گروه امنیتی دفاعی خبرگزاری فارس- پرونده ویژه «رستاخیز کربلا»؛ مهدی بختیاری: عملیات «کربلای4» در تاریخ چهارم دی ماه سال 65 و یک سال پس از عملیات بزرگ «والفجر8» صورت گرفت که در نهایت بنا بر دلایلی ازجمله هوشیاری ارتش رژیم بعث عراق، نافرجام ماند اما دو هفته بعد (19 دی ماه)، این عملیات ناموفق، تبدیل به یکی از بزرگترین نبردهای سپاه در جریان جنگ تحمیلی شد؛ یعنی عملیات «کربلای5».
درخصوص این دو عملیات صحبتهای زیادی شده است. برخی آن را اشتباهی استراتژیک در کارنامه سپاه میدانند و برخی نه تنها این ادعا را رد میکنند بلکه معتقدند در تحلیل راجع به این دو عملیات جفا شده و افراد «بیسواد» و «مغرض» به فضاسازی علیه آن میپردازند.
ازجمله کسانی که چنین اعتقادی دارد، «محمدعلی صمدی» محقق جنگ و کارشناس تاریخ و دفاع مقدس است.
در گفتگویی تفصیلی با وی که در ادامه خواهید خواند، سعی کردیم کمی صریحتر به تحلیل ماجرای دو عملیات کربلای 4 و 5 بپردازیم.
بیشتر بخوانید:
*تولد «کربلای5» از دل «کربلای4» یک هنر بود/ نمیتوان جعبه سیاه جنگ را باز کرد
*«کربلای5» تلخی «کربلای4» را به شیرینی تبدیل کرد/ انتشار اسناد جنگ در پاسخ به شبهات مؤثر است
*مستحکمترین خطوط دفاعی دشمن در «کربلای4» شکست
** بصره هدف اصلی بود
* عملیات کربلای4 با هدف تصرف بصره طرحریزی و اجرا شد؛ یعنی هدفی که در گذشته نیز چندین بار برای تحقق آن عملیاتهایی شده بود ولی نتیجه نداشت. این همه اصرار برای تصرف بصره برای چه بود و آیا جز بصره، استراتژی دیگری در جنگ نداشتیم؟
ما در جنگ در مرزی به طول حدودا 1200 کیلومتر با عراق درگیر بودیم و در این گستره، 2 هدف اصلی داشتیم، یکی تهدید «بغداد» از جبهه «خانقین» در غرب و دیگری تهدید «بصره» (دومین شهر بزرگ عراق و بندر اصلی این کشور) از جنوب. در بین اینها البته جبههی میانی هم وجود داشت ولی عمدتا به دلیل موقعیت جغرافیایی و استراتژیک خاص و کمیت و کیفیت توانِ نظامی ما، برای عراق تهدید جدی محسوب نمیشد.
بصره در جنوب عراق به دلیل برخی مسائل مثل موقعیت ژئوپلیتیک و پتانسیل صنعتی و تجاری اش و نیز تراکم شیعیان، یک وضعیت مطلوب دارد که اگر میتوانستیم آن را از حکومت مرکزی جدا کرده و با خود همراه کنیم قطعاً برای صدام یک تهدید بسیار بزرگ بود چرا که مردم شیعه این منطقه از گذشته به ایران نزدیک بوده و تاثیرپذیر بودند آن هم در مقابل رژیم بعثی که به ضدیت با دین و اهلبیت(ع) شهرت داشت.
از طرف دیگر با تسلط بر جنوب، دسترسی محدود عراق به دریا نیز کاملاً قطع میشد. بنابراین اگر ما میتوانستیم آن را جدا کنیم عملاً نصف راه سقوط صدام را رفته بودیم.
* منظور از جدا کردن، تجزیه عراق است؟
نه، منظور تجزیه نیست و ما هم به دنبال تجزیه عراق نبودیم. ما میخواستیم بخش عمدهای از مناطق تحت حاکمیت عراق را با خودمان همراه کنیم چرا که همهچیز عراق در جنوب است. اگر ما نفت را از شمال عراق بگیریم، عملاً هیچ چیز دیگری ندارد. در غرب هم که بیشتر دشت و بیابان است. در واقع تز ما، تهدید موجودیت بعثیها از طریق قطع ارتباط بصره از حاکمیت صدام بود.
* تهدید بصره از چه زمانی در دستور کار قرار گرفت؟
در عملیات «الی بیتالمقدس» (آزادی خرمشهر در خرداد61) این هدف برای اولینبار تست شد و حتی به بخشی از نیروهای خودمان لباس عراقی هم داده شده بود برای زمانی که وارد بصره میشوند.
هدف عملیات «الی بیتالمقدس» در حقیقت محاصره یا آزادسازی خرمشهر بود ولی به آزادی خرمشهر ختم شد. قرار بود اگر ما توانستیم خرمشهر را آزاد کنیم و توان ادامه داشتیم، تا بصره برویم و این به لحاظ تئوریک شدنی بود ولی امکانات فنی و لجستیک ما جواب نداد.
** طرح تهدید بغداد واقعبینانه نبود
* استراتژی دیگر یعنی تهدید بغداد از جبهه شمالی چرا مورد توجه قرار نگرفت؟ به دلیل موقعیت سخت منطقه بود یا دلیل دیگری داشت؟ به هرحال تهدید پایتخت شاید از تهدید شهر دیگری حتی بصره موثرتر باشد.
بعضی از اساتید فعالِ در جبهه و جنگ معتقد بودند که ما باید از جبهه خانقین برای تهدید بغداد عمل کنیم ولی من دلایل آنها را مطالعه کرده ام و معتقدم استدلال آنها واقعگرایانه نبود. یکی از مهمترین موانع و مشکلات هم همان بحث لجستیک به دلیل محدودیتهای جغرافیایی منطقه بود. برخی فرماندهان سپاه هم که تجربه حضور در غرب را نداشتند اصلاً این تز را قبول نمیکردند که بشود در منطقه کوهستانی در چنین سطحی نیرو وارد عمل کرده و از همه مهمتر، آن را لجستیک و پشتیبانی کرد.
به هر حال آن دسته از فرماندهان در نهایت نتوانستند نظر خودشان را بقبولانند. بنابراین فرماندهی وقت سپاه در جنوب مستقر شد و دو هدف را طرحریزی کردند: یکی تصرفِ بصره و دیگری (در صورت عدم توان برای اشغال) قطع کردن جاده بصره-العماره که تنها اتوبانی بود که بصره را به پایتخت وصل میکرد.
** طرح تصرف فاو از قبل آماده بود
ما بعد از آزادسازی خرمشهر، تا زمستان سال 1363، در عملیاتهای «رمضان»، «والفجر مقدماتی»، «خیبر» و «بدر» این استراتژی را به شدت و از محورهای مختلف تعقیب کردیم. عملیات «بدر» یک عدمالفتح جدی بود که ناامیدی کلیت بدنه جنگ از آزادی بصره را به دنبال داشت و فشار زیادی هم به سپاه وارد آورد.
اینجا بود که فرمانده سپاه یک هدف دیگر را که از قبل مد نظر داشت، عملی کرد و آن اشغال «فاو» در عملیات «والفجر8» (زمستان 64) بود که کارِ شناسایی آن از خیلی قبلتر، شاید بیش از یک سال قبل انجام شده بود.
** فشار سیاستمداران بیخرد بر سپاه بعد از «بدر» تشدید شد
* یعنی همان استراتژی گرفتن یک منطقه مهم برای انجام مذاکره. پس عملیات فاو نتیجه ناامیدی از بصره است؟
به نظر من عملیات فاو با دو هدف انجام شد، یکی نمایش اقتدار نظامی در جبهه ها و دیگری باز کردن مسیرهای سیاسی برای پایان جنگ. بعد از «عملیات بدر» سیاستمداران ما، خصوصا بیخردترین هایشان، فشار بدی روی سپاه وارد کردند که «آقا تمامش کنید».
جبهه بصره که قفل بود و هنوز کسی چشمش به طرف جبهه شمالی نبود. فاو به بصره دسترسی نداشت اما دهانه ورودی عراق به خلیج فارس بود و ایران امید داشت با گرفتن آن و همسایهشدن با کویت و عربستان، آنها بترسند و به عراق فشار بیاورند تا راهکار سیاسی را انتخاب کند. البته عراق هم ابدا فکرش را نمیکرد که ما از سمت فاو عملیات کنیم.
در حالی که تمامی حواس عراق به جبهه بصره بود، ما رفتیم فاو را گرفتیم. نشان به آن نشان که یک عملیات فریب هم از طرف ما در همان جبهه بصره انجام شد که بعثی ها مطمئن بودند عملیات اصلی است و سُر خوردند سمت آنجا.
تا مدتی بعد از شروع عملیات، عراق باور نمیکرد که عملیات اصلی در فاو است. همین فرصتی را به ما داد که در عملیاتهای سه سال گذاشته، هیچ وقت به دست نیاورده بودیم، یعنی زمان برای تثبیت مناطق آزاد شده. تثبیت که شدیم، عراق خودش را به هر دری زد که عقبمان بزند اما نشد. 75 روز پاتک کرد ولی نتوانست فاو را پس بگیرد.
** واکنشها به تصرف فاو طبق انتظار ما نبود
* خب نتیجهاش چه شد؟
با کویت و عربستان همسایه شدیم و آنها هم حسابی ترسیدند، ولی واکنششان طبق انتظار ما نبود که علتش را عرض خواهم کرد.
از اردیبهشت که حملات عراق سبکتر شد، ما انتظار داشتیم فشار سیاسی برای شروع مذاکره آغاز شود ولی باز هم نشد. یک سیاستی را شروع کردند تحت عنوان «جنگ قیمتها». قیمت نفت را پایین کشیدند. همه تلاش ایران در اوپک هم با شکست روبرو شد. عربستان و کویت و همین امارات نامرد، آن قدر نفت به بازار تزریق کردند که هزینه استخراج از فروش بیشتر شد و قیمت نفت رسید به 5 دلار.
خب این افت قیمت به عراق هم لطمه میزد. آنها برای آن که صدام از نفس نیفتد، به عراق سهم اضافه دادند و کمکها به عراق تشدید شد.
** غرب به جان قاچاقچیان اسلحه افتاد
در غرب هم به دنبال قاچاقچیان اسلحه افتادند و بیش از 20 قاچاقچی بزرگ را که طبق ادعای غربیها، تسلیحاتی به ارزش 2.5 میلیارد دلار به ایران میدادند تحت تعقیب قرار دادند یا بازداشت کردند و فشارها بر ایران بیشتر شد.
هر هواپیمایی را که حدس میزدند برای ایران سلاح میآورد، ردگیری میکردند و در جایی دیگر مثل شوروی مینشاندند.
همزمان ارتش عراق به مناطق دیگر در جنوب مثل فکه، پنجوین و دیگر نقاط حمله میکرد و همان استراتژی دفاع متحرک خود را که از قبل داشت، ادامه داد تا ایران را در تمام 1200 کیلومتر فعال کند و توان نظامی اش در این گستره تقسیم شود.
ظاهرا عملکرد ما، جوابِ معکوس داده بود. در واقع ما میخواستیم عراق را مجبور به کوتاه آمدن سیاسی تحتِ فشار متحدینش کنیم ولی جبهه اینها فعالتر شد.
** هدف کربلای4 گذاشتن نقطه پایانی بر جنگ بود
* پس میشود اینطور گفت که «کربلای4» برای فشار مضاعف به عراق برای مذاکره انجام شد؟
نخیر. «کربلای4» با هدفِ گذاشتن نقطه پایانی بر جنگ طراحی شد. من تصورم این است که بعد از گرفتن فاو، حتی اگر فشار برای مذاکره به صدام وارد میشد و او هم قبول میکرد ما در چنین فرصت خوبی، یک حمله دیگر انجام میدادیم تا برای به آخر رساندن جنگ، دستمان بالاتر باشد و «کربلای4» با همین هدف طراحی شده بود.
آقای هاشمی در اولین خطبه نمازجمعه در سال 65، در حالی که هنوز جنگ شدید در منطقه فاو جریان داشت، اعلام کرد که ان شاءالله امسال برای جنگ سالی سرنوشتساز خواهد بود.
آقای موسوی اردبیلی از این هم جلوتر رفت و در نمازجمعه گفت باید کاری کنیم سال آینده این موقع جنگی در کار نباشد.
معلوم بود در بین سیاسیون، امیدهای جدی برای تمام شدن جنگ ایجاد شده. طرح عملیاتی جدید (کربلای 4) که بر اساس حمله به یک صدامِ تضعیف شده، بی روحیه و تحت فشار متحدانِ منطقهای طراحی شده بود، مسیر اجرایی خود را آغاز کرد. اتفاقا خیلی هم محاسبه هوشمندانه ای بود اما اتفاقات دیگری افتاد.
*چرا شلمچه به عنوان منطقه عملیات انتخاب شد؟
اشتباه نشود. در کربلای 4، شلمچه، محور اصلی نبود. شلمچه اصلیترین و سرراست ترین مسیر رسیدن به دروازه شرقی بصره است اما منطقه کلیدی «کربلای4»، «ابوالخصیب» است چون شلمچه چندین بار در سالهای قبل حساس شده بود.
«ابوالخصیب» شهرکی است در حومه «بصره» و هدف اولیهی «کربلای4»، تصرف این شهرک بود اما بعثیها دقیقا مطلع بودند و راهمان را سد کردند.
شلمچه یکی از محورهای فرعی بود که منطقه عمل لشکر فجر و لشکر حضرت ابوالفضل(ع) بودند. اتفاقا تنها محوری که بچه های ما توانستند جلو بروند، در همین شلمچه بود. بعثیها چون درباره منطقه رخنه و نفوذ ما اطلاعات دقیق داشتند، همه وزن خود را روی «ابوالخصیب» انداختند و خیالشان از شلمچه بابت استحکاماتی که آنجا داشتند، راحت بود. برای همین ما در شلمچه توانستیم خط را بشکنیم.
*خب همین منطقه چرا انتخاب شد؟
جنوب عملاً قفل شده بود و آخرین امید برای نفوذ به بصره در همین منطقه قرارداشت. منطقه «هور» که با دو عملیات «خیبر» و «بدر» عملا سه قفله شده بود. در فاو هم دشمن کاملا هوشیار بود. در مناطق رملی هم که همان سال 61 فهمیدیم امکان جنگ وجود ندارد. مانده بود همین منطقه.
** بین واژه «شکست» و «عدمالفتح» تفاوت قائلم
* شما معتقدید که در خصوص «کربلای4» بسیاری از افراد که خیلی سواد و تخصص تاریخی ندارند، صحبت کردند و به این عملیات جفا شد. این تحلیلها و اظهارنظرها عموما بعد از تشییع شهدای غواص در سال 94 بیشتر شد. تحلیل شما از این ماجرا چیست؟
در ماجرای تشییع شهدای غواص، برخی اشتباهات صورت گرفت و کمیته جستجوی مفقودین برای تبلیغات روش خوبی را انتخاب نکرد و غلط و درست با هم قاطی شد. البته کلیت ماجرا درست بود اما بعضی اشکالات به وجود آمد و فضا طوری شد که انگار برخی برای اولین بار کشف بزرگی کردند که ما در «کربلای4» پیروز نشدیم.
البته من پز روشن فکری بلد نیستم، ژست صراحت و مثلا متفاوت بودن هم ندارم. شخصا بین واژه «شکست» و «عدمالفتح» تفاوت قائلم. ما شکست در جنگ کم داریم. از نظر من «والفجر مقدماتی» شکست بود، اما «خیبر» «عدم الفتح» بود. عملیات «بدر» شکست بود چرا که هرچند ما به آنچه میخواستیم رسیدیم اما با پاتک سنگین دشمن، فرصت تثبیت به دست نیاوردیم و از تمام مناطق آزاد شده عقبمان زدند و برگشتیم سرجای اولمان. ولی «کربلای4» اینطور نبود.
ما در «کربلای4» در رسیدن به هدف نهایی ناکام ماندیم، در «خیبر» (زمستان 62) هم همینطور شد. هدف رسیدن به جاده بصره-العماره بود اما نشد و فقط جزایر مجنون آزاد شد. این جزایر که چاههای نفتی غنی دارد، 350 کیلومتر مربع مساحت دارد و تا پایان جنگ، بخش قابل توجهی از توان دفاعی عراق در محور جزایر (مجنون) مستقر شدند اما یک نکته مهم وجود داشت و آن اینکه صدام هر آنچه در جنگ از دست میداد، بلافاصله چند برابر آن جبران میشد.
برای مثال ما در عملیات «حمله به اچ3» بخش عظیمی از توان هوایی عراق را نابود کردیم اما بلافاصله چندین برابر آن هواپیما در اختیارش قرار میگرفت و حتی هواپیمای سوپراتاندارد را با خلبان از فرانسه اجاره میکردند.
در فاو، ما حدود 70 هواپیمای جنگی عراق را زدیم اما همان موقع خودمان به زحمت کلا همین تعداد هواپیمای جنگی فعال داشتیم.
** کویت و عربستان بانک جنگی صدام بودند
عراق جنگ را با 10 لشکر آغاز کرد اما در پایان جنگ 50 لشکر داشت و این با تزریق بیحساب و کتاب پول از سوی کویت و عربستان بود که در واقع نقش بانک جنگی صدام را ایفا میکردند، حتی آمریکا هم از طریق آنها کمک میکرد.
«کربلای4» در سال 65 رخ داد که حدوداً 7 سال از شروع جنگ میگذشت و فرماندهان ما دارای تجربه زیادی شده بودند. طراحی «کربلای4» نتیجه 7 سال تجربه فرماندهان ما بود. یک عملیات بزرگ و شیک در تمام ابعاد با توجه به توان کشور.
** همه کشور برای انجام عملیات بسیج شد
در این مقطع برای اولین و آخرین بار تمام کشور، تمامقد برای انجام یک عملیات بلند شد تا هم نیرو تأمین شود، هم تسلیحات، هم لجستیک.
** سکوت برخی فرماندهان اجحاف به جنگ است
همه ژنرال های زنده ما در «کربلای4» حضور داشتند که برخی از آنها شاید سالی یک ماه هم به خانه نمیرفتند. هیچ کدام از فعالین جنگ نیستند که در این عملیات نبوده باشند.
محسن رضایی صرفنظر از قدرت فرماندهی، توانایی اقناعی بالایی هم داشت و آقای هاشمی هم پای کار بود. با توجه به شرایط سیاسی و اقتصادی کشور، هیچ راهی برای شانه خالی کردن از زیر عملیات نبود و اینکه امروز برخی از این افراد (فرماندهان) ساکت هستند اجحاف است چون طوری صحبت میشود که انگار فقط محسن رضایی، رحیم صفوی و شمخانی آن عملیات را طراحی کردند و افراد دیگر مثل آقای هاشمی هیچ دخالتی نداشتند.
** هدف، زدن زندههاست
هدف از حمله به «کربلای4»، انتقامگیری از طراحان این عملیات است. با شهدا که فعلا کاری ندارند، هدفشان زدن زندههاست.
«کربلای4» یک مدال افتخار برای فرماندهان ماست که باید پُز آن را بدهند. این عملیات طراحی شده بود برای پیروزی نهایی و چیزی هم برای پیروزی کم نداشت.
شما میدانید که عمل در سپاه به صورت اقناعی بود و اگر نیرویی قانع نمیشد، عمل نمیکرد. همه اقناع شدند و حتی عناصر سختگیری مثل حاج حسین خرازی و احمد کاظمی هم کاملا قانع شدند. این ها زیر بار حرف زور و مثلا این که صرفا فرماندهی سپاه گفته به خط بزنید، نمیرفتند. تقریبا همه شان ان قلت داشتند اما ساعتها با آنها صحبت شد و اقناع شدند که چارهای جز زدن به عراق نیست و با همین امکانات موجود هم باید کار شود.
** کربلای 4 را نباید با عینک سیاسی روز تحلیل کرد
وقتی به این ماجرا نگاه میکنیم دقیقاً آرایش حمله به «کربلای4» همان آرایش سیاسی فعلی در کشور است. کسانی که حمله میکنند، قصدشان انتقام گیری و تضعیف عقبه تاریخی و مشروعیت مردمی سپاه است. فرماندهانی مانند سردار علایی باید بیایند در این رابطه صحبت کنند و دفاع کنند اما قرار گرفتن در خاکریزهای سیاسی، اجازه نمیدهد منصفانه صحبت شود. «کربلای4» را باید در زمان خودش بررسی کرد، نه با عینک سیاسی امروز.
** مسئولین سیاسی بزرگترین مزاحمین جنگ بودند
* از سیاستمدارها هم توقع می رود که بیایند و دفاع کنند.
البته دولتمردانِ ما، خصوصا کابینه، یعنی اصلی ترین قوای اجرایی کشور، در آن مقطع به هیچ عنوان سواد جنگ نداشتند و به ضرس قاطع میگویم که سیاستمدارانِ اجرایی ما در طول 8 سال جنگ، بیسوادترین و بیاطلاعترین عناصر سیاسی خاورمیانه در رابطه با مقوله جنگ بودند چون مثلاً کشورهایی مثل اردن، مصر، سوریه و حتی عربستان تجربه جنگ با اسرائیل هم در ابعاد سیاسی و هم نظامی را داشتند. حافظ اسد در جنگ با اسرائیل حضور داشت و یا مقامات مصری هم بودند، حتی ملک فهد به لحاظ سیاسی در جنگ 1973 و در تحریم نفتی اسرائیل تجربه داشت و نخبه گان همه این کشورها پُز حضور در جنگ داشتند اما در ایران اینطور نبود، دولتی های ما فقط تجربه انقلاب داشتند، برای همین بزرگترین مزاحمین جنگ بودند. اکثر سیاستمداران ما به غیر از رییس جمهور وقت که قانونا و عملا هیچ قدرت اجرایی نداشت، به معنای اخص کلمه، عمدا یا سهوا مخل مسیر نظامیان بودند و امروز می بینیم که بعضیهایشان به این اخلال افتخار هم میکنند و آن را نشانه صلح طلبی و میانهروی خودشان میدانند. این هم از مظلومیت بچه های جنگ است.
اخلال و مزاحمت بعضی جماعت سیاسی ما در طول جنگ 8ساله، از جنس صلح طلبی یا تلاش برای پایان جنگ با خسارت کمتر نبود بلکه از جنس چوب لای چرخ گذاشتن، سهل انگاری و بیسوادی درباره شرایط جنگی بود که اسنادش هم کم نیست. این جا منظورم نهضت آزادی یا سیاسیهای مسئله دارِ طرد شده از صحنه نیستند. منظورم فعالین و موثرینِ معرکه است.
** هاشمی هم حریف نخستوزیر نمیشد
*کسی که هم در سطوح سیاسی نقش بالایی داشت و هم در جنگ مسئولیت مستقیم داشت، آقای هاشمی بود که هم رئیس مجلس بود و هم جانشین فرمانده کل قوا و فرمانده جنگ. منظورتان ایشان است؟
مشخصاً منظور من آقای هاشمی نیست. اتفاقا به نظر من ایشان به دلیل حضور در جبههها از بقیه مطلعتر بود اما او هم اگر به درک درستی می رسید، نمیتوانست حریف نخستوزیر شود. الان که این حرفها را میزنیم ممکن است برخی خیال کنند که مثلاً ما به دلیل وقایع سال 88 اینها را میگوییم در حالیکه میرحسین موسوی به هیچ عنوان درک درستی از وضعیت جنگی نداشت. نمی فهمید و الان هم متوجه نیست.
کابینه اصلا کابینه جنگی نبود و الان هم که آقایان درباره آن روزها صحبت میکنند گلهمند هستند که مثلا سپاه می خواست همه کابینه را نظامی کند و از این حرف ها. خب حتی اگر این مسئله درست هم باشد، کار غلطی نبوده. بار تمام جنگ بر دوش سپاه بود و اینها علی رغم این که یک وزیر در کابینه داشتند، باید برای دریافت هر چیزی از سایر وزارتخانه ها به دست و پا می افتادند. آخر هم با این اتهام مواجه می شدند که شما میخواهید همه کشور را برای جنگ هزینه کنید.
** درخواست عجیب میرحسین در کوران جنگ
به نظر من جنگ و جبهه برای اکثریت مسئولان سیاسی، فقط به استان خوزستان مربوط می شد. مثلا درست زمانی که همه توان کشور به سمت عملیات سرنوشت ساز هدایت می شد، نخست وزیر با هاشمی تماس می گیرد تا اجازه برداشتن 100 میلیون دلار برای ایجاد اشتغال از سهمیه تخصیصی جنگ را بگیرد. این یعنی چه؟ یعنی هیچ درکی از شرایط جنگی ندارد. یعنی جنگ برای ایشان عملا در حد یکی از بیست و چند وزیر کابینه اش جایگاه دارد.
** کربلای4 از بهترین طرحها بود
* به میدان نبرد برگردیم. پس شما معتقدید که کربلای 4، جدای از نتیجه، طراحی درستی داشت؟
به هر حال «کربلای4» به لحاظ طراحی و نه نتیجه، یکی از بهترین طراحیهاست. اینکه به دلیل موفق نبودن آن به فرماندهان حمله کنیم و طوری فضا را نشان دهیم که گویا اینها افراد جاهلی بودند که فقط میخواستند جوانها را به کشتن دهند، ظلم است. من اصطلاحاتی مثل «گوشت دَمِ توپ» را به هیچ عنوان متوجه نمیشوم، اینها حرفهایی است که برای زدنِ کلیت سپاه مطرح می شود، آن هم از طرف کسانی که یا ماهیتا از سپاه ضربه خورده اند یا سپاه و بسیج را مانع عرض اندام سیاسی خودشان فرض می کنند.
طراحی عملیات «کربلای4» بسیار دقیق بود اما اینکه چرا به هدف اصلی نرسید، مسئله دیگری است که عرض خواهم کرد.
* یکی از انتقاداتی که به عملکرد مسئولان مطرح شد این بود که چرا علیرغم لو رفتن عملیات، آن را اجرا کردند؟
در این مورد باید بزرگترها صحبت بکنند اما آنچه که ما میدانیم، چیزی به نام لو نرفتن با مفهومی که در اذهان عمومی جاری است، در جنگ نداشتیم. حتی در عملیات «فاو» (والفجر8) که یک عملیات بسیار موفق بود. این عملیات به دلیل حفاظت بسیار بالا، کاملا غافلگیرانه صورت گرفت، گرچه منطقه هم به لحاظ تئوری غیر قابل دسترسی بود و عراق هیچ حساسیتی روی آن نداشت چون فکرش را هم نمیکرد که عبور از اروند امکانپذیر باشد. اما عراق مطمئن بود که در خوزستان عملیاتی خواهد شد. کل محورهای عملیاتی خوزستان مگر چقدر بود؟
** «والفجر8» هنر طراحی و عملیات محسن رضایی است
* خُب در هور (عملیات خیبر و بدر) هم چنین تصوری میشد.
هور مثل اروند نیست. هرچند در آنجا هم توان نظامی ارتش صدام پایین بود چون فکرش را نمی کرد ولی ماجرای اروند به کل فرق میکند.
عراق احتمال عملیات در هور را ضعیف می دانست، ما هم میدانستیم که محدودیت لجستیکی زیادی داریم ولی در اروند، لجستیک و پشتیبانی کلا غیر ممکن فرض می شد. عراق تنها انتظاری که داشت، هلیبُرن نیرو در فاو بود که می دانست برای ما چنین امکانی فراهم نیست.
از همه اینها مهمتر، و دقیقا از همه مهمتر اینکه در زمستان سال 64، برای عراق اصل بر این بود که هنوز بصره هدف اصلی ماست. بنابراین فاو از هر جهت آماده بود و این هنر طراحی و عملیات محسن رضایی محسوب میشود.
من شاید با مسیر سیاسی آقای رضایی در این روزها موافق نباشم اما اینکه او فاو را انتخاب کرد، یک نبوغ بود. همانطور که گفتم شناسایی فاو هم از مدتها پیش انجام شده بود.
* دست ما برای عراق رو بود
* چه عواملی در لو رفتن عملیات «کربلای4» دخیل بود؟
همانطور که در ابتدای این مصاحبه عرض کردم، ما در طول 1200 کیلومتر مرز فقط 2 جبهه فعال داشتیم و همه میدانستند که ما علیالحساب در غرب عملیات نمیکنیم و باز همه میدانستند که عملیاتهای ما عمدتاً در فصل زمستان بود به دلایلی که بتوانیم بیشترین بهرهبرداری از نیروی انسانی را داشته باشیم. اینها نکات پنهانی نبود.
دشمن میدانست که ما سالی یک بار، یک عملیات بزرگِ زمستانی در جنوب داریم، بنابراین محدوده زمانی عملیات هم معلوم بود.
اعزام نیروها هم از پاییز تا زمستان صورت میگرفت. کافی بود یک نفر در راهآهن بگذارند و ببینند این نیروها کجا میروند. نیرویی که به دوکوهه اعزام میشود، نمیخواهد در غرب عملیات کند.
اینکه مثلا بحث نفوذ منافقین را مطرح میکنند، مسئله منافقین یک موضوع عمومی است و حضور آنها در همه یگانها غیر قابل انکار است و هرکدامشان هم سطحی از اطلاعات را میدادند.
از طرف دیگر راه و ترابری کشور در دهه 60 برای جابجایی 100 یا 200 یا 300 گردان نیرو بسیار محدود بود. وقتی قرار میشد اعزام صورت بگیرد، بسیاری از حمل و نقل های کشور لغو میشد و اتوبوسها به سمت جنوب حرکت میکردند. دست ما برای عراق خیلی رو بود.
مردم ما و حتی نخبه هایمان، جنگ را از روی فیلمهای سینمایی می شناسند برای همین تصوری ندارند که مثلا برای سنگرسازی، یا زدن خاکریز یا ایجاد جاده در مناطق عملیاتی، حداقل مایحتاج یعنی شن و ماسه، باید به خط منتقل شود. همه فکر می کنند رزمنده ها شن و ماسه شان را از همان زمینِ منطقه درگیری با بیل و کلنگ تامین می کنند. در حالی که باید همه را از پشت جبهه با کامیون و کمپرسی به خط منتقل کرد. خب وقتی 300 کمپرسی یا مثلا 600 کمپرسی به سمت خوزستان حرکت می کنند، آن هم در جاده های آن سال ها، ترافیک به قدری بالا می رود که از چشم هیچ کس نمی شود پنهانش کرد.
اصلا جادههای خوزستان ظرفیت حرکت عادی برای این حجم از خودرو سنگین را نداشت. هر چه هم به خط نزدیک تر می شوند، تراکم بیشتر می شود و حتی جاده کلا مسدود می شود.
فرمانده اطلاعات یکی از تیپ ها (گمانم الغدیر) چند شب مانده به شروع «کربلای5» به قرارگاه گزارش می دهد که بچه های شناسایی ما وقتی از خط عراق برمیگردند، احتیاج به گرا گرفتن با قطبنما ندارند. نور چراغ ماشین های خودی به قدری زیاد است که همان را شاخص می کنند و برمی گردند. چندصد ماشین کمپرسی آن جا مشغول خاکریزی بودند، به اضافه ده ها لودر و گریدر که در حال جاده سازی و تدارک زمین بودند. خب همه این ها در فاصله ی چند کیلومتری از خطوط عراقی ها انجام می شد.
** میدانستیم عملیات لو رفته است
* خب این طوری که دیگر احتیاجی به جاسوسی نیست.
ببینید! اساساً ما از زمان عملیات «الی بیتالمقدس» یا «فتحالمبین» با لو رفتن عملیات هیچ مشکلی نداشتیم و اصلاً میدانستیم که عملیات لو رفته است.
پل معروف عملیات «الی بیتالمقدس» را رزمندگان زیر دید واضح عراقیها ساختند و هوشیاری دشمن اصلا جزئی از محاسبات ما بود. عراق فقط زمان دقیق آغاز حمله را نمی دانست. مثلا اینکه عملیات سوم خرداد انجام شود یا پنجم خرداد. آن هم مگر چند روز میتوانستیم نیروها را در منطقه نگه داریم؟
ما در عملیات «الی بیتالمقدس» به همین شکل پیروز شدیم اما در عملیات «والفجر مقدماتی» (زمستان61) که 6 ماه بعد از «الی بیتالمقدس» است، با مشکل روبرو شدیم. انبوهی از نیروها در یک دشت باز در حال سنگرسازی و فعالیت بودند و هواپیماهای شناسایی عراق به راحتی آنها را دید میزدند.
این اولین تجربه ما بود که فهمیدیم اگر دشمن آگاه باشد، چه لطمهای میخوریم. از آنجا خودمان را جمع کردیم تا دشمن نفهمد از کجا ضربه میزنیم. یعنی اصل غافلگیری در مکان را هم در نظر گرفتیم.
اتفاقا در عملیاتهای «والفجر4»، «خیبر» و «بدر»، اصل غافلگیری در مکان را رعایت کردیم که هر 3 عملیات در 48 ساعت اول پیروز بود اما نتوانستیم به خوبی لجستیک کنیم و دشمن ما را قبل از تثبیت، از متصرفاتمان عقب زد. اما این در «والفجر8» تکرار نشد.
در «فاو» صدام فکر میکرد طبق تجربههای قبلی، اگر منطقه را از دست داد، مجدداً آن را پس میگیرد. اما این بار ما حسابی مهیا بودیم و صدام 75 روز با تمام توان تلاش کرد اما نتوانست و این یک قدرتنمایی بزرگ برای ما بود که نشان میداد سطح تجربه مان بالا رفته و به یک توازن تاکتیکی با دشمن رسیدهایم.
** آمریکا در کربلای4، انتقام مکفارلین را گرفت
در «کربلای4» تمام تلاش ما این بود که منطقه خط شکنی لو نرود چرا که اصل انجام عملیات در آن حوالی زمانی و مکانی را قطعاً بنا بر دلایلی که قبلا گفتم، عراق میدانست و توان نظامی ما هم معلوم بود.
ارتش عراق بعد از مصر بزرگترین و قدرتمندترین ارتش عربی است و افسران آن توسط روسیه و انگلیس آموزش دیده بودند. افرادی مثل «عدنان خیرالله» و «ماهر عبدالرشید» از فرماندهان بسیار باهوش عراقی بودند و بقیه افسران نیز غالبا زبده و کارکشته بودند. کافی است یک تحلیل ساده بکنند تا ببینند چه خبر است.
بنابراین دشمن از عمده مولفه های مورد نیازش، جز منطقه خط شکنی خبر داشت که آن هم طبق سندی که توسط ژنرال «وفیق السامرایی» در کتاب «ویرانههای دروازه شرقی» گفته شده، آمریکاییها با استفاده از عکسهای هوایی در اختیار عراق قرار دادند. این جا آمریکا انتقامِ ضربه «مک فارلین» را که سه ماه قبل به او زده بودیم، از ما گرفت. ما زدیم به خط و معلوم شد که جای نفوذ حتی برای یک نفر هم نیست. برای اولین بار، ظرف کمتر از 24 ساعت دستور توقف آتش و پایان عملیات صادر شد.
* اما با مسائلی که شما درباره تردد خودروها در جاده و تراکم آن ها در مناطق گفتید، دیگر احتیاجی به افسران باهوش و زبده در خط دشمن نیست.
خب روی هوش خودمان هم باید حساب کنیم. ما وقتی می دیدیم با این نقل و انتقالات، دشمن را حساس می کنیم، تراکم تردد و عملیات مهندسی را هم زمان در چند جبهه بالا می بردیم که عراقی ها نتوانند حدس بزنند منطقه اصلی کدام است.
در شب عملیات، همزمان در نقطه ای دیگر هم عملیات فریب انجام می دادیم که توانِ دشمن را تقسیم کند. البته طبیعی است که با این تاکتیک، با وجود توانِ محدودی که ما داشتیم، نمی توانستیم همه قوایمان را در منطقه اصلی وارد عمل کنیم. این هم مختصات جنگ ما و یکی از ابعاد مظلومیت ما بود و کاریاش هم نمیشد کرد. یا باید سازش می کردیم و ذلیل می شدیم، یا با امکانات موجود و همان شرایط می جنگیدیم و کار را به نتیجه مشخصی می رساندیم که رساندیم.
* اینکه برخی افراد صحبت از خیانت نهضت آزادی در ماجرای لو رفتن عملیات می کنند را شما چطور تحلیل میکنید؟ نهضت آزادی در این موضوع چقدر میتوانست دخیل باشد؟
من قبول ندارم که همه آنها نیت خبیثانه داشتند ولی به هر حال اصلاً وضعیت جنگی را رعایت نمیکردند. البته قائل به سهمی از خیانت توسط آنها در طول سال های جنگ هستم آن هم به دلیل کینهای بود که نهضت آزادی نسبت به حاکمیت داشتند اما به هر حال سطح هوشیاری عراق نسبت به «کربلای4» به قدری بالا بود که «نهضت آزادی» نمیتوانست چیزی بیشتر از آنچه که عراق میدانست، لو بدهد.
بنابراین عمده دلایل لو رفتن عملیات یکی همان مواردی است که در بالا گفتم و دیگری کمک اطلاعاتی آمریکا. باز هم تاکید میکنم ما در «کربلای4» از دنیا طلبکاریم چرا که بهترین تجربه خود را در مقابل برترین ارتش منطقه اجرا کردیم و نهایتا با دخالت یک قدرت خارجی بود که با عدم الفتح روبرو شدیم.
** «کربلای5» همان «کربلای4» اصلاح شده بود
* شما معتقدید «کربلای4» علیرغم موفقیتآمیز نبودن در اجرا، به هرحال نتایجی هم داشت. در «کربلای5» چه دستاوردی داشتیم؟ با توجه به اینکه نهایتا هدف اصلی یعنی تصرف بصره هم محقق نشد.
بله. من عملیات «کربلای4» را شکست نمیدانم بلکه عدمالفتح میدانم چون ما در این عملیات یک جای پایی را گرفتیم که در «کربلای5» از آن استفاده شد. هرچند قرار نبود عملیات فقط به همین جای پا محدود شود اما «کربلای5» در حقیقت همان «کربلای4» اصلاح شده بود.
عرض کردم که بعد از عملیات فاو، نتیجه سیاسی آنطور که ما فکرش را می کردیم نشد و رودست خوردیم. ما این جایش را نخوانده بودیم که دشمن پیام «والفجر8» را خیلی خوب درک کند. هدف اصلی، ایجاد یک اهرم فشار سیاسی بر متحدین عراق و اثبات اقتدار سیاسی بود. برای جبهه متخاصم این طوری جا افتاد که ما از استراتژی سابقمان ناامید شدیم. این یعنی که ما از هدف اصلی یعنی بصره دست کشیدیم و به اینجا (فاو) آمدیم. آنها هم همین نکته را دلیل بر نوعی ضعف در اهدافِ اصلی تلقی کردند و جری شدند.
حتی صدام در مرداد سال 65 یک نامه سرگشاده به مسئولان ایرانی نوشت و تاکید کرد حالا که در تاکتیک اصلیتان شکست خوردید و دائم اعلام میکنید که امسال باید جنگ تمام بشود، من هم آماده مذاکره ام و هم مهیای جنگم و فلان و بهمان. توجه کنید! این که از اول سال اعلام شد ما امسال سرنوشت جنگ را تعیین می کنیم، دشمن را به چه فکرهایی انداخت.
** در «کربلای5» نشان دادیم که میتوانیم به هدف اصلیمان برگردیم
ما در «کربلای5» در حقیقت دوباره به دشمن نشان دادیم که میتوانیم به هدف اصلیمان برگردیم و کربلای 4 و 5 بیشتر از فاو آنها را ترساند.
البته سعودی همیشه بیخرد بوده است. چون پول داشت، فکر میکرد میتواند مانند بعد از فاو، همین خط را بگیرد و بیاید جلو اما آمریکاییها فهمیدند که دیگر با این دست فرمان نمیشود ادامه داد. بنابراین 2 اقدام کردند، یک به خلیج فارس آمدند و دوم اینکه زمینه مذاکره را در سازمان ملل فعال کردند.
بعد از «والفجر8»، عراقیها فکر میکردند ما دیگر توان بازگشت به سمت بصره را نداریم. در «کربلای4» قصدمان رفتن به بصره بود که نشد و صدام این جا مطمئن شد که کار تمام شده و اعلام جشن و پایکوبی ملی کرد اما در فاصله 2 هفته بعد، ما دست به عملیات دیگری زدیم و 35 روز با تمام توان در مقابل عراق جنگیدیم.
** هردو طرف در کربلای5 تا آخرین نفس جنگیدند
در «کربلای5» هر دو طرف تا آنجا که نفس داشتند جنگیدند تا همه چیزشان تمام شد و ما اگر کمی توان بیشتری داشتیم میتوانستیم پیش برویم اما نداشتیم. یک سال بعد، خسارات ما بازسازی نشد اما عراق چند برابر آن را جبران کرد.
در سال 66 ما به جز 70-80 گردان، توانِ عمده دیگری نداشتیم و با همانها به جبهه غرب رفتیم چون با این تعداد فقط می شد با کمک کُردهای متحد خودمان، در غرب عملیات کنیم.
** عراق عملیاتهای غرب را اصلا تحویل هم نگرفت
برای انجام یک عملیات موثر در جنوب، حداقل 150 تا 200 گردان لازم بود. امیدوار بودیم که حمله به سلیمانیه و آزادی حلبچه، حواس عراق را از جنوب پرت کند و ما برای تجدید قوا در جنوب و بازسازی خطوطمان زمانی به دست بیاوریم اما اصلاً عراق این عملیاتها را تحویل هم نگرفت.
یکی از اشتباهات بزرگ صدام که بعدها او را بسیار عصبانی کرد، بمباران شیمیایی حلبچه بود چون این کار هیچ دلیلی موجهی جز انتقامجویی نداشت. اگر او حلبچه را بمباران هم نمیکرد ما نهایتا باید آنجا را ترک میکردیم. بمباران حلبچه هزینه ای برای صدام تراشید که تا زمان مرگش از دست آن خلاص نشد در حالی که هیچ سود نظامی هم برایش نداشت.
همزمان با حضور ما در غرب، عراق شروع به زدن مناطق مختلفی در جنوب کرد، انگار نه انگار که در غرب خبری هست.
** چارهای جز حمله نداشتیم
* پس دستاورد ما در عملیات «کربلای5» چه بود؟
هدف، رسیدن به دروازه بصره بود که می دانستیم امکان تحقق اش بسیار کم است اما ناچار بودیم کاری بکنیم که توازن قوا را برگردانیم وگرنه صدام و دار و دسته اش در خلیج فارس هوس هایی در سر داشتند که قطعا هزینه های سنگینی برای ما داشت و غیر قابل جبران بود.
مثلا کمی بعد از عملیات «کربلای4» تحرکات عراقی ها در منطقه «فاو» بالا رفت و ما متوجه شدیم که عراقی ها به قدری روحیه گرفته اند که مشغول تدارک بازپس گیری «فاو» هستند. یعنی به فنا رفتن تمام پیروزی های سال قبل.
** اگر «کربلای5» نبود، جنگ در سال 65 مفتضحانه تمام می شد
صدام منتظر بود که لرزیدن زانوان ما را ببیند تا بی مهابا به همه خطوط حمله کند، یعنی همان کاری که در تابستان 1367 کرد.
اگر «کربلای5» انجام نمی شد، جنگ در همان سال با شکست کامل و مفتضحانه ای تمام می شد. آن هم در حالی که 598 هم وجود نداشت تا پایه حداقلی مطالبات ما باشد. این تنها یک بخش از ماجرا است.
سال 65، تمام کشورهای صادرکننده نفت در جهان، ماهها فروش تقریبا مجانی نفت را تحمل کرده بودند که جنگ با نتیجه شکستن کمر ایران به پایان برسد. همه نشسته بودند به تماشای نتیجه هزینههای سنگینی که کرده بودند. اگر در این نقطه جنگ را تمام می کردیم، احمق بودند اگر به این فکر نمی افتادند که ادامه همین مسیر می تواند کلا به نابودی ایران و انقلاب منجر شود.
** قطعنامه 598 نتیجه عملی کربلای 4 و 5 است
«کربلای5» رستاخیزی بود از جنس همان کاری که در یک ماه پایانی جنگ انجام شد و جلوی پیشروی عراق در عمق خاک ایران را گرفت.
برای متحدان غربی صدام مسلم شد که اگر تدبیری نکنند که نظرات ایران را هم در خود داشته باشد، صدام قطعا به تنهایی قادر به پیروزی نیست. به این ترتیب شورای امنیت سازمان ملل، برای نخستین بار در 7 سال گذشته، جلسات مرتب و پشت سر هم برای تنظیم قطعنامه برقرار کرد و برای نخستین بار، نظرات و خواسته های طرف ایرانی را هم در نظر گرفت.
بنابراین قطعنامه 598 را باید نتیجه عملی کربلای 4 و 5 بدانیم هرچند ایران در این قطعنامه به دنبال اولویت داشتنِ شرط «تعیین متجاوز» بود که صدام و آمریکا زیر بار آن نمیرفتند. البته عراق قطعنامه را به سرعت پذیرفت چون در سال 66 ما هنوز دست بالا را داشتیم و بخشی از خاکش دست ما بود و در صورت پذیرش قطعنامه از جانب ما، مجبور بودیم طبق قطعنامه، مفت و مجانی به مرزهای خودمان برگردیم.
البته سرانجام مجبور شدیم قطعنامه را در سال 67 بپذیریم و این بار صدام بود که زیر بار قبول آن نمیرفت چون تصور میکرد میتواند دوباره «خرمشهر» را پس بگیرد اما وقتی با مقاومت عجیب و حیرت انگیز پاسداران و بسیجیان در دروازه های خرمشهر مواجه شد، چاره ای جز قبول مجدد قطعنامه ندید.
** خناسان از فضای احساسی تشییع شهدای غواص سوءاستفاده کردند
* شما بالاتر گفتید که در جریان ماجرای تشییع شهدای غواص، برخی اقدامات اشتباه صورت گرفت هرچند با کلیت آن موافق هستید. به نظر میرسد با غلیظ شدن بُعد احساسی و عاطفی ماجرا مثل نمایش غواصها با دستهای بسته، یک فضایی برای برخی افراد فراهم شد تا بعضی شبهات را مطرح کنند و چون فضا به شدت احساسی بود، موثر هم واقع شد. درحالیکه مثلا ما درباره عملیاتی مثل «والفجر مقدماتی» که در آن هم تعداد شهدا زیاد بود و عملیات به شکست روبرو شد، چنین فضاسازیهایی را نمیبینیم. این اشتباهات از نظر شما چه بود و کسانی که معتقدید درصدد ایجاد شبهه بودند، چه اهدافی را دنبال می کردند؟ غیر از بحث مخالفت با برخی فرماندهان و مخدوش کردن عملکرد سپاه در جنگ.
من شخصا اینکه در خصوص این عملیات آمار عجیب و غریبی از شهدا مطرح میشود را قبول ندارم چون اساساً تعداد محدودی از نیروها در چند ساعت اول وارد منطقه شدند و بقیه برگشتند.
ما در «کربلای4» حدود 300 گردان وارد عمل کردیم که 50 تا 60 تای آنها خطشکن بودند و کل عملیات هم به 24 ساعت نکشید. این گردان ها هم انهدام کلی نداشتند. 85 تا 90 درصد از سازمان رزم ما دست نخورده باقی مانده و تعداد شهدا بالا نبود. هرچند عراق اسم این عملیات را «حصاد الاکبر» (دِروی بزرگ) گذاشت و جشن و پایکوبی گرفتند و گفتند عملیات سرنوشتساز ایران را نابود کردیم.
از طرفی من نمیخواهم خیلی روی بسته بودن دست غواصها مانور کنم. به هر حال برخورد ارتش بعث با اسرای ایرانی با برخورد بسیجیان با اسرای عراقی متفاوت بود. ارتش عراق به صورت کاملاً خشک، نظامی و کینه توزانه با اسرا برخورد میکرد و طبق روالی که داشتند، دست همه را میبستند، حالا چه بخواهند او را زنده به گور کنند و چه بکُشند اما نیروهای ما که بیشتر داوطلبان مردمی بودند، طبیعتاً هیچوقت نمیتوانستند همچین برخوردی با اسرا داشته باشند و تصور اینکه بعثیها هم با اسرای ما چنین برخوردی بکنند خیلی منطقی نیست.
این مظلومیت ما در جنگ، یک مظلومیت کلی است که ما هر سرمایهای را از دست میدادیم جایگزین کردن آن ممکن نبود اما عراق چند برابر خسارات را جبران میکرد.
اما درخصوص ماجرای تشییع شهدا، من معتقدم کمیته جستوجوی مفقودین، سطح احساسی بودن فضا را برای استفاده کوتاهمدت خیلی بالا برد و خناسان و کسانی که به دنبال سوء استفاده بودند، از این فضا در دو جهت استفاده کردند.
یکی اینکه در آن مقطع جبهه عراق علیه داعش فعال بود و وقتی شما چنین فضایی را در داخل مطرح میکنید که عراقیها فرزندان شما را با دست بسته و تشنه زندهبهگور کردند (که من نمیدانم این اطلاعات را از کجا آوردند) این فضاسازی در جبهه ای که ایرانی و عراقی به صورت متحد می جنگند، به شدت تأثیر میگذارد.
شما فرض بکنید بر اثر این احساسات، تنشی بین ایرانی ها و عراقی ها درست می شد. حالا دیگر بین ما و عراقی ها فاصله ای نیست. هزاران زائر ایرانی و عراقی در خاک هر دو طرف هستند و در جبهه ضد وهابیها هم که دوشادوش هم می جنگند.
** نمایش پیکرِ شهید غواص اوج بیادبی و بیسلیقگی بود
در فضای احساسی سطح تحریک پذیری عمومی را بالا بردن، آن هم با اطلاعات نه چندان دقیق شرط عقلانیت و در نظر گرفتن منافع ملی نیست. آن نمایش پیکرِ شهید غواص هم که اوج بی ادبی و بی سلیقگی بود که بماند.
از طرفی مگر ما طی بیست سال گذشته، تشییع شهدا، آن هم با شرایط مشابه کم داشتیم؟ معلوم بود که اهداف دیگری پشت دامن زدن به بعضی اطلاعات نادرست وجود دارد. به نظر من هدف اصلی زدن سپاه بود با اهداف کثیف سیاسی که البته به لطف خون شهدا، به نتیجه ای هم نرسید و شکوه و عظمتی که در جریان تشییع شهدای غواص شکل گرفت، همه این برنامهها را بهم ریخت و باز هم پرچم نظام اسلامی بالا رفت.
* در نهایت حرفی می ماند؟
حرف که زیاد است اما حق کشی و اجحاف در حق زحمتکشان جنگ، اگر با اغراض سیاسی نباشد، حداقل باید از روی اطلاعات درست و با منطق صحیح انجام شود. کسانی که امروز به فرماندهان پا به سن گذاشته سپاه خرده می گیرند که چرا با آن امکانات محدود و تنگناهای دهه 60، در برابر دومین ارتش قدرتمند جهان عرب (پس از مصر) آن قدر سرسختی نشان داده اند یک روز باید سواد و شجاعت این را پیدا کنند که از فلان سیاستمدار مدعی بپرسند، چرا وقتی سپاه اعلام کرد در سال 65 برای پایان دادن به جنگ به تدارک 2000 گردان نیرو نیاز دارد، جواب دادند ما فقط 300 گردانش را قبول داریم و تایید می کنیم. یعنی فقط 15 درصد. باز گلی به جمال شیربچه های حضرت روح الله که با همین مقدار امکانات، چنان عظمتی خلق کردند.
انتهای پیام/
∎
نظر شما