شناسهٔ خبر: 23661957 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: مشرق | لینک خبر

ماجرای سفر نیمه تمام قالیباف به قم

خبر آتش‌سوزی پلاسکو که رسید همراهش بودم‌. تلفنی با مسئول دفترش (دکتر شوشتری) که در صحنه حاضر بود در ارتباط بود. برنامه دیدارها لغو شد و کنارش نشستم توی ماشین و به سرعت از قم راهی تهران شدیم.

صاحب‌خبر -

به گزارش مشرق، سیدنعیم اورازانی در اینستاگرام خود نوشت:


خبر آتش‌سوزی پلاسکو که رسید همراهش بودم‌. تلفنی با مسئول دفترش (دکتر شوشتری) که در صحنه حاضر بود در ارتباط بود. برنامه دیدارها لغو شد و کنارش نشستم توی ماشین و به سرعت از قم راهی تهران شدیم. در مسیر تماسهای متعدد بین او و تیم حاضر در صحنه و سایر مسئولان مرتبط برقرار بود. عوارضی تهران، هماهنگ کرده بودیم با موتور بیایند دنبالمان که سریعتر به محل حادثه برسیم.

پس از رسیدن به چهارراه (تقاطع جمهوری و فردوسی)٬ بلافاصله رفت بالای سر ساختمان و تا وقتی خودش به واسطه جرثقیل بالای سر آتش نرفت و مطمئن نشد که راهی از حد فاصل دو بخش ساختمان به داخل نیست، دست برنداشت. کارش خطرناک بود و داد چند نفر از مسئولان را درآورد.

شب اول، حدود ساعت ۱۲ بود که آمدم توی پارکینگ پشت ساختمان. وارد یکی از چادرهای هلال احمر شدم که بنشینم و ساندویچم را بخورم و قدری به پاهایم استراحت بدهم. دیدم تنها نشسته روی صندلی، پاهایش را دراز کرده و سرش پایین است. فکر کردم خوابیده. موبایلم را درآوردم و عکس گرفتم. با صدای موبایل سرش را آورد بالا.
گفتم ببخشید، استراحت می‌کردید؟
- نه. الان مگر کسی می‌تواند بخوابد در این شرایط.
+ بله، شرایط سختی است. - سخت که هست، پای جان آدمها در میان است. اما از این سخت‌تر می‌دانی چیست؟
+ نه. چی؟
- وقتی عملیات کرده‌ای و با نیروهایت رفته‌ای جلو، دشمن محاصره تان کرده، و از همه طرف نزدیک می‌شود، شهدا و زخمی‌هایت زیادند؛ مهمات نداری و خطوط ارتباطی‌ات قطع شده؛ بیسیم میزنی که به خودی‌ها بگویی گرای اشتباه را دارند می‌زنند و آتش‌شان روی سر بچه‌های تو دارد می‌ریزد... یک لحظه صدای انفجاری می‌شنوی، سر بر می‌گردانی و می‌بینی بیسیمچی‌ات سر ندارد.
ساکت شد. من هم.

آن موقع متوجه منظورش نشدم، اما خیلی طول نکشید که فهمیدم منظورش از «آتش خودی که روی سر بچه‌ها می‌ریزد» یعنی چه.

نظر شما