به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ قبل از بررسی محتوایی این نمایش، بهتر است اندکی از سوابق محمد رحمانیان نویسنده و کارگردان نمایش گفته شود تا با درک بهتری به تحلیل محتوایی این تئاتر بپردازیم، رحمانیان و مهتاب نصیرپور همسر وی در تمامی سال های پس از ظهور و بروز دولت اصلاحات در کنار یک جریان "فکری - سیاسی" قرار گرفتند و از سویی با توجه به وقوع فتنه سیاسی 18 تیر 78 و حضور وزنه های هنری مهم این جریان نظیر بهرام بیضایی به عنوان پدر معنوی رحمانیان و نصیرپور سبب شد تا آن ها با پذیرش نقش های جدید عملاً از اوایل دهه 80 با فاصله گرفتن از وظایف فرهنگی خود و اتخاذ نوعی تخاصم با نظام مقدس جمهوری اسلامی به ساخت آثاری بپردازند که در آن روز ها با حاشیه های فراوانی مواجه شد از طرفی تأثیرپذیری بسیار آن ها از بهرام بیضایی سبب شد تا تعدادی از آثار رحمانیان در سال های بعد تحت تأثیر و یا هدایت مستقیم وی در ایران تولید شود، که از نمونه های اخیر آن می توان به تئاتر "مجلس ضربت خوردن" اشاره کرد، با مفاهیم متناقض و عجیب آن در رابطه با شهادت حضرت علی (ع) است، که با توجه به ریشه های تفکر بهاییت در بیضایی این امر چیزی غریب نیست.
اما اوج رویکردهای عناد ورزانه رحمانیان و نصیرپور با مردم و نظام را باید به زمان شکلگیری فتنه 88 مربوط دانست، در همین دوران رحمانیان اقدام به همراهی و همکاری با بسیاری از اردوکشیهای روزهای پس از انتخابات به جهت همراه نمودن هنرمندان تئاتر کشور با این جریان بود، نامبرده به جهت روشن نگهداشتن شعله این فتنه در ایام برگزاری تئاتر فجر در سال 88 اقدام به جانمایی شخصیتی به نام مونا در تمرینهای نمایشش برای حضور در جشنواره کرد که این شخصیت درواقع همان نقش ندا آقا سلطان و از کشتهشدگان فتنه 88 را بر عهده داشت که با هوشیاری دستگاههای نظارتی از این اقدام وی جلوگیری به عمل آمد ازاینرو به نظر میرسد فتنه "آمریکایی - صهیونیستی" سال 88 هنوز هم برای او همسرش یکی از دغدغههای اساسی است که چند سال پس از بازگشت به ایران برای ادای دین به آن نمایش مذکور با به روی پرده برده است.
نمایش "ترانههای قدیمی، پیکان جوانان"، سعی دارد تا با دستمایه قرار دادن سیاست و سیاست زدگی و ادای دین به جریانهایی نظیر فتنه و نفاق و همچنین بهطور خاص حمله به مذهب قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با الهام از زندگی و خودکشی افرادی نظیر "ابراهیم منصفی" شاعر، خواننده و هنرپیشه هرمزگانی، "دختران شینآبادی"، مرحوم "جلیل توحیدی"، "درویش جاویدان" و .... مورد هجمه قرار دهد، در این میان، پیکان جوانان قرار است، بهصورت استعاری نقش نسلی را ایفا کند که در این سالها مسافرانی را حمل کند که این روند چهلساله (در چهلمین سال پیروزی انقلاب اسلامی) را از منظری کاملاً سیاسی و جانبدارانه تشریح میکنند.
نمایش با نشان دادن فیلمی از تجاوز روسها به ایران و استمداد و یاری خواستن یک زن از مردم و درنهایت گرفتاری او به دست مأموران روس آغاز میشود. تأکیدِ بیپروای رحمانیان بر استیلای روسیه و عوامل آن بر ایران که از همان ابتدا با ظلم و تعدی نسبت به حقوق زنان همراه بوده، با ورود مأمور ساواک به صحنه و نقشه او برای فریب دختر مبارز دانشجوئی (یکی از نیروهای سازمان منافقین) که او را همچون سایر دانشجویان جاسوس و کمونیست میخواند، و اظهارات این مأمور از قول تیمسار (پدر) که میگوید " روسها دارند میآیند" به موضوع پیروزی انقلاب اسلامی اشاره دارد، در حقیقت رحمانیان از همان بدو امر نمیخواهد طفره برود یا ماجرا را پیچیده کند، او توهمات امروز همفکران لیبرال مسلک خود و جریانهای معاند نظام جمهوری اسلامی را شفاف میگوید اینکه به عقیده این بهاصطلاح شبه روشنفکر جمهوری اسلامی ریشهای استعماری دارد و این نظام یک نظام برآمده از آموزههای کمونیستی است که "ک.گ.ب" با بررسی ریشههای مذهبی مردم در ایران برای مبارزه با آمریکا و امپریالیسم جهانی اقدام به بازسازی مدلی جدید از انقلابهای کمونیستی در ایران مینماید و جمهوری اسلامی را محصول هدایتهای شوروی میدانند که این تفکرات با تبلیغات گسترده نظریهپردازان لیبرال، امروز در حال دستبهدست شدن در کتابفروشیها، تماشاخانههای تئاتر، گالریهای نقاشی، کافه گالریهای هنری و حتی سینماست خطری که با انفعال دستگاههای ایجابی متولی و همراهی بدنه دولتی در اعطای مجوز به این نمایشهای وقیحانه به ایجاد یک تاریخسازی مجعول از سوی این جریان برای طبقه متوسط و متجدد و در اقدامهای بعدی عمومیت بخشی به آن در مقابل روایت رسمی از شکلگیری انقلاب اسلامی است.
اپیزود دوم، روزهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی را تداعی میکند که یک فرد مذهبی بانفوذ، با صاحب سینما اسکار که با خانواده خود در روز تعطیل، در کنار کارخانه پپسی کولا سفره انداختهاند، به بحث و گفتگو میپردازد.
وی اعلامیههایی را ارائه مینماید که بر اساس آن باید تصاویر مبتذل از سر در سینماها برداشته شوند وگرنه سینمای وی نیز همچون برخی دیگر از سینماها، یا با خرید توسط عوامل مذهبی به حسینیه تبدیلشده و یا طعمه حریق میگردد.
وی با اشکال گرفتن از حضور دختران جوان صاحب سینما در کنار کارخانه پپسی کولا و مطرح کردن ماجرای شرمآور خود ارضائی با شیشه نوشابه در خصوص آنها، منافع پپسی را متعلق به اسرائیل دانسته و تلویحاً هشدار میدهد که صاحب سینما بهتر است بساط خود را جمع و به کار دیگر بپردازد، دیالوگهای این اپیزود، بهصورت ویژه تهمتهای بسیاری را به چهرههای انقلابی و مبارزان مذهبی وارد آورده است، از سویی دیدگاههای مذهبی را برآمده از دیدگاههای متحجرانه انقلابی و اسلامی میداند درصورتیکه عموم مردم جامعه سخنرانی حضرت امام خمینی (ره) در خصوص سینما را به یاد دارند، ایشان در بدو امر نسبت به موضوع سینما بیان داشتند:
"... ما با سینما مخالف نیستیم، ما با مرکز فحشا مخالفیم، ما با رادیو مخالف نیستیم ما با فحشا مخالفیم، ما با تلویزیون مخالف نیستیم ما با آن چیزی که در خدمت اجانب برای عقب نگهداشتن جوانان ما و از دست دادن نیروی انسانی ماست، با آن مخالف هستیم..."
از سویی انتصاب چنین تهمت بزرگی اولین بار از سوی ساواک برای بدنام نمودن چهرههای انقلابی مطرح شد که به نظر میرسد رحمانیان در تأیید این یاوهسراییها گوی سبقت را از قاتلین مردم در دوره پهلوی هم ربوده است، حال اینکه عدم اطلاعرسانی مناسب به نسل جوان سبب گردیده چنین افرادی از این خلأ استفاده نموده و سرمایهگذاریهای کلان جمهوری اسلامی در ساخت پرتعداد آثار سینمایی و با حمایتهای مالی از همین بهاصطلاح هنرمندان را نفی نموده و با ساخت تاریخی مجعول و غیرواقعی اقدام به تشویش اذهان عمومی نمایند، بهطوریکه در بخش پایانی این اپیزود بازیگران این نمایش به شیوه دستهجمعی تاریخچه سینما اسکار را اینچنین برای مخاطب نسل جوان روایت میکنند:
"... سینما اسکار مهر سال 1337 تأسیس شد، سینما اسکار سال 1354 فروخته شد به هیئتمدیره حسینیه توحید شانجانی ها، شانجان دهکدهای است در شبستر آذربایجان شرقی، سینما اسکار به مبلغ یکمیلیون هفتصد هزار تومان فروخته شد، سینما اسکار در همان سال تبدیل به حسینیه شد، آقای صفرعلی نجفی از زمان خرید سینما اسکار و تبدیل آن به حسینیه همانجا مشغول به کار است، آقای صفرعلی نجفی چهلودو سال است که دلش برای آپاراتچی سینما اسکار میسوزد ..."
اپیزود سوم، به بازگشت قشر تحصیلکرده به کشور برای خدمت به میهن و هممیهنان خود میپردازد. دکتر "جلیل توحیدی" که با هزاران امید و آرزو، آلمان را رها و به ایران بازگشته، تا با حضور در زادگاه خویش (اقلید فارس)، در خدمت همشهریان خود باشد، در پی ریزش سقف سالن فرودگاه مهرآباد، جان به جانآفرین تسلیم میکند و "پیکان جوانان" که خیلیها به آن امید بسته بودند، به تابوت وی تبدیل میشود.
در ابتدا به نظر میرسد که رحمانیان میخواهد به این حادثه تاریخی که در آن 17 نفر کشته شدن نقبی زده باشد اما در اصل میخواهد به بازگشت بیفایده ایرانیان مقیم خارج به کشور و سرنوشت شومی که در انتظار برخی از آنان است اشاره نماید و بگوید که جان انسانها در تصمیمات گرفتهشده در این کشور هیچ ارزشی ندارد چه تو نوازنده خیابانی باشی و در سال 88 فلج شوی و چه دکتر جلیل توحیدی باشی و در 16 آذر سال 1353 در یک ضعف مدیریتی کشته شوی، درهرحال هر دو نگاه انقلابی و طاغوتی به تو جوان متخصص و تحصیلکرده به یک رویکرد مینگرند و تو در محاسبات قدرت بیارزشترین چیز ممکن هستی، و این موضوعی است که در تمام اپیزودهای نمایش به نسل جوان امروزی نمایش حُقنه میشود.
اپیزود چهارم، که با بازی هنرمند نوجوان، "مانیا علیجانی" همراه بود، روایت نسلی است که در حادثه شینآباد سوختند، نسلی که به آتش کشیده شده و بدون امید به آینده، به فکر رهایی از زندگی است، همان روندی که ابراهیم منصفی طی نمود و دستآخر با خودکشی، به زندگی خود پایان داد. راوی (مانیا علیجانی) از دختران سوخته شینآبادی، به اسکندر مقدونی و سردار قادسیه اشاره میکند که تخت جمشید و ایوان مدائن را به آتش کشیدند، و بعد میگوید:
" ... درنهایت آتش به سرزمین ما رسید، چنگیز خان مغول حاکم شد و دستور داد تا مردم این سرزمین، هزار بار از روی قانون یاسا، مشق بنویسند، مشق مرگ که تمامی ندارد ..."اشاره صریح این کودک به تسلسل بیهوده تاریخ در این کشور دارد، روزی این کشور به دست اسکندر اشغال شد و با تشبیه امروز به زمانه مغول و تشبیه قانون یاسا که بهنوعی استعارهای از قوانین شرع مقدس و اسلام را به دنبال دارد امیدی به بهبود وضع موجود و تغییر شرایط در آینده نزدیک ندارد.
از سویی خاله ستاره (مانیا علیجانی) سعی میکند تا با خواندن لالائی، او را خواب کند، اما با کمک از استعاره و امتناع این نوجوان از خواب محرز است که این نسل، نسلی نیست که به خواب برود، فکر زندگی بیهوده و دور باطل، ستاره را رها نمیکند، و او مرتب از خاله خود میپرسد: خاله، فانفار یعنی چه؟! که با اشاره به موضوع چرخوفلک و تداعی تسلسل تأکید مجدانهای بر این امر میکند.
"پیکان جوانان" در ادامه مسیر خود، به زمان حاضر میرسد، ۴۰ سال از حرکت " پیکان جوانان" گذشته است. رادیو اعلام میکند، مذاکرات هستهای با ۱+۵ نتیجه داده و ظریف و موگرینی بهزودی توافق نهائی را اعلام خواهند کرد. ستاره در این فکر است که مردم الان بیرون خواهند ریخت و دختران و پسران آواز سر خواهند داد و رقصکنان جشن خواهند گرفت، اما بعد متوجه فضا و مکان شده و میگوید:
"... من هرچقدر هم که داد بزنم کسی صدایم نخواهد شنید
همه به ما دروغ گفتند، نماینده مجلس، جراحها و.... دروغ گفتند، گفتند، خوب خواهید شد، اما دروغ بود ..."
دیالوگهای این بخش را باید از مصادیق دیگر استعاره و تمثیل دانست، استفاده از درد و آلام دختران شینآبادی، در تعریفی ماندگار از دروغ و وعده و بیارزش بودن جان سرمایههای انسانی برخلاف شعارهای جمهوری اسلامی به مخاطب انتقال پیدا میکند.
"... من حساب میکنم، تاریخی که به دنیا آمدم، تاریخی که سوختم و زمانی را که به 18 سال برسم، آنوقت تنها خواهم شد، پسران پیرانشهری، نهتنها آن موقع بهصورت من نگاه نخواهند کرد، که حتی تُف نیز بر صورتم خواهند انداخت.
خاله، وقتی خوابم، بالش را روی دهانم بگذار تا برای همیشه راحت شوم، از این بلا رهایم کن که خستهام از این زندگی ..."
اپیزود پنجم با بازی هومن برقنورد با اشاره به مرگ درویش جاویدان و خواندن اشعار یا علی، یا علی، رمز هستی یا علی و.... به اردوکشیهای خیابانی سال 88 میپردازد، جوانی فلج اندام شده در این حوادث به ضرب گلوله، محصور در برانکارد (استعارهای از حصر سران فتنه)، اما همچنان ایستاده، و امیدوار به آینده، درصحنه حضور دارد. اگرچه دست و پای او بسته است اما با چشم اشاره حرف خواهد زد و همچنان اسی ها را رهبری خواهم کرد. این بخشها بهصورت ویژه به بقایا و سران این فتنه آمریکایی - صهیونیستی ادای دین میکند و بهنوعی در این بخش و قسمت همخوانی پایانی نمایش به واکنشهای مدنی و احیای فتنهای جدید تشویق مینماید رحمانیان بدون هیچ ترسی در ادامه این تئاتر به موضوع کشتهشدگان و مجروحان فتنه سال 88 با تأکید ویژه بر بیگناهی و درگیر نبودن آنها در متن فتنه، نظام را به قتل و خشونت سازماندهیشده در سال 88 متهم میکند.
"... هومن برقنورد: او داشت ترانه یار دبستانی من، نه ببخشید سر اومد زمستون، شکفته شد بهارون رو میخواند، که ناگهان گلولهای آمد و فلج اندام شد.
آیا اینکه ته چشمانت است، امید نیست؟..."
هومن درخواست ترانهای را میکند که با آن بهاصطلاح برقصد و این درواقع "رقص مرگ" است که اشک هومن را نیز درمیآورد و آن را در خدمت هنر قرار میدهد، این لحظات نمایش با کپیبرداری از فیلم آژانس شیشهای و ماجرای عباس جانباز همرزم حاج کاظم سعی میکند اردوکشیهای فتنه سال 88 را در قامت رشادتهای جوانان انقلابی ما در دوران دفاع مقدس تقدیس نماید و مطالبه حاج کاظم از آن نسل در خصوص نادیده گرفته شدن رشادتهای دفاع مقدس را به شیوهای مجعول برای اهداف معارضانه خود نمادسازی کند.
هومن که هر هفته به بیمارستان امید، در خیابان نوفللوشاتو، جنب سازمان حج و زیارت میرفت، تا به عیادت ابی بشتابد، اکنون میبیند که این محل تبدیل به نمایشخانه شده و مردمی که همچون موقعیت مکانی بیمارستان تغییریافتهاند، در آن حضور دارند. مردمی که بهجای گریه، تأمل و تفکر نسبت به آنچه گذشت و میگذرد، با کف و سوت، هومن را در "رقص مرگ" همراهی میکنند، همگی این لحظات باهدف تشویق نسل جوان به زنده کردن این جریان و احیای مجدد این فتنه شوم تأکید دارد.
البته این لحظات نمایش بهنوعی تداعیکننده صدای محمود بیغم (حاجی فیلم عروسی خوبان ساخته محسن مخملباف) نیز هست، که در بالکن خانه پشت میکروفون ایستاده و با تمام وجود، در حال شعار دادن در مراسم عروسی است، حاجی در یک دنیای دیگر سیر میکند و مردم نیز با دیوانه پنداشتن او، به رقص و پایکوبی مشغولاند. رقص هومن برقنورد، تداعیکننده همان صحنه است.
"پیکان جوانان" که روزی هزاران نفر به آن امید بسته بودند، اکنون دیگر قراضه شده، اما امید همچنان باقی است، شعر زیبا و مفهومی "یه پیکان قراضه کنار اتوبان داره خواب می بینه" پایانبخش این نمایش است.
از طرفی نباید از ادای دین ویژه این نمایش به جریان نفاق غافل شد در این نمایش با بازخوانی مجدد یکی از ترانههای خوانندگان معاند نظام مقدس جمهوری اسلامی و "سخنگوی سازمان مجاهدین خلق" با نام مستعار مرضیه سعی مینماید تا تعلقخاطر خود را به این جریان بهصورت ویژه نمایش دهد از سویی موضوع تکخوانی هانا کامکار خواننده زن در این تئاتر نیز از نکات قابلتأمل و عجیب این تئاتر است.
از طرفی با توجه به اینکه این نمایش بهصورت زوج و فرد در نمایشهای خود دو اپیزود نمایش را تغییر میدهد برابر بررسیهای صورت گرفته دریکی از اپیزودهای نمایش که در این اجرا مشاهده نشد نیز به بهانه پرداختن به شبهای شعر گوته سعی کرده بهنوعی به تطهیر چهره غلامحسین ساعدی که ازجمله نویسندگان حامی منافقین و چهره مخالف جمهوری اسلامی است، بپردازد.
شخصیت گوهرمراد (تخلص ساعدی) با بازی افشین هاشمی قرار است برای حضور در شبشعرهای گوته حضور پیدا کند که ماشینش خراب میشود، در این میان ما شاهد گفتوگوی گوهرمراد و راننده تاکسی او هستیم و از همین رهگذر بخشهایی از نظرات اعتراضآمیز گوهرمراد در ارتباط با سانسور مطرح میشود و در پایان نیز از قول همین راننده تاکسی که در آخرین لحظات مرگ گوهرمراد در کنار بالین او در فرانسه حضورداشته، میشنویم که گوهرمراد از سر اجبار وادار شده در سالهای قبل از انقلاب با تلویزیون ملی ایران مصاحبه کند و به تعریف و تمجید از انقلاب سفید شاه و ملت بپردازد!!!
با عنایت بهمراتب فوق "نمایش ترانههای قدیمی، پیکان جوانان" به نویسندگی و کارگردانی محمد رحمانیان، سعی دارد تا با روایتی استعاری و تلخ از زندگی، ناامیدی و مرگ مردمی که تحت حاکمیت نظام جمهوری اسلامی زندگی میکنند بهنوعی آنها را گرفتار این حاکمیت نمایش دهد، البته این موضوع در مصاحبه اخیر رحمانیان بهصورت ویژه نیز مشهود است وی بیان نموده:
"... تفاوت " ترانههای قدیمی: پیکان جوانان" در مقایسه با آثار قبلی من در آن است که این نمایش بهشدت به فضای سیاسی و اجتماعی نزدیک شده و سیاسیترین کاری است که در این شیوه اجرایی نوشتهام و فکر نمیکنم بعداً بتوانم تا این حد به ماجرا نزدیک شوم.
وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و معاونت جدید امور هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی که سابقه ای در ارزشیابی و نظارت دارد ساحت نمایش را از وجود تفکرات لائیک و لابی های روشنفکر مآب و ظاهرا" هنری اما در عمل لابی های قدرت و ثروت پاک کند و با واکنش هوشمندانه علاوه بر توقیف این نمایش از تکرار این گونه حرکات جلوگیری نماید.
بیشتر بخوانید/ پژمانفر: اجرای آزادانه نمایشنامههای مسئلهدار قابل قبول نیست
بیشتر بخوانید/ واکنش و ادعاهای کارگردان مسئله دار به خبر دانا؛بابیماران جنسی! مشکلی ندارم
نظر شما