شناسهٔ خبر: 23665193 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: جام‌جم آنلاین | لینک خبر

آقا معلم، مدیر گورستان خودرو + عکس

معلم ادبیات سال‌های نه چندان دور، الان صاحب گاراژی است که خودروهای اسقاطی در آن‌جا آرمیده‌اند، او از بین این همه خودرو، پژو 504 را بیشتر می‌پسندد و می‌گوید: در این 4 سال فقط یک بار لنتش را عوض کرده است.

صاحب‌خبر -

به گزارش جام جم آنلاین به نقل از فارس، بین ملارد تا شهریار جاده ای است که دو شهر کوچک را به هم متصل می کند. جایی که شاید بیشتر در فیلم ها دیده ایم و معمولا تعقیب و گریزها به چنین مکان های ختم می شود. در همین راه اگر کمی آهسته تر برانید با خیابانی روبرو می شوید که کنار باغ های طولانی با دیوارهای گلی و سیمانی آن، زمینی است با ماشین های فراوانی از مدل ها و رنگ ها ی مختلف. جایی که هر چه را از ماشین بخواهید آنجا می بینید. زمین بایری که شاید بی خاصیت هم باشد. اما برای صاحبش دنیایی دیگر است. اینجا «قبرستان ماشین» هاست. البته بیشتر شبیه به بیمارستان ماشین هاست که به نظر می رسد از رده خارج شده و با آنها کاری نمی شود کرد جز اینکه له شوند و از رده خارج. اما «امیر هوشنگ باقری» صاحب این زمین و ماشین های فراوانش معتقد است هنوز جای امید است و می توان آنها را با سر هم کردن دوباره جان تازه ای داد و راهی خیابان کرد. کسانی که عاشق ماشین های قدیمی هستند گذرشان زیاد به این جاده می افتد

«ما به عنوان جمع آوری کننده خودروهای فرسوده، کهنه و مستهلک کار و به نوعی به صورت شخصی در این زمینه با دولت همکاری می کنیم. یعنی طبق مدل خودروهایی که دولت آن ها را خارج از رده اعلام می کند و آن ها را به شکلی که قابل تحویل دادن به ستاد و یا مراکز اسقاط بزرگ تر باشد آماده می کنیم و تحویلشان می دهیم.» این جمله ها، بخشی از صحبت های امیرهوشنگ باقری است. معلم ادبیات بازنشسته ای که از کودکی علاقه زیادی به ماشین به ویژه ماشین های عجیب و غریب، کهنه و از رده خارج شده داشته و حالا که دیگر چند سال می شود بازنشسته شده و جایی را برای محل کارش فراهم کرده و ماشین های دوست داشتنی اش دورش هستند و با آنها کار می کند و مشتری های خاص و مخصوص به خودش را دارد. به فضایی که پر از ماشین های قدمی و درب و داغان است «قبرستان ماشین» می گویند. جایی که امیر آقا آنجا را زندگی می داند. ساعاتی را با او در میان ماشین های از رده خارج، کهنه، عجیب و غریب و کلاسیک اش می گذرانیم.

«شغل معلمی برای من از ابتدا به عنوان یک شغل نبود. زمانی که من برای معلمی و تدریس استخدام شدم اصلا به عنوان یک شغل آن را دنبال نکردم، معلمی برای من یک خدمت بود به عنوان کاری که از دستم برمی آمد و معلمی را ادامه دادم. اما عشق من جای دیگری بود.»

این ها را امیر آقا می گوید. معلم بازنشسته ادبیاتی که از کلاس درس و پای تخته سیاه، مستقیم آمده گورستان ماشین ها: « از بچگی در خانواده ای بزرگ شده بودم که بیشتر با ماشین آلات و موتور سیکلت و... سروکار داشتیم عاشقش شدم و در کنار کار معلمی در حد توان مالی که داشتم، ماشین خرید و فروش می کردم. معمولا نمی توانستم ماشین نو بخرم و ماشین های کارکرده می خریدم و همیشه دست هایم به دلیل ور رفتن به ماشین های قراضه سیاه بود تا اینکه دولت این طرح را شروع کرد. من هم به عنوان یک سرگرمی بعد از بازنشستگی برای مشغول بودن در دوران بی کاری این کار را شروع کردم و تا امروز آن را ادامه دادم. چندان هم به سود و بهره آن توجه ندارم همین که سرگرم هستم و از خانه بیرون می روم و با مردم سروکار دارم برایم کافی است و آرامش خاصی از این کار می گیرم و به همین دلیل با وجود تمام مشکلات این کار تا الان به آن ادامه داده ام. سود مالی این کار مقطعی است. زمانی که دولت سایت را باز می کند و ماشین ها پذیرش می شوند ما هم خودرو فرسوده می خریم و بلافاصله تحویل دولت می دهیم و برایمان سودآوری دارد ولی زمانی که سایت بسته است و قیمت مشخص نیست خرید و فروش ما ضعیف تر می شود.»

انجمن عاشقان قبرستان

جایی که امیر آقا در آن مشغول به کار است مشتری های خاص خودش را دارد. چون اینجا پر است از ماشین های جور واجور که هرکس آنها را نمی پسندد و ممکن است کسانی سر از این مکان دربیاورند که دیوانه وار این آهن پاره ها را می پرستند! آقای باقری از مشتری های خاص اش برایمان می گوید: «چیزی که بیشتر از همه من را به سمت این کار سوق می دهد، علاقه است. گهگاه در میان ماشین های قدیمی یک سری ماشین های خاص پیدا می شوند که خریدارهای خاص خودشان را دارند. افرادی که حاضرند برای بازسازی و اضافه کردن آن به کلکسیون خود هزینه کنند. معمولا دوستان ما و کسانی که من را در ماندن در این کار تشویق کردند همین افرادی هستند که علاقه خاصی به خودروهای کلاسیک دارند. من هم سعی می کنم همچنان برای پیدا کردن این خودروها تلاش کنم.»

خاطرات و خطرات آهن پاره ها

امیر آقا می گوید این کار سختی های خودش را دارد. چون فضا باز و کنار جاده است و از طرف دیگر نگهداری این سبک ماشین ها در این شرایط هم ساده نیست و ادامه می دهد: «این کار سختی ها و مسئولیت های سنگین بسیار زیادی دارد. بعضی از این ماشین ها برای مردم است و ماشین را برای نگهداری و فروختن در پارکینگ ما می آورند که هر اتفاقی برای آن ها بیفتد مسئولیتش با من است. خوشبختانه خطر دزدی در کار ما به دلیل از کارافتاده بودن بیشتر این ماشین ها کمتر است؛ اما خطر آتش سوزی وجود دارد و این اتفاق برای ما یک بار افتاده است. نگرانی دیگری که همیشه برای من وجود دارد مسئله خودروهای سرقتی است. خودروهای دزدیده شده ای که به هر دلیلی مدارک ماشین در آن بوده و شخصی به عنوان سارق آن را به پارکینگ ما می آورد. موقع تحویل یک خودرو من همیشه قبل از تحویل خودرو مدارک شخصی فروشنده و مدارک خودرو را انطباق می دهم و تا قبل از دیدن مدارک اجازه ورود خودرو به پارکینگ را نمی دهم ولی همیشه وقتی خودم نیستم این نگرانی را دارم که کارگرها و کسانی که در پارکینگ با من هستند در زمان هایی که من نیستم ماشینی را تحویل بگیرند. هر لحظه که از طرف پارکینگ با من تماس می گیرند استرس شدیدی به من وارد می شود که نکند اتفاقی افتاده است. از این لحاظ همیشه در استرس و ناراحتی هستم ولی با توجه به این که به بچه ها خیلی تذکر داده ام آنها هم می دانند که بدون اجازه من و بدون قبض ورود و خروج ماشینی را نباید پذیرش کنند یا حداقل در این زمان ها از طریق تلفن با من تماس بگیرند و فروشنده با من صحبت کند و من سوالات خودم را بپرسم و از نظر خودم مطمئن شوم بعد به کارگرم اجازه بدهم که ماشینش را به پارکینگ ما بیاورد. از این جهت ها معمولا سختی و استرس و ترس و مسئولیت وجود دارد ولی در موارد دیگر مشکل خاصی نیست. خلافکارها در زمینه خودرو معمولا فضاهای محصور و با در و دیوارهای بلند را انتخاب می کنند تا برای انجام خلاف جای تقریبا مطمئنی باشد که خوشبختانه ما چاردیوار نیستیم و فضای پارکینگ ما از همه جا دید دارد و خودم هم به دلیل قانونمند بودن و تخصصی که در خرید ماشین و به طور کلی کارهای مربوط به ماشین دارم مشکلات این چنینی نداشتم و ندارم. من به اندازه یک کارشناس دارای مدرک، تجربه دارم و هنوز پیش نیامده که من ماشینی را کارشناسی کنم و کارشناس قانونی از آن ایراد بگیرد یا حرفی خلاف حرف من بزند. وقتی من شماره موتور شماره و پلاک ماشین و اصلی و تقلبی بودن اسناد و مدارک ماشین را بررسی می کنم تشخیصم در بیشتر مواقع درست است.»

عشق من پژو 504 است!

آقا معلم سالهای نه چندان دور و گاراژ دار فعلی، درباره علایق شخصی اش هم این طور می گوید:« خودم ماشین های بزرگ را دوست دارم. ماشین هایی که وقتی در آن می نشینم احساس راحتی کنم به نظر من ماشین نباید جمع و جور باشد. همیشه عاشق ماشین های درازی بودم که به آنها کشتی هم گفته می شد. از ابتدا از ماشین های کوچک و فسقلی خوشم نمی آمد. نه اتوبوس و مینی بوس، سواری های دراز را دوست دارم. ولی بهترین ماشینی که از سوار شدن آن واقعا لذت بردم و آرامش و آسایش دارم همین پژو 504 است که الان زیر پام است. طرز رانندگی کردن من با این ماشین اگر با هر ماشین صفر کیلومتر باشد در هفته یک بار به تعمیرگاه می رود ولی من در این 4 سال فقط یک بار لنتش را عوض کردم. به همین دلیل این ماشین از نظر خودم بهترین و دوست داشتنی ترین ماشینی که استفاده کردم بوده است.»

بازسازی ماشین ها

از او درباره روند اسقاط خودروها که می پرسیم هم انگار زخم دلش دوباره سر باز می کند:«به ما گفته شده ماشین هایی که برای اسقاط به دولت تحویل داده می شوند باید تکمیل باشند حتی اگر خاموش باشند. ما هم ترجیح می دهیم که ماشین را تکمیل تحویل دهیم. بعضا خودروهایی که ما می خریم و می خواهیم تحویل دولت بدهیم، قطعه هایی دارند که قابل استفاده است و دوستان به عنوان مشتری این قطعات را می خرند و ما خرابش را می گیریم و جایگزین می کنیم. در زمینه بازسازی، ما قطعات خودروهایی که هنوز از نظر اصالت قانونی و چارچوب اتاق ماشین سالم هستند و ضربه و مشکل پوسیدگی ندارند و خرابی های قابل بازسازی دارند را کنار می گذاریم و اگر شبیه این ماشین را پیدا کردیم قطعات خوب آن را برای این ماشین برمی داریم و بازسازی می کنیم.»

او می گوید:« الان من یک فولکس بیتل (قورباغه ای) دارم که به همین روش بازسازیش کردم و ماشین فوق العاده قشنگی است. اگر تعداد خودروهایی که ما برای تحویل دادن آماده کرده ایم زیاد باشد ما تقاضای کارشناس می کنیم تا همین جا بیاید ولی اگر تعدادشان کم باشد تک تک آن ها را با خودروبر به مراکز اسقاطی که خودشان همه وسایل و دستگاه ها و افراد لازم را دارند، می بریم. در آنجا کارشناسی می شوند و سند و خود ماشین را باهم مقایسه می کنند، مهر می زنند و تحویل می گیرند.»

وقتی آقا معلم عصبانی می شود

معلم ادبیات هم که باشی، وقتی سر و کارت با آهن های بی جان بیفتد، عصبانی هم می شوی:« یک روز یک بنده خدایی آمد و یک شیشه در پیکان را 5 هزار تومان از من خرید، بعد از چند ساعت برگشت و گفت که این شیشه به درد ماشین من نمی خورد. به او گفتم شما که دیدید من این شیشه را از در پیکان باز کردم و به تو دادم. پیکان هم همین یک مدل شیشه را دارد کمی با هم صحبت کردیم. خلاصه در نهایت به او گفتم از محل پارکینگ ما تا خانه ات کلی راه است و تو چهار بار این مسیر را رفتی و برگشتی به خاطر 5 هزار تومان؟ اگر در این مسیر با ماشینت مسافر می بردی و می آوردی که بیشتر کار می کردی. این همه مسیر را آمدی که این 5 هزار تومان را از من بگیری و شیشه را به من پس بدهی؟ شیشه را از او گرفتم، به زمین کوبیدم بعد پولش را به او دادم. این کار را کردم که به او بگویم تو حداقل دو برابر پول این شیشه را برای رفت و آمد خرج کردی. اگر کمی فکر می کردی، می فهمیدی کدام کار برایت به صرفه تر بود.»

امیر آقا را در دل ماشین هایی که یک عمر با آن سر و کار داشته در کنار جاده ای که شاید هر کس از کنار آن بگذرد حتما ماشین های قرار گرفته در این مکان را خواهددید با مشتری های خاص و عجیب اش تنها می گذاریم...

نظر شما