اشاره: بیتالمقدس سومین شهر مقدس مسلمانان پس از مکه و مدینه و پایتخت فلسطین است؛ اما اخیراً رئیسجمهور رواننژند آمریکا این شهر را پایتخت رژیم اشغالگر اسرائیل اعلام کرده است. گفتگوی حاضر که به همت «خبر آنلاین» صورت گرفته، در همین باره است. دکتر مسجدجامعی با آشنایی عمیقی که از شاخههای مختلف مسیحیت دارد، با واکاوی ریشههای مذهبی این تصمیم و تأثیر گروههای تبشیری آمریکا، به توضیح ریشههای این قبیل تصمیمگیری میپردازد. گفتنی است که انتشارات اطلاعات بهتازگی کتاب «مسیحیان و روزگار جدید» را از ایشان در دسترس عموم قرار داده که برای همگان قابل استفاده است.
لطفا درباره جدیبودن ترامپ در اعلام بیتالمقدس به عنوان پایتخت اسرائیل، و درباره اینکه آیا این تصمیم در چارچوب سیاست خارجی آمریکا تعریف میشود یا اینکه به مذهب برمیگردد، توضیح دهید. آیا اصولا ترامپ میتواند این کار را اجرایی کند؟
ترامپ حدوداً یک سال است که رئیسجمهور است و در این مدت یک سلسله کارهای خارج از چارچوب و گاهی در چارچوب «نومحافظکاران آمریکایی» انجام داده است. نومحافظهکاران گروهی هستند که از اواخر دهه۹۰، بعد از فروپاشی شوروی و بلوک شرق، تشکلی تازه یافتند؛ البته در زمان ریگان هم بودند. آنها در دوران ریاستجمهوری کلینتون مجال زیادی برای عرض اندام نداشتند، ولی سال ۲۰۰۰ که بوش پسر روی کار آمد، برای آنها یک نقطهعطف بود.
به هر حال، خودِ این مسئله که نومحافظهکارها چه کسانی هستند، چه تفکراتی دارند، چگونه جهانی، چگونه آمریکایی، چه نوع سیاست خارجی و حتی چه نوع سیاست داخلی را می خواهند، قابل بحث است؛ چون آنها در همه این زمینهها، تصورات و تفکرات خاص خودشان را دارند. اینها در مقایسه با دمکراتها، در زمینه سیاست خارجی، به اعتباری توسعهطلبتر، نفوذگذارتر و به تعبیری افراطیتر هستند.
البته رویکرد ترامپ رویکرد خاصی است و با رویکرد نومحافظهکاران آمریکا در دهههای اخیر تفاوت دارد. شاید بتوان گفت که ترامپ و اطرافیانش به تعبیری، یک «فرقه» هستند. سیاستهای او در زمینه داخلی، خارج از عرف جمهوریخواهان در معنی نومحافظهکاری آن است؛ ولی واقع این است که سیاست اخیرش درباره بیتالمقدس، بیش از آنکه متأثر از سیاست خارجی و مصالح و منافع آمریکا، چه در قبال اسرائیل چه در قبال رقبای اسرائیل یعنی عربها یا به طور کلی افکار عمومی باشد، عمدتا دارای بُعد دینی است. این بعد دینی هم دارای دو قسمت است: یک قسمت به خود شخص ترامپ بر میگردد که مسیحی ایونجلیکال (Evangelical) است، و قسمت دیگر هم به مسیحیان ایونجلیکال در داخل آمریکا مربوط میشود.
ایونجلیکالها چه ویژگیهایی دارند و اعتقادات آنها چگونه در رویکرد سیاسی آنها تأثیرگذار است؟
ایونجلیکالها را که میتوان در فارسی به «انجیلی» یا «تبشیری» ترجمه کرد، ویژگیهای مختلفی دارند؛ گروهی بسیار متحرک، ثروتمند، بانفوذ و خیلی متحد و منسجم هستند. یکی از مهمترین ویژگیهای اعتقادی اغلب آنها این است که «قوم برگزیده»ای را که کتابمقدس از آن سخن میگوید، یهودیها یعنی قوم بنیاسرائیل میدانند. دیگر مسیحیها ـ اعم از کاتولیکها و سایر پروتستانها و کلیساهای دیگر ـ معتقدند که آن «قوم برگزیده»، تا پیش از آمدن حضرت مسیح(ع)، یهودیها بودهاند، ولی بعد از آن مسیحیان هستند؛ یعنی کسانی که به حضرت مسیح اعتقاد پیدا میکنند و مسیحی میشوند. ولی گروههای ایونجلیکال فهمشان نسبت به متن، فهمی تحتالفظی است و بر همان اساس هم فکر و عمل میکنند.
معنی این تحتالفظیبودن چیست؟
یعنی آنها خود کلمات را در نظر میگیرند و معنی میکنند. بعضی از آنها معتقدند که بر اساس آنچه در «تورات» آمده است، عمر دنیا پنجهزار و خردهای سال است. واقعا معتقدند عمر دنیا همین مقدار است! یعنی اصلا حرفهایی را که علم جدید می زند، رد میکنند، نه فقط در مسئله «تکامل و تنوع»، بلکه حتی درباره مسائل زمینشناسی و مقدار عمر دنیا. دلیلش این است که متن را با همان دلالت لفظی میفهمند، یعنی به اعتباری لیترالیست هستند.
اینها یهودیها را قوم برگزیده میدانند، ربطی هم به این ندارد که یهودیها آدمهای خوبی باشند یا نباشند، آدمهای صادقی باشند یا بیصداقت. اصلا ربطی به این حرفها ندارد. از نظر غالب ایونجلیکالها، این قوم، «برگزیده» است. تفکری که نوعی «جبرانگاری» است و اینکه خداوند بدون توجه به صلاحیّت گروهی از مردم، آنها را ارج مینهد، گویی به این کار مجبور است! آنها معتقدند برای اینکه حضرت عیسی بیاید (که به اعتقادشان، آمدن او موجب اعتلای مسیحیت خواهد شد)، باید یهودیها به بیتالمقدس برگردند و برای سومین بار معبد بزرگ یا هیکل را ایجاد کنند. اینها چنین تفکراتی دارند و کاری که ترامپ انجام داد، در توافق کامل با این نوع اعتقادات است.
آیا خود ترامپ هم ایونجلیکال است؟
بله، او پروتستانِ ایونجلیکال است. البته او فرد ملتزمی نیست. به اعتباری میتوان گفت که ایونجلیکالها ملاک تعلقشان به دین یا به مکتب خودشان این نیست که فرد عملا چه مقدار به تعالیم مسیحیت که حداقل آن «ده فرمان» است، پایبند باشد؛ برای مثال، عملا از ترامپ به دلیل آزار جنسیِ زنان، شکایتهای متعددی شده است. ملاکش این نیست، بلکه ایونجلیکالبودن برای آنان به یک نوع هویت تبدیل شده است. ملاکش این است که به ویژگیهای اعتقادی ایونجلیکالی معتقد و ملتزم باشند؛ بنابراین ترامپ «تعهد عملی» ندارد، بلکه به اعتباری «تعصب مکتبی» دارد.
«قانون سفارت اورشلیم» در سال ۱۹۹۵ در کنگره آمریکا تصویب شد و رئیسجمهور وقت آمریکا قانوناً موظف شد که سفارتخانه این کشور را به بیتالمقدس انتقال دهد؛ ولی رؤسای جمهور مختلف آمریکا برای رعایت مصالح سیاسی و امنیتی، مدام این مسئله را به تعویق انداختند؛ حتی خود ترامپ هم در ابتدای کارش این را شش ماه به تعویق انداخت، یعنی اجرایی شدن آن را امضا نکرد؛ و حتی پس از اعلام رسمی انتقال سفارتخانه آمریکا به بیتالمقدس، باز هم مسئله را به لحاظ حقوقی، شش ماه دیگر به تعویق انداخت.
ترامپ در مبارزات انتخاباتیاش به ایونجلیکالها وعده داده بود که این کار را انجام بدهد. او باید رأیدهندگان خود را راضی کند. بر اساس آمارها، اینها حدوداً یکچهارم رأیدهندگان در آمریکا هستند و ترامپ برای دور بعدی انتخابات ریاستجمهوری هم به آنها نیاز دارد.
این اقدام را باید در چارچوب مذهبیاش ببینیم. چندی پیش جیمی مورالس ـ رئیسجمهور گواتمالاـ در اسرائیل بود و گفت: «ما پایتختمان را به بیتالمقدس منتقل خواهیم کرد. این یک وظیفة مسیحی است!» یعنی ربطی هم به سیاست ندارد، چون او هم ایونجلیکال است؛ دقیقا حرفی که سایر ایونجلیکالها میزنند.
میدانید که اصولا جمعیت آمریکای لاتین همیشه کاتولیک بوده است؛ ولی ایونجلیکالها از اواخر دهه ۷۰ سخت در آمریکای لاتین فعال شدند. زمانی که در واتیکان بودم، سفیر همین گواتمالا گفت: «اینها در طی سالهای دهه ۸۰، نیمی از مردم گواتمالا را پروتستان کردند!» یکی از آنها همین مورالس است. به هر حال، موضوع انتقال پایتخت برای آنها اعتقادی است و بالاخره باید این نکته در مورد تصمیمات آنها لحاظ شود.
چطور اینها ظرف مدت کوتاهی این مقدار رشد کردند و قوی شدند و طیفی را درست کردند که هم به آنها نومحافظکار میگویند هم ایونجلیکال و هم مسیحی صهیونیست؟ اینها حتی توانستند که اندیشه آرماگدونی را هم در دنیا ترویج کنند و حتی در صنعت فیلم هم تأثیر گذاشتند. پشت این قضیه چه نوع برنامهریزی بوده است؟
یک مقدار باید به تاریخ آنها برگردیم: نکته اول این است که اصولا در مقایسه با بقیه کشورهای توسعهیافته و صنعتی، در آمریکا دین ذاتا خیلی قوی بوده است؛ یعنی اصلا با اروپا قابل مقایسه نیست. ژاپن و این طور کشورها که دیگر بماند، چون دین در واقع در آنها اصلا جایگاهی ندارد. حتی کاتولیکهای آمریکا هم قوی هستند. در آمریکا کاتولیکها تا اوایل قرن بیستم کاملا منزوی بودند؛ یعنی این نبود که فقط سیاهان دچار تبعیض باشند، بلکه کاتولیکها هم در متن جامعه آمریکای قرن هجده و نوزده جایگاهی نداشتند، حتی مورد سوءظن بودند؛ یعنی قدرت از آن پروتستانها بود.
بهرغم تبعیضهایی که علیه کاتولیکها وجود داشت، آنها در آمریکا قوی بودند. همین الان هم کاتولیکهای آمریکایی در مقایسه با کاتولیکهای اروپایی به مراتب قویتر هستند، چراکه اصولا دین در آن جامعه قوی است. برای مثال در زمان ریاستجمهوری کلینتون، «شورای اسقفهای کاتولیک آمریکا» نامه تندی را در مورد منع تولید مینهای ضد نفر به او نوشت. مسئله تولید مین ضدنفر به اعتباری به سیاست نظامی آمریکا مربوط میشود، ولی اسقفهای کاتولیک آمریکا حتی در این مورد هم جسارت آن را داشتند که سفت و سخت با رئیسجمهور برخورد کنند و از او بخواهند که جلو تولیدش را بگیرد. چنین کاری در اروپا امکان ندارد. دوباره تکرار میکنم که کاتولیسیسم در آمریکا تا اوایل قرن بیستم خیلی ضعیف بود، فاقد پایگاه بود و در ساختار قدرت نقش و حضوری نداشت، چون مورد سوءظن بود. تنها رئیسجمهور کاتولیک آمریکا، جان اِف کندی بود. علیرغم آن ضعف گذشته، چون کلاً دین در آمریکا قوی است، شورای اسقفها میتواند چنین نامه تندی به رئیسجمهور بنویسد، کاری که در اروپا امکان ندارد.
در آمریکا، سفیدبودن و پروتستان بودن همواره بسیار مهم بوده است؛ یعنی این کشور متعلق به پروتستانهای سفیدپوست است. دیگران حقی به آن معنا ندارند! پروتستانهای آمریکا چیزی حدود ۴۶ درصد جمعیت این کشور را تشکیل میدهند. البته همه آنها مسیحی ایونجلیکال نیستند. ایونجلیکالیسم گرایش خاصی است که در بین شاخههای پروتستان آمریکایی یافت میشود. ایونجلیکالها در میان شاخههای مختلف پروتستان پراکندهاند، یعنی به شاخههای مختلف پروتستان تعلق دارند، از شاخههای مختلف باپتیست و پرزبیتری گرفته تا اصلاحشدهها، لوتریها، پنتیکاستیها و غیره.
معمولا شروع جریان اینها را به سال ۱۷۳۸، یعنی کمابیش به حدود سه قرن پیش نسبت میدهند. اینکه اینها چگونه ظهور پیدا کردند و چه تحولاتی داشتند و چه ویژگیهای فکری و اعتقادی دارند، مباحث مفصل تاریخی و کلامی را میطلبد؛ اما بهطور خلاصه، اینها چهار ویژگی مهم دارند:
یک ویژگی مهمشان این است که عمیقاً «عملگرا» هستند؛ عملگرایی جزء تعلیمشان است که دو جنبه دارد: یکی اینکه در کارهای «تبشیری» و اقدام برای ترویج مسیحیت، پرتلاش و پرتوان هستند، و دیگر اینکه به طور فعال به عرضه خدمات اجتماعی میپردازند، که البته خود این خدمات از نظر آنها یکی از مقدمات مهم برای تبشیر دین است. چنین شاکلهای دارند. اصولا پروتستانها نوعی دنیاگراییِ به اعتباری مقدس دارند؛ بهویژه کلوینیستها یک ویژگی مهمشان این است که پولدرآوردن برایشان مقدس است؛ شما وظیفه دارید که پولدار باشید. این ویژگی کلی پروتستانهاست. نفس پولدرآوردن و نفس کارکردن.
پیوریتنها هم این چنین هستند؟
آنها بیش از کلوینیستها هستند. میتوان گفت که یکی از تعالیم کمابیش مشترک نه تنها در میان همه ادیان، بلکه در بین همه کسانی که اخلاقی هستند، این است که به فقیر کمک شود؛ اما بسیاری از پروتستانهای آمریکایی میگویند نه، شما اگر به فقیر کمک کنید، در واقع به او خیانت کردهاید؛ در عوض باید او را سوق بدهید که حرکت کند و خودش را بالا بکشد. دیگر به این توجه ندارند که عموم آنان واقعا قادر نیستند چنین کنند و وظیفه ماست که به آنها کمک کنیم، اگرچه برای کسانی که قادر به ارتقای خود هستند، سخن آنها صحیح است.
یعنی در واقع، سیاست آنها ضد سیاست رابینهودیسم است.
بله، نوع خاصی هستند. اجمالاً آمریکا کشوری است که میتوانیم بگوییم از صفر ساخته شد. مهاجران اروپایی، مردم بومی را تصفیه کردند و تقریبا همه را از بین بردند؛ بنابراین، این کشور کمابیش از صفر شروع کرد. مهاجران با سرزمینی بسیار وسیع و در عین حال خیلی وحشی مواجه بودند، منطقهای بسیار سخت و در عین حال بسیار پرنعمت. تعداد زیادی از مهاجران از درون تمدن اروپایی و حامل فرهنگ اروپایی بعد از دوران رنسانس به این سرزمین وارد شدند. اینها دارای اندیشههای نو، علوم نو و مسائل نو بودند و از مزایای تمدن جدید به مقدار زیادی برخوردار بودند. اینها به این سرزمین وارد شدند و چون با طبیعتی وحشی مواجه بودند که میباید رامش میکردند و جامعه خود را میساختند، لذا اصـولا خیـلی متحرک، خطرکننده و خیلی متهور بار آمدند. در ضمن، آنها به زندگی امیدوارند. اتفاقا آن بخشی از جامعه آمریکا که مخصوصا تا اواخر قرن نوزدهم این ویژگیها را به طور متمرکز و به صورت فوقالعادهای دارد، همین پروتستانها هستند.
البته ویژگی مذهبی بودن آمریکاییها در بیست سال اخیر خیلی کم شده است؛ یعنی آمریکا دیگر آن حالت مذهبی و اخلاق دینی را که تا تقریبا سی چهل سال قبل داشت، دیگر ندارد؛ خیلی ضعیف شده است، اما در زمانهای پیش، چنین حالتهایی داشت.
ظاهراً مرادتان این هم هست که آنها رسالتهای سنگین جهانی بر دوش خود احساس میکنند!
بله، چنین حالت و چنین تیپ روانی خاصی دارند که من چند نمونهاش را به خاطر دارم: یک بار در برزیل بودیم. رئیس شورای اسقفهای برزیل آقایی بود به نام لوسیانو مِندِس٫ مناسبت آشناییام با ایشان این بود که در آن زمان که مسئولیت مدیر کل فرهنگی وزارت خارجه را بر عهده داشتم، درباره گفتگوی میان اسلام و لاتینیته، ابتکاری بین ایران و برزیل شکل گرفته بود. یک بار آنها به ایران آمدند و در کنفرانس مهمی که در وزارت خارجه برگزار شد، شرکت کردند. یک بار هم ما به برزیل رفتیم. رئیس دانشگاهی که میزبان این گفتگو بود، آقای کاندیدو مِندِس نام داشت. برادر ایشان اسقف بود و برای بار دوم به عنوان رئیس شورای اسقفهای برزیل انتخاب شده بود. میدانید که برزیل بیشترین جمعیت کاتولیک را در دنیا دارد؛ بنابراین رئیس شورای اسقفهای آن، شخصیت مهمی است.
به هر حال، او ضمن صحبتهایی که داشتیم، میگفت که نگران تبلیغات وسیع ایوانجلیکالها هستند و مفصل توضیح داد که: «مسئله صرفا این نیست که دین مردم عوض میشود، بلکه به اعتباری، این تغییر دین باعث میشود که هویت واحد و منسجم جامعه از بین برود.» این مطلب درست است؛ زمانی که اکثریت قریب به اتفاق جامعهای تابع یک دین هستند، این دین به لحاظ اجتماعی، سیاسی و عاطفی، عملا به یک پشتوانه بزرگ برای آن جامعه تبدیل میشود. مندس نیز همین را میگفت، بسیاری از استادان برزیلی هم چنین میگفتند.
این دغدغه را از زبان سفیر شیلی در واتیکان هم شنیدم. او میگفت: «ایونجلیکالها وقتی به منطقهای وارد میشوند، با دوچرخه به تمام روستاها میروند و رکاب میزنند و به مردم کمک میکنند؛ ورزشگاههای بزرگ شهرها را میگیرند و در آنها مراسم اجرا میکنند.» البته با آمدن پاپ فرانسیس، اصولا وضع کلیسای کاتولیک در آمریکای لاتین خیلی عوض شده است، که این خودش بحث دیگری میطلبد؛ ولی تا قبل از او، کلیسای کاتولیک در آمریکای لاتین مشکلات فراوانی داشت.
کلیسای کاتولیک یک مجموعه سنگین و خیلی رسمی و پرآداب و تشریفات است. از طرف دیگر، آمریکای لاتینیها مشهورند به اینکه آدمهای شاد و پرتحرکی هستند. نوع عبادتها و مراسمی که ایونجلیکالها در کلیسایشان دارند، با ویژگیهای فرهنگی و روانی این مردم هماهنگی زیادی دارد؛ مضافا که یکی از آموزههایی که ایونجلیکالها دارند، این است که: «تو وقتی به مسیح ایمان میآوری، از نو متولد میشوی.» این آموزه را عموما دارند و حتی میبینید که برخی از شبانهایشان در ضمن مواعظ خود، اظهار میکنند که مثلا من در فلان سال دوباره متولد شدم؛ البته خلاف هم نمیگویند چون واقعا تغییر پیدا میکنند. «بوش پسر» هم یک بار گفته بود که دوباره متولد شده است. واقعا به این حالت اعتقاد دارند و لقلقة زبانشان نیست. اینها خواه تولد تازه یافته باشند، خواه نیافته باشند، عمیقا به این آموزه اعتقاد دارند.
وقتی فرد به چنین مطلبی اعتقاد داشته باشد، لازمه طبیعیاش این است که با تمام وجود از خدا بخواهد و با همه سلولهایش دعا بکند. بنابراین، اینها در مراسمی که دارند حسابی گریه میکنند و حتی گاهی از شدت گریه، کموبیش بیحال میشوند؛ بنابراین ایونجلیکالیسم یک آیین غیرتشریفاتی و بسیار پرحرارت است و امکان پیشروی و گسترش دارد.
البته این مسائل در جایی مانند اروپا که قاره پیری است و مردم خیلی چیزها از سرشان گذشته است، جاذبه چندانی ندارد. آنها در اروپا هم فعالند، ولی جاذبه چندانی ندارند؛ اما در جایی مانند آمریکای لاتین یا آسیای دور، پذیرش بالایی دارند. مثلا در آمریکای لاتین چون به لحاظ تیپ روانی و نوع فعالیتها و نوع مراسمشان، برای آنها خیلی مطلوب هستند و توسعه زیادی پیدا میکنند. مخصوصا از زمان رونالد ریگان این جریان توسعه یافت. از او به بعد، دولتهای جمهوریخواه در آمریکا، به صورتهای مختلف از این ایونجلیکالها حمایت کردهاند.
بخش مهمی از جاذبه ایونجلیکالها به دلیل همین ویژگیهاست، یعنی تحرک زیاد، جسارت، پرانرژیبودن و امیدواری. به هر حال گروه خاصی هستند و برای فهمشان فقط تحلیل کلامی و دینی کافی نیست، بلکه باید بسیاری از امور دیگر را هم درنظر گرفت.
به مسائل بینالملل برگردیم. با این وضعیتی که ترامپ پیش آورده، آیا جهان امروز آمادگی پذیرش قدس به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی را دارد؟ آیا اسرائیلیها به کمک ترامپ میتوانند این مسئله را جا بیندازند؟
پیشبینی این موضوع مشکل است؛ چون موانعی که در مورد بیتالمقدس با آن مواجهند فقط معطوف به مسلمانها نیست. مسیحیها، مخصوصا مسیحیان ارتدوکس و کاتولیک، مصالح و منافع زیادی در بیتالمقدس دارند. آنها در این شهر زمین و اوقاف فراوانی دارند. درسال ۱۹۴۸ که اسرائیل تشکیل شد، ۲۰درصد از مردم بیتالمقدس مسیحی بودند؛ ولی سیاست اسرائیل این است که مسیحیهای کل اسرائیل و ازجمله بیتالمقدس را وادار به مهاجرت کند. اسرائیل خیلی از اوقاف و زمینهای آنان را هم تصرف کرده و مشکلاتی برایشان ایجاد کرده است.
اکنون گرچه ظاهراً مانع اصلی، مسلمانانها هستند؛ ولی واقعیت این است که مسلمانها گام اول محسوب میشوند، دیگران هم بسیاری نگرانند. خود پاپ فرانسیس چند بار درباره این موضوع صحبت کرد، البته به صورت دیپلماتیک. به طورکلی بیانیههای واتیکان در اعتراضهای سیاسی در قالب غیرمستقیم است؛ ولی کلیسای قبطی مصر صریحا گفت که این مسئله غیرقابلقبول است. برای سایر کلیساهایی ارتدوکس هم چنین دغدغهای وجود دارد. بنابراین یک مشکل مهم، اعتراض مسیحیان به این موضوع است.
موضوع دوم به کشورهای اروپایی و اتحادیه اروپا و سایر کشورها مربوط میشود. در سازمان ملل، ۱۲۸ کشور به پایتختی بیتالمقدس برای اسرائیل رأی منفی دادهاند، فقط ۹ کشور رأی مثبت دادهاند که البته از میان آنها تنها دو یا سه کشور مهم بودند. بقیه آنها از کشورهایی بودند که بیش از ۱۰۰ یا ۱۵۰هزار نفر جمعیت ندارد. موافقان این مسئله، آمریکا، اسرائیل و گواتمالا بودند. اکثریت قریب به اتفاق مخالفت کردند. دلیل مخالفت آنها این است که اولا این تصمیم خلاف نظر رسمی سازمان ملل درباره بیتالمقدس است. از نظر سازمان ملل، بیتالمقدس یک سرزمین اشغالی محسوب میشود و به دلایل مختلف، سرنوشتش باید با مذاکره و توافق عمومی تعیین شود، چون بیتالمقدس یک شهر عادی نیست که بیایید و بگویید مال این یا مال آن است. از نظر سازمان ملل هر نوع تصمیم یکجانبهای درباره وضعیت نهایی این شهر محکوم است.
به علاوه، بخش چشمگیری از خود اسرائیلیها هم با این قضیه مخالفند؛ چون از دید آنها این اقدام منجر به پیچیدهترشدن امور و مانع رسیدن به یک توافق مطمئن میان فلسطینیها و اسرائیلیها میشود. البته در حال حاضر، این طیف از اسرائیلیها، حتی اگر حضور اجتماعی و سیاسی هم داشته باشند، برای بیرون از اسرائیل چندان مفهوم نیستند، یعنی خیلی دیده نمیشوند. در داخل اسرائیل، تظاهرات زیادی علیه نتانیاهو و حزبش وجود دارد، و این جدای از مسئله اتهامات او درباره فساد مالی است. براساس آماری که وجود دارد، نتانیاهو در افکار عمومی اسرائیل از حمایت اکثریت برخوردار نیست. درصد بزرگی از اسرائیلیها خواستار نوعی از امنیت هستند که ناشی از مصالحه با فلسطینیها باشد. آنها این اقدام جدید را ضد خواسته خود میدانند و در درازمدت به ضرر اسرائیل به شمار میآورند. البته الان حرفشان مخصوصا در بیرون از اسرائیل چندان شنیده نمیشود، دلیلش هم این است که نتانیاهو فرد شارلاتانی است و این اجازه را نمیدهد. پس مخالفت با این اقدام فقط در بیرون از اسرائیل مطرح نیست، بلکه در صحنه داخلی هم دولت اسرائیل با موانعی مواجه است و خیلی بعید است که این کار موفق شود.
یک مسئله مهم نیز این است که بر اساس اخبار منتشرشده، حداقل سه کشور عربی با این موضوع موافقند، گرچه توان توجیهی برای افکار عمومی عربی و داخلی خود ندارند: عربستان، امارات و مصر! این واقعیت از بیانات و اقداماتی که مخصوصا عربستانیها دارند، کاملا معلوم میشود. البته این نوع بیان و اقدامات، در امارات و مصر کمتر است. حتی مصر در این خصوص مجبور به نوعی عذرخواهی و انکار شد. میتوان گفت که اینها از ابتدا از این قضیه اطلاع داشتند، ولی نتوانستند افکار عربی را آماده پذیرش آن کنند. البته آنها هنوز هم دارند در این جهت کار میکنند. آخرین نمونهاش صحبتهای اخیر محمد بن سلمان با محمود عباس است که در رسانهها انعکاس وسیعی یافت.
بهتر است به این نکته نیز اشاره شود که برخی از اسرائیلیهای دوراندیش بعضا گفته و میگویند که باید از میزان طرفداری اوانجلیکالها به خدا پناه برد. از نظر اینان این طرفداری بیش از آنکه دینی باشد، احساسی و هیجانی است و لذا چندان قابل اعتماد و پیشبینی نیست و ممکن است در آینده مشکلاتی ایجاد کند.
پایتختی بیتالمقدس زمینهها و ریشهها
حجتالاسلام والمسلمین دکتر محمد مسجدجامعی
صاحبخبر -
∎
نظر شما