چکمهها و لباسهایش هم نیمهخیس است. با این حال دستمال به دست، برای بار چندم روی ماشین را دستمال میکشد؛ آنقدر که عذاب وجدان میگیرم: بابا بسه، تمیز شد، دیگه.
جوابی نمیدهد و در سکوت کارش را آن قدر ادامه میدهد که رویه ماشین برای چندمین بار دستمال کشیده میشود. کمرش را راست میکند و میپرسد: راضی شدی؟ بازم ببین اگه جایی مونده دوباره تمیز کنم. به چشمانش نگاه میکنم، خسته است و بیحوصله.
با این حال دستمال به دست منتظر است تا بیرون و داخل ماشین را بررسی کنم و جواب بدهم. میگویم: خیلی خوب است. راضی شدم. بعد بلافاصله میپرسم: از همه میپرسی راضی شدن یا نه؟ ساده و صریح و فوری جواب میدهد: بله! باید مشتری را راضی کرد. او که راضی باشد نان ما حلال میشود. مشتری که با دل راضی از در اینجا بیرون برود، نانی که به خانه میبریم برکت دارد. نان باید برکت داشته باشد، وگرنه این پول که پول نیست. اسمش حسن است و بچه یاغچیآباد. کارگر کارواشی در خیابان کریمخان است و ماهی 600 هزار تومان حقوق میگیرد و اگر انعامها را هم رویش بگذاری، میشود 850 تا 900 هزار تومان. در وقتهایی که کارواش نیست، روی تاکسی کسی هم کار میکند که آن هم حدودا ماهی 500 هزار تومان خالص و خرج دررفته برایش باقی میگذارد و با این پول، خانواده سهنفرهاش را میچرخاند و خدا را شکر میکند. با این حال برای چندمین بار تاکید میکند که اگر آن «برکت» نباشد، با این پولها نمیشود زندگی را اداره کرد. به گفتن جمله «راضی شدی؟» عادت کرده و اصرار دارد مشتری یا مسافرش، راضی – با دل راضی - از پیشش برود.
حالا کارواش نسبتا خلوت است و او رفته تا فرشهای ماشین را برای پهن کردن بیاورد. پشتش خمیده است، با اینکه حداکثر 40 ساله به نظر میرسد. نمیدانم تابهحال برای لحظاتی هم که شده در کارواش کار کردهاید یا نه. ظاهرش ساده میآید اما کاری است بس دشوار و کاملا بدنی. کاری که دائما در تماس مستقیم با آب و مواد شوینده شیمیایی سر و کار دارید. موادی که دستکم استشمام آن برای مدت طولانی و مستمر خطرناک و بیماریزاست. براساس قانون کار، کارگرانی که در تماس نزدیک با مواد شیمیایی هستند، باید حتما بیمهشده و البته جزو مشاغل سخت و زیانآور نیز قرار گرفته و مشمول بازنشستگی پیش از موعد شوند. اما حسن اصلا بیمه نیست که بشود دراینباره با او صحبت کرد.
وقتی درباره بیمه از او میپرسم، انگار مزاح خوشمزهای کرده باشم، با تمام صورت میخندد: نه بابا! بیمه کدومه؟! یه بار حدود 2 سال پیش از صاحبکارم درباره بیمه پرسیدم و بهم خندید! انگار که ماجرای خوشمزهای را برایش تعریف کرده باشم. البته صاحبکار من خدایی آدم خوبی است و هر جا بتواند کمکمان میکند. مثلا با اینکه بیمه نیستیم، اما خیلی از کارگرهای این کارواش سالهاست بدون دغدغه پیشش کار میکنند و خدا را شکر راضی هم هستند. حتی نزدیکهای عید نوروز که میشود، بخشی از درآمد کارواش را بهعنوان عیدی بین ما تقسیم میکند تا دست خالی نباشیم. اما زیربار بیمه کردن ماها نرفته است. ظاهرا سالها قبل چند تا از کارگرهایش از او شکایت کردهاند و او هم دیگر حاضر نیست کسی را بیمه کند. با این حال، گفتم که آدم خوبی است. وقتی یکی از ماها مریض میشود - آخر میدانی، در این کار چون در تماس نزدیک با آب و رطوبت هستی، خیلی پیش میآید استخوان درد بگیری یا بر اثر تماس با این مواد شوینده و شامپوها، ریههایت عیب کند یا تهوع و حساسیت بگیری- در این مواقع صاحبکار ما پشت ماست و در خرج دوا و درمان کمکمان میکند.
دیگر کمکم باید بروم. ماشین آماده شده و حسن دارد آب روی آینه بغلها را خشک میکند. یک
ده هزار تومانی برای انعام آماده کردهام و به طرفش تعارف میکنم. کسی در اطراف نیست اما اسکناس را که میبیند با صدای بلند، جابرنامی را صدا میزند. جابر از داخل اتاقی که کارگران کارواش در آن استراحت میکنند، بیرون میآید و با نگاهش سوال میکند. حسن به من اشاره میکند که اسکناس را به جابر بدهم. جابر کارش این است که تمام انعامها را از همه جمع میکند و آخر شب سهم هر نفر را میدهد. چون ممکن است همه کارگران انعام نگیرند یا مثلا کسانی که ماشینهای شاسی بلند یا گرانقیمت را میشورند پول بیشتری بگیرند، باید عدالت را رعایت کرد. این است که توافق کردهایم هر کسی هر قدر انعام میگیرد، همهاش را به جابر بدهد تا او هر شب بین دیگران تقسیم کند. این طوری اگر یکی از ماها مشکلی هم داشت، به هر حال در حد خودمان میتوانیم سهم بیشتری به او بدهیم و یک جوری کمکش کنیم. جابر جلو میآید و اسکناس را میگیرد و در سکوت به سوی اتاق بازمیگردد.
در این جامعه پیچیده امروزی، آدم خوب کم نیست. با این حال سست شدن برخی اخلاقیات، میطلبد که روی برخی اصول فراموش شده تاکید بیشتری داشته باشیم. قدیمیها، بسیار از «حلالخوری» میگفتند و مزایای زمینی و آسمانیاش. از برکتش و از سلامتی و شادی و آرامشی که بهدنبال میآورد. اینها چیزهایی است که شاید برخی از ما در کوران مشکلات روزافزون اقتصادی و مالی خیلی توجهی به آن نداشته باشیم. با این حال، این اصول، هستند و کارکردشان نیز پابرجاست. چه خوب است که در کار و کاسبی و زندگیمان و هر شغلی که داریم، به این «حلالخوری» و آن جمله «راضی شدی؟» توجه ویژهتری داشته باشیم....
به این امید.
رضا عظیمی - روزنامه نگار
ضمیمه چمدان جام جم
نظر شما