بحث من حول يك سوال ميگردد. اين سوال را از مقاله متفكري كانادايي اخذ كردهام و در واقع بخشي از بحث او را مطرح ميكنم. سوال اين است: آيا ما مجازيم رفتار انسان مدرن (يا به تعبير چهگوارا آن هيولاي اقتصادي) با حيوانات را با هولوكاست مقايسه كنيم و بگوييم يك هولوكاست هرروزه و تمامنشدني در زندگي و رفتارهاي روزمره ما جريان دارد و متوقفكردن آن همانقدر ضرورت دارد كه جلوگیری از تکرار بزرگترين فاجعهاي كه بشر تاكنون به خود ديده يعني هولوكاست؟ سوال مهمتري كه نويسنده به علتهاي مختلف به آن نميپردازد اين است: آیا امكان متوقفكردن اين وجه توليد و مصرف كه اين شكل از رابطه با حيوانات را ايجاب ميكند بدون مقابله با ساختار مسبب آن وجود دارد؟
اولين تلاش تئوريك در قیاس بین هولوکاست و آنچه امروزه بر سر حیوانات میآید به سال 1945 در بخش دوم كتاب «اخلاق صغير» آدورنو برميگردد. اين بخش با نقلقول مشهور بردلي شروع ميشود: «جايي كه همه چيز بد است شناخت بدترين چيز لابد خوب است». ما در موقعيتهاي مختلفي به اين سوال برميخوريم. مثلا وقتی فكر ميكنيم چيزي را نميشود عوض كرد واقعا چه بايد كرد؟ شايد يكي از جوابها اين باشد كه بايد بدترين چيز را تشخيص داد. آيا در شرايط کنونی بدترين چيز رفتار ما با حيوانات است؟ من به اين سوال مستقيم جواب نميدهم ولي میکوشم تا حدي آن را بشکافم. در بخش دوم «اخلاق صغير» (در قطعه 68) شكل خاصي از رابطه ما با حيوانات طرح ميشود. به اعتقاد آدورنو، اگر آدمها دریابند كساني كه از فجايع جاري آسيب ديدهاند شباهت زيادي با خوانندههاي معمول خبرها ندارند، يعني هرچه بيشتر قربانيان رنج به صورت آدمهايي تصور شوند كه سياهسوختهتر يا كثيفتر يا چشم و ابرو مشكيتر از ما باشند (همه ويژگيهايي كه قربانيان را از مخاطبان معمول غربي متفاوت ميكند)، آنگاه خشم مخاطبان در قبال اخبار آن فجايع كمتر و كمتر ميشود. به نظر آدورنو، اين قضيه نه فقط به ماهيت فجايع نظر دارد بلكه از حقيقتي در مورد وضع و حال مشاهدهكنندگان هم پرده برميدارد: چهبسا شاكله اجتماعي ادراك در يهودستيزان بهقدري تغيير كرده باشد كه حتی نتوانند به يهوديان به چشم آدم بنگرند. شاهد مثال آدورنو از وقایع 1945 است: همين كه مدام ميشنويم وحشيان، سياهها و ژاپنيها شبيه حيوانات يا در بهترين حالت شبيه ميمونهاي بيدماند كليد فهم كشتارهاي نظاممند جمعي را به دست ميدهد.
جمله مشهور آدورنو: «امكان كشتار جمعي درست در لحظهاي رقم ميخورد كه حيواني كه زخم مرگبار برداشته مستقیم در چشم آدم نگاه ميكند و آن آدم با اكراه نگاهش را از نگاه خيره حيوان ميدزدد و با خود ميگويد هرچه نباشد اين فقط یک حيوان است». از نظر آدورنو، اين برخورد در فجايعي كه بر سر انسان ميآيد عينا تكرار ميشود، زیرا جلادان بايد پيوسته به خود يادآوري كنند كه قرباني آنها حيواني بيش نيست. علت اين قضيه از ديد آدورنو اين است كه جلادان اين بیاعتنایی را حتي در مورد خود حيوانها هم باور نكردهاند. همین قضیه بیانگر نسبت ديالكتيكي رنج است كه در انسانها ظاهرا به بيان درميآيد و در حيوانات امكان بهبياندرآمدن آن به سمت صفر ميل ميكند. اين مقدمه در 1945 مطرح ميشود و بعدها در فلسفه آدورنو دو جلوه مییابد. ابتدا در «ديالكتيك منفي» او اين ايده تكاندهنده را به عنوان حكم مطلقی براي فعاليت فلسفي طرح ميكند كه «ضرورت صدابخشيدن به رنج يكي از شروط هر حقيقتي است». جلوه دوم پيامد اين ايده براي فلسفه اخلاق آدورنو بود. از نظر او، ما انسانها نياز داريم حيوانهاي خوبي باشيم. شايد گفتن اين ايده آسان باشد ولي بايد بدانيم كه در تاريخ فلسفه پیشفرض ايده خوببودن يا زندگي خوبداشتن انسانبودن است و اساسا حيوان در تقابل خير و شر قرار نميگیرد. پارادوكسي كه با انسانبودن طرح ميشود، یعنی سوال اصلي فلسفه اخلاق اين است: آيا ضرورت دارد به اين فكر كنيم كه حيوان خوب باشيم؟ از نظر آدورنو، پيششرط حيوان خوببودن اين است كه انسان خصلت جسممندي خود را به رسميت بشناسد.
یک مقایسه
آيا مجازيم رفتار انسان مدرن را با حیوانات با هولوکاست مقايسه کنیم. مقالهاي كه از آن نقل ميكنم نوشته متفكر كانادايي لهستانيتباري است به ديويد استايبل (David Sztybel). او در مقاله خود از اين حرف ميزند كه در دهه اول قرن بيستويكم هر فعال حقوق حيواناتی بيش از پيش از این تشبيه مسئلهدار كمك ميگيرد. مواردی از این تشبیه را در اینجا ذکر میکنم.
در سال 2003 «جمعيت مدافعان برخورد اخلاقي با حيوانات» به ریاست اينگريد نيوكرك نمايشگاهي جنجالي برگزار ميكنند با عنوان «هولوكاست در بشقابهايتان». در آن نمايشگاه از هشت پنل بزرگ استفاده ميكنند و در هر پنل كه حدود 5/5 متر مربع است تصويرهايي از هولوكاست را در كنار تصويرهايي از حيوانها نمايش ميدهند كه در مزرعههاي مكانيكي پرورش مییابند. آن سال آنها اين شعار را بارها طرح كردند كه اگر در اردوگاههاي نازيها شش ميليون يهودي جان باختند امسال بايد منتظر كشتار شش ميليارد جوجه كبابي در كشتارگاهها يا مرغداريها باشيد. انگار ما هولوكاست را فقط در مورد انسانها متوقف كردهايم. حكم اخلاقي آدورنو اين است كه چگونه زندگي كنيم و مسائل را چگونه مطرح كنيم كه ديگر اين فاجعه رخ ندهد. ولي اين فاجعه در بستری ديگر تدوام یافته است. آنچه هولوكاست را در تاريخ از دیگر كشتارهاي بشري وسیع با قربانیان زیاد متمایز و منحصربهفرد كرد و لفظ هولوكاست را بدل کرد به يك اسم خاص با يك مدلول واحد اين بود كه هولوكاست كشتار سيستماتيك بود. قبل از آن ما با قومكشي و نسلكشي مواجه بوديم ولي وجه ممیزه هولوکاست اين بود که کشتار یهودیان به صورت علمي با يك نگاه ابژكتيو، سرد، سيستماتيك و مكانيزه انجام شد. اين دقيقا همان ويژگي كشتار حيوانات عصر جديد است. دليل اينكه چرا حيوانها و مشخصا دامها را بهطور سيستماتيك و بهراحتی ميكشيم و براي هيچكس هم جای سوال ندارد اين است كه اين قضيه در اين ساختار يا روابط يا به تعبير آدورنو در اين شاكله ادراكي جا افتاده و طبيعي است. بررسی كلمات مربوط به این کشتار سیستماتیک بحث را ملموستر میکند. در قرن بيستم تعابيري داريم مثل factory farm يا battery farm به معناي مزرعههاي مكانيكي. به اعتقاد جورجو آگامبن، فیلسوف ایتالیایی معاصر، در پروژه هوموساكر، كليد فهم تاريخ متافيزيك غرب و رابطهاش با نظامهاي سياسي دوگانگي نهفته در مفهوم زندگي است. يونانيها دو واژه براي زندگي داشتند:bios و zoe. هر دو دلالت میکند بر حيات يا زندهبودن اما حيات مشترك بين همه جانداران با تعبير zoe معرفي ميشود. بخشي از حيوانها وارد دولتشهر (پليس) ميشوند و تبديل به حيوانهاي شهرنشين (zoon politikon) ميشوند و bios پيدا ميكنند. bios فقط متعلق به انسانهاست و حيوانها اجازه بهرهمندي از آن ندارند. میکوشم به کمک مقوله مرگ اين دوپارگي را به سهپارگي بدل كنم. وقتي كلمه بدن، تن يا جسم (body) ميخواهد به مرحله بيجاني ختم شود در انگليسي برای آن دستكم سه تعبير وجود دارد كه ميتوان مشابه فارسي آنها را هم در نظر گرفت. corpse كه به بدن يك شخص يا يك حيوان اطلاق ميكنيم و ريشه آن corpus يوناني است و حتي به مجموعه آثار يك نويسنده هم اطلاق ميشود. كلمه Corpse به طور اخص به پيكر بيجان انسان گفته ميشود ولي ميتوان پيكر بيجان حيوانات را هم corpus خواند. كلمه ديگر cadaver است كه ريشه آن cadere يوناني به معناي افتادن است و به بدن انسان اشاره ميكند كه در حكم يك موجود مادي، روح يا جانش را از دست داده و به دست كرمها سپرده ميشود. اين لغت را هم به عنوان بدن بيجان انسان يا حيوان ميتوان استفاده كرد. اما كلمه ديگر كه مخصوص حيوانات است واژه carcass است كه مشابه آن در فارسي تقريبا «لاشه» است و مشخصا در مورد پيكر بيجان حيوانات به كار ميرود. در فارسي هم لاشه به چيزي گفته ميشود كه هيچ ارزشي ندارد. جالب است كه ريشه اين كلمه را نميتوان حدس زد، انگار اين واژه آمده تا پيكر بيجان حيوانات را از انسانها جدا كند. نكته كليدي درباره carcass اين است كه آن را در مورد پيكر بيجاني استفاده ميكنيم كه تبديل به گوشت قابل مصرف شود. در دنیای امروز بخش بزرگي از جانداران را به نحوي پرورش ميدهيم، در فضاهايي حبس ميكنيم، به شكلي و در ساختاري از توليد و توزيع و مصرف قرار ميدهيم كه اصولا براي توليد گوشت استفاده ميشوند. يعني هيچ وجهي از حيات در كارشان نيست. آنها corpse يا حتي cadaver پيدا نميكنند بلكه براي تغذيه انسان مشخصا carcass ميشوند. نكته ديگری که میتوان از خود لفظ هولوکاست استخراج کرد و انگار در خود این واژه امكان اين مقايسه مفروض است: ترجمه انگليسي واژه هولوكاست قربانيكردن از طريق سوزاندن (by fire Sacrifice) است. اين تعبير مأخوذ از كتاب مقدس است و براي اشاره به نعش حيواناتي به كار ميرود كه به عنوان قرباني تقديم يهوه ميشوند. قرباني بايد به شكل كامل انجام شود يعني من اجازه ندارم از گوشت اين قرباني استفاده كنم. باید قرباني را به طور كامل آتش بزنم. داستان خود كلمه هولوكاست در قرن بيستم جالب توجه است. حدود سال 1942 براي اولينبار در زبان انگليسي از واژه holocaust براي اشاره به مجموعه سياستهاي هيتلر در برخورد با يهوديها استفاده شد. از اواخر دهه 1950 كلمه هولوكاست کاربرد كنوني خود را مییابد و جاي واژه شوآ (shoah) را ميگيرد كه به معني «فاجعه» بوده است. هولوكاست در زبان يوناني به معناي تمام سوزاندن است. kaustos از ريشه فعل يوناني به معني سوزاندن گرفته شده و holo هم كه هنوز در زبان انگليسي از بین نرفته به معني كامل است. پس در خود واژه هولوكاست ارجاع به استثمار حيوانات وجود دارد. هولوكاست بعدا تبديل ميشود به استعارهای براي بلايي كه نازيها بر سر يهوديها آوردند. هولوكاست در دلالت اوليه اشاره داشت به رفتاري با حيوانات كه پسزمينه مقدس دارد و بعد انگار استثمار حيوانات بسط پيدا ميكند به شكلی از كشتار طبقه خاصي از انسانها و در بسط دومش به صورتهاي امروزين استثمار و بهرهكشي از حيوانات برميگردد كه انگار براي ما ديگر عادت شده است.
ديويد استايبل در مقاله «آيا ميتوان رفتار ما با حيوانات را با هولوكاست مقايسه كرد؟» 39 نكته را به ترتيب ميشمارد تا ثابت کند اين مقايسه كاملا ممكن است. سوال اصلي اين است كه آيا ما ميتوانيم به خودمان جسارت بدهيم و اين دو پديده را مقايسه كنيم؟ رابطهاي كه انسانها به طور سيستماتيك با حيوانات دارند لزوما ربطی ندارد به اخلاق شخصي آدمها و بنا به دلايل تاريخي و ساختاري گياهخواران هيچ مزيتي بر گوشتخواران ندارند. اما نفس اين رابطه شباهتي انكارنكردني با رابطه نازيها و يهوديان دارد. از طرف ديگر ماجرا به آدمهاي گوشتخوار امروزي برميگردد يعني اينكه آيا ميتوان گوشتخوارها و نازيها را مقايسه كرد. اين سوالي است كه جواب آن كاملا محرز است. بههيچوجه چنين شباهتي درست نيست چون پديده گوشتخواري مثل خيلي پديدههاي ديگر در مورد انسان تاريخي است و برخورد درست با آن برخورد با پديدهای تاريخي است. در تاريخ ما به همان ميزان كه براي تغذيه از گياهان استفاده ميكرديم از حيوانات نیز استفاده ميكرديم. بحثهایی نظیر اینکه اين شكل از كشتار معلول گوشتخواري انسانهاست يا اينكه گوشتخواران خشنترند از گياهخواران سر به سر مغلطه است. نكته كليدي درباره اين بحث اين است كه رفتار با قربانيان هولوكاست قابلمقايسه با رفتاري است كه ما با «حيوانات غيربشري» داريم. ميتوان گفت مسئله عمدتا بر سر دغدغههاي اخلاقي انسانمحور است. تصور ميرود مقایسه شباهت بین رفتار ما با حيوانات با رفتار ما با يهوديان و هولوكاست ايده اشرف مخلوقاتبودن انسان و در حقيقت اين پيششرط فلسفه اخلاق را زير سوال ميبرد كه انسان لزوما شأن اخلاقي برتری نسبت به حيوانهاي غيربشري دارد. گروهي خواهند گفت كه فقط انسانها جايگاه اخلاقي دارند و احترام به يك موجود زنده در غیاب نوع انسان اصلا معنایی ندارد. اين موضع به لحاظ فلسفي مشكلات ديگري هم ايجاد ميكند.
خطای مضاعف انسانگونهانگاری
در اين گزاره كه حتما بايد به حيوانات احترام بگذاريم شكلي از انسانگونهانگاري نهفته است كه خطاي مضاعفي در برخورد با حيوانات است. قول معروف يكي از شخصيتهاي معروف بكت را به یاد بیاوریم: «حيوانات لااقل هنوز هبوط نكردهاند». اول بايد آنها را هم درگير و شريك جرم تاريخي هبوط خود كنيم و آنگاه به آنها احترام بگذاريم. گام دوم اين است كه وقتي به حيوان احترام ميگذاريم چيزي را نفي ميكنيم كه اساسا بهخاطر نفی آن در مورد خودمان اين رفتار را با حيوانات پيشه كردهايم يعني نفي «حيوانيت حيوانات». به همان ميزان كه نفي حيوانيت حيوان پيامدهاي خطرناكی دارد نفي حيوانيت انسان هم پيامدهاي ناگواري دارد. از همینرو، وقتي میکوشید با حيوانها مثل انسان رفتار كنيد نهتنها گرفتار نوعی «امر محال منطقي» ميشويد بلکه درگير شكل پيچيدهاي از ستمگري يا جفا در حق حيوانات ميشويد که به اسم «دفاع از حيوانات» يا «احترام به حقوق حيوانات» شناخته ميشود.
مقايسه بين هولوكاست و رفتار ما با حيوانات را ميتوان دراماتيكتر كرد. شروع بحث با نقلقول آدورنو به همين نيت بود. برويم سراغ اولين نويسندههايي كه بهجد دست به اين مقايسه زدهاند. فردی كه معمولا در اين بحثها از او زياد نقل ميشود ایزاک باشویس سینگر نويسنده يهودي آمريكايي است كه سال 1991 از دنيا رفت. او تعمدا جملهاي گفت با بار عاطفي بسیار زیاد: «انسانها در رفتارشان با ديگر جانوران همه نازي هستند». قصد او برجستهساختن ظلم انسان بر حيوان بود ولي طرح «تبعيض نوعي» يا «تبعیض گونهاي» (speciesism) پای بقيه شكلهاي تبعيض را نیز به میان میآورد مثل تبعيض نژادي و جنسيتي و انواع و اقسام ظلم و ستم كه امروزه براي ما طبيعي شده. نقد «تبعیض گونهای» و رفتار ما با حيوانات کاملا در گرو نقد بنیانافکن ساختاري است كه شكل ادراك و برخورد ما را با واقعيت، با خودمان، و با وجه حيوانی خود، تعيين كرده و نتيجه منطقي آن به برخورد تبعیضآمیز با حيوانات رسيده است. نويسنده ديگری منظر يكي از بازماندگان هولوكاست را پيش ميكشد. نام اين بازمانده ادگار كوپفر است. کوپفر وقتي از اردوگاه مرگ داخائو بيرون آمد به قدری تجربه آزادي بعد از رنجهايي كه كشيده بود او را متأثر كرد كه فورا روي ديوار بيمارستان نظامي آنجا با خشم جملههاي مشهوری نوشت كه در تعیین نسبت هولوكاست با گوشتخواري و گياهخواري مهم است. او نوشت: «من ديگر حاضر نيستم گوشت حيوان بخورم چون نميتوانم به قيمت درد و رنج سایر جانوران خود را سير كنم و چنان رنجهاي دردناكي كشيدهام كه ميتوانم درد جانوران ديگر را حس كنم.» اين نگاه جالب توجهی است كه گياهخواري و پرهيز از گوشتخواري را پيامد منطقي تجربه رنج در اردوگاههاي وحشتناك معرفي ميكند، يعني كساني كه مرز بين زندگي انساني و حيواني آنها آنقدر مبهم شده بود كه فكر ميكردند رنجهاي آنها در اردوگاه عينا همان رنجهايي است كه حيوانات ميكشند. البته معضل فلسفيای كه مراد فرهادپور طرح كرد همچنان در این نوع نگاه وجود دارد. ميتوان سراغ ديدگاه تلختري هم رفت. اساسا در جهاني كه امكان چنين رنجهايي وجود دارد، ادامهدادن به زيستن يا توجيه زندگي خود تا چه حد ميسر است؟ گروهی از بازماندگان هولوكاست در اسرائيل انجمني تشكيل دادند به نام «جانبدربردگان گتوها». در كمپاني و انجمن آنها اعلام شد بازار حيوانات يا چيزي كه ما به آن «كشتارگاه» يا «سلاخخانه» ميگوييم بهطرز دردناكي يادآور تجربه خود آنهاست. به اعتقاد جانبدربردگان، تجربه منحصربهفرد آنها امكان همذاتپنداري با جانوارن غيربشري را ممكن كرده و بهرهكشي از حيوانات چیزی نیست جز تداوم هولوكاست. ديويد استايبل در مقاله خود میگوید بهشرطی مجاز به مقایسه هولوکاست با برخورد مدرن با حیواناتیم که منحصربهفردبودن پدیده هولوکاست را بپذیریم، آن هم به عنوان رويدادي تاریخی معلول شكلي از سركوب «ديالكتيك روشنگري» يا اسطورهساختن از عقل ابزاري كه نتيجه آن چنين اردوگاههايي بوده است. در چنین صورتی است که میتوان گفت برخورد انسان مدرن با حیوانات به لحاظ ساختاری قطعا با هولوکاست قابل مقایسه است. وقتي از مبارزه براي رهايي حيوانات (animal liberation) حرف ميزنيم، بايد به معناي موسع رهایی نظر داشت. رهايي حيوانات بدون رهايي انسانها ممكن نيست نه فقط به اين دليل كه انسانها برتر يا فاعلان رهايي هستند بلكه به اين دليل كه ما شريك جرم ساختن وضعيتي هستيم كه در آن بهطور سيستماتيك امكان حيات را از بقيه جانوران و در واقع از همه حیوانات از جمله انسان ميگيريم. بايد معناي ظلم را هم موسع گرفت يعني ظلم به حيوانات فقط يكي از مصاديق ظلمي است كه دائما به شكل ساختاري مرتكب ميشويم. مهم نيست ظلمي كه مرتكب ميشويم به خاطر جنسيت است، به خاطر قوميت است يا به خاطر ويژگي جزئي ديگري. میتوان گفت ما به خاطر ويژگيهايي مثل عقلانيت يا خودآييني يا امكان استفاده از زبان نیز مرتکب ظلم میشویم. در اين مورد مشخص، به حيوانات ظلم ميكنيم همانطور كه به بعضي از انسانها به خاطر زبان يا رنگ پوست يا عقايدشان ظلم ميكردهايم. ما به فهمي نياز داريم كه به قدر لازم وسيع باشد تا ظلم و تبعيض و رهایی را به حيوانات نیز تسري دهد.
چهار پیامد
اين مقايسه چه مشكلاتي ميتواند به بار آورد؟ به چهار مسأله تاريخي اشاره میکنم.
1) مقايسه قربانيان هولوكاست با حيوانات اهانت اخلاقي به خود قربانيان هولوكاست و به كل انسانهاست؛ 2) اهميت تاريخي و منحصربهفرد هولوكاست را بيقدر ميكند؛ 3) تفاوتهاي مهم بين قربانيان هولوكاست و حيوانات را از قلم مياندازد؛ 4) مشكل چهارم كه ظاهری طنزآميز و البته خوفانگيز دارد اين است كه با اين مقايسه چيزي را از قلم مياندازيم، در يكي، دو دهه اخير كه ماجراي دفاع از حقوق حيوانات بالا گرفت تبليغات وسیع برای گياهخواري و مخالفت با تشريح جانوران زنده يا اصطلاحا «زندهشكافي» شباهت ترسناكی به تبلیغات نازيها یافته است.
در اوت 1933 هرمان گورينگ كه آن زمان عضو كابينه دولت پروس بود و بعدها مبدع نظريه راهحل نهايي براي حل معضل يهوديان شد حكمي صادر كرد كه طبق آن زندهشكافي حيوانات در قلمرو پروس ممنوع شد در حالي كه زندهشكافي يكي از دستاوردهاي علم مدرن بود. بنا به استدلال او، حيوانات درد را احساس و شادي را تجربه ميكنند بنابراين حق نداريم يك حيوان را زندهشكافي كنيم. او مخالف هر شاخهاي از علم زيستپزشكي بود چون اين علم اساسا يهودي و به همين اعتبار يك حرفه كاملا آلوده است. بنابراین، مخالفت با زندهشكافي از منظر روايتی شبهرمانتيك از دردکشیدن حيوانات كفايت نميكند و پشت سر آن ميتواند يك ايدئولوژي وحشتناك باشد كه در ضمن از حقوق حيوانات يا گياهخواري دفاع كند. داده وحشتناك تاريخي ديگر اين است كه بسياري ميگويند هيتلر گياهخوار بوده و با اينكه ميدانيم قطعا گياهخوار كامل نبوده اما دستكم در پروپاگانداي نازيها تأكيد ميكردند كه شخص پيشوا به طور كامل گياهخوار است. بدينترتيب ميبينيم يكي از مهمترين گياهخواران قرن بيستم آدمي است كه اصلا نميتوان گفت آدم دلرحمي بوده. اما علت گياهخواري هيتلر چه بود؟ او معتقد بود خوردن گوشت يك كار آلودهكننده است چون خون آريايي را با خون و گوشت حيوانات مخلوط ميكند. پس میتوان گياهخوار بود يا از خوردن گوشت پرهيز كرد و به حيوانات به ديده حقارت نگریست. با اين مقدمه پيامد منطقي دفاع از حقوق حيوانات و مبارزه با كشتار سيتماتيك حيوانات دعوت به گياهخواري نیست. میتوان اين ظلم را به كل طبيعت تسري داد و گفت انسانها حيوانات وحشتناكياند كه نه فقط به حيوانات ديگر رحم نميكنند بلكه به سایر جانداران يعني گياهان و البته به خود زمين نیز رحم نميكنند. انسان حيواني است كه در صد سال اخير توسعه و پيشرفت خود دست به مقياسي از تخريب زده برابر با تخریب و نابودی طبيعت در كل تاريخ.
تربلينكاي ابدي
در سال 2002 نويسندهاي به نام چارلز پترسون كتابي منتشر كرد به نام «تربلينكاي ابدي». تربلينكا يكي از اردوگاههاي معروف قلعوقمع يهوديان بود. نازيها دو نوع اردوگاه داشتند. یکی اردوگاههای مرگ (camp extermination) و دیگری اردوگاههای متمركزسازي یا كار اجباري (concentration camp). متمركزسازي دقيقا اتفاقي است كه هر روز در سلاخخانهها رخ ميدهد و شايد مصداق كامل آن باشد. پترسون در اين كتاب، از نمونههاي تاريخي مشابه با هولوكاست و رفتار ما با حيوانات صحبت ميكند. ما زماني اين شيوه رفتار را با سياهان آفريقايي داشتيم، سپس اسپانياييها با همين منطق تعداد زيادي از سرخپوستان را در قاره آمريكا ميكشند و بعد از آن هم تحقيقات زيادي ازجمله در استراليا صورت ميگيرد درباره اصلاح نژادي. شاهد تاريخي مهم ديگر اين است كه وقتي نازيها شروع کردند به سلاخي يهوديان يكي از منابع الهام قطعيشان روشهاي مختلف دامكشي در سلاخخانههاي شيكاگو بود. جمله معروف هيتلر اين بود كه ما همان كاري را با جامعه ميكنيم كه زماني كخ يا پاستور براي انسانها انجام دادند. آنها ويروس و ميكروب را شناسايي كردند و ما ويروس و ميكروب اجتماعي را شناسايي ميكنيم و از طریق متمرکزساختن و نابودساختن تدریجیاش بدن ارگانيك اجتماعي را درمان ميكنيم. در متون طرفداران رهايي حيوانات ارجاعات زيادي به كارزار نسلكشی آلمانيها عليه يهوديان و ديگران وجود دارد. هولوکاست فقط به قلعوقمع یهودیان خلاصه نمیشد و اين «ديگران» شامل مردان دگرباش، كوليها، كمونيستها و كساني میشد كه معلوليت ذهني داشتند. از همه مهمتر چيزي كه در اين اردوگاها متمركز ميشد متعرضان سياسي بودند، یعنی اسم رمز تمام مبارزات كه از ياد ميرود. در مقطع كنوني ما نیز ايراد اصلي اين است كه نفس مبارزه در راه رهایی حیوانات باید يك مبارزه سياسي تلقی شود. اگر فعالان حقوق حيوانات حواسشان به اين موضوع نباشد كه فقط از طريق يك پيكار سياسي رهاييبخش ميتوان بر اين ظلم فائق آمد و آن را متوقف كرد، خود ميتوانند به اين ظلم كمك كنند. به عبارت دیگر، میتوان به اسم دفاع از حقوق حيوانات و انواع و اقسام تشكلهاي ظاهرا غيردولتي و سازوکارهای مختلف براي راحتكردن وجدان خویش اصل قضيه را فراموش کرد كه این مبارزه سياسي و در گرو ضدیت با ساختار جهانيشده سرمايهداري است. تربلينكاي حيوانات ابدي است و ما درگير روال خودكشي جهانگستري هستيم كه در آن چیزی از طبيعت باقی نمیماند. مقایسه هولوکاست با رفتار ما با حیوانات، علاوه بر زراعت مكانيكي (Intensive farming) و صنعت حیوانات خانگی، شامل روالهاي ظلم به حيوانات در آزمايشگاهها نیز میشود. این روالها شباهت زیادی دارد به كاري كه پزشكان نازي ميكردند. پزشكان نازي از يهوديها، كوليها، كمونيستها و معلولان ذهني به عنوان ابزار مناسبي براي آزمايشهاي دردناك استفاده ميكردند. اين موضوع گام مؤثري در پيشرفت علم محسوب ميشد. بدون زیرسؤال بردن ايدئولوژي پيشرفت هيچ دليل اخلاقي براي جلوگیری از این آزمایشها نداریم و مجبوریم از زندهشكافي دفاع كنیم، چون بخش زيادي از دستاورهاي علمي مديون زندهشكافي است و در دورهاي حتی زندهشكافي روي انسانهايي پياده ميشد كه شهروند كامل بهشمار نمیآمدند. از آن تلختر اينكه اگر براي خود انسانها اين قضيه تابو است ميتوان سراغ حيواناتی رفت كه بيشتر شبيه انسانها هستند، يعني ميمونهاي بيدم و از ميان آنها حيواناتي كه به نخستيها (Primate) معروفاند بهترين گزينه به شمار میروند. در تحقيقات پزشکی بر روی نخستيها از آنها با نام ياد نميكنند، بلکه همه آنها عدد و برچسب خالكوبيشده دارند. اين موجودات چون بيناماند بيچهره ميشوند و هويت خود را از كف ميدهند، نهايت استثمار این حیوانات دقيقا همان اتفاقي است كه در آزمايشگاههاي نازيها رخ ميداد. پزشكان نازي قربانيان خود را به صورت ابژه و موجودات فاقد شعور و اراده ميديدند.
در دوران نازيسم تقريبا 200 نفر از پزشکان كاملا سرشناس و برجسته در آزمایش ها روي زندانيان يهودي و روسي و لهستاني شركت كردند. هزاران پزشك ديگر از اين آزمايشها مطلع بودند و بعضي در كلاسهاي درس دانشگاه يافتههاي خود را ارائه ميكردند اما هيچوقت حتی اعتراض ملايمي درباره سرشت اين آزمايشها از سوی هيچیک از اين پزشكان صورت نگرفت. انعكاس اين تلاش در زبان عاري از احساس آزمايشهاي تقليل فشار نازيها مشخص است. در يك نمونه از اين گزارشها ميخوانيم: «پس از پنج دقيقه اسپاسمها شروع ميشد، بين دقيقه 6 و 10 تنفس كاهش مییافت و بعد شخص مورد آزمايش كه به او TP گفته ميشد از هوش ميرفت، از دقيقه 11 تا 13 تنفس به سه دم در دقيقه میرسید و در نهايت كاملا متوقف ميشد. حدود نيمساعت بعد كالبدشكافي شروع ميشد». پزشكان نازي اين زبان سرد و عاري از احساس را در مورد انسانها به كار ميبردند ولي ما دقيقا همين زبان را در مورد آزمايشهاي حيوانات ميشنويم و به راحتي تحمل ميكنيم چون در نشريههاي تخصصي درج ميشود.مزرعههاي مكانيكي شبيه اردوگاههاي متمركزسازي دوره نازيهاست. اين قياس نهتنها قياس موجهي است بلكه بخش زيادي از تجربه نازيها را دوباره براي ما ترجمه ميكند. زراعت مکانیکی تلاش توسعهگرايانه براي كاملكردن شيوههاي قديمي زراعت و افزايش كارايي است. ميتوان گفت دغدغه مشترك نازيها و كساني كه هماکنون از توسعه كشاورزي حرف ميزنند نوعي «كمالگرايي منحرف» است كه ظاهرا نميتوان جلوي آن را گرفت چون هر مقاومتي در مقابل آن مقاومت در برابر پيشرفت بهشمار میرود. نقد اين شكل از كشتار حيوانات و مصرف آنها را در خوراك و پوشاك و باغوحشها و آزمايشگاهها نقد توامان سرمايهداري جهانيشده و اسطوره پيشرفت است، یعنی همان كاري كه اولين گامهايش را والتر بنيامين برداشته بود. تركيب اين دو، جهاني را ساخته كه اگر با همين ريتم ادامه دهد بهزودي امكان زيست همه حيوانها و ازجمله حيواني را منتفي خواهد كرد كه ظاهرا زبان دارد و فكر ميكند ميتواند به سیارههاي ديگر براي ادامه حيات فكر كند.
سخنرانی صالح نجفي در نقد «کشتار سیستماتیک حیوانات»
هولوكاست بيپايان؟
صاحبخبر -
نظر شما