به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس سیونهمین شب شاعر به قربان ولیئی، شاعر کرمانشاهی تعلق دارد که قرار است روز سهشنبه 7 آذرماه از ساعت 15 در سازمان هنری رسانهای اوج برگزار شود.
به همین مناسبت حمیدرضا شکارسری یادداشی را به رشته تحریر در آورده که در ادامه تقدیم میشود.
نگاهی به غزل «قربان ولیئی»
موقعیت پارادکسیکال غزل
دغدغه انسان در دوران پیشامدرن دغدغه جاودانگی ست چرا که او به جاودانگی باور دارد. جاودانگی دور اما در دسترس و حتی محتوم است. جاودانگی یک حقیقت است و البته حقیقت اصالت دارد.
در دوره مدرن و پس از آن اما دغدغه انسان اگر هم جاودانگی است نه تنها در دسترس نیست بلکه اساسا محتوم نیست. او جاودانگی را باور ندارد چرا که دوران مدرن دوران واقعیت است نه حقیقت. حقیقت قابل استحصال نیست چون اساسا اصالتی ندارد. اصلا اصالت کجاست؟! پس جاودانگی تا مفهوم عمر طولانی تنزل مییابد. عمر طولانی واقعی ست پس جایگزین جاودانگی میشود.
جاودانگی مفهومی اسطوره زاست و چون خون در رگهای جهان میدود و به همه چیز هویت تازه اسطورهای میبخشد. در لباس تازه هر چیز در حکم چیز دیگری است و نمادین محسوب میشود. در ادبیات و فرهنگ ایرانی، اسلامی دغدغه جاودانگی به صورت عرفان و یکی شدن با حیات جاودانه جهان یعنی حضرت حق به نمایش درمیآید. وحدت وجود که اعتقاد به ذات یگانه هستی است، تمام پدیدههای جهان، حتی جمادات را زنده در پی زندگی جاودان و اصلاً متصل به آن میبیند. انگار جهان ساختاری ارگانیک است که تمام اجزاء آن هماهنگ و همنواخت در پی هدفی واحدند.
سنت شعر فارسی نمایش این جاودانگی است و «قربان ولیئی» میراثدار این سنت سخته و وزین. غزل او دغدغه جاودانگی محتومی دارد و از همین رو ذاتی اسطورهای دارد. غزلی حقیقت جو و گریزان از وقایع جهان معاصر و باز از همین رو دارای اصالتی سنتی که در آن طبیعت به مثابه اجزایی زنده از کلیتی زنده در پی حقیقت رواناند. اجزایی با هویتی تازه که تنها در شعر و متن ادبی قابل تخصیص به آنهاست .
پیغمبرند قمری و بلبل، نسیم و گل
مدهوشم از تلاوت این عارفانهها
انگار موجی اثیری در همه چیز و بر همه چیز جاری است و همه چیز را زنده و سرشار از هوش و دانایی میکند. ترجمهای شاعرانه از تسبیحگویی تمام جهان در پیشگاه خداوند.
در سرخ و سبز بهاران هوش عزیزی روان بود
دانایی ارغوان را باری ندیدیم و رفتند
شعر «ولیئی» شعری است شاد و سرخوش و امیدوار و اگر گاه به ندرت افسوسی و آهی در آن دیده و شنیده میشود ناشی از غفلت است. غفلت از حقیقت جهان و بسنده کردن به واقعیتهای آن.
گم بودم و در آینه پیدا شدم، دریغ
با تو به جستجوی تو یک عمر تاختم
انگار همان «حافظ» است که در روزگار مجازی معاصر هنوز هم میخواند:
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وآن چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
به این ترتیب در این غزل محتوای تازهای نیست اما مضامین تازه و هیجانانگیزی هست که آن محتواهای کهن را بازتولید اما در عین حال شنیدنی و خواندنی میکند. اگر تا به حال به اختصار از اندیشه «ولیئی» گفتم و نمیتوانم ادعا کنم که چیز تازهای یافتهام اما از این پس میتوانم ادعا کنم با شاعری به نام «قربان ولیئی» روبرویم که اندیشه خود را در بافتههایی تازه و نونوار خیالین، چنان تازه و بدیع جلوه میدهد که مخاطب حس میکند انگار برای نخستین بار با این فکر و حس و عاطفه روبرو میشود. ببینید این نیایشها چقدر تازه به نظر میرسند! آن هم در ادبیاتی که سنت آن از نیایش و نیایشواره لبریز است:
پیوسته باد گمشدگی، بینشانگی
با بیشمار زمزمه، این بیترانگی
پیوسته باد با وزش نامهای تو
این انبساط دمبهدم، این بیکرانگی
این در حروف آمدن گنگی وقوف
در لحظهها جوان شدن جاودانگی
روزگاری (مثلا سی سال پیش) گرایش به زبانی فخیم و معطوف به سنت در غزل، عملی ارتجاعی محسوب میشد و غزلی با زبان روزمره و صمیمی، به نوعی آشنایی زدایی از بوطیقای غزل سنتی محسوب میشد اما امروزه در بازار رایج غزل کار برعکس است. یعنی امروز تمایل به زبان فخیم و باستان گرا یک آشنایی زدایی به حساب میآید. «قربان ولیئی» مشغول این غریبه گردانی زبان و بیان در غزل امروز است. اساساً پارادکس شعر او همین است. سنتی است اما تازه مینماید! غزل او شاید همچون غزل «زکریا اخلاقی» موقعیت پارادکسیکال غزل این سالهاست.
انتهای پیام/
∎
نظر شما