شناسهٔ خبر: 22900196 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: فارس | لینک خبر

تبیین و بررسی اراده و انواع آن در قرآن کریم (با تکیه بر اراده انسانی) - بخش دوم و پایانی

نهی الهی از اراده ولایت کافرین

اراده در مواضع خیر و شر به کار می‌رود که اراده خیر شامل اراده اصلاح و تغییر، نصحیت، تلاش برای آخرت، شیردهی مادر و خویشتنداری (شکیبایی) می‌گردد.

صاحب‌خبر -

 

6ـ1ـ4) اراده خویشتنداری

﴿وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لَا یَجِدُونَ نِکَاحًا حَتَّى یُغْنِیَهُمْ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَالَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتَابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ فَکَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْرًا وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ وَلَا تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِّتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیَاه الدُّنْیَا وَمَن یُکْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِن بَعْدِ إِکْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِیمٌ: و کسانى که امکانى براى ازدواج نمى یابند، باید پاکدامنى پیشه کنند تا خداوند از فضل خود آنان را بى نیاز گرداند! و آن بردگانتان که خواستار مکاتبه [= قرار داد مخصوص براى آزاد شدن ] هستند، با آنان قرارداد، ببندید اگر رشد و صلاح در آنان احساس مى کنید (که بعد از آزادى، توانایى زندگى مستقل را دارند) و چیزى از مال خدا را که به شما داده است به آنان بدهید!

و کنیزان خود را براى دستیابى متاع ناپایدار زندگى دنیا مجبور به خودفروشى نکنید، اگر خودشان مى خواهند، پاک بمانند و هر کس آنها را (بر این کار) اجبار کند، (سپس پشیمان گردد،) خداوند بعد از این اجبار آنها، غفور و رحیم است (توبه کنید و بازگردید تا خدا شما را ببخشد)﴾ (النّور/ 33). در این آیه کریمه، خداوند مردم را از اجبار کنیزان بر بغاء (طلب زنا) نهی نموده است. «البغاء» مصدر «باغت الجاریه» است، آنگاه که در قبال دریافت دستمزد، زنا حرفه وی گردد و آن مشتقّ از «البغی» است به معنی طلب و زنی که به این کار بپردازد، «البغی» نامیده می‌شود (ر.ک؛ ابن‌عاشور، 2000م.، ج 18: 222).

2ـ4) میادین شر

نفس انسان با طبیعت خود بر کار خیر و شر پرورده شده است و در نفس وی، دو مادّه اصلاح (خیر) و مادّه فساد (شر) وجود دارد: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا: و قسم به جان آدمى و آن که آن را (آفریده و) منظّم ساخته است. * سپس فجور و تقوا (شرّ و خیرش) را به او الهام کرده است﴾ (الشّمس/ 8ـ 7) و خداوند متعال فرموده است: ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ: و او را به راه خیر و شرّ هدایت کردیم﴾ (البلد/10)؛ یعنی راه خیر و راه شر، پس انسان قابل و مستعدّ عمل خیر و عمل شر است. در این بخش، از توجّه و اراده انسان در فعل شر سخن گفته‌ایم.

1ـ2ـ4) اراده گمراهی

این نوع اراده در قرآن کریم، در قوم یهود نمود داشته است. این امر، به‌ویژه بعد از آنکه صفت و مدح پیامبر(ص) را ـ که موسی(ع) در تورات آورده ـ در وجود پیامبر(ص) شناختند، بیشتر آشکار شد: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیبًا مِّنَ الْکِتَابِ یَشْتَرُونَ الضَّلاَلَه وَیُرِیدُونَ أَن تَضِلُّواْ السَّبِیلَ: آیا ندیدى کسانى را که بهره اى از کتاب (خدا) به آنها داده شده بود، (به جاى اینکه از آن، براى هدایت خود و دیگران استفاده کنند، براى خویش) گمراهى مى خرند و مى خواهند شما نیز گمراه شوید؟﴾ (النّساء/44).

 آنگاه که یهودیان دیدند پیامبر(ص) از غیرخودشان است، ایشان را انکار کردند، در حالی‌که قبل از بعثت به اَعراب می‌گفتند که پیامبری در زمانه ما مبعوث خواهد شد و ما به او ایمان خواهیم آورد و با شما می‌جنگیم و بر شما پیروز خواهیم گشت، امّا هنگامی که پیامبر(ص) مبعوث شد، نسبت به ایشان کافر گشتند (ر.ک؛ سیوطی، 1410ق.: 27).

خداوند متعال رفتار آنها را زمانی که نفس خویش را ارزان فروختند، تقبیح فرموده است؛ زیرا آنان نفس خود را به کفر فروختند و به‌خاطر حسادت نسبت به اینکه پیامبر از اَعراب مبعوث شده است و مورد اطاعت و تبعیّت قرار می‌گیرند، به قرآن و پیامبر(ص) ایمان نیاوردند و بدین خاطر، آنها مورد غضب الهی قرار گرفتند؛ زیرا آنها به حضرت‌ عیسی(ع) نیز کفر ورزیدند و مورد «عذاب مهین» از جانب خداوند قرار گرفتند (ر.ک؛ الجزائری، 1416ق.، ج 1: 82). ﴿وَلَمَّا جَاءهُمْ کِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَکَانُواْ مِن قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ کَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَه اللَّه عَلَى الْکَافِرِینَ * بِئْسَمَا اشْتَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ أَن یَکْفُرُواْ بِمَا أنَزَلَ اللّهُ بَغْیاً أَن یُنَزِّلُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ عَلَى مَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ فَبَآؤُواْ بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ مُّهِینٌ: و هنگامى که از طرف خداوند، کتابى براى آنها آمد که موافق نشانه هایى بود که با خود داشتند و پیش از این، به خود نوید پیروزى بر کافران مى دادند (که با کمک آن بر دشمنان پیروز گردند).

با این همه، هنگامى که این کتاب و پیامبرى را که از قبل شناخته بودند، نزد آنها آمد، به او کافر شدند؛ لعنت خدا بر کافران باد! * ولى آنها در مقابل بهاى بدى، خود را فروختند که به ناروا به آیاتى که خدا فرستاده بود، کافر شدند و معترض بودند که چرا خداوند به فضل خویش بر هر کس از بندگانش بخواهد، آیات خود را نازل مى کند؟! از این رو، به خشمى بعد از خشمى (از سوى خدا) گرفتار شدند؛ و براى کافران مجازات خوارکننده‌ای است﴾ (البقره/90ـ89).

2ـ2ـ4) اراده نیرنگ و فریب

خداوند در قرآن کریم بندگان مؤمن خویش را به آماده‌سازی برای مقابله با دشمنان امر فرموده است: ﴿وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّه وَمِن رِّبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِن دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ یَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ: هر نیرویى در قدرت دارید، براى مقابله با آنها [= دشمنان ] آماده سازید و (همچنین) اسب‌هاى ورزیده (براى میدان نبرد)، تا به‌وسیله آن دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید؛ و (نیز) گروه دیگرى غیر از اینها را که شما نمى شناسید و خدا آنها را مى شناسد؛ و هر چه در راه خدا (و تقویت بُنیه دفاعى اسلام) انفاق کنید، به‌طور کامل به شما بازگردانده مى شود و به شما ستم نخواهد شد﴾ (الأنفال/60).

امّا در ادامه، بعد از آمادگی ویژه برای جهاد، از صلح استوار بر عزّت و کرامت سخن می‌گوید. زمانی که میلی از جانب دشمن برای طلب صلح و بی‌میلی نسبت به جنگ دیده شد، پس باید صلح را بپذیرد و امر به خداوند تفویض کند و از خیانت و مکر آنان نترسد؛ زیرا خداوند سمیع و علیم است، نسبت به آنچه آنان انجام می‌دهند و توطئه آنها از فریب و نیرنگ از او مخفی نمی‌ماند (ر.ک؛ المراغی، 1373، ج 4: 26). امّا اگر دشمنان بخواهند با این صلح نیرنگی کنند تا آماده شوند، خداوند مسلمین را یاری می‌کند، اگرچه اسلام صلح را بر جنگ برتری داده است؛ زیرا اسلام دین صلح، هدایت و محبّت است و در شرع اسلام، هیچ ‌گاه به جنگ الزام نشده است، مگر در شرایط حسّاس و ضروری (ر.ک؛ زحیلی، 1424ق.، ج10: 56).

﴿وَإِن یُرِیدُواْ أَن یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ هُوَ الَّذِیَ أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ * وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً مَّا أَلَّفَتْ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ: و اگر بخواهند تو را فریب دهند، خدا براى تو کافى است؛ او همان کسى است که تو را با یارى خود و مؤمنان تقویت کرد * و دلهاى آنها را با هم الفت داد! اگر تمام آنچه را روى زمین است، صرف مى کردى که میان دلهاى آنان الفت دهى، نمى توانستى! ولى خداوند در میان آنها الفت ایجاد کرد! او توانا و حکیم است!﴾ (الأنفال/ 63ـ 62).

3ـ2ـ4) اراده سوء

این نوع اراده در زن عزیز مصر نمود دارد، زمانی که عزیز وی را به اکرام یوسف(ع) واداشت و وی نیز بهترین طعام و نوشیدنی و نیز لباس و بستر را برای یوسف(ع) فراهم نمود و نظر به برانگیخته شدن غریره جنسی بین زن و مرد، به‌ویژه اگر مدّت خلوت طولانی باشد، تقوی کم است، زن عزیز مصر، یوسف(ع) را به خویش فراخواند و درها را پشت سر خویش بست (ر.ک؛ یوسف/ 25ـ23).

«امّا یوسف(ع) دست ردّ بر سینه وی زد و به خداوند که بهترین پناهگاه است، پناه برد و طلب و اراده سوء زن عزیز را بی‌جواب گذاشت. پس وی چگونه می‌تواند به خداوندی خیانت کند که وی را به خوبی تربیت نموده است و از مکر و حیله برادران حفظ نموده است؟!» (ابن‌عاشور، 2000 م.، ج 12: 252). وی زندان را بر همبستری با زن عزیز مصر ترجیح داد و بدین گونه اراده سوء وی را خنثی ساخت و نیز اراده خویش در خویشتنداری در مقابل هوا و هوس را نمایان ساخته است. در این میان، خداوند نیز به یوسف(ع) یاری رساند تا وی بتواند از این اتّهام مبّرا شود؛ زیرا وی از بندگان مؤمن خداوند است (ر.ک؛ یوسف/ 28ـ 26). اراده سوء در میان قوم لوط(ع) نیز نمایان است.

4ـ2ـ4) اراده خیانت

خداوند متعال فرموده است: ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّمَن فِی أَیْدِیکُم مِّنَ الأَسْرَى إِن یَعْلَمِ اللّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْرًا یُؤْتِکُمْ خَیْرًا مِّمَّا أُخِذَ مِنکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ * وَإِن یُرِیدُواْ خِیَانَتَکَ فَقَدْ خَانُواْ اللّهَ مِن قَبْلُ فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ: اى پیامبر! به اسیرانى که در دست شما هستند، بگو: اگر خداوند خیرى در دل‌هاى شما بداند (و نیّات پاکى داشته باشید)، بهتر از آنچه از شما گرفته شده به شما مى دهد؛ و شما را مى بخشد؛ و خداوند آمرزنده و مهربان است! * امّا اگر بخواهند با تو خیانت کنند، (تازگى ندارد، چون) آنها پیش از این (نیز) به خدا خیانت کردند؛ و خداوند (شما را) بر آنها پیروز کرد؛ خداوند دانا و حکیم است!﴾ (الأنفال/71ـ70).

روایت شده است که این آیات در مورد اُسرای بدر نازل شده، آنگاه که به پیامبر(ص) اعلام کردند که به اسلام مایل هستند و اگر به سوی قوم خویش برگردند، آنها را به اسلام دعوت می‌کنند (ر.ک؛ ابن‌عطیّه اندلسی، 1993م.، ج 2: 554 و ثعالبی، 1996م.، ج 2: 32). امّا ابن‌عبّاس روایت کرده که اُسرا در این آیه، عبّاس عموی پیامبر(ص) و اصحاب وی است (ر.ک؛ واحدی، 1362: 228).

وی که پس از اسارت اسلام آورد، از پیامبر(ص) خواست که فدیه‌ای را که داده به وی برگرداند، امّا پیامبر(ص) امتناع ورزید (ر.ک؛ الجزائری، 1416ق.، ج 2: 331). خداوند متعال پس از نزول این آیه به آنها اعلام فرمود که اگر در قلوب آنها اسلام حقیقی باشد، به آنها مال خیر می‌بخشد و گناهان آنان، یعنی کفر و جنگ با خدا و رسول(ص) را می‌بخشد (ر.ک؛ ابی‌حیّان، 1413ق.، ج 4: 516).

در ادامه، وی اعلام می‌کند کسانی که در ظاهر شهادتین را بیان می‌کنند و اسلام ظاهری می‌آورند، اگر به تو خیانت کنند و پس از بازگشت به سرزمین‌ خود دوباره به کفرشان برگردند، بر آنان توجّه و رحم نکن؛ زیرا آنان قبلاً با کفر و شرک خویش به خداوند خیانت کرده‌اند و اگر به کفرشان بازگشته‌اند، خداوند مؤمنان را بر آنان مسلّط می‌سازد. پس خداوند به نیّت‌های درونی و تحرّکات هر قوم و فردی آگاه است (ر.ک؛ الجزائری، 1416ق.، ج 2: 331).

5ـ2ـ4) اراده فجور

این نوع اراده در مورد انسانی کافر است که روز بعث و حسابرسی را انکار می‌کند. خداوند می‌فرماید: ﴿لَا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیَامَه* وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَه* أَیَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَلَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ * بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَن نُّسَوِّیَ بَنَانَهُ * بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ * یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَه: سوگند به روز قیامت * و سوگند به (نفس لوّامه و) وجدان بیدار و ملامتگر (که رستاخیز، حقّ است)! * آیا انسان مى پندارد که هرگز استخوانهاى او را جمع نخواهیم کرد؟! * آرى قادریم که (حتّى خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتّب کنیم! * (انسان شک در معاد ندارد) بلکه او مى خواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت) در تمام عمر گناه کند! * (از این رو) مى پرسد: «قیامت کى خواهد بود»!﴾ (القیامه/ 6 - 1).

در این آیات، خداوند به روز قیامت و نفس لوامّه سوگند یاد می‌کند که استخوان‌ها را بعد از پوسیدنشان جمع می‌کند و انسان را به حالت اوّلیّه برمی‌گرداند، همان‌گونه که اوّلین بار وی را خلق کرد (ر.ک؛ شوکانی، 1993م.، ج 5: 406 و ابن‌عاشور،2000م.، ج 29: 338). استفهام در اینجا، استفهام توبیخ و انکار بر انسان کافر است که بعث و حساب روز قیامت را انکار می‌کند (ر.ک؛ ابی‌حیّان، 1413م.، ج 8: 376). و ذکر استخوان‌ها کنایه از تمام جسم به اراده ذکر جزء و اراده کُلّ است.

6ـ2ـ4) اراده قتل و جبروت

قرآن کریم درباره این اراده در خلال سخن از حضرت‌ موسی(ع) سخن به میان می‌آورد آنجا که وی بعد از مدّتی دوری وارد پایتخت مملکت فرعون شد (ر.ک؛ القاسمی، 1975م.، ج 13: 99). خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَدَخَلَ الْمَدِینَه عَلَى حِینِ غَفْلَه مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِینٌ * قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ * قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِّلْمُجْرِمِینَ * فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَه خَائِفًا یَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُّبِینٌ * فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَّهُمَا قَالَ یَا مُوسَى أَتُرِیدُ أَن تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ إِن تُرِیدُ إِلَّا أَن تَکُونَ جَبَّارًا فِی الْأَرْضِ وَمَا تُرِیدُ أَن تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ:

او به هنگامى که اهل شهر در غفلت بودند، وارد شهر شد؛ ناگهان دو مرد را دید که به جنگ و نزاع مشغول هستند؛ یکى از پیروان او بود (و از بنى‌اسرائیل)، و دیگرى از دشمنانش، آن که از پیروان او بود در برابر دشمنش از وى تقاضاى کمک نمود؛ موسى مشت محکمى بر سینه او زد و کار او را ساخت (و بر زمین افتاد و مُرد)؛ موسى گفت: این (نزاع شما) از عمل شیطان بود، که او دشمن و گمراه کننده آشکارى است * (سپس) عرض کرد: پروردگارا! من به خویشتن ستم کردم؛ مرا ببخش! خداوند او را بخشید، چون او غفور و رحیم است! * عرض کرد: پروردگارا! به شکرانه نعمتى که به من دادى، هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود.

* موسى در شهر ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى (و در جستجوى اخبار)؛ ناگهان دید همان کسى که دیروز از او یارى طلبیده بود، فریاد مى زند و از او کمک مى خواهد، موسى به او گفت: تو آشکارا انسان (ماجراجو و) گمراهى هستى! * و هنگامى که خواست با کسى که دشمن هر دوى آنها بود، درگیر شود و با قدرت مانع او گردد، (فریادش بلند شد،) گفت: اى موسى مى خواهى! مرا بکشى، همان گونه که دیروز انسانى را کشتى؟! تو فقط مى خواهى جبّارى در روى زمین باشى و نمى خواهى از مصلحان باشى!﴾ (القصص/ 19ـ15).

زمانی که حضرت موسی(ع) در هنگام خواب نیمروزی وارد شهر شد، دو مرد در حال درگیری بودند که یکی از بنی‌اسرائیل و از پیروان حضرت‌ موسی(ع) و دیگری قبطی و از طرفداران فرعون بود. فرد بنی‌اسرائیلی از حضرت ‌موسی(ع) کمک خواست و حضرت ‌موسی(ع) با مشت بر فرد قبطی کوبید تا وی را از فرد اوّل جدا سازد، امّا او را کُشت، در حالی که هدف وی تنها بازداشتن قبطی از ظلم و عدوان بود. «موسی به ظلم خود اعتراف نمود و آن را به سبب تهییج غضب خود از جانب شیطان دانست.

 بنابراین، به خطای خود اعتراف نمود و طلب استغفار کرد» (ر.ک؛ القاسمی، 1975م.، ج 13: 99). زمخشری در مورد جبّار می‌گوید: «جبّار کسی است که هر آنچه از قتل، ظلم و زدن بخواهد انجام دهد و به عواقب آن ننگرد و از آنچه که بهتر است دفاع نمی‌کند» (زمخشری،2000 م.، ج 3: 160). از نظر متصوّفه، بنده جبّار کسی است که از حدّ پیروی و تقلید بگذرد و به مرحله راهبری برسد، خلق را با هیئت و سیمای خود به پیروی خویش کشاند، به ایشان فایده رساند و از آنان بهره‌ای نبرد، تأثیر گذارد و اثر نپذیرد و هر که او را ببیند، از ملاحظه خود غافل شود (ر.ک؛ غزّالی، 1971م.: 78).

7ـ2ـ4) اراده فرار از امر واجب

این نوع اراده در مورد برخی منافقین است که به هنگام سختی مسلمین را تنها می‌گذارند و از قبول واجب دینی به بهانه‌های واهی شانه خالی می‌کنند که نمونه آن طلب اجازه منافقین از پیامبر(ص) در غزوه خندق است به این بهانه که خانه‌های آنها در معرض خطر دشمن است و آنان از جانب خانه‌هایشان ایمن نیستند: ﴿وَإِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا * وَإِذْ قَالَت طَّائِفَه مِّنْهُمْ یَا أَهْلَ یَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَیَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِّنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَوْرَه وَمَا هِیَ بِعَوْرَه إِن یُرِیدُونَ إِلَّا فِرَارًا وَلَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِم مِّنْ أَقْطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَه لَآتَوْهَا وَمَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلَّا یَسِیرًا: و (نیز) به خاطر آورید زمانى را که منافقان و بیماردلان مى گفتند: خدا و پیامبرش جز وعده هاى دروغین به ما نداده اند! * و (نیز) به خاطر آورید زمانى را که گروهى از آنها گفتند: اى اهل یثرب (و اى مردم مدینه)!

اینجا جاى توقّف شما نیست؛ به خانه هاى خود بازگردید! و گروهى از آنان از پیامبر اجازه بازگشت مى خواستند و مى گفتند: خانه هاى ما بى حفاظ است!، در حالى که بى حفاظ نبود. آنها فقط مى خواستند (از جنگ) فرار کنند. * آنها چنان بودند که اگر دشمنان از اطراف مدینه بر آنان وارد مى شدند و پیشنهاد بازگشت به سوى شرک به آنان مى کردند، مى پذیرفتند و جز مدّت کمى (براى انتخاب این راه) درنگ نمى کردند!﴾ (الأحزاب/16ـ12).

در این آیات، خداوند نعمت‌هایی را که در غزوه خندق به بندگان مؤمن خود داده، یادآوری می‌کند که دفع بزرگترین خطری است که آنان را احاطه نموده است و آن اجتماع لشکریان فراوان کفر بر آنها در غزوه خندق است. زمانی که خبر آنان به پیامبر(ص) رسید، به اشاره سلمان فارسی ـ که تجربه جنگی از قوم خویش داشت ـ در قسمت غربی مدینه خندقی حفر کردند (ر.ک؛ الجزائری، 1416ق.، ج 4: 248). در این غزوه، مؤمنان به سختی و با ترس، کشتار، گرسنگی و محاصره مورد آزمایش قرار گرفتند تا حدّی دیدگان آنان از ترس و رعب و نیز حیرت از حدقه بیرون زده بود و ترس و فزع آنها فزونی یافته بود، تا مؤمن از منافق شناخته شود (ر.ک؛ شوکانی، 1993، ج 4: 320).

این گروه از منافقین از بدترین و پُرضررترین گروه‌ها هستند که از جهاد دوری می‌کنند و به مردم تلقین می‌کنند که قدرت مقابله با دشمن را ندارند و آنها را به ترک جنگ و بازگشت به شهر دعوت می‌کنند.

8ـ2ـ4) اراده کفر و الحاد

منظور از الحاد، بازگشت از هدف و اصل آن الحاد کافر است. پس گفته شده که آن شرک، الحاد در حرم، منع مردم از زیارت آن و احتکار است و قول‌های دیگری نیز گفته شده است (ر.ک؛ زمخشری، 2000م.، ج 3: 10 و فخر رازی، 1413ق.، ج23: 25). خداوند متعال فرموده است: ﴿إِنَّمَا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ * وَلَوْ أَرَادُواْ الْخُرُوجَ لأَعَدُّواْ لَهُ عُدَّه وَلَکِن کَرِهَ اللّهُ انبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِیلَ اقْعُدُواْ مَعَ الْقَاعِدِینَ: تنها کسانى از تو اجازه (این کار را) مى گیرند که به خدا و روز جزا ایمان ندارند، و دلهایشان با شکّ و تردید آمیخته است؛ آنها در تردید خود سرگردانند.

* اگر آنها (راست مى گفتند، و) اراده داشتند که (به سوى میدان جهاد) خارج شوند، وسیله اى براى آن فراهم مى ساختند، ولى خدا از حرکت آنها کراهت داشت. از این رو، (توفیق خود را از آنان سلب کرد و) آنها را (از جهاد) بازداشت و به آنان گفته شد: با قاعدین [= کودکان و پیران و بیماران ] بنشینید!﴾ (التّوبه/46ـ 45).

در این آیات، خداوند متعال از زشتی عمل کافران مشرک سخن می‌گوید، زمانی که به خداوند متعال و رسول(ص) کفر ورزیده، از راه الهی سرباز زدند و مردم را از ایمان بازداشتند و نیز مردم را از ورود به مسجدالحرام با وجود حرمت و عظمت این مسجد منع نمودند و خداوند اعلام کرده کسی که الحاد ورزد، عذاب سختی به وی خواهند چشاند (ر.ک؛ سعدی، 1419ق.، ج 2: 486). مفعولٌ‌به (یُرد) حذف شده تا شامل همه چیز باشد؛ گویا که می‌گوید آنچه که از قصد مانع شود و ظالم باشد، او را عذابی سخت می‌چشانیم (ر.ک؛ فخر رازی، 1413ق.، ج 23: 25).

9ـ2ـ4) اراده ولایت کافرین

خداوند متعال از ولایت کافران و انتخاب آنها به عنوان اولیای مؤمنان نهی فرموده است: ﴿لاَّ یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِی شَیْءٍ إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاه وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللّهِ الْمَصِیرُ: افراد باایمان نباید به جاى مؤمنان، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند؛ و هر کس چنین کند، هیچ رابطه اى با خدا ندارد (و پیوند او بکلّى از خدا گسسته مى شود)؛ مگر اینکه از آنها بپرهیزید (و به خاطر هدفهاى مهمترى تقیّه کنید).

خداوند شما را از (نافرمانى) خود، برحذر مى دارد؛ و بازگشت (شما) به سوى خداست﴾ (آل‌عمران/ 28 و ر.ک؛ الممتحنه/ 1)؛ زیرا انتخاب آنها به عنوان اولیاء سبب وجوب عقوبت می‌شود. ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَتُرِیدُونَ أَن تَجْعَلُواْ لِلّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطَانًا مُّبِینًا: اى کسانى که ایمان آورده اید! غیر از مؤمنان، کافران را ولى و تکیه گاه خود قرار ندهید! آیا مى خواهید (با این عمل،) دلیل آشکارى بر ضدّ خود در پیشگاه خدا قرار دهید؟!﴾ (النّساء/144).

محمّد بن اسماعیل القفّال3 گفته است: «در واقع، این آیات نهی کردن مؤمنین از اتّخاذ منافقین به عنوان اولیاء است و خداوند اعلام کرده که اخلاق و مذاهب منافقین را برای شما بیان کردم» (فخر رازی،1413ق.، ج 11: 86).

نتیجه‌گیری

اراده به معنای خواست، مشیّت، طلب کار و چیزی است. «راد» و مشتقّات آن 139 مرتبه در قرآن کریم به کار رفته است که بیشتر در سوره‌های مکّی به کار رفته است که دلیل آن به حالت جامعه مکّی از شرک و بت‌پرستی برمی‌گردد. در قرآن کریم چهار نوع اراده به کار رفته است که شامل: اراده ‌الهی، انسانی، فطری و شیطانی است که هر یک به زیرمجموعه‌های مختلفی تقسیم شده‌اند. اراده کونیّه مربوط به امر قضا و قدر و نیز اراده دینی شرعی اراده الهی است که به‌وسیله آن به انسان اراده بخشیده است و از او بازخواست می‌کند.

اراده فطری جهت پرستش ذات یگانه الهی و لزوم آن در وجود موجودات نهاده شده است و در واقع، تمام موجودات خداوند را تسبیح می‌گویند، بدون اینکه انسان زبان آنها را بفهمد. اراده شیطانی نیز بعد از اخراج شیطان از بهشت به وجود آمد که در آن شیطان به وسوسه انسان‌ها و گمراه ساختن آنان می‌پردازد. اراده انسانی به اعمال و رفتار انسانی می‌پردازد که از اراده الهی سرچشمه می‌گیرد و انسان در آن با اختیار خویش کارهای خوب و بد انجام می‌دهد و در مورد آنها در روز قیامت باید پاسخگو باشد و ثواب و عقاب دریافت می‌کند.

این اراده در مواضع خیر و شر به کار می‌رود که اراده خیر شامل اراده اصلاح و تغییر، نصحیت، تلاش برای آخرت، نکاح، شیردهی ‌مادر، خویشتنداری می‌گردد و نیز اراده شر به اموری مانند اراده گمراهی، نیرنگ و فریب، خیانت، فجور، قتل و جبروت، فرار از امر واجب، کفر و الحاد و ولایت کافران می‌پردازد.

پی‌نوشت‌ها

1ـ عبدالرّحمن ‌‌بن احمد ‌بن ‌عبدالغفّار بن احمد الإیجی، قاضی‌القضاه عضدالدّین الشّیرازی، در ایج، یکی از نواحی شیراز، قبل از سال700 هجری قمری به دنیا آمد. وی در درس معقول امام بود و به اصول، معانی و عربی می‌پرداخت. در فقه هم مشارکت داشت و در سال 765 قمری در قلعه دریمتان، در حالی‌که زندانی بود، درگذشت (ر.ک؛ این‌حجر عسقلانی، 1348، ج 2: 322؛ السّبکی، 1999م.، ج10: 46 و شوکانی، 1998م.: 335).

2ـ مسعود بن عمر بن عبدالله التّفتازانی، دانشمند صرف و نحو و نیز معانی و بیان که در تفتازان از بلاد خراسان متولّد شد (ر.ک؛ کحّاله، 1376، ج 12: 228 و ابن حجر عسقلانی، 1348، ج 2: 139).

3ـ امام ‌محمّد‌بن اسماعیل قفّال شاشی شافعی، فقیه، محدّث و مفسّر است که در شاش به دنیا آمد و در طلب حدیث به خراسان، عراق، حجاز و شام سفر کرد و مذهب شافعی به خاطر وی در ماوراءالنّهر رواج یافت و در ذی‌الحجّه در شاش وفات یافت (ر.ک؛ کحّاله، 1376، ج 10: 308).

مراجع

قرآن کریم.

آلوسی، محمودبن عبدالله. (1978 م.). روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المعانی. چاپ چهارم. بیروت: دارالفکر.

ابن‌تیمیه، احمد بن عبدالحلیم. (1989 م.). منهاج السّنّه النّبویّه. القاهره: مکتبه ابن‌تیمیه.

ابن‌حجّاج النّیشابوری، أبی الحسین مسلم. (1972 م.). صحیح مسلم. بیروت: دار إحیاء التّراث العربی.

ابن‌حجر العسقلانی، احمد بن علی. (1348). الدُّرر الکامنه. حیدرآباد: بی‌نا.

ابن‌عاشور، محمّدطاهر بن محمّد. (2000 م.). التّحریر و التّنویر. بیروت: مؤسّسه التّاریخ.

ابن‌عطیّه، عبدالحق بن غالب. (1993 م.). المحرر الوجیز فی التّفسیر الکتاب العزیز. بیروت: دارالکتب العلمیّه.

ابن‌قیّم الجوزیه الحنبلی، محمّد. (2008 م.). شفاء العلیل فی المسائل القضا والقدر والحکمه والتّعلیل. الرّیاض: دارالصمیعی.

ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر. (1408ق.). تفسیر القرآن العظیم. بیروت: دارالجیل.

ابن‌ماجه، محمّد بن یزید. (1395ق.). سُنَن ابن‌ماجه. بیروت: دارالفکر.

ابن‌منظور، محمّد بن مکرم. (1408ق.). لسان‌العرب. بیروت: دار احیاء التّراث العربی.

ابوحیّان، محمّد بن یوسف. (1413ق.). تفسیر البحر المحیط. بیروت: دارالکتب العلمیّه.

ابوداوود، سلیمان بن اشعث. (1952 م.). سُنَن أبی‌داوود. القاهره: مکتبه مصطفی ألبابی الحلبی.

أبومور، زینب حسین موسی. (1430ق.). السرائر فی ضوء القرآن الکریم (دارسهموضوعیّه). رساله ماجستیر. غزّه: جامعه الإسلامیّه.

انیس، ابراهیم ‌احمد و دیگران. (1972م.). المعجم الوسیط. القاهره: مجمع اللّغه العربیّه.

ایجی، عبدالرّحمن بن أحمد. (1373).  الواقف. چاپ دوم. قم: الشّریف الرّضی.

بخاری، أبوعبدالله محمّد بن اسماعیل. (1953م.). الجامع الصّحیح.القاهره: مکتبه مصطفی ألبابی الحلبی.

بوطی، محمّد سعید رمضان. (1989م.). کبری الیقینیّات الکونیّه؛ وجود الخالق و وظیفه المخلوق. بیروت: دارالفکر المعاصر.

ترمذی، محمّد. (1987م.). الجامعه الصحیح و هو سُنَن التّرمذی. بیروت: دارالکُتُب العلمیّه.

تفتازانی، مسعود بن عمر. (1988م.). شرح العقائد النّسفیّه. القاهره: مکتبه الکلّیّات الأزهریّه.

ثعالبی، عبدالرّحمن. (1996م.). الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن. بیروت: دارالکُتُب العلمیَّه.

جزائری، ابوبکر جابر. (1416ق.).  أیسر التّفاسیر. بیروت: دارالفکر.

ـــــــــــــــــــ . (1421ق.). عقیده المؤمن. القاهره: دارالسّلام.

حکمی، حافظ. (1431ق.). معارج القبول؛ شرح سُلّم الوصول إلی علم الأصول. الرّیاض: المکتبه العصریّه.

حوی، سعید. (1991م.). أساس فی التّفسیر. الطّبعه الثّالثه. القاهره: دارالسّلام.

دسوقی، فاروق احمد. (1996م.). القضاء و القدر فی الأسلام. القاهره: دارالإعتصام.

راغب اصفهانی، حسین بن محمّد. (1430ق.). مفردات فی غریب القرآن. بیروت: الأعلمی للمطبوعات.

زحیلی، وهبه. (1424ق.). التّفسیر المنیر فی العقیده و الشّریعه و المنهج. دمشق: دارالفکر.

زمخشری، جارالله محمود. (1972م.). أساس البلاغه. چاپ دوم. القاهره: دارالکتب و الوثائق القومیّه.

ـــــــــــــــــــــــــ . (2000م.). الکشّاف عن حقائق التّنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التّأویل. القاهره: مکتبه مصر.

سبکی، عبدالوّهاب بن علی. (1999م.). طبقات الشّافیعه الکبری. بیروت: دارالکتب العلمیّه.

سعدی، عبدالرّحمن بن ناصر. (1419م.). تیسیر الکریم الرّحمن فی تفسیر کلام المنّان. ریاض: دارالمغنی للنّشر و التّوزیع.

سفارینی، محمّد بن احمد. (1991م.). لوامع الأنوار البهیّه و سواطع الأسرار الأثریّه. بیروت: المکتب الإسلامی.

السیوطی، عبدالرّحمن بن أبی‌بکر. (1410ق.). أسباب النّزول. بیروت: دارالهجره.

شاذلی، سیّد قطب. (1389). فی ضلال القرآن. تهران: احسان.

الشّوکانی، محمّد بن علی. (1993م.). فتح القدیر. القاهره: دارالحدیث.

ــــــــــــــــــــــــ . (1998م.). البدر الطالع. بیروت: دارالفکر.

الصّابونی، محمّدعلی. (1980م.). راوئع البیان تفسیر آیات الأحکام. دمشق: مکتبه الغزّالی.

صاوی، محمّد صلاح. (1990م.). تهذیب شرح العقیدهالطّحاویه. بی‌جا: دارالفرقان.

طبری، محمّدبن جریر. (1424ق.). تفسیرالطبری؛ جامع البیان عن تأویل آیّ القرآن. ریاض: دار عالم الکتب.

عبدالباقی، محمّد فؤاد. (1425ق.). معجم المفهرس لألفاظ القرآن الکریم. قم: نوید اسلام.

غزّالی، محمّد بن محمّد. (1971م.). المقصدالأسنی فی شرح معانی أسماء الله الحسنی. لبنان ـ بیروت: چاپ فضله شحّاده.

فخر رازی، محمّد. (1413ق.). التّفسیر الکبیر. تهران: مکتب أعلام القرآن.

فیروزآبادی، محمّدبن یعقوب. (1352). قاموس المحیط. القاهره: المطبعه المصریّه.

قاسمی، محمّد. (1975م.). محاسن التّأویل. القاهره: دار إحیاء الکتب العربیّه.

کحّاله، عمررضا. (1376). معجم المؤلّفین. بیروت: مکتبه المثنّی.

مراغی، احمد مصطفی. (1373). تفسیر المراغی. القاهره: مکتبه مصطفی ألبابی الحلبی.

واحدی، علیّ‌بن احمد. (1362). أسباب النّزول. قم: منشورات رضی.

نویسندگان:

نعیم عموری: استادیار دانشگاه شهید چمران، اهواز

مسعود باوان پوری: کارشناس‌ارشد زبان و ادبیّات عربی دانشگاه آزاد اسلامی واحد اسلام‌آباد غرب، کرمانشاه

فصلنامه معارف قرآنی شماره 17

انتهای متن/

نظر شما