صغري خيل فرهنگ
چند سال پيش با فاطمه جعفري خواهر شهيد مدافع حرم مهدي جعفري مصاحبه كرده بوديم. در گفتوگويي كه داشتيم، او برايمان از قرار عاشقي برادر و پدرش گفت. قرار شهيد مهدي جعفري و پدرش جهاد تا شهادت درجبهه مقاومت بود. اين پدر و پسر با هم سلاح به دست گرفتند، با هم بندهاي پوتينشان را بستند و با هم سربند يا زينب(س)و يا زهرا(س) به پيشاني ميبستند، اما عمليات بصرالحرير مهدي از پدر پيشي گرفت و به شهادت رسيد. دو سال بعد نيز پدر به پسرش پيوست و آسماني شد.
خبر شهادت پدر
دو سال بعد از شهادت مهدي جعفري، خبر آمد كه رسول جعفري پدرش هم به شهادت رسيده است. وقتي با فاطمه جعفري تماس گرفتم نميدانستم از شهادت پدر مطلع است يا نه؟ بعد از برقراري تماس خواهر شهيد به ما گفت كه شب گذشته خواب ديده كه پدرش مجروح شده و حالا چند روزي است كه از او خبر ندارند. نميدانستم چطور خبر شهادت را به ايشان بدهم. خيلي سخت بود اما به فاطمه گفتم گويي پدر شهيد شده و اين خبر در فضاي مجازي پيچيده است. فاطمه با صبوري و اشكهاي بيامانش تا نيمههاي شب به دنبال پيدا كردن درستي يا نادرستي اين خبر بود. خبري كه كمي بعد تأييد و شهادت پدرش قطعي اعلام شد.
بصرالحرير
خواهر شهيد در خصوص برادرش ميگويد: مهدي به عنوان فرزند اول خانوادهمان متولد سال 1372 بود. 19 سال داشت كه به تاريخ31 فروردين ماه1394 در عمليات بصرالحرير به شهادت رسيد. مهدي با پدرمان همرزم بود. بعد از صحبتهاي پدر مهدي هم راهي شد. با پدر در سوريه تماس گرفتم و گفتم تو را به خدا مهدي را منصرف كن و بگوحداقل يك مرد درخانه باشد ولي پدرم خنديد و گفت جلوي مهدي را نگيريد. مبادا درپيشگاه حضرت زينب (س)شرمگين باشيم. پدرمان بعد از شهادت پسرش لحظهاي احساس پشيماني نكرد. چون مشوق اصلي مهدي خودش بود. وقتي خبر شهادت پسرش را شنيد گفت باز هم تو برنده شدي!
سوريه زيارت يا شهادت
فاطمه جعفري دختر شهيد رسول جعفري و خواهر شهيد مهدي جعفري از چگونگي مدافع حرم شدن پدر و برادرش اينطور روايت ميكند: پدرمتولد 2 بهمن ماه سال 1348بود. سال 1373به ايران مهاجرت كرد. وقتي به ايران آمد مشغول كشاورزي شد. تا چند سال پيش هم مشغول همين كار بود. ايشان هر صبح بعد از نماز به من و برادرها قرآن خواندن آموزش ميداد. زماني كه ما در افغانستان بوديم، پدرم درحرم حضرت معصومه (س) با يكي از دوستانش كه مدافع حرم بود، صحبت ميكند. آن زمان بحث سوريه و دفاع ازحرم آنقدر مطرح نبود. ما هم چيزي نميدانستيم. پدرم با پيگيريهاي زياد توانست ثبت نام كند و مسئولان با توجه به سابقه جنگي كه در افغانستان داشت او را ميپذيرند. نگرانيهاي ما از زماني شروع شد كه برادرم مهدي با ما تماس گرفت و گفت پدرمي خواهد به سوريه برود. پرسيديم براي زيارت؟ گفت نه براي جنگ. با پدر هم تماس گرفتيم و اصراركرديم نرود ولي ميگفت من چيزهايي ميدانم كه شما نميدانيد. گفتيم حداقل صبركن تا ما بياييم بعد برو. گفت نه ثبت نام كردم و اگر نروم ديگر نميتوانم بروم. اصرارها و گريههاي ما بيفايده بود. پدرم عازم سوريه شد. وقتي ما به ايران رسيديم، پدرم رفته بود و حتي نتوانستيم به خوبي با او خداحافظي كنيم.
دلاوري فاطميون
اولين اعزام پدر مهر 1393 بود و بعد از گذشت سه ماه به ايران آمد و لباس رزمش را با خود آورد. وقتي آمد از محيط آنجا تعريف كرد. از خوبي و دلاوري بچههاي فاطميون ميگفت. البته آن زمان تيپشان چند صدنفري بود.
ديدهبان الميادين
پدرم بعد از شهادت برادرم به اصرار ما چند روزي بيشتر نماند. وقتي همرزمانش زنگ ميزدند و از عمليات در سوريه صحبت ميكردند، به قول يكي از همرزمانش، پدر بال بال ميزد تا به سوريه برگردد. حتي براي چهلمين روز شهادت برادرم نماند و گفت مهدي كه عاقبت بخير شد حالا نوبت من است. پدر زودتر از مهدي به جبهه رفته بود، اما از قافله جا مانده بود. براي همين خيلي حسرت شهادت را داشت و به لطف خدا در 4آبان ماه 1396در الميادين حين ديدهباني به شهادت رسيد.
∎
چند سال پيش با فاطمه جعفري خواهر شهيد مدافع حرم مهدي جعفري مصاحبه كرده بوديم. در گفتوگويي كه داشتيم، او برايمان از قرار عاشقي برادر و پدرش گفت. قرار شهيد مهدي جعفري و پدرش جهاد تا شهادت درجبهه مقاومت بود. اين پدر و پسر با هم سلاح به دست گرفتند، با هم بندهاي پوتينشان را بستند و با هم سربند يا زينب(س)و يا زهرا(س) به پيشاني ميبستند، اما عمليات بصرالحرير مهدي از پدر پيشي گرفت و به شهادت رسيد. دو سال بعد نيز پدر به پسرش پيوست و آسماني شد.
خبر شهادت پدر
دو سال بعد از شهادت مهدي جعفري، خبر آمد كه رسول جعفري پدرش هم به شهادت رسيده است. وقتي با فاطمه جعفري تماس گرفتم نميدانستم از شهادت پدر مطلع است يا نه؟ بعد از برقراري تماس خواهر شهيد به ما گفت كه شب گذشته خواب ديده كه پدرش مجروح شده و حالا چند روزي است كه از او خبر ندارند. نميدانستم چطور خبر شهادت را به ايشان بدهم. خيلي سخت بود اما به فاطمه گفتم گويي پدر شهيد شده و اين خبر در فضاي مجازي پيچيده است. فاطمه با صبوري و اشكهاي بيامانش تا نيمههاي شب به دنبال پيدا كردن درستي يا نادرستي اين خبر بود. خبري كه كمي بعد تأييد و شهادت پدرش قطعي اعلام شد.
بصرالحرير
خواهر شهيد در خصوص برادرش ميگويد: مهدي به عنوان فرزند اول خانوادهمان متولد سال 1372 بود. 19 سال داشت كه به تاريخ31 فروردين ماه1394 در عمليات بصرالحرير به شهادت رسيد. مهدي با پدرمان همرزم بود. بعد از صحبتهاي پدر مهدي هم راهي شد. با پدر در سوريه تماس گرفتم و گفتم تو را به خدا مهدي را منصرف كن و بگوحداقل يك مرد درخانه باشد ولي پدرم خنديد و گفت جلوي مهدي را نگيريد. مبادا درپيشگاه حضرت زينب (س)شرمگين باشيم. پدرمان بعد از شهادت پسرش لحظهاي احساس پشيماني نكرد. چون مشوق اصلي مهدي خودش بود. وقتي خبر شهادت پسرش را شنيد گفت باز هم تو برنده شدي!
سوريه زيارت يا شهادت
فاطمه جعفري دختر شهيد رسول جعفري و خواهر شهيد مهدي جعفري از چگونگي مدافع حرم شدن پدر و برادرش اينطور روايت ميكند: پدرمتولد 2 بهمن ماه سال 1348بود. سال 1373به ايران مهاجرت كرد. وقتي به ايران آمد مشغول كشاورزي شد. تا چند سال پيش هم مشغول همين كار بود. ايشان هر صبح بعد از نماز به من و برادرها قرآن خواندن آموزش ميداد. زماني كه ما در افغانستان بوديم، پدرم درحرم حضرت معصومه (س) با يكي از دوستانش كه مدافع حرم بود، صحبت ميكند. آن زمان بحث سوريه و دفاع ازحرم آنقدر مطرح نبود. ما هم چيزي نميدانستيم. پدرم با پيگيريهاي زياد توانست ثبت نام كند و مسئولان با توجه به سابقه جنگي كه در افغانستان داشت او را ميپذيرند. نگرانيهاي ما از زماني شروع شد كه برادرم مهدي با ما تماس گرفت و گفت پدرمي خواهد به سوريه برود. پرسيديم براي زيارت؟ گفت نه براي جنگ. با پدر هم تماس گرفتيم و اصراركرديم نرود ولي ميگفت من چيزهايي ميدانم كه شما نميدانيد. گفتيم حداقل صبركن تا ما بياييم بعد برو. گفت نه ثبت نام كردم و اگر نروم ديگر نميتوانم بروم. اصرارها و گريههاي ما بيفايده بود. پدرم عازم سوريه شد. وقتي ما به ايران رسيديم، پدرم رفته بود و حتي نتوانستيم به خوبي با او خداحافظي كنيم.
دلاوري فاطميون
اولين اعزام پدر مهر 1393 بود و بعد از گذشت سه ماه به ايران آمد و لباس رزمش را با خود آورد. وقتي آمد از محيط آنجا تعريف كرد. از خوبي و دلاوري بچههاي فاطميون ميگفت. البته آن زمان تيپشان چند صدنفري بود.
ديدهبان الميادين
پدرم بعد از شهادت برادرم به اصرار ما چند روزي بيشتر نماند. وقتي همرزمانش زنگ ميزدند و از عمليات در سوريه صحبت ميكردند، به قول يكي از همرزمانش، پدر بال بال ميزد تا به سوريه برگردد. حتي براي چهلمين روز شهادت برادرم نماند و گفت مهدي كه عاقبت بخير شد حالا نوبت من است. پدر زودتر از مهدي به جبهه رفته بود، اما از قافله جا مانده بود. براي همين خيلي حسرت شهادت را داشت و به لطف خدا در 4آبان ماه 1396در الميادين حين ديدهباني به شهادت رسيد.
نظر شما