شناسهٔ خبر: 22650785 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: میزان | لینک خبر

بازخوانی/

رهبر معظم انقلاب: نمیتوانم باور و قبول کنم که این قتل‌هایی که اتّفاق افتاد، بدون یک سناریوی خارجی باشد

خبرگزاری میزان- با توجّه به تجربه خودم در زمینه‌های گوناگونِ اداره کشور در طول این بیست سال و آشنایی با جریان‌های سیاسی داخلی و خارجی، من نمیتوانم باور و قبول کنم که این قتل‌هایی که اتّفاق افتاد، بدون یک سناریوی خارجی باشد؛ چنین چیزی ممکن نیست. این قتل‌ها به ضرر ملت ایران بود، به ضرر دولت بود، به ضرر حکومت بود.

صاحب‌خبر -
/به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری میزان، بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در خطبه‌های نمازجمعه   ۱۸ دی ۱۳۷۷ به قرار زیر است.

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
الحمدللَّه ربّ العالمین. نحمده و نستعینه و نستغفره و نتوکّل و نتوب الیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه. حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته. بشیر رحمته و نذیر نقمته. سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم المصطفی محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین. الهداة المهدیّین المعصومین المکرّمین. سیّما بقیّةاللَّه فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماةالمستضعفین و هداة المؤمنین. اوصیکم عباداللَّه بتقوی اللَّه.

بندگان خدا! همه شما و خود را به رعایت تقوا و پرهیزکاری توصیه میکنم. توشه انسان برای نشئه بعد از مرگ، تقواست. سرمایه انسان برای حرکت صحیح در زندگی نیز تقواست. بزرگترین فایده روزه‌گرفتن، تقواست. مهمترین دستاورد مجاهدت و تلاش هر انسانی در مصاف با نفس و هوا‌های نفسانی خود، تقواست. پیر و جوان، زن و مرد، از هر قشر و هر گروهی از افراد مؤمن، هرجا هستند، باید همّتشان کسب تقوا باشد. تقوا، در مقابل دشمنان و دشمنیها، مصونیت‌بخش است. تقوا، هدایت کننده است به راه درست و آنچه که مورد رضای خداست.

امروز، روز بیستم ماه مبارک رمضان، فیمابین شب و روز نوزدهم و شب و روز بیست‌ویکم است که هم شب‌ها و روز‌های قدر است و هم متضمّن یکی از تلخترین خاطره‌های تاریخ اسلام، یعنی ضربت خوردن و شهادت مولای متّقیان است. در این روز سخن از کسی مطرح میشود که بزرگترین خصوصیت او تقواست. نهج‌البلاغه او کتاب تقواست و زندگی او راه و رسم تقواست. من امروز در خطبه اوّل، قدری درباره مولای متّقیان صحبت میکنم.

آنچه که امروز در مورد این بزرگوار عرض میکنیم، این است که در شخصیت و زندگی و شهادت این بزرگوار، سه عنصر - که ظاهراً با یکدیگر چندان هم سازگاری ندارند - جمع شده است. این سه عنصر عبارت است از: اقتدار، مظلومیت و پیروزی.

«اقتدار» آن حضرت، عبارت است از قدرت او در اراده پولادینش، در عزم راسخش، در اداره مشکلترین عرصه‌های نظامی، در هدایت ذهن‌ها و فکر‌ها به‌سوی عالیترین مفاهیم اسلامی و انسانی، تربیت انسان‌های بزرگ - از قبیل: مالک اشتر و عمّار و ابن‌عبّاس و محمّدبن‌ابیبکر و دیگران - و ایجاد یک جریان در تاریخ بشری. مظهر اقتدار آن بزرگوار، اقتدار منطق، اقتدار فکر و سیاست، اقتدار حکومت و اقتدار بازوی شجاع بود. هیچ ضعفی از هیچ طرف، در شخصیت امیرالمؤمنین علیه‌السّلام نیست. در عین حال یکی از مظلومترین چهره‌های تاریخ است و مظلومیت در همه بخش‌های زندگیش وجود داشت. در دوران نوجوانی، مظلوم واقع شد. در دوران جوانی - بعد از پیامبر - مظلوم واقع شد. در دوران کهولت و خلافت، مظلوم واقع شد. بعد از شهادت هم، تا سال‌های متمادی بر سر منبر‌ها از او بدگویی کردند و به او نسبت‌های دروغ دادند. شهادت او هم مظلومانه است.

در همه آثار اسلامی، ما دو نفر را داریم که از آن‌ها به «ثاراللَّه» تعبیر شده است. در فارسی، ما یک معادل درست و کامل برای اصطلاح عربی «ثار» نداریم. وقتی کسی از خانواده‌ای از روی ظلم به قتل میرسد، خانواده مقتول صاحب این خون است. این را «ثار» میگویند و آن خانواده حق دارد خونخواهی کند. این‌که میگویند خون خدا، تعبیر خیلی نارسا و ناقصی از «ثار» است و درست مراد را نمیفهماند. «ثار»، یعنی حقّ خونخواهی. اگر کسی «ثار» یک خانواده است، یعنی این خانواده حق دارد درباره او خونخواهی کند. در تاریخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است که صاحب خون این‌ها و کسی که حقِ خونخواهی این‌ها را دارد، خداست. این دو نفر یکی امام حسین است و یکی هم پدرش امیرالمؤمنین؛ «یا ثاراللَّه وابن ثاره» (۱). پدرش امیرالمؤمنین هم حقّ خونخواهیاش متعلّق به خداست.

اما عنصر سوم که «پیروزی» آن بزرگوار باشد. پیروزی همین است که اوّلاً در زمان حیات خود او، بر تمام تجربه‌های دشواری که بر او تحمیل کردند، پیروز شد؛ یعنی جبهه‌های شکننده دشمن - که بعداً شرح خواهم داد - بالاخره نتوانستند علی را به زانو درآورند؛ همه آن‌ها از علی شکست خوردند. بعد از شهادت هم روز به روز حقیقت درخشان او آشکارتر شد؛ یعنی حتّی از زمان حیاتش به مراتب بیشتر بود. امروز شما به دنیا نگاه کنید - نه دنیای اسلام؛ در همه دنیا - ببینید چقدر ستایشگرانی هستند که حتّی اسلام را قبول ندارند، اما علی بن ابی طالب را به‌عنوان یک چهره درخشان تاریخ قبول دارند! این همان روشن شدن آن جوهر تابناک است و خدای متعال در مقابل آن مظلومیت به آن حضرت پاداش میدهد. آن مظلومیت، آن فشار اختناق، آن گل‌اندود کردن چشمه خورشید با آن تهمت‌های عجیب، آن صبری که او در مقابل این‌ها کرد، بالاخره پیش خدای متعال پاداش دارد؛ پاداشش هم این‌که در طول تاریخ بشر، شما هیچ چهره‌ای را به این درخشندگی و مورد اتّفاق کُل پیدا نمیکنید. شاید تا امروز هم در بین کتاب‌هایی که ما میشناسیم که درباره امیرالمؤمنین نوشته شده است، عاشقانه‌ترینش را غیرمسلمانان نوشته‌اند! الان یادم است که سه نویسنده مسیحی، درباره امیرالمؤمنین، کتاب‌های ستایشگرانه واقعاً عاشقانه‌ای نوشته‌اند. این ارادت، از همان روز اوّل هم شروع شد؛ یعنی از بعد از شهادت که همه علیه آن بزرگوار میگفتند و تبلیغ میکردند - آن قدرتمندان مربوط به دستگاه شام و تبعه آن‌ها و آن‌هایی که دل پرخونی از شمشیر و از عدل امیرالمؤمنین داشتند - این قضیه از همان‌وقت معلوم شد. من در این جا یک نمونه عرض کنم:

پسر عبداللَّه‌بن‌عروةبن‌زبیر، پیش پدرش - که عبداللَّه‌بن‌عروةبن‌زبیر باشد - از امیرالمؤمنین بدگویی کرد. خانواده زبیر - جز یکی از آنها؛ یعنی مصعب‌بن‌زبیر - کلاًّ با امیرالمؤمنین بد بودند. مصعب‌بن‌زبیر، مرد شجاع و کریم و همان کسی بود که در قضایای کوفه و مختار و بعد هم عبدالملک درگیر بود و شوهر حضرت سکینه هم بود؛ یعنی اوّلین داماد امام حسین. غیر از او، بقیه خانواده زبیر، همین‌طور پشت در پشت، با امیرالمؤمنین بد بودند. انسان وقتی که تاریخ را میخواند، این را مییابد. پس از آن بدگویی؛ پدر در مقابل او جمله‌ای گفت که خیلی هم طرفدارانه نیست، اما نکته مهمی در آن هست و من آن را یادداشت کرده‌ام. عبداللَّه به پسرش گفت: «واللَّه یابنی النّاس شیئا قطّ الّا هدمه الدّین و لابنی الدّین شیئا فاستطاعت الدّنیا هدمه»؛ هر بنایی که دین آن را به‌وجود آورد و پی و بنیان آن برروی دین گذاشته شد، اهل دنیا هر کاری کردند، نتوانستند آن را از بین ببرند؛ یعنی بیخود زحمت نکشند برای این‌که نام امیرالمؤمنین را - که پىِ کار او بردین و بر ایمان است - منهدم کنند. بعد گفت: «الم‌تر الی علی کیف تظهر بنو مروان عیبه و ذمّه فکانّمایأخذون بناصیتة رفعا الی السّماء»؛ ببین بنیمروان چطور هرچه میتوانند، در هر مناسبت و منبری، نسبت به علی بن ابی طالب عیبجویی و عیبگویی میکنند! اما همین عیبجویی‌ها و بدگویی‌های آنها، مثل آن است که این چهره درخشان را هرچه برتر میبرند و منوّرتر میکنند؛ یعنی در ذهن‌های مردم، بدگویی‌های آن‌ها تأثیر عکس میبخشد. نقطه مقابل، بنی‌امیّه‌اند؛ «و تری مایندبون به موتاهم من المدیح فو اللَّه لکأنّما یکشفون به عن الجیف» (۲)؛ بنی‌امیّه از گذشتگان خودشان تمجید‌ها و تعریف‌ها میکنند، ولی هرچه بیشتر تعریف میکنند، نفرت مردم از آن‌ها بیشتر میشود. این حرف شاید در حدود مثلاً سی سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین گفته شده است. یعنی امیرالمؤمنین با همه آن مظلومیت، هم در زمان حیات خود و هم در تاریخ و در خاطره بشریت پیروز شد.

ماجرای اقتدارِ همراه با مظلومیت امیرالمؤمنین که منتهی به این شد، این‌طور خلاصه میشود: در زمان این حکومت - حکومت کمتر از پنج سال امیرالمؤمنین - سه جریان در مقابل آن حضرت صف‌آرایی کردند: قاسطین و ناکثین و مارقین. این روایت را، هم شیعه و هم سنّی از امیرالمؤمنین نقل کردند که فرمود:: «امرت ان اقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین» (۳). این اسم را خودِ آن بزرگوار گذاشته است. قاسطین، یعنی ستمگران. ماده «قسط» وقتی که به‌صورت مجرّد استعمال میشود - قَسَط یقسِط، یعنی جار یجور، ظَلَم یظلِم - به‌معنای ظلم کردن است. وقتی با ثلاثی مزید و در باب افعال آورده میشود - اقسط یقسط - یعنی عدل و انصاف. بنابراین، اگر «قسط» در باب افعال بکار رود، به معنای عدل است؛ اما وقتی که قَسَط یقسِط گفته شود، ضدّ آن است، یعنی ظلم و جور. قاسطین از این ماده است. قاسطین، یعنی ستمگران. امیرالمؤمنین اسم این‌ها را ستمگر گذاشت. این‌ها چه کسانی بودند؟ این‌ها مجموعه‌ای از کسانی بودند که اسلام را به‌صورت ظاهری و مصلحتی قبول کرده بودند و حکومت علوی را از اساس قبول نداشتند. هر کاری هم امیرالمؤمنین با این‌ها میکرد، فایده نداشت. البته این حکومت، گرد محور بنی‌امیّه و معاویةبن ابیسفیان - که حاکم و استاندار شام بود - گرد آمده بودند؛ بارزترین شخصیتشان هم خودِ جناب معاویه، بعد هم مروان حکم و ولیدبن‌عقبه است. این‌ها یک جبهه‌اند و حاضر نبودند که با علی کنار بیایند و با امیرالمؤمنین بسازند. درست است که مغیرةبن شعبه و عبداللَّه بن عبّاس و دیگران در اوّلِ حکومت امیرالمؤمنین گفتند: «یا امیرالمؤمنین! این‌ها را چند صباحی نگهدار»، اما حضرت قبول نکرد. آن‌ها حمل کردند بر این که حضرت بیسیاستی کرد؛ لیکن نه، آن‌ها خودشان غافل بودند؛ قضایای بعدی این را نشان داد. امیرالمؤمنین هر کار هم که میکرد، معاویه با او نمیساخت. این تفکّر، تفکّری نبود که حکومتی مثل حکومت علوی را قبول کند؛ هرچند قبلیها، بعضی‌ها را تحمّل کردند.

از وقتیکه معاویه مسلمان شده بود تا آن روزی که میخواست با امیرالمؤمنین بجنگد، کمتر از سی سال گذشته بود. او و اطرافیانش سال‌ها در شام حکومت کرده‌بودند، نفوذی پیدا کرده بودند، پایگاهی پیدا کرده بودند؛ دیگر آن روز‌های اوّل نبود که تا یک کلمه بگویند، به آن‌ها بگویند که شما تازه مسلمانید، چه میگویید؛ جایی باز کرده بودند. بنابراین، این‌ها جریانی بودند که اساساً حکومت علوی را قبول نداشتند و میخواستند حکومت طور دیگری باشد و دست خودشان باشد؛ که بعد هم این را نشان دادند و دنیای اسلام تجربه حکومت این‌ها را چشید. یعنی همان معاویه‌ای که در زمان رقابت با امیرالمؤمنین، آن‌طور به بعضی از اصحاب روی خوش نشان میداد و محبّت میکرد، بعداً در حکومتش، برخورد‌های خشن از خود نشان داد، تا به زمان یزید و حادثه کربلا رسید؛ بعد هم به زمان مروان و عبدالملک و حجّاج‌بن‌یوسف‌ثقفی و یوسف‌بن‌عمرثقفی رسید، که یکی از میوه‌های آن حکومت است. یعنی این حکومت‌هایی که تاریخ از ذکر جرائمشان به خود میلرزد - مثل حکومت حجّاج - همان حکومت‌هایی هستند که معاویه بنیانگذاری کرد و بر سر چنین چیزی با امیرالمؤمنین جنگید. از اوّل معلوم بود که آن‌ها چه چیزی را دنبال میکنند و میخواهند؛ یعنی یک حکومت دنیایی محض، با محور قراردادن خودپرستی‌ها و خودیها؛ همان چیز‌هایی که در حکومت بنی‌امیّه همه مشاهده کردند. البته بنده در این‌جا هیچ بحث عقیدتی و کلامی ندارم. این چیز‌هایی که عرض میکنم، متن تاریخ است. تاریخ شیعه هم نیست؛ این‌ها تاریخ «ابن اثیر» و تاریخ «ابن قتیبه» و امثال اینهاست که من متنهایش را دارم و یادداشت شده و محفوظ هم هست. این‌ها حرف‌هایی است که جزو مسلّمات است؛ بحث اختلافات فکری شیعه و سنّی نیست.

جبهه دومی که با امیرالمؤمنین جنگید. جبهه‌ی ناکثین بود. ناکثین، یعنی شکنندگان و در این جا یعنی شکنندگان بیعت. این‌ها اوّل با امیرالمؤمنین بیعت کردند، ولی بعد بیعت را شکستند. این‌ها مسلمان بودند و برخلاف گروه اوّل، خودی بودند؛ منتها خودی‌هایی که حکومت علی بن ابی طالب را تا آن جایی قبول داشتند که برای آن‌ها سهم قابل قبولی در آن حکومت وجود داشته باشد؛ با آن‌ها مشورت شود، به آن‌ها مسؤولیت داده شود، به آن‌ها حکومت داده شود، به اموالی که در اختیارشان هست - ثروت‌های باد آورده - تعرّضی نشود؛ نگویند از کجا آورده‌اید! در سال گذشته در همین ایام، من در یکی از خطبه‌های نماز جمعه متنی را خواندم و عرض کردم که وقتی بعضی از این‌ها از دنیا رفتند چقدر ثروت باقی گذاشتند! این گروه، امیرالمؤمنین را قبول میکردند - نه این که قبول نکنند - منتها شرطش این بود که با این چیز‌ها کاری نداشته باشد و نگوید که چرا این اموال را آوردی، چرا گرفتی، چرا میخوری، چرا میبری؛ این حرف‌ها دیگر در کار نباشد! لذا اوّل هم آمدند و اکثرشان بیعت کردند. البته بعضی هم بیعت نکردند. جناب سعدبن‌ابی وقّاص از همان اوّل هم بیعت نکرد، بعضی‌های دیگر از همان اوّل بیعت نکردند؛ لیکن جناب طلحه، جناب زبیر، بزرگان اصحاب و دیگران و دیگران با امیرالمؤمنین بیعت نمودند و تسلیم شدند و قبول کردند؛ منتها سه، چهار ماه که گذشت، دیدند نه، با این حکومت نمیشود ساخت؛ زیرا این حکومت، حکومتی است که دوست و آشنا نمیشناسد؛ برای خود حقّی قائل نیست؛ برای خانواده خود حقّی قائل نیست؛ برای کسانیکه سبقت در اسلام دارند، حقّی قائل نیست - هرچند خودش به اسلام از همه سابقتر است - ملاحظه‌ای در اجرای احکام الهی ندارد. این‌ها را که دیدند، دیدند نه، با این آدم نمیشود ساخت؛ لذا جدا شدند و رفتند و جنگ جمل به راه افتاد که واقعاً فتنه‌ای بود. امّ‌المؤمنین عایشه را هم با خودشان همراه کردند. چقدر در این جنگ کشته شدند. البته امیرالمؤمنین پیروز شد و قضایا را صاف کرد. این هم جبهه دوّم بود که مدّتی آن بزرگوار را مشغول کردند.

جبهه سوم، جبهه مارقین بود. مارق، یعنی گریزان. در تسمیه این‌ها به مارق، این‌گونه گفته‌اند که این‌ها آن‌چنان از دین‌گریزان بودند که یک تیر از کمان گریزان میشود! وقتی شما تیر را در چلّه کمان میگذارید و پرتاب میکنید، چطور آن تیر میگریزد، عبور میکند و دور میشود! این‌ها همین‌گونه از دین دور شدند. البته این‌ها متمسّک به ظواهر دین هم بودند و اسم دین را هم میآوردند. این‌ها همان خوارج بودند؛ گروهی که مبنای کار خود را بر فهم‌ها و درک‌های انحرافی - که چیز خطرناکی است - قرار داده بودند. دین را از علی بن ابی طالب که مفسّر قرآن و عالم به علم کتاب بود یاد نمیگرفتند؛ اما گروه شدنشان، متشکّل شدنشان و به اصطلاح امروز، گروهک تشکیل دادنشان سیاست لازم داشت. این سیاست از جای دیگری هدایت میشد. نکته مهم این‌جاست که این گروهکی که اعضای آن تا کلمه‌ای میگفتی، یک آیه قرآن برایت میخواندند؛ در وسط نماز جماعت امیرالمؤمنین میآمدند و آیه‌ای را میخواندند که تعریضی به امیرالمؤمنین داشته باشد؛ پای منبر امیرالمؤمنین بلند میشدند آیه‌ای میخواندند که تعریضی داشته باشد؛ شعارشان «لاحکم الا للَّه» بود؛ یعنی ما حکومت شما را قبول نداریم، ما اهل حکومت اللَّه هستیم؛ این آدم‌هایی که ظواهر کارشان این‌گونه بود، سازماندهی و تشکّل سیاسیشان، با هدایت و رایزنی بزرگان دستگاه قاسطین و بزرگان شام - یعنی عمروعاص و معاویه - انجام میگرفت! این‌ها با آن‌ها ارتباط داشتند. اشعث بن قیس، آن‌گونه که قرائن زیادی بر آن دلالت میکند، فرد ناخالصی بود. یک عدّه مردمان بیچاره ضعیف از لحاظ فکری هم دنبال این‌ها راه افتادند و حرکت کردند. بنابراین، گروه سومی که امیرالمؤمنین با آن‌ها مواجه شد و البته بر آن‌ها هم پیروز گردید، مارقین بودند. در جنگ نهروان ضربه قاطعی به این‌ها زد؛ منتها این‌ها در جامعه بودند، که بالاخره هم حضورشان به شهادت آن بزرگوار منتهی شد.

من در سال گذشته عرض کردم که در شناخت خوارج اشتباه نشود. بعضی خوارج را به خشکِ مقدّسها تشبیه میکنند؛ نه. بحث سرِ «خشکِ مقدّس» و «مقدّس‌مآب» نیست. مقدس مآب که در کناری نشسته است و برای خودش نماز و دعا میخواند. این‌که معنای خوارج نیست. خوارج آن عنصری است که شورش طلبی میکند؛ بحران ایجاد میکند، وارد میدان میشود، بحث جنگ با علی دارد و با علی میجنگد؛ منتها مبنای کار غلط است؛ جنگ غلط است؛ ابزار غلط است؛ هدف باطل است. این سه گروه بودند که امیرالمؤمنین با این‌ها مواجه بود.

تفاوت عمده امیرالمؤمنین در دوران حکومت خود با پیامبر اکرم در دوران حکومت و حیات مبارکش، این بود که در زمان پیامبر، صفوفِ مشخّص وجود داشت: صف ایمان و کفر. منافقین میماندند که دائماً آیات قرآن، افراد را از منافقین که در داخل جامعه بودند بر حذر میداشت؛ انگشت اشاره را به سوی آن‌ها دراز میکرد؛ مؤمنین را در مقابل آن‌ها تقویت میکرد؛ روحیه آن‌ها را تضعیف میکرد؛ یعنی در نظام اسلامی در زمان پیامبر، همه‌چیز آشکار بود. صفوف مشخّص در مقابل هم بودند: یک نفر طرفدار کفر و طاغوت و جاهلیّت بود؛ یک نفر هم طرفدار ایمان و اسلام و توحید و معنویت. البته آن جا هم همه‌گونه مردمی بودند - آن زمان هم همه‌گونه آدمی بود - لیکن صفوف مشخّص بود. در زمان امیرالمؤمنین، اشکال کار این بود که صفوف، مشخّص نبود؛ به‌خاطر این که همان گروه دوم - یعنی «ناکثین» - چهره‌های موجّهی بودند. هرکسی در مقابله با شخصیتی مثل جناب زبیر، یا جناب طلحه، دچار تردید میشد. این زبیر کسی بود که در زمان پیامبر، جزو شخصیت‌ها و برجسته‌ها و پسر عمّه پیامبر و نزدیک به آن حضرت بود. حتّی بعد از دوران پیامبر هم جزو کسانی بود که برای دفاع از امیرالمؤمنین، به سقیفه اعتراض کرد. بله؛ «حکم مستوری و مستی همه بر عاقبت است»! خدا عاقبت همه‌مان را به خیر کند. گاهی اوقات دنیا طلبی، اوضاع گوناگون و جلوه‌های دنیا، آن‌چنان اثر‌هایی میگذارد، آن چنان تغییر‌هایی در برخی از شخصیت‌ها به‌وجود میآورد که انسان نسبت به خواص هم گاهی اوقات دچار اشکال میشود؛ چه برسد برای مردم عامی. بنابراین، آن روز واقعاً سخت بود. آن‌هایی که دور و برِ امیرالمؤمنین بودند و ایستادند و جنگیدند، خیلی بصیرت به‌خرج دادند. بنده بار‌ها از امیرالمؤمنین نقل کرده‌ام که فرمود:: «لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصّبر» (۴). در درجه اوّل، بصیرت لازم است. معلوم است که با وجود چنین درگیریهایی، مشکلات امیرالمؤمنین چگونه بود. یا آن کجرفتار‌هایی که با تکیه بر ادّعای اسلام، با امیرالمؤمنین میجنگیدند و حرف‌های غلط میزدند. در صدر اسلام، افکار غلط خیلی مطرح میشد؛ اما آیه قرآن نازل میشد و صریحاً آن افکار را رد میکرد؛ چه در دوران مکه و چه در دوران مدینه. شما ببینید سوره بقره که یک سوره مدنی است، وقتی انسان نگاه میکند، میبیند عمدتاً شرح چالش‌ها و درگیری‌های گوناگون پیامبر با منافقین و با یهود است؛ به جزئیات هم میپردازد؛ حتی روش‌هایی که یهود مدینه در آن روز برای اذیّت روانی پیامبر به‌کار می‌بردند، آن‌ها را هم در قرآن ذکر میکند؛ «لاتقولوا راعنا» (۵) و از این قبیل؛ و باز سوره مبارکه اعراف - که سوره‌ای مکّی است - فصل مشبعی را ذکر میکند و با خرافات میجنگد. این مسأله حرام و حلال کردن گوشت‌ها و انواع گوشت‌ها که این‌ها را نسبت به محرّمات واقعی، محرّمات دروغین و محرّمات پوچ تلقّی میکردند: «قل انّما حرّم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن» (۶). حرام اینهاست، نه آن‌هایی که شما رفتید «سائبه» و «بحیره» و فلان و فلان را برای خودتان حرام درست کردید. قرآن با این گونه افکار صریحاً مبارزه میکرد؛ اما در زمان امیرالمؤمنین، همان مخالفان هم از قرآن استفاده میکردند؛ همان‌ها هم از آیات قرآن بهره می‌بردند؛ لذا کار امیرالمؤمنین به مراتب از این جهت دشوارتر بود. امیرالمؤمنین دوران حکومت کوتاه خود را با این سختی‌ها گذراند.

در مقابل اینها، جبهه خودِ علی است؛ یک جبهه حقیقتاً قوی. کسانی مثل عمّار، مثل مالک اشتر، مثل عبداللَّه‌بن‌عبّاس، مثل محمّدبن‌ابی بکر، مثل میثم تمّار، مثل حُجربن عدی بودند؛ شخصیت‌های مؤمن و بصیر و آگاهی که در هدایت افکار مردم چقدر نقش داشتند! یکی از بخش‌های زیبای دوران امیرالمؤمنین - البته زیبا از جهت تلاش هنرمندانه این بزرگان؛ اما درعین‌حال تلخ از جهت رنج‌ها و شکنجه‌هایی که این‌ها کشیدند - این منظره حرکت این‌ها به کوفه و بصره است. وقتی که طلحه و زبیر و امثال این‌ها آمدند صف‌آرایی کردند و بصره را گرفتند و سراغ کوفه رفتند، حضرت، امام حسن و بعضی از اصحاب را فرستاد. مذاکراتی که آن‌ها با مردم کردند، حرف‌هایی که آن‌ها در مسجد گفتند، محاجّه‌هایی که آن‌ها کردند، یکی از آن بخش‌های پرهیجان و زیبا و پرمغز تاریخ صدر اسلام است؛ لذا شما میبینید که عمده تهاجم‌های دشمنان امیرالمؤمنین هم متوجّه همین‌ها بود. علیه مالک اشتر، بیشترین توطئه‌ها بود؛ علیه عمّار یاسر، بیشترین توطئه‌ها بود؛ علیه محمّدبن‌ابیبکر، توطئه بود. علیه همه آن کسانی که از اوّل کار در ماجرای امیرالمؤمنین امتحانی داده بودند و نشان داده بودند که چه ایمان‌های مستحکم و استوار و چه بصیرتی دارند، از طرف دشمنان، انواع و اقسامِ سهام تهمت پرتاب میگردید و به جان آن‌ها سوء قصد میشد و لذا اغلبشان هم شهید میشدند. عمّار در جنگ شهید شد؛ لیکن محمّدبن‌ابیبکر با حیله شامی‌ها به شهادت رسید. مالک اشتر با حیله شامی‌ها شهید شد. بعضی دیگر هم ماندند، اما بعد‌ها به نحو شدیدی به شهادت رسیدند. این وضع زندگی و حکومت امیرالمؤمنین است. اگر بخواهیم جمع‌بندی کنیم، این‌گونه باید عرض کنیم که دوران این حکومت، دوران یک حکومت مقتدرانه و درعین‌حال مظلومانه و پیروز بود. یعنی هم در زمان خود توانست دشمنان را به زانو درآورد، هم بعد از شهادت مظلومانه‌اش، در طول تاریخ توانست مثل مشعلی برفراز تاریخ باشد. البته خون‌دل‌های امیرالمؤمنین در این مدّت، جزو پرمحنت‌ترین حوادث و ماجرا‌های تاریخ است.

امروز به مناسبت این‌که ایام ضربت خوردن و شهادت آن بزرگوار است، من حدیثی را یادداشت کرده‌ام که نقل میکنم: روز بعد از شهادتِ امیرالمؤمنین، یا روز بعد از ضربت خوردن آن حضرت، از قول امام حسن نقل شده است که فرمود: من چند روز قبل به مناسبت سالروز حادثه بدر با پدرم صحبت میکردم و امیرالمؤمنین به من فرمود:: «ملکتنی عینی»؛ من صبح بعد از عبادت، لحظه‌ای چشمم گرم شد و خوابم برد. «فسنح لی رسول‌اللَّه»؛ پیامبر در مقابل من مجسّم شد؛ یعنی به خواب من آمد. «فقلت یا رسول‌اللَّه ماذا لقیت من امتک من الأود و اللدد»؛ یعنی یا رسول‌اللَّه! از امّت تو، من چه کشیدم؛ از اعوجاج‌ها و از دشمنیهایشان. پیامبر در جواب من فرمود: - حالا به تعبیر ما - علی جان! نفرینشان کن؛ «فقال لی ادع علیهم». نفرین امیرالمؤمنین این است: «فقلت ابدلنیاللَّه بهم خیراً منهم» (۷)؛ یعنی گفتم پروردگارا! برای من کسانی را برسان که بهتر از این‌ها باشند و برای این‌ها کسی را برسان که بدتر از من باشد! به فاصله یک روز، این دعایی که امیرالمؤمنین در خواب از خدای متعال درخواست کرده بود، مستجاب شد و در صبح نوزدهم، فرق مبارک آن بزرگوار ضربت خورد و دنیای اسلام به عزای بزرگمرد خود نشست و فریاد «تهدّمت واللَّه ارکان الهدی» (۸) - یعنی پایه‌ها و بنیان‌های هدایت ویران شد - دنیا را گرفت و علی از دست مردم رفت و بعد از امیرالمؤمنین دنیای اسلام آن را کشید که تاریخ میداند. همین کوفه چه سختی‌هایی کشید! بر همین کوفه بود که حجّاج مسلّط شد. بر همین کوفه بود که یوسف‌بن‌عمر ثقفی مسلّط شد. بر همین کوفه بود که به جای امیرالمؤمنین، حکّام اموی یکی پس از دیگری میآمدند و مسلّط میشدند. آن مردم بودند که این فشار‌ها را بر سر این کوفه آوردند. لاحول و لاقوّة الّا باللَّه العلّی العظیم.

پروردگارا! تو را به محمّد و آل محمّد و به روح مطهّر علی بن ابی طالب سوگند میدهیم که ما را از شیعیان و یاران و پیروان آن حضرت قرار بده. ما را از امتحان‌های دشوار زندگی سربلند بیرون بیاور. به ما بصیرت و صبر عنایت کن. پروردگارا! ملت ایران را در همه تجربه‌هایش پیروز کن. دشمنان ملت ایران را مغلوب و مقهور و منکوب کن. پروردگارا! دست‌هایی که به سوی مصالح این ملت دراز میشود، قطع کن. پروردگارا! دل‌ها را به نور معرفت خود نورانیتر کن. پروردگارا! دل‌ها را به نور اخوّت و برادری و مهربانی و اتّحاد فیمابین آحاد ملت، گرمتر و نورانیتر فرما. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، موانع را از سر راه حرکت ملت ایران به سمت اهداف والای انقلاب بردار. گام این ملت را در این راه استوارتر فرما. جامعه ما را جامعه اسلامی به معنای حقیقی کلمه قرار بده. دل ما، جان ما، روح ما، فکر ما و اخلاق ما را آن‌چنانی که علیپسند است، قرار بده. پروردگارا! ما را بیامرز، گذشتگان ما را بیامرز، والدین ما را بیامرز. پروردگارا! روح مطهّر امام بزرگوار ما را با اولیایش محشور کن. ارواح طیّبه شهدا را به اعلیعلیّیّن برسان. پروردگارا! جانبازان و جان‌نثاران و ایثارگران انقلاب را در هرجا که هستند، مشمول لطف و رحمت خود بگردان.

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
قل هو اللَّه احد. اللَّه الصمد. لم یلد و لم یولد؛ و لم یکن له کفوا احد. (۹)

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
الحمدللَّه ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابی‌القاسم المصطفی محمّد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین. سیما علىّ امیرالمؤمنین و علی الصدّیقة الطّاهره و سیّدی شباب اهل الجنّه و علی‌بن‌الحسین و محمّدبن‌علی و جعفربن‌محمّد و موسیبن‌جعفر و علی‌بن‌موسی و محمّدبن‌علی و علی‌بن‌محمّد و الحسن‌بن‌علی والخلف القائم‌المهدی. حججک علی عبادک و امنائک فی بلادک؛ و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین وهداة المؤمنین. اوصیکم عباداللَّه بتقوی اللَّه و استغفر اللَّه لی و لکم.

چند موضوع در خطبه دوم مورد نظر است که عرض میکنم. یک موضوع، موضوع اصلی است؛ بقیه موضوعات، موضوعات کوتاهی است که اوّل آن‌ها را عرض میکنم:

اوّلاً امروز در مراسم تشییع جنازه شهیدان عزیزمان، برادران و خواهران شرکت خواهند کرد. امروز اجتماع و نماز جمعه ما، منوّر به انوار شهدای بزرگوار و معطّر به عطر شهادت است. امیدواریم که خداوند برکات این عزیزان را بر سر ما و بر ملت ما مستدام بدارد و ما را قدردان شهیدان قرار دهد.

مطلب دیگر، در پیش بودن «روز قدس» است. روز قدس، از روز‌های بسیار مهم و تعیین کننده است. سال‌های متمادی است که سعی میشود مسأله قدس فراموش شود. روز قدس، درست تیری است به قلب این توطئه؛ حرکتی است برای خنثی کردن این توطئه خباثت‌آمیزی که استکبار و صهیونیسم و طرفداران و همکارانشان دست به یکی کرده‌اند تا به‌کلّی مسأله فلسطین را به دست فراموشی بسپارند. روز قدس را بزرگ بدارید. این روز، مخصوص ملت ایران هم نیست؛ در خیلی از نقاط عالم، مردم مؤمن و پرشور، با محدودیت‌هایی که در کشور‌های خود دارند -، چون حکومت‌ها خیلی جا‌ها اجازه نمیدهند - روز قدس را گرامی میدارند - به هر حال جمعیت‌هایی که میتوانند این کار را میکنند - ان‌شاءاللَّه امیدواریم امسال هم در مقابل توطئه‌های ناجوانمردانه‌ای که علیه ملت فلسطین شده است، روز قدس بتواند مشت محکمی به دهان دشمنان ملت فلسطین و دشمنان دنیای اسلام بزند.

موضوع دیگری که لازم است من حتماً مطرح کنم، مسأله شوراهاست که منطبق بر اصل قانون اساسی است و دولت فعلی ما بحمداللَّه همّت کرد و توانست این اصل را زنده و احیا کند و موانعی را که وجود داشت، برطرف نماید. این تجربه اوّل در این زمینه است؛ کار سنگین و بزرگی است و امیدوارم که ان‌شاءاللَّه همه - هم دست‌اندرکاران، هم آحاد مردم، هم آن کسانی که در انتخابات شورا‌ها انتخاب خواهند شد - از این تجربه سربلند بیرون آیند. منتها شرطش این است که مردم به این شورا‌ها اقبال کنند، به این انتخابات توجّه کنند، در آن شرکت نمایند، آن را جدّی بگیرند و هدف هم عبارت باشد از این‌که اهدافی که در قانون اساسی برای تشکیل شورا‌ها معیّن شده است - اهداف خدایی، اهداف انقلابی، اهدافی که در جهت تحکیم پایه‌های انقلاب و استحکام قدرت انقلاب و حکومت انقلابی در کشور است - تحقّق پیدا کند. من توصیه میکنم که همه این انتخابات را جدّی بگیرند و مهم بشمارند و در آن شرکت کنند. اگرچه هنوز مدّتی باقی است، اما فعلاً این مقدار را من عرض کنم، تا بعد ان‌شاءاللَّه باز فرصتی پیش آید و موارد تفصیلی را بگویم.

اما آن مطلبی که من امروز لازم دانستم قدری درباره‌اش صحبت کنم، ماجرای قتل‌های مشکوکی است که در کشور ما اتّفاق افتاد؛ بعد هم اطلاعیه شجاعانه‌ای که وزارت اطلاعات در اطراف این قضیه داد. این حادثه، حادثه بی سابقه‌ای برای کشور ما بود. تاکنون چنین حادثه‌ای برای ما پیش نیامده بود. برای مردم هم حادثه جدید و مهم و قابل توجّهی بود. اوّلاً این حادثه با همه خصوصیاتی که دارد - که من درباره آن، نکاتی را که لازم است عرض خواهم کرد - مثل همه حوادث دیگری که از اوّلِ انقلاب در این کشور به وجود آمده است، موجب شد که دشمنان ما در هرجای دنیا که بودند، خوشحال شوند و از آن به عنوان یک وسیله و مستمسکی برای ضربه زدن به نظام - نه به یک شخص خاص، نه به یک جناح خاص و نه این‌که به اصل قضیه کاری داشته باشند - استفاده کنند و همین کار را هم کردند. این استفاده را برای ضربه تبلیغاتی کردند؛ اما فعلاً که به فضل الهی کار دیگری از آن‌ها ساخته نیست، کاری که میتوانند بکنند این است که بوق‌های تبلیغاتی را علیه انقلاب و علیه نظام و علیه مسؤولان بلند کنند؛ هرچه میتوانند، بگویند و تهمت‌های خودشان را تکرار نمایند. کدام حادثه ما از اوّلِ انقلاب این‌گونه نبوده است؟ کدام حادثه تلخ یا شیرینی در این مملکت اتّفاق افتاده که رادیو‌ها - رادیو امریکا، رادیو بی. بی. سی، رادیو صهیونیست‌ها و رادیو‌های گوناگون دیگری که هستند - حرفی که در آن امیدی برای ملت ایران داشته باشد، زده باشند؟ آیا در جنگ چنین خبری شد؟ آیا در فتح خرّمشهر چنین حرفی زده شد؟ ما خرّمشهر را فتح کردیم، اما رادیو‌های بیگانه گفتند دروغ است! وقتی که ثابت شد، گفتند این‌ها این‌قدر خسارت داده‌اند! وقتی مسلّم شد که پیروزی ما بزرگ بود، گفتند این‌ها موج افراد انسانی را به جبهه فرستاده‌اند که این‌طوری شده است! یعنی در هیچ حادثه‌ای از حوادث اوّلِ انقلاب تا به حال - حوادث شیرین و حوادث تلخ - اتّفاق نیفتاده است که این بوق‌های تبلیغاتی یک کلمه بگویند که به نفع ملت ایران باشد؛ امیدی ببخشد، دلخوشیای بدهد، تحسینی در آن باشد! در همه حوادث، این‌ها سعی کردند ضربه‌ای بزنند، سوء استفاده‌ای بکنند، اصلی از اصول مورد علاقه مردم زیر سؤال ببرند و به حکومت ضربه تبلیغاتی و ضربه سیاسی بزنند؛ در این حادثه هم این‌گونه است؛ لذا بنده که بیست سال است از نزدیک با جزئیّات برخورد‌های تبلیغاتی با خودمان مواجهم، از این جنجالی که رادیو‌های بیگانه در این حادثه درست کردند، تعجّب نمیکنم. البته از بعضی کار‌های خودی‌ها تعجّب میکنم! ا ز کار بعضی از این مطبوعاتی‌های خودی و رسانه‌های داخلی تعجّب میکنم! این‌ها درست مثل بچه بی عقلی عمل کردند که پدرش مثلاً در یک برخورد زبانی با یک آدم خبیثِ بدجنسِ بدزبانی درگیر باشد و این بچه بی عقل هم از روی بی‌توجّهی به موقعیت، بنا کند پدر خودش را مثلاً مسخره کردن! این‌ها چنین موضعی گرفتند. البته حالا این نگاه خوشبینانه است؛ مبنی بر این است که این‌ها غرض و مرض و ارتباطی ندارند. اگر چنین باشد، که بحث دیگری است. علی اىّ حال، از این‌که دشمن سوء استفاده کند، ما تعجّب نکرده‌ایم.

اما چند نکته را من باید عرض کنم: اوّلاً این قتل‌هایی که اتّفاق افتاد، حوادثی بسیار بد، زشت، نفرت‌آور و حقیقتاً در خور محکوم کردن بود. کسانی که این‌ها را محکوم کردند، بجا محکوم کردند. این‌ها علاوه بر این‌که قتل بود، جنایت بود؛ با روش‌های بد و غیرقانونی بود. علاوه بر این، موجب درگیر شدن نظام جمهوری اسلامی - با این همه مسائلی که دارد - به مسائل بیخودی و بیهوده شد. الان ما مسائل اقتصادی داریم، مسائل گوناگون داریم، مسأله نفت داریم، مسأله تجارت خارجی داریم، مسأله صادرات غیرنفتی داریم، مسأله پول داریم، مسأله ارز داریم، مسائل سیاست خارجی داریم؛ حالا در لابلای این همه مشکلاتی که دولت با این‌ها درگیر است و دست و پنجه نرم میکند و همه مسؤولان دولتی هم برای کار‌های خودشان مشغول تلاشِ سختند، ناگهان یک قضیه این‌طوری هم برای نظام درست کنند؛ این زشتىِ چنین حادثه‌ای را چند برابر میکند. بنابراین، این حوادث، واقعاً حوادث بدی بود.

نکته دوم این است که من باید از وزارت اطّلاعات - از مدیران وزارت، از وزیر و معاونان و مسؤولان، از هیأت سه نفره‌ای که رئیس جمهور برای پیگیری این حادثه معیّن کردند - تشکّر کنم. این‌ها واقعاً زحمت کشیدند و حقیقتاً این روز‌ها تجربه سختی را از سر گذراندند. این شوخی نیست. انسان یک نقطه ضعفی را در پیکره خودش احساس کند، صادقانه آن را با مردم در میان بگذارد و بگوید این‌جایم این اشکال را دارد، این ضعف را دارد. هر کسی این کار را نمیکند. شما بدانید از این‌گونه قضایا، تا آن‌جایی که ما میشناسیم، در همه سرویس‌های امنیتی دنیا - حتّی چندین برابر - اتّفاق میافتد. اگر بدانید که سازمان «سیا»‌ی امریکا و «موساد» صهیونیست‌ها و «اینتلیجنت سرویس» انگلیس - حالا این سه سازمانی که از این‌ها ماجرا‌های زیادی را اطّلاع داریم - چقدر دستشان درگیر قتل‌ها و جنایت‌ها و خباثت‌ها و بمب‌گذاری‌ها و آدم‌کشی‌ها و مثله کردن‌ها و ترور‌ها و ایجاد وحشتهاست - که البته ما هم یقیناً همه‌اش را اطّلاع نداریم؛ گوشه‌هایی از آن را فقط اطّلاع داریم - واقعاً دچار بهت و حیرت میشوید! منتها آن‌ها نمیآیند این‌طور صریحاً اعلام کنند. یک نفر جاسوس در داخل دستگاه امنیتی کشوری از همین کشور‌های معروف پیدا شد؛ اوّلاً تا ماه‌ها که به کسی چیزی نگفتند - همین‌طور کتمان کردند - بعد که دیدند طرفِ مقابل افشا کرد، این‌ها هم مجبور شدند و افشا کردند؛ آن‌ها هم بنا کردند یک طوری رفع و رجوع کردن! البته محاکمه‌اش کردند؛ لیکن از لحاظ تبلیغاتی، این‌طور چیز‌ها را به رو نمی‌آورند و نمیگویند. شما ببینید درباره این قضیه ما که خودِ وزارت اطّلاعات پیشقدم شد و مطلب را بیان کرد، چه جنجالی راه انداخته‌اند! انگاری که وزارت اطّلاعات جمهوری اسلامی، در مقابل ده‌ها سازمان جاسوسىِ پاک و نورانی و پاکدامن (!) مثل «موساد» و «سیا» و «اینتلیجنت سرویس» یک مجرم است! آن‌ها مرکز فسادند. گاهی اوقات چیز‌هایی از آن‌ها بیرون آمده که دنیا را متوجّه کرده است؛ از جمله کتابی است که به فارسی هم ترجمه شده و چند سال پیش منتشر گردیده است. در این کتاب توضیح میدهد که یک نفر از افراد ظاهراً «MI۵» یا «MI۶» انگلیس - حالا من درست یادم نیست - که مربوط به مجموعه همین «اینتلیجنت سرویس» انگلیس است، از کار‌هایی که در آن‌جا انجام میگرفته و فجایعی که میشده است، گزارشی مینویسد. در مقدّمه ترجمه فارسی این کتاب نوشته بودند که این کتاب در انگلستان ممنوع الانتشار است؛ فروشش را هم ممنوع کرده‌اند و کسی اجازه ندارد آن را منتشر کند! با این‌که سالهاست این کتاب نوشته شده، اما شاید تا به حال هم همین‌طور باشد. هر ترجمه‌ای که از این کتاب بشود، آن ترجمه هم در داخل انگلیس ممنوع است! از این حرف‌ها فراوان بوده است. بنابراین، شجاعتِ این برادران ما در خور تحسین است که این مطلب را بیان کردند.

البته من به شما عرض کنم که عدّه‌ای در صددند از وزارت اطّلاعات انتقام بگیرند و حالا این بهانه خوبی برایشان شده است! مسؤولان وزارت اطّلاعات ما، چه آن وقتی که این وزارت شکل سازمانىِ وزارت پیدا کرد و چه قبل از آن که همین مسؤولان وزارت و همین دست‌اندرکاران بودند و کار میکردند - همین مدیرانی که اغلبشان حالا هم هستند - بزرگترین خدمات را به این کشور کردند. شما نمیدانید که این‌ها چقدر خدمت کردند. اوّلِ انقلاب، بنده خودم در جریان کار بودم. این مرکز ساواکِ دوران رژیم سلطنت پهلوی، مرکز اسناد و اسرار این مملکت بود. عدّه‌ای از این گروهک‌های گوناگون که حواسشان جمع بود، از اطراف به آن‌جا رفتند تا بتوانند این اسناد را درآورند. شما ببیند اسناد اطّلاعاتی را از یک سازمان اطّلاعاتی بیرون بکشند، چقدر میتوانند با آن، افرادی را زیر فشار قرار دهند؛ افرادی را به کار‌هایی وادار کنند؛ آبروی افرادی را ببرند، افرادی را تهدید کنند و به اخاذی بپردازند. ببینید این کار چقدر فساد به وجود میآورد. از احزاب گوناگون سراغ این‌ها رفتند. بعضی از این گروهک‌هایی که امروز زبان درآورده‌اند و مدّعىِ خیلی‌ها شده‌اند، جزو همان کسانی هستند که اگر بنا باشد مسأله اسناد وزارت اطّلاعات در اوّلِ انقلاب دنبال شود، دست همه آن‌ها زیر کارد جمهوری اسلامی است. این‌ها به آن‌جا رفتند و در اوایل انقلاب اسناد زیادی را بیرون بردند. ما در آن زمان اطّلاعی از جایی نداشتیم. ما جزو شورای انقلاب بودیم و از این‌ها خبر‌هایی را راجع به اسناد ساواک میشنیدیم و تعجّب میکردیم که این‌ها از کجا میدانند؛ اما بعد اطّلاع پیدا کردیم که مبالغی از این اسناد را این‌ها خارج کرده‌اند! واقعاً اگر افرادی بخواهند در این زمینه جدیّت به‌خرج دهند، جای این هست که دنبال کنند، ببینند این اسناد کجا رفت و چه شد؟!

نیرو‌های مؤمن و مخلص و صمیمی، از همان روز‌های اوّل، داخل وزارت رفتند. من فراموش نمیکنم؛ چند وقتی از طرف شورای انقلاب مأمور شدم که به آن‌جا بروم و سرکشی کنم. به آن‌جا رفتم؛ اتاق‌هایی را باز میکردیم، میدیدیم که در زیرزمین، جوانان تحصیلکرده و فهیم نشسته‌اند و برای خاطر این مملکت، این اسناد را دسته‌بندی و حفظ میکنند؛ یعنی برای کشور این اسناد را نگهداشتند. بعد قضایای معارضین - گروهک منافقین و حزب توده - پیش آمد. اگر این عناصرِ اطّلاعات نبودند، اگر این مجموعه نبود، شما خیال میکنید که این انقلاب جان سالم به‌در می‌برد؟ پدر همه را در میآوردند! این همه عناصر نفوذی و گروه‌ها و تیم‌های تروریست، از مرز‌های غربیمان، متأسّفانه قبل از جنگ و در اثنای جنگ و در تمام طول این مدّت، همراه با بمب‌های گوناگون و با لباس‌های گوناگون تا خود تهران میآمدند! چه کسی جلوِ این‌ها را میگرفت؟ چه کسی جلوِ ترور‌ها را در این کشور گرفت؟ چه کسی توانست موج ترور‌ها را در این کشور متوقّف کند؟ همین برادران وزارت اطّلاعات، همین مدیران لایق، همین جوانان با اخلاص. حالا اتّفاقی افتاده است و چند نفر در آن‌جا جرمی را مرتکب شده‌اند. به‌خاطر آنها، عدّه‌ای میخواهند از اصل وزارت اطّلاعات انتقام بگیرند! علیه وزارت اطّلاعات تبلیغات میکنند و حرف میزنند. این کمال بی‌انصافی است؛ این ظلم مسلّم است. من به مسؤولان وزارت اطّلاعات - به مدیران، به معاونان، به وزیر و به مدیرانی که در سراسر کشورند - عرض میکنم: عزیزان! همان‌طور که در پیام رئیس جمهور محترم هم بود - و من واقعاً از آن پیام خوشوقت شدم؛ پیام خوبی بود - مبادا روحیه‌تان را از دست بدهید. سنگرهایتان را محکم حفظ و از این ملت دفاع کنید. امروز جنگ دشمن با ما، جنگ تبلیغاتی است، تا در زیر لوای فتنه تبلیغات بیایند جنگ اطّلاعاتی و امنیتی کنند و باز موج ترور راه بیندازند؛ همچنان که حالا شروع کرده‌اند.

نکته بعدی این است که این قضیه تمام نشده است. به نظر ما، این رشته هنوز سرِ درازتر از این دارد. با توجّه به تجربه خودم در زمینه‌های گوناگونِ اداره کشور در طول این بیست سال و آشنایی با جریان‌های سیاسی داخلی و خارجی، من نمیتوانم باور و قبول کنم که این قتل‌هایی که اتّفاق افتاد، بدون یک سناریوی خارجی باشد؛ چنین چیزی ممکن نیست. این قتل‌ها به ضرر ملت ایران بود، به ضرر دولت بود، به ضرر حکومت بود. یک گروه داخلی که جزو وزارت اطّلاعات هم باشند، هرچه هم حالا فرض کنید که متعصّب باشند و بنای این کار را داشته باشند، در سطوحی از وزارت اطّلاعات که اهل تحلیلند، امکان ندارد دست به چنین قتل‌هایی بزنند. این افرادی که کشته شدند، بعضی‌ها را ما از نزدیک میشناختیم. این‌ها کسانی نبودند که یک نظام، اگر بخواهد اهل این حرف‌ها باشد، سراغ این‌ها برود. اگر نظام جمهوری اسلامی اهل دشمن‌کُشی است، دشمنان خودش را میکُشد؛ چرا سراغ فروهر و عیالش برود؟! مرحوم فروهر، قبل از انقلاب دوست ما بود؛ اوّلِ انقلاب همکار ما بود؛ بعد از پدید آمدن این فتنه‌های سال شصت دشمن ما شد؛ اما دشمن بیخطر و بیضرر.

بینی و بین‌اللَّه، فروهر و همسرش - این دو مرحوم - دشمنان ما بودند؛ اما دشمنان بیضرر و بیخطر. این‌ها هیچ ضرری نداشتند. نه به جایی وابسته بودند - که ما آن را میدانستیم - (الان کسانی در داخل فعّالیت میکنند که یقیناً به دستگاه‌های خارجی وابستگی دارند؛ اما دستگاه با این‌ها کاری ندارد و به سراغ کسی میرود که واقعاً دشمنش بوده است) و نه اقتداری داشتند. حزبی با عناصر خیلی معدودی داشتند که سال‌های متمادی این حزب بود. این چنین دشمنی که در داخل کشور هست، مرتّب علیه نظام اطّلاعیه هم میدهد، دیگران هم میگویند که بله؛ در داخل ایران مثلاً آقای فروهر اطّلاعیه داد - داده باشد -، اما کسی از مردم که او را نمیشناخت؛ کسی که با او آشنایی نداشت؛ کسی که تحت نفوذ و تأثیر حرف‌های او نبود. ایشان معروفیتی در میان مردم نداشت؛ نفوذی نداشت؛ دشمن بیخطری بود؛ انصافاً آدم نانجیبی هم نبود. البته ما دشمنانی هم داریم که انصافاً نجیب نیستند؛ اما مرحوم فروهر و مخصوصاً عیالش نه؛ آدم‌ها نانجیبی نبودند. حالا شما فکر کنید، کسی که مثل فروهر را میکشد، آیا میتواند دوست نظام باشد؟! میتواند برای نظام کار کند؟! چنین چیزی معقول است؟! من این را باور نمیکنم. آشنایی من با مسائل سیاسىِ این بیست ساله و قبل از این در دوران انقلاب - آشنایی با اشخاص، آشنایی با جریانات سیاسی، آشنایی با توطئه‌های گوناگونی که از اطراف دنیا همیشه در جریانش بوده‌ایم - اجازه نمیدهد که من باور کنم این کارِ عناصری است که با نظام مسأله‌ای ندارند و نمیخواهند علیه نظام کار کنند.

بعضی از این دو، سه نفر نویسنده‌ای هم که متأسّفانه در این حادثه کشته شدند، اسمشان را بنده هم نشنیده بودم. الان بنده غالباً مجلات و کتاب‌ها و تازه‌های فرهنگ را میبینم. من آدمی نیستم که یک نویسنده و روشنفکر معروفی در کشور باشد و او را نشناسم. البته شاید مثلاً در بعضی از محافل فرهنگی یا غیر فرهنگی خارجی، این‌ها را میشناختند؛ اما در داخل آن‌قدر معروف نبودند که بنده اسم این‌ها به گوشم خورده باشد. بعضیهایشان را هم که اسمهایشان را شنیده بودم، جزو روشنفکران درجه یک این کشور نبودند. افرادی که مردم این‌ها را نمیشناسند، مردم از کتاب‌ها و نوشته‌ها و آثار فکریشان هیچ خبری ندارند و کسی از این‌ها حرفی نمیشنود، بُرد تبلیغی ندارند. آن دستی که به فکر میافتد بیاید این‌ها را تصفیه کند و به قتل برساند - یا در داخل خانه‌هایشان، یا در میان راه، یا در خیابان، یا در بیابان - مگر میتواند بیگانه نباشد و تابع یک نمایشنامه از پیش طراحی شده‌ای نباشد؟!

باید بگردند این‌ها را پیدا کنند. من به شما برادران وزارت اطّلاعات میگویم؛ البته خصوصی هم پیغام داده‌ام و از شما خواسته‌ام. به آقای رئیس جمهور هم تأکید کرده‌ام، به مسؤولان وزارت هم گفته‌ام، حالا هم به این وسیله در حضور مردم از آن‌ها میخواهم که این قضیه را دنبال کنند و سرنخ‌ها را بیابند. باید هوشیاری به‌خرج دهند. ممکن است عواملی که جزو وزارت بوده‌اند، افرادی باشند که فریب خورده باشند و تحت تأثیر آن‌ها قرار گرفته باشند؛ باید گشت و عوامل و سرنخ‌ها را پیدا کرد و نباید به این آسانی از آن گذشت. من عقیده دارم که دستگاه اطّلاعاتی ما بحمداللَّه این ظرفیت را دارد. تا به حال نشان داده است که قدرت دارد، ظرفیت دارد و میتواند کار‌های بزرگ را انجام دهد؛ این کار هم از همان کارهاست.

البته این را هم عرض کنم که عدّه‌ای عناصر سوءِ استفاده‌چی و فرصت‌طلب، در این جنجال چند روزه، به خیال این‌که حالا وزارت اطّلاعات قدرت و توانی ندارد؛ شیر بییال و دُم و اشکمی شده و مورد تهمت قرار گرفته است، سعی میکنند که فضای کشور را از چتر امنیتی خالی فرض کنند. من به آن‌ها هم نصیحت میکنم که این اشتباه را نکنند. اشتباه نکنید؛ این انقلاب آسان به دست نیامده است. این امنیتی که در این کشور هست، آسان به دست نیامده است. این حکومت مردمی، به قیمت خون صد‌ها هزار نفر از این مردم به دست آمده است. مفسدین، افراد شریر، آدم‌های ماجراجو، آدم‌های فرصت‌طلب، آدم‌های بددلِ «الّذین فی قلوبهم مرض» (۱۰) خیال نکنند که حالا دیگر این کشور اطّلاعاتی ندارد، خبری ندارد، کسی را ندارد و میتوانند علیه مصالح این ملت هر کاری دلشان بخواهد، بکنند؛ نخیر، این‌طور نیست. این انقلاب، انقلابی است که به خاطر اقتدارش، در سخت‌ترین توطئه‌ها ایستاد؛ امروز هم به فضل پروردگار از همان اقتدار برخوردار است. درست است که ملت ایران مظلوم واقع شده است؛ درست است که این انقلاب مظلوم واقع شده است؛ اما این انقلاب و ملت ایران هم مثل مولای خودشان امیرالمؤمنین، مظلوم و درعین‌حال مقتدرند و به فضل پروردگار مثل امیرالمؤمنین در همه صحنه‌ها پیروز هم خواهند بود.

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌
اذا جاء نصراللَّه والفتح؛ و رأیت الناس یدخلون فی دین‌اللَّه افواجاً. فسبّح بحمد ربّک و استغفره انّه کان تواباً. (۱۱)

والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته‌

۱) کامل الزیارات، ص. ۱۹۹،
۲) نثرالدر، ج. ۳، ص. ۱۸۶،
۳) دعائم الاسلام، ج. ۱، ص. ۳۸۸،
۴) بحارالانوار، ج. ۳۴، ص. ۲۴۹،
۵) بقره: ۱۰۴،
۶) اعراف: ۳۳،
۷) نهج‌البلاغه، خطبه ۶۹،
۸) بحارالانوار، ج. ۴۲، ص. ۲۸۵،
۹) اخلاص: ۴-۱،
۱۰) بقره: ۱۰،
۱۱) نصر: ۳-۱

انتهای پیام/

نظر شما