شناسهٔ خبر: 23586378 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

«اذان نواب» بر فراز همه گلدسته‌هاي عالم

روزنامه جوان

بار ديگر 27 دي ماه فرا رسيد و ذهن و دل مشتاقان جهاد و شهادت را به مهماني يكي از پاكبازترين نمادهاي حق‌طلبي و عدالت‌خواهي در دوران معاصر مهمان ساخت

صاحب‌خبر -
  احمدرضا صدري

بار ديگر 27 دي ماه فرا رسيد و ذهن و دل مشتاقان جهاد و شهادت را به مهماني يكي از پاكبازترين نمادهاي حق‌طلبي و عدالت‌خواهي در دوران معاصر مهمان ساخت. شهيد سيد مجتبي نواب صفوي و يارانش بيش از يك دهه پس از شهريور20، با غريو غيرت بر وابستگي و سرسپردگي حاكمان ايران تاختند و از اين رهگذر نام خويش را بر تارك تاريخ جاودانه ساختند و اينك آنكه در اين نوشتار توصيف و خاطره‌اش از نواب، مورد استناد ما قرار گرفته، خود از مناديان عدالت و حق‌طلبي در دوران معاصر يعني استاد محمدرضا حكيمي خراساني است. شايد بي‌اغراق نباشد كه توصيف وي از شخصيت و منش نواب و يارانش را در عداد بهترين‌ها بدانيم. اميد آنكه مقبول افتد.
   
  «نواب» مجسمه حقيقت و ايمان و غيرت اسلامي
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، ايران مواجه بود با احزاب ديرپا و زودپايي كه خود و نشرياتشان يكي پس از ديگري، قارچ‌گونه درگستره سياست و فرهنگ ايران سربرمي‌آوردند. شايد بتوان وجه مشترك بسياري از اين گروه‌ها و نحله‌ها را، نفي پيشينه فرهنگي و سياسي جريان ديني پس از شهريور20 يا دست‌كم مغفول نهادن آن قلمداد نمود. يكي از محورهاي شاخص اين حركت تحريف‌آلود، تخطئه يا به هيچ گرفتن نقش شاخص و تعيين‌كننده فدائيان اسلام از بدو شكل‌گيري تا اعدام رهبران، در دوران پس از شهريور20 بود. در اين فضا عده‌اي معدود و البته انديشمند و منصف به مصاف اين رويكرد ناسالم رفتند كه آيت‌الله سيد محمود طالقاني (با سخنراني بر مزار دكتر محمد مصدق در14 اسفند 1357) و استاد علامه محمدرضا حكيمي (با تأليف كتاب تفسير آفتاب) در زمره شاخص‌ترين آنان به شمار مي‌روند. استاد حكيمي - كه خويش نواب صفوي و جذبه، شور و حرارت او را از نزديك لمس نموده بود- با اختصاص فصلي به كاركرد و كارنامه او و يارانش در اين كتاب، آنان را به تفسير نشست و لمعه‌اي از خصال نظري و عملي آنان را پيش روي همگان نهاد. استاد در فصل نخست نگاشته خويش در اين باره، نخستين ديدار خود با رهبر فدائيان اسلام را اينگونه روايت كرده است:
«سيد مجتبي نواب صفوي، در نيم سده اخير، از گرامي‌ترين چهره‌هاي فداكار تاريخ اسلام بود. در كنارش كه مي‌نشستي و سخنان به حقيقت آتشينش را كه مي‌شنيدي، مي‌پنداشتي كه در كنار يكي از مؤمن‌ترين و خروشنده‌ترين مردان صدر اسلام نشسته‌اي؛ مرداني همدم پيامبر(ص) و علي(ع) و همسنگ مقداد و ابوذر. نواب مجسمه حقيقت و ايمان و غيرت اسلامي و شور انقلابي بود. او چنان بود كه گويي همه بشارت‌هاي دين را به چشم دل ديده و امور معنوي را به‌تمامي به تجربه نشسته است.
هرگز روزي را فراموش نمي‌كنم كه او به هنگام سفر به مشهد، براي ديداري از طلاب مدرسه نواب به آنجا آمد. روزي بسيار ويژه بود. مردم دانسته بودند كه رهبران فدائيان اسلام به مدرسه ما مي‌آيند و آمدند و ازدحام بزرگي برپا شد. رهبر فدائيان، در ميان ياران باصلاحيت و مؤمن خود، به مدرسه آمد و در كنار پايه طاق بلند جلوي مدرسه، رو به قبله ايستاد و به ديوار تكيه داد و با حضار سخن گفت، سخني در باب توحيد و توجه به ذات اقدس الهي. كلمات شورانگيزش، جان مخاطب را تسخير مي‌كردند و باورها را در برابر انسان، مشهود مي‌ساختند. او چنان از حتميت آفريدگار عالم، خداي آغازها و انجام‌ها، سخن مي‌گفت كه گويي آدمي، خدا را به چشم سر مي‌بيند. سخنان نواب در حال و هوايي اثيري كه از شعاع معنويت او پديدار شده بود، به پايان رسيد. پس از لحظاتي تصميم گرفت بازگردد. از كنار حجره‌هاي مدرسه به راه افتاد، با همه خداحافظي كرد و معانقه. هنگامي كه به ضلع شمال‌غربي مدرسه رسيد، مؤذن از گلدسته مدرسه اذان مي‌گفت. او نيز همراه با او و با صداي گيراي خود اذان گفت، آنگاه روي زمين به نماز ايستاد. چند تن پشت سرش به او اقتدا كردند و صفي تشكيل شد. نواب در نماز حالتي عجيب داشت. ذكر ركوع و سجده‌اش و كلمات تشهدش را بارها شنيده بودم. گويي يكي از پيامبران بود كه نماز مي‌خواند. به هنگام اداي كلمات نماز، لرزه بر اندام مردانه‌اش مي‌افتاد، شور استخوان‌سوزي در درون جانش مي‌توفيد و چنان حالت معنوي شگفتي در سيماي قديس‌وارش پديد مي‌آمد كه براي لحظاتي، آدمي را از عالم ماده و ابعاد، بيرون مي‌برد. نماز تمام شد و او باز به راه افتاد. با مردم صميمانه خداحافظي كرد. دم در مدرسه رسيد و از پله‌هايي كه مدرسه را به خيابان نادري وصل مي‌كرد، بالا رفت. انبوه جمعيت، از جمله طلاب، گرداگرد او، در راهرو مدرسه موج مي‌زدند. همانگونه كه رو به خيابان و پشت به مدرسه، از پله‌ها بالا مي‌رفت، برگشت و گفت: نواب خاص امام زمان(عج) باشيد!... و به اين ترتيب، طلاب را به عظمت راه و كاري كه در پيش داشتند، متوجه ساخت. سپس چند پله ديگر بالا رفت و باز چهره ملكوتي خود را رو به طلاب برگرداند و گفت: در تهجدها دعا كنيد!... و اين سخن را به گونه‌اي گفت كه گويي بنا را بر اين نهاده بود كه همگان اهل تهجدند و نيكوست كه در تهجدها دعا كنند. اين هم نكته تربيتي و سازنده ديگري از سوي او بود. نواب در آن سفر، 9 روز در مشهد ماند. آخرين شب، جمعه شبي بود. در آن ايام، حرم مطهر را چند ساعتي در اواخر شب مي‌بستند. او خواست تا آن شب را به او اجازه دهند كه تا صبح در حرم بماند. چنين كردند و او در آن شب تا صبح در حرم ماند و به عبادت و تجهد پرداخت.»
 
عالمان سالمند قداست و ايمان و شجاعتش را بزرگ مي‌داشتند
استاد حكيمي در بخش ديگري از توصيفات و يادمانده‌هاي خويش از رهبر فدائيان اسلام، به مكانت وي نزد عالمان كهنسال ايران و خراسان اشاره كرده و آورده است:
«با آنكه نواب، سن زيادي نداشت، عالمان سالمند نيز به او احترام مي‌گذاشتند و قداست و ايمان و شجاعتش را بزرگ مي‌داشتند. عالماني چون شيخ هاشم قزويني (متوفي به سال 1380 هـ. ق)، شيخ مجتبي قزويني (متوفي به سال 1386 هـ. ق) و شيخ علي‌اكبر الهيان تنكابني (متوفي به سال 1380 هـ. ق) نام او را به گرمي مي‌بردند. شيخ علي‌اكبر الهيان از علماي بزرگ و اهل علوم باطني و مشاهدات و كرامات بي‌شمار بود. حدود 70 سالي عمر داشت و پيكري نحيف و تحليل رفته از عبادات و رياضات. يك بار از او شنيدم كه گفت: اگر نواب را حضوراً ديده بودم، چه بسا جزو افراد و دسته او مي‌شدم! و با اين سخن، به اهميت فوق‌العاده دفاع مسلحانه از دين خدا در آن روزگار، اشاره داشت. نواب صفوي، تلاش‌هاي بي‌امان خود را در دفاع از اسلام و مقدسات اسلامي، از سال‌هاي 1323 و 1324 آغاز كرد. چنانكه واگويه‌كنندگان حماسه او اينگونه گفته‌اند:قيام يك‌تنه و دليرانه ذريه رسول، مسلمانان معتقد را سرشار از شوق و شور ساخت. نطفه مقدس نهضت اسلامي و ضد اجنبي ايران بسته شد و جمعيت فدائيان اسلام به وجود آمد. تشكل مسلمانان در راه مبارزه با صهيونيسم و ياري به برادران فلسطين، اعدام نوكر سرسپرده بيگانه، وزير دربار منحوس، عبدالحسين هژير به دست نخستين شهيد فدائيان اسلام، حضرت سيد حسين امامي بود كه لغو انتخابات قلابي دوره شانزدهم را به دنبال داشت و سپس انتخابات نمايندگان جبهه ملي با رأي ملت، اعدام سپهبد رزم‌آرا، نخست‌وزير خائن و ضد ملي به دست حضرت خليل طهماسبي كه اعلام ملي شدن صنعت نفت را به دنبال داشت، به روي كار آمدن مرحوم دكتر مصدق، هدف قرار دادن حسين علاء جنايتكار، به منظور لغو پيمان بغداد و سركوبي قدرت شاه و اربابانش، از جمله مبارزات بي‌امان افراد جمعيت دلير و غيور و از جان گذشته فدائيان اسلام به رهبري حضرت سيد مجتبي نواب صفوي بود.»
 
هيچ محكومي از مرگ، با اين همه دليري و بي‌اعتنايي، استقبال نكرده است
خامه استاد حكيمي در پايان مقال، واپسين فصل از جانبازي آنان را به نيكي رقم زده است. سخن وي در اين فراز ما را از هر توضيح ديگري مستغني مي‌دارد:
«مرد بزرگ ديگر فدائيان اسلام و در واقع مرد شماره دو آنها، سيد عبدالحسين واحدي بود. برادر وي، سيد محمد واحدي نيز از افراد برجسته اين جمعيت مبارز بود. اينان همه شهيد شدند. نواب صفوي، سيدعبدالحسين واحدي، سيد محمد واحدي، سيد حسين امامي، خليل طهماسبي و... به دست دژخيماني چون تيمور بختيار و سپهبد آزموده. اين فرزند گرامي علي (ع) و فاطمه (س) و ديگر سادات و يارانش، به سال 1334، به دستور شاه خائن به اسلام و دشمنان اولاد علي (ع) و حاميان اسلام، به اعدام محكوم شدند و به شهادت رسيدند. رهبر دلير فدائيان اسلام، هنگام وضو، در خانه يكي از برادران، به اتفاق حاضرين، به چنگ دژخيمان تيمور بختيار افتاد. آزادمردان ضد استبداد و مسلمانان ضد بيگانه، يكي پس از ديگري، به زندان‌هاي قرون وسطايي قزل‌قلعه و لشكر 2 زرهي روانه شدند. سپهبد آزموده، خونخوارترين و سفاك‌ترين شيطان مجسم، در لباس مقدس قضاوت، شخصاً شكنجه، اخذ اقرار، پرونده‌سازي و تقاضاي اعدام را به عهده گرفت. كارها، حسب‌الامر و برق‌آسا انجام شدند. براي توشيح حكم اعدام، حتي صبر نكردند ذات ملوكانه از عشرتكده آبعلي به تهران بيايد. در نتيجه در شبي سرد و تاريك، جلادهاي آزموده، در سلول‌هاي رهبر فدائيان اسلام، خليل طهماسبي، سيد محمد واحدي و ذوالقدر را گشودند. تنها تقاضاي رهبر و پيروان او، انجام غسل شهادت بود... تمام افسران، درجه‌داران و افراد لشكر 2 زرهي كه در ميدان تير لشكر، شاهد شهادت رادمرد از جان گذشته اسلام و ديگر فدائيان بودند، بعدها متفق‌القول گفتند كه از شهامت، شجاعت و دليري و مردانگي نواب صفوي متحير بوده‌اند و هيچ محكومي از مرگ، با اين همه دليري و بي‌اعتنايي، استقبال نكرده است. دشمن احمق، اميدوار بود كه با اعدام اين بزرگ مدافع حق و عدل و انسانيت، مي‌تواند كاخ رفيعي را كه با فداكاري فرزندان اسلام و ايران، سر به فلك كشيده است، در هم بكوبد، غافل از اينكه درختي كه با خون پاك اين عزيزان ملت مسلمان ايران آبياري شود، در اثر هيچ توفاني از پاي نمي‌افتد، همچنان كه توفان حرص و شهوت و خيانت اجنبي و سرسپردگانش نتوانست كوچك‌ترين لطمه‌اي به آن وارد آورد. آنان، دعوت حق را لبيك گفتند، ولي فدائيان دلير و غيرتمند ديگري، راه خدايي آنان را تعقيب كردند. مهلك‌ترين ضربت، با شليك گلوله‌هاي محمد بخارايي به سينة كثيف حسنعلي منصور، خائن و خائن‌زاده، در جلوي مجلس و با به درك فرستادن او، بر پيكر استعمار وارد آمد. باز هم يك توقيف دسته‌جمعي... صادق اماني، محمد بخارايي، رضا صفار هرندي، مرتضي نيك‌نژاد، حاج مهدي عراقي و... به اعدام محكوم شدند كه چهار نفر اول به دست جلادان محمد رضاي خائن، شربت شهادت نوشيدند، ولي آقاي حاج مهدي عراقي، حاج حبيب‌الله عسكر اولادي و حاج هاشم اماني، به مشيت الهي زنده ماندند تا پرچم پيروز و پرافتخار پاك‌ترين، شريف‌ترين و مؤثرترين قدرت‌هاي ضد بي‌ديني، ضد بيگانه و ضدبيگانه‌پرستي را در اهتزاز نگه داشته، پيكار خونين خود را به مرحله نهايي برسانند و جنگيدند، بي‌امان جنگيدند تا آخرين اثرهاي ظلم و ستم و بيگانه‌پرستي و فسق و فجور را در هم فرو ريختند. امروز، سال‌ها از شهادت جانگداز حضرت سيدمجتبي نواب صفوي، رهبر عزيز فدائيان اسلام و فدائيان دلير و از جان گذشته‌اي كه در آن قتل‌عام وحشيانه، شربت شهادت نوشيدند، مي‌گذرد. نواب و يارانش را بارها گرفتند و به زندان افكندند و شكنجه‌هاي سهمگين كردند. اينها همه بايد ثبت و درباره آنها كتاب‌هاي فراوان تأليف شود.»
 
  چرا كسي خون نواب را فرياد نمي‌كند؟
خاطره حكيمي از شهادت نواب و يارانش و انعكاس آن در مشهد و از آن گذشته احساسات سرشار نويسنده در آن روزگار، قبل از هرچيز نمايانگر قدرت نفوذ آن جهادگر دوران در جان و ضمير جوانان مستعد اين ديار در آن دوره است. نويسنده اين تعلق روحي و عاطفي را چه نيكو توصيف كرده است:
«شهادت نواب با ايام فاطميه مقارن بود. خبر اعدام او همه جا پيچيد. آن روز غروب، من به مسجد گوهرشاد رفتم. غم سنگيني در هوا موج مي‌زد. از در بازار، وارد مسجد گوهرشاد شدم. پشت به غرفه‌هاي شمالي مسجد دادم و رو به ايوان مقصوره و گلدسته‌ها ايستادم. مغرب دردناكي از راه مي‌رسيد. نيمي از آسمان رو به سياهي رفته بود و نيمي ديگر، خون شفق را مزمزه مي‌كرد. اندك اندك بانگ اذان بلند شد. نواب كشته شده بود. دريغا! مردم آمدند و رفتند و نمازهاي جماعت، مثل ديگر ايام، برپا شد. چرا كسي براي خون نواب فرياد نمي‌زند؟ در آن لحظات، روح نواب را در همه مسجدها و شبستان‌ها مي‌ديدم. جملات اذان گفته مي‌شدند و در ميان خون شفق و سياهي شب، راه مي‌گشودند. تاريكي مغموم مغرب، تيره‌تر مي‌شد و نخستين شب نبودن نواب از راه مي‌رسيد. به گلدسته‌ها نگريستم و به آسمان فكر كردم. اين فرياد فدايي بزرگ اسلام بود كه از حنجره مؤذنان بيرون مي‌آمد. آري! اين او بود كه نام خدا را به بزرگي ياد مي‌كرد. نام خدا، همواره با جانبازي فداكاران، برقرار مانده است. اين نواب است كه از همه گلدسته‌هاي عالم اذان مي‌گويد. در همه مغرب‌ها و در همه ظهرها و در همه فجرها. اين فرياد خونبار نواب است: الله اكبر، لا اله الا الله... .»  

نظر شما