک پنج ساله که در سخت‌ترین مسائل با یک شکلات نرمش به خرج می‌داد، در سن نوجوانی گاهی به هیچ صراطی مستقیم نمی‌شود. اگر سخت‌گیری ببیند یک جور از خود به در می‌شود و اگر زندگی برای او زیادی هم راحت باشد یک جور دیگر به خلاف کشیده می‌شود. شاید به همین دلیل است که می‌گویند نوجوانی حساس‌ترین سن انسان است و پدر و مادر‌ها باید آن‌قدر با فرزندشان دوست باشند که بتوانند او را کنترل کنند و از خطر‌های بزرگ نجات دهند. در ادامه چند نمونه از پرونده‌های نوجوانان با شیوه تربیتی مختلف را که خواسته یا ناخواسته به راهی نادرست کشیده شدند، خواهید خواند.

سخت‌گیری پدر و مادر

پدرش کشاورز بود و مادرش خانه‌دار. نان حلال خورده و با سخت‌گیری و مراقبت‌های شدید بزرگ شده بود. همه از او به‌عنوان یک پسر با ادب یاد می‌کردند. اما عنوان با ادب فقط یک سال روی او ماند، پس از آن دیگر قاتل صدایش کردند. در اعترافاتش انگیزه قتل را دزدی گوشواره بیان کرد و گفت: برای این‌که بتوانم هزینه تعمیر دوچرخه‌ام را جور کنم، دختر همسایه را به بهانه بازی در خانه خرابه نزدیک محل بازی کشاندم و گوشواره‌هاش را سرقت کردم. می‌دانستم اگر از دستم در برود، ماجرا را به همه می‌گوید برای همین با دستانم خفه‌اش کردم. سپس برای این‌که کسی متوجه قتل نشود، جنازه را همان‌جا خاک کردم.

پدر و مادر پسر 13 ساله پس از شنیدن اعترافاتش متعجب بودند. پسرک حتی به آنها نگفته بود که دوچرخه‌اش خراب شده و برای تعمیرش پول نیاز دارد. او هیچ چیز را به پدر و مادرش نمی‌گفت. از سختگیری‌هایشان می‌ترسید. حتی دوستان زیادی هم برای خودش نداشت. زمانی هم که می‌خواست با برخی از همان دوستان نصفه و نیمه‌اش بیرون برود گاهی با سختگیری‌های مادر روبه‌رو می‌شد. تفریحاتش دیدن تلویزیون بود. درسش زیاد خوب نبود و زمان کارنامه‌ها که می‌رسید مکافات‌های او هم شروع می‌شد. از کارهای فنی خیلی خوشش می‌آمد، ولی درس نه و سعی می‌کرد این را به آنها بفهماند اما برای خانواده درس مهم‌تر بود. او جان پدر و مادرش بود، جگرگوشه آنها بود، اما رفیقشان نه.

تک پسر خانواده

وقتی به دنیا آمد از بخت خوشش گل سر سبد خانواده شد. در خانواده‌ای که همه فرزندانش دختر بودند، یک پسر ته‌تغاری غنیمتی بود که پدر و مادر برایش زندگی‌شان می‌دادند. بزرگ‌تر که شد وسایل شادی و راحتی‌اش هم بیشتر فراهم می‌شد. با این‌که 17 سال بیشتر نداشت اما در خانه مستقل بود. یک واحد جداگانه و بالای خانه پدری داشت و جز در مواقع ضروری زیاد در خانواده پیدایش نمی‌شد.

صبح تا شب سرش با گوشی موبایل و تبلت گرم بود و کسی سر از کارش در نمی‌آورد. درسش که افت کرد، پدر و مادر برای راحتی و بهتر شدن درس فرزندشان او را در مدرسه غیرانتفاعی ثبت‌نام کردند، اما فایده‌ای نداشت. ذهن پسر در خیالات دیگری سیر می‌کرد و آینده برایش اهمیت خاصی نداشت. او هرچه می‌خواست داشت پس لازم نبود برای چیزی تلاش کند.

زندگی‌اش شده بود دیدن فیلم از سایت‌های غیرمجاز یا خوردن مشروبات الکلی. این رویه را از 14 سالگی پی گرفته بود و پدر و مادرش به سبک زندگی‌اش عادت کرده بودند. مخالفت می‌کردند، اما دیگر کاری از دستشان بر نمی‌آمد. روزی مانند هر روز دیگرش زمانی که مانند همیشه جایی بالاتر از سطح زمین سیر می‌کرد دختر بچه‌ای را مورد آزار و اذیت قرار داد و او را به قتل رساند. جسدش را به آتش کشید که تشخیص صورت دختر بچه بی‌گناه برای پدر و مادرش هم سخت بود. پسر 17 ساله زمانی به خودش آمد که دیگر خیلی شده دیر بود. او فرصتی برای جبران این اشتباهات نداشت و زندگی‌اش با چوبه‌دار گره خورد.

روحیات نوجوانان را درک کنیم

شبنم نداف، روان‌شناس و مشاور: یکی از پیچیده‌ترین مشاوره‌هایی که می‌توان داد، مشاوره درباره نوجوانان است. البته باید اضافه کرد که نوجوانان شاید پیچیده باشند اما سخت نه. لطیفند، عزیزند و باهوش.

نوجوانی همان سنی است که فرزند در چشم پدر و مادر هنوز یک کودک کم‌سن و سال دیده می‌شود اما در چشم خودش بزرگسال به‌حساب می‌آید و سعی دارد خودش مشکلات و مسائل خود را حل کند و شاید همین موضوع است که باعث شکاف بین خانواده و فرزند می‌شود.

مراقبت از یک نوجوان سخت است اما رفاقت با او به مراتب می‌تواند از این سختی بکاهد. رفاقت با افرادی در بازه سنی 12 تا 18 سال بسیار ساده است. آنها به‌دلیل شکل نگرفتن شخصیت‌شان، تقریبا هر فردی از هر سن و با هر سلیقه‌ای را در حیطه دوستان خود راه می‌دهند. حتی اگر از فرد خوششان بیاید تماما الگوبرداری می‌کنند پس چه بهتر که رفیق و الگوی یک نوجوان، پدر و مادر او باشند، نه افراد غریبه و غیرقابل اعتماد.

وقتی فرزند از والدین خود جملات دستوری بشنود، نمی‌تواند او را دوست به‌حساب بیاورد پس بهتر است خانواده‌ها از جملات دستوری کمتر استفاده کرده و ابتدا سعی کنند از مشکلات و مسائل فرزند خود سر دربیاورند و بعد هم راه‌حل‌های خود را در قالب صحبت‌های دوستانه و نصیحت‌گونه به آنها ارائه دهند. صد البته که همه این موارد باید با حفظ احترام و قدرت پدر و مادر‌ها هم باشد، چرا که نه فقط نوجوان بلکه هر کسی در هر سنی اگر سیستم مراقبتی و امنیتی را بالای سر خود حس نکند، ممکن است از خودبی‌خود شده و کارهایی انجام دهد که شایسته نیست. در مورد نوجوانانی که به جرم گرایش پیدا می‌کنند هم شاید همین باشد. آنها بعضی اوقات سیستم مراقبتی را حس نمی‌کنند، در مواردی هم آن‌قدر زیاد حس می‌کنند که از آن می‌ترسند و نمی‌توانند با خانواده ارتباط خوبی برقرار کنند.

نمی‌شود در مورد همه موارد مشاوره یک حکم کلی داد، نوجوانان که دیگر جای خود دارند. در هر مورد یا پرونده مشاوره نوجوانان، ممکن است هزار و یک دلیل برای مجرم شدن آنها پیدا کرد، اما می‌توان یقین داشت که خانواده و محیط زندگی یکی از نقش‌های اصلی در فعالیت‌ها و ساخت شخصیت یک نوجوان را ایفا می‌کنند. همچنین یک اصل در مورد همه نوجوانان صادق است و آن هم نیاز به دوست‌داشته شدن و مهم بودن است. یک نوجوان باید این را حس کند و بارها به او ثابت شود چه در رفتار و چه در گفتار بارها به او ثابت شود که برای خانواده مهم است و خانواده مراقب و پشتیبان او خواهند بود.

درک متقابل خانواده‌ها از نوجوانان، همه را به یاد دوران نوجوانی خود می‌اندازد، اما حیف که فراموشکاریم و در مورد فرزندان خود همان انتظاراتی را که از خانواده داشتیم برآورده نمی‌کنیم. وارد زندگی که شدیم فقط کودک را به دنیا آوردیم، برایش وسایل خریدیم، به خورد و خوراکش رسیدگی کردیم، گاهی از سر محبت بوسه‌ای به پیشانی‌اش زدیم و منتظر ماندیم خودش ذات خود را نشان دهد. برای تربیت فرزند به مشاور و روان‌شناس مراجعه نکردیم، چون دیوانه نیستیم. ولی کاش به یاد داشته باشیم که همه ما پدر و مادر‌های امروز، همان نوجوانانی بودیم که دیروز توقع درک متقابل از پدر و مادرمان را داشتیم.

غزاله مالکی

نظر شما