شناسهٔ خبر: 22953512 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه شهروند | لینک خبر

روایت مردی یاریگر که در دریا جان می‌دهد

ای مرغان دریایی حال مرا ببینید

صاحب‌خبر -

مینو میبدی| قهرمان بلوچ با قایق کوچک ماهی‌گیری در دریا می‌تازد. او به یاری ماهی‌گیرهایی ساده آمده است که به دشواری ماهی می‌گیرند تا زنده بمانند و زندگی کنند، اما از بد حادثه به قربانیان استعمار پرتغال در آب‌های آزاد جنوب ایران بدل شده‌اند. مردمی که تاریخ آن روزها را به حافظه جمعی خود سپرده‌اند، روایت می‌کنند که کشتی‌های پرتغالی ماهی‌های صیدشده آنها را مصادره کرده، ماهی‌گیران را به اسارت برده و می‌زدند. پرتغالی‌ها که پیش از آن در میدان‌های بزرگتر شکست خورده بودند، می‌دانستند آن مردم ساده، پاشنه آشیل قهرمانان مقاومت مردمی‌اند و قهرمانان در برابر رنج ماهی‌گیران به میدان مبارزه بازخواهند گشت. قهرمان این قصه هم، وقتی رنج ماهی‌گیران را می‌شنود، با دست خالی و قایق کوچکش برای نجات به دل دریا می‌زند و در دریا و برای یاری‌رسانی به آن مردم ساده می‌میرد. همه بلوچ‌ها قصه او را می‌دانند. او اگر قهرمان تاریخ‌های رسمی نیست، اما قهرمان ادبیات عامه و تاریخ مردم است؛ مردی بلندبالا و زیبا و نستوه که همچون آدم‌های قصه‌ها، پیچیده و خیال‌انگیز می‌نماید. «این همان روز شنبه از شانزدهم هر ماه و لحظه شومی بود که قایق همل به دریا رفت[.] همل در قایق نشست و قایق راهی دریای نیلگون شد؛ آری قایق او روی امواج خروشان دریا بالا و پایین می‌رفت. او بنادر جنوبی ایران تا بوشهر را سیاحت می‌کرد؛ او در آن روزها بنادر را از تعرض متجاسرین آزاد ساخته بود. او با سر برهنه به دریا رفت، همه از او می‌ترسیدند. پرتغالی‌ها نقشه‌ای برای او طرح کرده بودند. آنها از فرنگستان نیروی زیادی آورده بودند[...]».
اینها در گویش بلوچی، جمله‌هایی موزون‌اند که رنج و اندوهی ژرف در میان‌شان نشسته است؛ رنجی زاییده مرگ قهرمانی یاریگر که در میان موج‌های دریا جان می‌دهد. بازمانده‌های پراکنده این حماسه موزون را از میان نواری بیرون آورده‌اند که صدای یکی از خوانندگان فولکلور بلوچستان را در خود دارد: ملا کمال خان هوت که خواننده اشعار حماسی بلوچی است و بعدها بسیاری از همقطارانش تکه‌هایی از این حماسه را به‌عنوان پندها و اندرزهای زندگی‌بخش در مجلس‌های عروسی و شادی نیز خوانده‌اند؛ زنان کهنسال بلوچ هنوز هم که قهرمانان سرزمین خود را به یاد می‌آورند، هنگام مرگ پسران خود این مرثیه حماسی را با ریتمی ویژه مویه‌کنان زمزمه می‌کنند که در وصف جانفشانی‌های «همل» پسر جییند است. آنچه در قصه همل برای مردم بلوچ اهمیت دارد، نه فرجام قصه که مهربانی و یاریگری قهرمانانه همل است. او در قصه شورمندانه حماسی‌اش هرچند سرانجام شکست می‌خورد و می‌میرد، اما به بخشی از فولکلور و حتی آداب و سنت‌های رفتاری مردم بلوچ تبدیل می‌شود، چنان که عبدالحسین یادگاری در کتاب «حماسه‌های مردم بلوچ» روایت می‌کند «هنوز پس از گذشت تقریبا چهار و نیم قرن، مادران به دختران خود که برادر دارند اجازه نمی‌دهند روز شنبه استحمام کنند و به اصطلاح سر خود را بشویند. آنها معتقدند که در روز شهادت همل نباید به حمام رفت، چون شگون ندارد و برای برادران خطر دارد. همچنین استحمام‌نکردن در این روز نشانه ارج‌نهادن به خون این شهید است».
قصه یاریگری این قهرمان حماسه‌های مردمی اما چه بوده است؟ عبدالحسین یادگاری قصه را این‌گونه روایت می‌کند «همل فرزند جییند اهل منطقه کلمت (در بلوچستان پاکستان) بود و رهبری قبیله هوت و سایر طوایف کلمتی را برعهده داشت. قبیله او و سایر قبایل بلوچ درواقع به کلمت مهاجرت کرده بودند. او احتمالا در اواسط قرن شانزدهم میلادی به دنیا آمد. همان‌گونه که در آن روزگار متداول بود، تیراندازی، شمشیرزنی و اسب‌سواری را در نوجوانی آموخت و در این زمینه‌ها مهارت بی‌نظیری به دست آورد. مردی بلندبالا، نیرومند و بسیار زیبا بود. در قرن شانزدهم و هفدهم بسیاری از کشورهای اروپای غربی مانند پرتغال، بریتانیا، هلند و فرانسه برای استعمار و استثمار ملل آفریقایی و آسیایی و به گفته خودشان، کشورهای آن سوی دریاها (ماورا بحار) با کشتی‌های بادبانی و بعدها کشتی‌های بخار عازم این سرزمین‌ها شدند. دریانوردان پرتغالی نخستین اروپاییان استعمارگری بودند که به مناطق ساحلی مکران آمدند. هنگامی که متجاوزان پرتغالی در منطقه کلمت قدم به خشکی گذاشتند، با مقاومت شدید و سرسختانه همل و یارانش مواجه شدند. پرتغالی‌ها باوجود داشتن اسلحه‌های به مراتب کارآمدتر و کشتی‌های بزرگ و آموزش‌های نظامی در چند نبرد زمینی نتوانستند پیروزی به دست بیاورند. هنگامی که دریافتند قادر به شکست‌دادن همل در خشکی نیستند، هدایای گرانبهایی را به او پیشنهاد کردند. از او خواستند که اجازه دهد دولت پرتغال در سواحل مکران استحکامات نظامی ایجاد کند و علاوه بر این حاضر شدند یکی از زیباترین دختران پرتغالی را به همسری او درآورند. همل تمامی این پیشنهادهای اسارت‌بار را رد کرد و خواستار خروج نیروهای بیگانه از قلمرو مکران شد».
یادگاری البته روایتی دیگر از این رخداد تاریخی آورده که وجه عاشقانه‌اش بیشتر است؛ روایتی که در آن از دختر پرتغالی به‌عنوان عاشق دلداده قهرمان بلوچ، همل، نام برده می‌شود «وقتی رشادت و پایمردی همل را در کارزار مشاهد کرد و از نزدیک او را دید دلباخته او شد و به پدرش گفت: من او را دوست دارم و حاضرم همسر او بشوم». هرچند قهرمان قصه این پیشنهاد را نمی‌پذیرد و پیوندی انجام نمی‌گیرد، اما روایت این دلباختگی در متن حماسه، بر رنگ عاطفی قصه افزوده است. راوی بدین‌ترتیب بر آن می‌شود مخاطب قصه را به جذابیت‌های قهرمان آن متوجه کرده، بر محبوبیت او و کشش داستان بیفزاید. مخاطب که تا این‌جای روایت به تصویر خیال‌انگیز قصه دل باخته است، همل را پیروز نهایی می‌انگارد، اما همه یاریگران و قهرمانان مبارزه به پیروزی نمی‌رسند؛ آنها گاه تنها خاطره‌ای از ایستادگی خویش برجای می‌گذارند. عبدالحسین یادگاری در ادامه نوشتار خود، فرجام قهرمان را این‌گونه روایت می‌کند «مقاومت شگرف و شجاعانه همل سبب شد که «الی میدا» ناخدای ماجراجوی پرتغالی به دریا بازگردد و در دریا بلوچ‌های مکرانی را به زانو درآورد. سرانجام حیله‌ها و تاکتیک‌های جنگی‌اش همل را با یک قایق کوچک ماهی‌گیری به دریا کشاند. مکرانی‌ها ماهی‌گیران را مید می‌نامند. هنگامی که میدها برای صید ماهی به دریا می‌رفتند پرتغالی‌ها ماهی‌های صیدشده آنها را مصادره می‌کردند و میدهای جوان را مدتی به اسارت می‌گرفتند و ضرب‌وشتم می‌کردند. میدها نزد همل-رهبر خود- رفتند و از پرتغالی‌ها شکایت کردند. او بسیار خشمگین شد و یک حمله دریایی را تدارک دید. اما در روز حمله، هم‌رزمان همیشگی و فداکارش در کلمت نبودند و او ناگزیر شد گروه کوچکی از اهالی دشت را با خود به دریا ببرد. روزی که همل با قایق کوچک ماهی‌گیری به قصد جنگ با پرتغالی‌ها به دریا رفت، شنبه بود همل به قولی در این روز شکست خورد و اسیر شد و روایت دیگری حاکی است که در همان روز به شهادت رسید».
قهرمان یاریگر و یاری‌رسان به مردم می‌میرد، اما مرثیه‌اش او را تا سده‌ها و سال‌ها در میان مردم زنده نگه می‌دارد «آنها دست‌های همل را با طناب‌های ضخیم بستند. طناب‌های ضخیمی که با آنها بارهای شتران را می‌بندند. همل با حالتی مغموم، مرغان دریایی را مورد خطاب قرار می‌دهد: او گفت: ‌ای مرغان دریایی! حال مرا ببینید و پیام‌های مرا ببرید. پیام‌های مرا به پیرداد یل و گلامو برسانید. بگویید که کارهای مرا در خانه و وطن انجام دهند [...]».

نظر شما