شناسهٔ خبر: 23042731 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: فرهنگ امروز | لینک خبر

اندیشه‌ سیاسی ایرانشهری/ نقد حسن قاضی‌مرادی بر آرای سید جواد طباطبایی در حوزه اندیشه سیاسی

طباطبایی می‌نویسد که در سلطنت ‌ دوره‌ اسلامی «در نظام سلطنتی خودکامه ایران، شاه در رأس هرم قدرت و در کانون ساختار اجتماعی کشور قرار داشت و همه نیروها و مناسبات آن‌ها بر حول محور جاذبه کانون سلطنت صورت می‌گرفت». می‌توان پرسید همین مسئله در نظام سلطنتی ایران باستان چگونه بود! اما طباطبایی، در مجموع، به واقعیت‌های تاریخی اعتنا و توجهی ندارد.

صاحب‌خبر -

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شرق؛ کتاب «تأملات ابزاری» آخرین نوشته حسن قاضی مرادی از سوی انتشارات اختران در دست انتشار است. او در این کتاب به نقد برخی از آرای سیدجواد طباطبایی در حوزه اندیشه سیاسی می‌پردازد. آنچه «تأملات» خوانده می‌شود نظرات به‌خصوص سیاسی طباطبایی در دو جلد (سه مجلد) تاکنون منتشر شده مجموعه «تأملی درباره ایران» است: ١- دیباچه‌ای بر نظریه انحطاط ایران ٢- مکتب تبریز ٣- حکومت قانون در ایران. ترکیب «تأملات ابزاری» حامل این دریافت است که اینها تأملاتی‌اند تدارک دیده‌شده برای «پروژه»ای که به نظر می‌رسد او با این مجموعه دنبال می‌کند. قاضی مرادی، در این کتاب، در حوزه اندیشه و تحولات سیاسی برخی از اجزای  این «پروژه» را به نقد می‌کشد. از نظر او طباطبایی در پرداختن به عاملان سیاسی در عصر مشروطیت به ادعانامه‌نویسی علیه روشنفکران تجددخواه و نیز ادعانامه‌نویسی به نفع دولت‌مردان و رجال سیاسی مصلح و روحانیت مشروطه‌طلب اقدام می‌کند. او برخی از جلوه‌های این ادعانامه‌نویسی‌ها را در تحلیل آرا و فعالیت‌های چند تن از این عاملان - ملکم‌خان، قائم مقام فراهانی، امیرکبیر، مجدالملک، نائینی و ... - بررسی می‌کند و در پی آن، دو جنبه از ساختار نظری «پروژه» طباطبایی را - نخبه‌گرایی و دولت‌محوری - شرح می‌دهد. از نظر قاضی مرادی «اندیشه ایرانشهری» به روایت طباطبایی یکی از مولفه‌های دولت‌محوری در «پروژه» اوست. در ادامه، این بخش از کتاب او را می‌خوانیم.

  
سیدجواد طباطبایی نظریه‌پرداز اندیشه‌ سیاسی ایرانشهری است و نظریه‌ حکومت مبتنی بر اندیشه‌ ایرانشهری، به تمامی، دولت‌گرایانه است. طباطبایی در تبیین اندیشه‌ سیاسی ایرانشهری می‌نویسد: «آمیختگی سیاست به همه اموری که به نوعی با کشورداری پیوند می‌داشته، از ویژگی‌های اساسی نوشته‌های ایرانشهری است، زیرا در دوره باستانی ایران، تأمل در امور سیاسی و فرمانروایی، با هرگونه اندیشه‌ای درباره کشورداری به معنای گسترده آن پیوندی ناگسستنی می‌یافته و این امور در درون اندیشه‌ای فراگیر که می‌توان آن را «سیاسی» توصیف کرد، فهمیده می‌شده است». (طباطبایی:١٣٧٥، ٧٦) اندیشه‌ سیاسی ایرانشهری، مطابق روایت طباطبایی، آن جنبه از نظرات پیش از «تأملات» اوست که می‌تواند با موضوعات پس از «تأملات»اش گره بخورد و در چارچوب «پروژه» او قرار گیرد. او در جلد نخست مجموعه‌ «تأملات» خود در فصل «طرحی از نظریه دولت در ایران»، به تفصیل، به اندیشه‌ سیاسی ایرانشهری می‌پردازد.
دو محور اصلی اندیشه‌ ایرانشهری، «شاه آرمانی» و به‌هم برآمدگی یا وحدت دین و دولت‌اند. از نظر طباطبایی «مفهوم بنیادین اندیشه سیاسی ایرانشهری شاه آرمانی دارای فرّه ایزدی است»,١ (پیشین:١٣١). درعین‌حال، «شاه آرمانی... از آنجا که دارای فرّه ایزدی است، در نوشته‌های ایرانشهری به‌عنوان انسانی خداگونه، نماینده و برگزیده خدا بر روی زمین فهمیده» می‌شد. (پیشین:١٣٣) البته این هم هست که طباطبایی در «تأملات» می‌نویسد: «برابر اصول اندیشه ایرانشهری، «شخصِ» شاه، «خدای بر روی زمین» ... بود». (طباطبایی:١٣٨٠، ١١٥) اما در این اندیشه‌ سیاسی «پادشاه، به لحاظ اینکه دارای فرّه ایزدی است، خود عین شریعت است». (طباطبایی:١٣٧٥، ١٥٢) او بر این «عین شریعت» و نه «مجری آن»بودن شاه آرمانی تأکید دارد. (پیشین:١٣١) از اینجاست دومین محور اصلی اندیشه‌ سیاسی ایرانشهری که وحدت پادشاهی و دیانت است. طباطبایی این نظر را در «نوشته‌های ایرانی نخستین سده‌های دوره اسلامی» تأیید می‌کند که «نظریه شاهی آرمانی... مقام پادشاه را از سنخ نبوت می‌داند». (پیشین:١٤٨) پس، «چنین پادشاهی که برگزیده خداست و به خواست او عمل می‌کند، عین شریعت یا قانون است». (پیشین:١٥٥) همچنان که می‌نویسد: «در نظریه ایرانشهری پادشاه، خود به یک اعتبار صاحب شریعت و حتی عین شریعت است». (طباطبایی:١٣٦٧، ٥٦) در متون اسلامی «صاحب شریعت» صفت پیامبران است. این، «عین شریعت یا قانون» بودن «شاه آرمانی» علاوه‌بر اینکه طنین «خداوارگی» دارد به این معنا نیز هست که او «در اندیشه سیاسی ایرانشهری، مَظهر و مُظهر صفات لطف و قهر خداوندی است». (طباطبایی:١٣٧٥، ١٦٨) پس، از آنجا که طباطبایی می‌پذیرد «بیشترین آگاهی ما از تحول اندیشه سیاسی ایرانشهری در دوره ایران باستان به فرمانروایی ساسانیان مربوط می‌شود». (پیشین:٧٨) بنابراین، آنچه پادشاهان در ایران باستان- دست‌کم دوره‌ ساسانیان - از لطف داشتن‌به این نیروی سیاسی‌-اجتماعی و سرکوبی آن‌یک انجام می‌دادند همه با چنین مستمسک‌هایی توجیه می‌شد: «توأمان بودن دیانت و سیاست... یکی از اساسی‌ترین مفردات اندیشه سیاسی ایرانشهری است. آنچه از فرمان‌های شاهنشاهان ایران‌زمین و نیز بندهای برگرفته از اوستا برمی‌آید، این است که شاهی آرمانی در فرمان‌ها و فرّه‌مند بودن در اوستا دارای وجهه‌ای دینی می‌بوده و شهریاران ایران‌زمین، همه شاهانی دین‌آگاه بودند و به همین دلیل، گفته شد که فرمانروایی ایرانیان بر پایه قانون و داد استوار شده بود». (پیشین:١٦٨) از نظر طباطبایی «نظریه توأمان بودن دین و سیاست» «بنیادی‌ترین مفردات اندیشه سیاسی ایرانشهری» بود. همین اندیشه بود که به سیاست‌نامه‌های دوره‌ی اسلامی - یعنی دوره‌ای که در واقعیت تاریخی «سلطنت تامه»  در قدرت بود - راه یافت.
از نظر من، این سخن طباطبایی صحیح است که «بنیادی‌ترین مفردات اندیشه سیاسی ایرانشهری» توأمانی دین و سیاست (دولت) بود که با الزامات سلطنت دوران اسلامی گره خورد و پیوند متداومی یافت. دقیقاً به همین دلیل است که این «بنیادی‌ترین مفردات» به سیاست‌نامه‌های دوران اسلامی راه یافت و عامل اصلی مشروعیت‌بخشیدن به سلطه‌ ‌ سلطنت‌های ‌ این دوران شد. اما چرا؟ دقیقاً به این دلیل که دریافتی از توأمانی یا وحدت دین و دولت در اندیشه‌ سیاسی ایران باستان  وجود دارد.
یکی از مهم‌ترین متون عصر ساسانی شکند گمانیک ویچار است. در این متن مردانْ فرخ تبیینی از رابطه‌ دین و سلطنت ارائه می‌دهد: «... دینِ همه‌آگاه مانند درختی تنومند است، (١٢) با یک تنه، دو شاخه بزرگ اصلی، سه‌ شاخه کوچک‌تر، چهار شاخه فرعی و پنج ریشه.(١٣) تنه [راه] میانه٢ است.(١٤) دو شاخه بزرگ کنش و پرهیز است. (١٥) سه‌ شاخه کوچک‌تر... اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک است.(١٦) چهار شاخه فرعی چهار طبقه دینی است که با آن زندگی دینی و دنیایی سامان می‌پذیرد. (١٧) دینیاری، ارتشیاری، کشاورزی و پیشه‌روی.(١٨) پنج ریشه پنج درجه فرمانروایی است که نام آن‌ها در دین چنین است: مان بَد (رئیس خانه)، ویس بد (کدخدای ده)، زند بد (رئیس قوم و قبیله)، ده بد (فرماندار شهر) و زرتروشتوتُم (بالاترین مرجع دینی در روی زمین که نماینده زرتشت روی زمین محسوب می‌شود). (١٩) بالا و بر سر اینان شخص دیگری است و او سرِ سروران، یعنی شاه شاهان، فرمانروای جهان است. (٢٠) و در عالم صغیر که انسان است (چهار چیز) وجود دارد که با این چهار طبقه مردم در روی زمین مطابقت می‌کند. (٢١) سر با طبقه دینیار. (٢٢) دست‌ها با طبقه ارتشتار. (٢٣) شکم با طبقه کشاورز. (٢٤) و پاها با طبقه پیشه‌ور. (٢٥) همین‌طور چهارخصلتی که در انسان هست، یعنی میانه‌روی، شکیبایی، خردورزی، کوشایی [با چهار طبقه اجتماعی] تطبیق می‌کند...(٣٠) همه این خویشکاری‌های مختلف بر تنه راستی و میانه‌روی استواراند و در تقابل با دروغ و اندام‌های آنکه متضاد آن‌ها هستند، قرار دارند». (زنر:١٣٧٧، ٨٦-٨٧)
در جهان‌شناسی زرتشتی، که نمونه‌ای از آن در این متن کلامی متعلق به دوره‌ ساسانیان آمده است پادشاه - شاه شاهان یا شاهنشاه - فراتر از عالم صغیر قرار دارد. اما اگر «عالم کبیر» - دین همه‌آگاه - به درختی نموده شده است معرف الگویی ازلی و آرمانی که عالم صغیر از آن برمی‌آید پادشاه فراتر از آن قرار می‌گیرد. در این جهان‌شناسی، پادشاه عنصری از «عالَم» صغیر نیست. پادشاه «خدا» است. در متون زرتشتی، پادشاه «بَغ» خوانده می‌شود و «بَغ» نام عام رده‌ای از خدایان است. طباطبایی نیز می‌نویسد که شاه «خدای بر روی زمین» و مقدس بود. در این جهان‌شناسی، شاه تحقق وحدت دین و دولت است. شاه فقط در رأس دولت قرار ندارد؛ بلکه او فراتر از دین و دولت نماد وحدت این دو است. طباطبایی نیز می‌نویسد «پادشاه عین شریعت است». او عین شریعت و عین دولت، نماد هر دو است؛ در اوست که این وحدت عینیت می‌یابد. در جهان‌شناسی زرتشتی، اگر خداوند (ایزد) سرور دو جهان «مینو» و «گیتی» است پادشاه سرور گیتی است: «یک چنین پادشاهی درحال تحقق بخشیدن به وظیفه حقیقی‌اش - فرّه - است زیرا حاکمیت متعلق برای اهرمزد است و شاه بخشی از آن را٣ دریافت می‌دارد و در آخرالزمان تمامی حاکمیت به منبع اصلی خود، که همان خداوندست، بازمی‌گردد». (زنر: ١٣٧٧، ٤٩١)
از این‌رو، در این جهان‌شناسی، در نسبت میان دین و دولت - دولت به معنای پادشاهی یا سلطنت - پادشاهی است که تعیین‌کننده‌ دین است. دینِ تحقق‌یافته در جهان مادی - گیتی - با خرد، نیت و اراده‌ پادشاه متعین می‌شود. به سخن امروز در نسبت دین و پادشاهی، پادشاهی متغیر مستقل و دین متغیر وابسته است. می‌توان گفت - و این بسیار مهم است - تحقق اراده‌ اهورایی پادشاه، دین است. به‌علاوه، در جهان‌شناسی زرتشتی هر هستی تحققِ اهورایی و - در تضاد با آن - تحقق اهریمنی دارد. پس، در تضاد با دین اهورایی نیز دین اهریمنی معنا می‌یابد. دو مؤلفه‌ اصلی دین اهریمنی دروغ و بدعت است. اما کدام «عامل» است که دین اهریمنی را در گیتی بازمی‌شناسد؟ او، حامل دین اهورایی، پادشاه است؛ همان عامل این خویشکاری اصلی را دارد که در پی شناخت حاملان یا عاملان دین اهریمنی آن‌ها را نابود کند تا جهان پاک‌شده از هر عنصر اهریمنی، در آخرالزمان، از سوی پادشاه به اهورامزدا تحویل داده شود. تا چنین شود. از یک‌سو، مردم باید خود را به نیت خیر پادشاه بسپارند. زیرا در دینکرد آمده است که «نیت [پادشاه] از برای رعایا نیتی خیر است». (پیشین:٤٩) و از سوی دیگر، باز هم مطابق دینکرد، «وظیفه‌ [پادشاه] حفاظت از رعایایش است و بهترین راه برای انجام این مهم، البته مشورت و مشاوره با عوام نیست، که این خود راهی خطاست. بلکه باید تسلیم اراده‌ کلی مقام سلطنت شد؛ اراده‌ سلطنت خود به خرد سلطنت بازمی‌گردد و آن نیز به خرد الهی برمی‌گردد که در بِه‌دین امری شناخته شده است». (پیشین:٤٩٣)
در آموزه‌ ایران باستان، پادشاه خدای روی زمین است و مَظهر به‌دین. او تعیین می‌کند کدام «اندیشه» به دین اهورایی تعلق دارد و باید حفظ شود و اشاعه یابد و کدام یک متعلق به دین اهریمنی است و خود آن و حاملان آن باید، هرچه وحشیانه‌تر، سرکوبی شوند. شاه هم این سرکوبی را برهان خویشکاری خود می‌نماید و آشکارا اعلام می‌کند که فقط در برابر خداوند مسئول است٤.  در این آموزه به تمامی دولت‌محور قدرت است و متکی به اراده‌ خودسرانه‌ پادشاه. همین آموزه بود که به بعد از اسلام انتقال یافت و با تغییراتی به آموزه‌ اصلی حکومت‌های پس از اسلام، مشخصاً از سلجوقیان به بعد، تبدیل شد.
در عین حال، وقتی طباطبایی می‌کوشد تخیلات خود را درباره‌ «اندیشه ایرانشهری» به واقعیت تاریخی بدمد، از جمله، این می‌شود که او دوره‌ حاکمیت ساسانیان را از آن رو «نوزایش ساسانیان» می‌خواند که پس از اشکانیان، دیگر بار، «یک خدایی» در ایران مستقر شد. به‌راستی که چنین بازگشتی از مبانی وحدت دین و دولت شد و زمینه‌ وحدت ایدئولوژیک در امپراتوری ساسانیان فراهم آمد که اینان اولاً، برای سرکوبی هر گونه - از نظر خود - «بد دینی» و سرکشی داخلی و ثانیاً، حل ستیزه‌ خود با امپراتوری روم، به‌شدت، به آن نیاز داشتند. طباطبایی می‌تواند در اشاره‌ای به رویداد تاریخی سرکوبی «بد دینی» و «سرکشی» متذکر شود که: «در فاصله سده‌های پنجم و ششم میلادی، پیکارجویی مزدکیان لرزه بر ارکان دولت شکوهمند ساسانی و آیین استوار زرتشت افکند.» (طباطبایی:١٣٦٧، ٣٩ـ٤٠) اما ضرورتی نمی‌یابد بگوید سرکوبی ددمنشانه‌ قیام مزدکیان به دستور انوشیروان «عادل» انجام شد. چرا که از نظر او خسرو انوشیروان «برترین نمونه شاهی آرمانی» بود. (طباطبایی:١٣٧٥، ١٣٩) علاوه بر این، توجهی ندارد که آن «آیین استوار زرتشت» در حاکمیت ساسانیان با توسل به بخش‌های متأخر اوستا - مهم‌تر از همه، وندیداد - به «شریعت ایجابی» تام و تمامی برای اسارت همه‌جانبه‌ مردم و ابزار مشروعیت‌بخشی ساسانیان تبدیل شد. برای او همین است که ددمنشی «دولت شکوهمند ساسانی» در سرکوبی قیام مزدکیان را با توسل به نامه‌ تنسر - که وحدت دین (شریعت ایجابی) و دولت را در آغاز امپراتوری ساسانیان ارائه کرد - توجیه کند: «تنسر شدت عمل اردشیر را در سرکوبی آنان که «در دین تأویل‌های نامشروع» می‌نهند تأیید کرده و حفظ نظم عالم و نسق جامعه را کاری ارجمند می‌داند و از نظر او حفظ نظم و نسق جز از راه دین و به دست پادشاه دین‌یار ممکن نمی‌گردد». (پیشین:٦١) «اندیشه ایرانشهری» که در عمل متحقق شود می‌شود این و به چنین توجیهی نیز نیاز دارد!
اما طباطبایی تأکید ویژه‌ای دارد بر تمایز کیفی سلطنت مبتنی بر اندیشه‌ سیاسی ایرانشهری با سلطنت ‌تامه‌ای که در دوره‌ اسلامی در ایران در قدرت بود. از نظر وی اگر سلطنت پادشاه و سلطان و نیز اِعمال خودسرانه و خودکامانه‌ قدرت مشخص می‌شود سلطنت ایرانشهری منطقاً باید در تعارض باشد با ساختار قدرت و نیز شیوه‌ خودسرانه اِعمال قدرت. اگر این نباشد که دیگر فرقی میان این دو سلطنت نیست. پس، وی اولاً می‌نویسد: «مطلق» بودن قدرت «به این معنا [است] که هیچ عاملی نمی‌تواند آن را محدود کند». وی ادامه می‌دهد: «در شاهی آرمانی ایران‌زمین و اندیشه ایرانشهری نیز از سویی، بزرگان یا اعیان عامل عمده تحدید قدرت بودند و از سوی دیگر، نهاد وزارت و وزیر به‌عنوان «عقل منفصل» پادشاه عمل می‌کرد». (طباطبایی:١٣٨٠، ١٧٣) ثانیاً، او باور دارد که «شیوه فرمانروایی ایرانیان باستان حکومت قانون بود»٥. (پیشین:٤٣٠) پس، از نظر طباطبایی در حکومت‌های ایران باستان نه ساختار قدرت مطلق بود و نه شیوه اِعمال قدرت خودسرانه. البته وی در همین کتاب نظر ویتفوگل در سنجش ویژگی‌های شاهنشاهی باستانی ایران را می‌پذیرد و می‌نویسد: «ویتفوگل «به‌درستی» بر این نکته تأکید ورزیده است که قدرت پادشاه در ایران هخامنشی، اگرچه قدرتی مطلق بود، اما «خودکامه» ... نبود.» (پیشین:١٤٢) طباطبایی در دوره‌ پیش از «تأملات» نیز عرصه‌ قدرت سیاسی در دوره‌ اقتدار ایلی را با تنشی «میان نظام قبیله‌ای ترکان و اندیشه سیاسی ایرانشهری مبتنی بر تمرکز و قدرت مطلق، تنشی [که] به تقریب حدود هزارسال تداوم پیدا کرد» توضیح می‌دهد. (طباطبایی:١٣٧٥، ٥١) جدا از این‌ها می‌پرسم اصلاً ممکن است پادشاه در جایگاه خدا - بغ - فرمانروای مطلق گیتی باشد اما قدرت‌اش - در عالم نظر - مطلق نباشد! در عین حال، طباطبایی می‌پذیرد در «نظریه سلطنت ایرانشهری» نیز، «عنصر خودکامگی» وجود داشت. (طباطبایی:١٣٨٠، ٤٨٢)
طباطبایی می‌نویسد که در سلطنت ‌ دوره‌ اسلامی «در نظام سلطنتی خودکامه ایران، شاه در رأس هرم قدرت و در کانون ساختار اجتماعی کشور قرار داشت و همه نیروها و مناسبات آن‌ها بر حول محور جاذبه کانون سلطنت صورت می‌گرفت». (پیشین:٤٣٥) می‌توان پرسید همین مسئله در نظام سلطنتی ایران باستان چگونه بود! اما طباطبایی، در مجموع، به واقعیت‌های تاریخی اعتنا و توجهی ندارد. او ترجیح می‌دهد به توصیفات خیال‌انگیزی از نظام‌های سلطنتی ایران‌باستان بپردازد که بر پایه‌ اندیشه‌ سیاسی ایرانشهری برمی‌سازد. نمونه اینکه «شاه آرمانی دارای فرّه ایزدی است و گاهی حتی پیش از این‌که تولد یافته باشد، فرّه ایزدی می‌یابد، چنانکه شاپور اورمزد٦، با فرّه از مادر زاده شد و به همین سبب با زاده شدن، پادشاهی یافت... با به وجود آمدن پادشاه دارای فرّه ایزدی همه امور کشور دستخوش دگرگونی بنیادین ... شده و بدی جای خود را به خوبی می‌دهد، زیرا فرّه خاستگاه و سرچشمه بخت و خوبی و زیبایی و سایه آن هم‌چون سایه همای خجسته و فرخنده است. این دگرگونی بر اثر وجود شاه آرمانی تنها به کشورداری و فرمانروایی مربوط نمی‌شود، بلکه حتی در قلمرو امور طبیعی نیز دگرگونی‌های بنیادینی صورت می‌گیرد و از این حیث، ... از برکت وجود [شاه آرمانی] همه‌جا آبادان و زمین و زمان به کام مردمان می‌شود». (طباطبایی:١٣٧٥،
 ١٣٨-١٣٩) نه در حوزه‌ توصیفات خیال‌انگیز بلکه در عرصه‌ تاریخ، واقعیت جز این است. در عرصه‌ تاریخ واقعی تحقق «فرّه» نسبت به «کسب قدرت» متأخر بود نه متقدم. فردی که قدرت را، به طریقی، به چنگ می‌آورد مدعی دارندگی «فرّه» می‌شد، نه این‌که اول «فرّه»اش را نشان مردم و بزرگان می‌داد تا همه از او تمکین کنند و او شاه شود. اگر در توصیفی خیال‌انگیز در کارنامه اردشیر پاپکان نوشته شده که در هنگام تعقیب اردوان از سوی اردشیر، فرّه‌ اردشیر به هیأت «میش» پشت اسب او جلوس داشت این نوشته مربوط به پس از کسب قدرت از سوی اردشیر ساسانی است. همچنان که آن «فرّه» داشتن شاپور دوم ساسانی (شاپور اورمزد)، البته در عرصه‌ واقعیت تاریخی، به اثر «تبار» در سلطنت‌های باستانی ایران برمی‌گردد، نه اینکه او در حالی‌که «فرّه»اش را در مشت داشت زاده شد.
طباطبایی، اما، به واقعیت تاریخی اعتنایی ندارد. برای او همین کافی است که به نظر غیرکارشناسانه‌ شاردن متشبث شود که «نظام فرمانروایی ایران باستان دادگرانه و برابر قانون‌های آن مردم برابر بودند». (طباطبایی:١٣٨٠، ٤٢٩) همین است که بنویسد: «قانونی را که پادشاه آرمانی برقرار می‌کند همان خواست خداست». (طباطبایی:١٣٧٥، ١٥٦) همچنان که بر «سازگاری تشیع و اندیشه ایرانشهری که بسیاری از نویسندگان ایرانی و غربی بر آن تأکید ورزیده‌اند» انگشت تأمل بگذارد. (پیشین:١٤٧) می‌پذیرم قانونی را که پادشاه مستقر می‌کرد «همان خواست خداست». اما، پیش‌تر توضیح دادم که تحققِ «خداوندی» در گیتی پادشاه بود. بنابراین، اراده‌ پادشاه است آنچه که گفته می‌شد «خواست خدا» - یا «قانون» - بود. او «حکم و فرمان» خودسرانه‌ شاه را «قانون» می‌خواند!
به این نکته نیز اشاره می‌کنم که طباطبایی پیش از دوره‌ «تأملات» می‌نوشت که «در اندیشه ایرانشهری، «ملک و رعیت همه» از آن پادشاه است»,٧ (طباطبایی:١٣٦٧، ٦١) بالطبع، وقتی «حاکمیت» وجود دارد که بر چیزی اِعمال شود. این، اِعمال حاکمیت یا بر «سرزمین» است یا بر «مردم». از نظر طباطبایی «حاکمیت» در اندیشه‌ سیاسی ایرانشهری با اِعمال قدرت بر «ملک و رعیت» - سرزمین و مردم- مشخص می‌شود. این در حالی است که از نظر وی «شالوده نظری سیاست‌نامه‌نویسی [یعنی شالوده‌ نظری سلطنت] بر تغلب و سلطه بر آدم استوار است». (پیشین:٧٧) غزالی نیز در نصیحة‌الملوک «السلطان ظل‌الله فی‌الارض» را، در چارچوب نظریه‌ حکومت استبدادی اینگونه تعبیر می‌کند: «سلطان، سایه هیبت خدای است بر روی زمین، یعنی که بزرگ و برگماشته خدای است بر خلق خویش». (پیشین:٩٤) بالطبع، در حکومت‌های ایران باستان، همچنان که در حکومت‌های دوران اسلامی هم مسئله‌حاکمیت بر سرزمین وجود داشت و هم حاکمیت بر مردم. هرچند که همواره در هر نوع حکومت استبدادی اِعمال حاکمیت بر مردم نسبت به اِعمال حاکمیت بر سرزمین 
در اولویت است.
پی‌نوشت‌ها:
١. در اندیشه‌ سیاسی باستان ایران وجهی «آرمانی» وجود دارد. این وجه آرمانی برآمده‌ باور به «آرمان شهریاری» است. «خَشَترَه» در جهان‌شناسی اوستایی به‌معنای«آرمان شهریاری مینوی» است و آیین فرمانروایی در گیتی را با الگوبرداری از این مفهوم، می‌توان «آرمان شهریاری گیتیانه» خواند. این «آرمان شهریاری» در کلام طباطبایی به «شاهی آرمانی» و «شاه آرمانی» تبدیل می‌شود. تعبیر «شاهی آرمانی» در اندیشه سیاسی باستانی اگر به‌معنای «آرمان شهریاری» فهمیده شود درست است. اما، به اطلاع من، مفهوم «شاه آرمانی» - که چه بسیار مورد توجه طباطبایی است - در این اندیشه وجود ندارد.
٢. پیمان - میانه‌روی (زنر، ١٣٧٥، ٤٧٤).
٣.  یعنی حاکمیت بر گیتی را.
٤. جنبه‌ای از این سرکوبی، سرکوبی اقوام و نژادها در امپراتوری بود. طباطبایی درباره‌ این سرکوب می‌نویسد: «پادشاه در اندیشه ایرانشهری، رمزی از وحدت در تنوع همه اقوام «ملت» به شمار می‌آمد و هم او با فرمانروایی «دادگرانه» تعادل ناپایدار آن اقوام را به پایداری «ملت» تبدیل می‌کرد. قدرت مرکزی که پادشاه نماینده و تجسم آن بود، اگرچه به سرکوب شورشیان می‌پرداخت، اما این سرکوب به نفع برتری قومی بر اقوام دیگر نبود. بلکه برای حفظ تعادل میان اقوام بود». (طباطبایی:١٣٨٠، ١٤٣) در نگرش دولت‌گرایانه، اگر در میان اقوام امپراتوری، قومی به علت «قدرتمند شدن» در برابر سلطه سرکشی می‌کرد صحیح این بود که سرکوبی شود تا تعادلِ «بی‌قدرتی» در میان اقوام تحت سلطه‌ دولت مرکزی برهم نخورد!
٥. طباطبایی در تبلیغ «اندیشه ایرانشهری» این نظر آخوندزاده را تأکید می‌کند که «اندرزنامه‌های ایرانشهری» حامل «نوعی از «حکومت قانون» یا فرمانروایی» بودند. بالطبع، این اندرزنامه‌ها حامل دریافت‌هایی درباره‌ فرمانروایی هستند. اما، اگر «فرمان» شاه یا «احکام» شریعت را «قانون» نخوانیم، حامل هیچ «نوعی از» حکومت قانون نبودند.
٦. شاپور دوم ساسانی.
٧. خواجه نظام‌الملک نیز در سیاست‌نامه نوشت: «ملک و رعیت، همه، سلطان راست.» (نظام‌الملک:١٣٥٨، ٣٦) یکسانی درک از حاکمیت سیاسی در اندیشه‌ به‌اصطلاح ایرانشهری و حکومت‌های استبدادی پس از اسلام.
منابع:
١- خواجه نظام‌الملک (١٣٥٨): سیاست‌نامه، به کوشش جعفر شعار، جیبی
٢- طباطبایی، سیدجواد، (١٣٦٧): درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی ایران، دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی
٣- طباطبایی، سیدجواد (١٣٧٥): خواجه نظام الملک، طرح نو
٤- طباطبایی، سیدجواد (١٣٨٠): دیباچه‌ای بر نظریه انحطاط ایران، نگاه معاصر
٥- زنر، آر، سی (١٣٧٧): طلوع و غروب زردشتی‌گری، ترجمه تیمور قادری، فکر روز

نظر شما