شناسهٔ خبر: 22648749 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: افکارنیوز | لینک خبر

ملکشاهی در گفتگو با افکارنیوز: افکارنیوز بررسی کرد؛ افکارنیوز گزارش می‌دهد؛ کوچکی نژاد به افکارنیوز خبر داد؛ نگاهی به فاصله ایجاد شده جریان‌های سیاسی با گفتمان امام و انقلاب؛ افکارنیوز بررسی کرد؛ «افکارنیوز» بررسی کرد؛ «افکارنیوز» بررسی کرد؛ حاجی دلیگانی در گفتگو با افکار نیوز مطرح کرد؛ ایران نژاد در گفتگو با افکار نیوز مطرح کرد؛ گلمرادی در گفتگو با افکار نیوز مطرح کرد؛ در گفتگو یک نماینده مجلس با افکار نیوز؛ «افکارنیوز» بررسی کرد؛

تفسیرالمیزان سوره آل عمران آیه 26-27

حسین شمسیان؛ / دکتر محمدحسین محترم؛ نگاهی به فاصله ایجاد شده جریان‌های سیاسی با گفتمان امام و انقلاب؛ حسن رضایی؛

خواندن معنا و تفسیر آیات قرآن کریم، به فهم درست آن و عملی کردن دستورات الهی در زندگی‌مان کمک می‌کند.

صاحب‌خبر -
به گزارش افکارنیوز،

قرآن سرتاسر اعجاز در زندگی مادی و معنوی است. اگر ما آن را با معرفت تلاوت کنیم، حتما اثرات آن را خواهیم دید. برای آگاهی‌ و فهم بهتر و بیشتر آیات قرآن کریم هر شب تفسیر آیاتی از این معجره الهی را برای شما آماده می‌کنیم.

سوره آل عمران سومین سوره قرآن کریم است که 200 آیه دارد، عمران نام سه نفر از اشخاص مشهور بوده است: نام پدر حضرت موسی (ع)، پدر حضرت مریم (ع) و پدر حضرت علی (ع )که بیشتر به ابوطالب مشهور بوده است. ولی در این سوره بیشتر منظور از آل عمران، پدر حضرت مریم و همسرش و حضرت مریم (ع) و حضرت عیسی (ع) است. این کلمه دو بار در این سوره به کار رفته است.

سوره آل عمران یادآور طبقات و رده هایی از انسان ها است که خداوند متعال آنها را از میان جامعه بشری گزینش و انتخاب کرده است، و اینان عبارتند از: آدم، نوح ، آل ابراهیم و آل عمران. در این سوره مطالب زیادی از جمله: ماجرای جنگ احد، مطالب فراوانی راجع به جهاد، مباهله، دعوت یهود به اسلام، امر به صبر و پایداری، بیان فضیلت شهدا و چند دعای زیبا آمده است.

قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ

بگو بار خدایا تویى که فرمانفرمایى هر آن کس را که خواهى فرمانروایى بخشى و از هر که خواهى فرمانروایى را باز ستانى و هر که را خواهى عزت بخشى و هر که را خواهى خوار گردانى همه خوبیها به دست توست و تو بر هر چیز توانایى (۲۶)

تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَتُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ

شب را به روز در مى ‌آورى و روز را به شب در مى ‌آورى و زنده را از مرده بیرون مى آورى و مرده را از زنده خارج مى‌ سازى و هر که را خواهى بى‌حساب روزى مى‌ دهى (۲۷)

شان نزول :

مفسر معروف (طبرسى ) در (مجمع البیان ) دو شاءن نزول براى آیه اول ذکر کرده است که هر دو یک حقیقت را تعقیب مى کنند:

1 - هنگامى که پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) مکه را فتح نمود، به مسلمانان نوید داد که به زودى کشور ایران و روم نیز زیر پرچم اسلام قرار خواهد گرفت ، منافقان که دلهایشان به نور ایمان روشن نشده بود و روح اسلام را درک نکرده بودند، این مطلب را اغراق آمیز تلقى کرده و با تعجب گفتند: حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) به مدینه و مکه قانع نیست و طمع در فتح ایران و روم دارد در این هنگام ، آیه اول نازل شد.

2 - هنگامى که پیغمبر گرامى (صلى الله علیه و آله و سلم ) به اتفاق مسلمانان مشغول حفر خندق در اطراف مدینه بود و با نظم خاصى مسلمانان ، گروه گروه با سرعت و جدیت ، مشغول حفر خندق بودند تا پیش ‍ از رسیدن سپاه دشمن ، این وسیله دفاعى ، تکمیل گردد، ناگهان در میان خندق سنگ سفید بزرگ و سختى پیدا شد که مسلمانان از شکستن و حرکت دادن آن عاجز ماندند، سلمان به حضور پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) رسید و جریان را عرض کرد، پیامبر وارد خندق شد و کلنگ را از سلمان گرفت و محکم بر روى سنگ فرود آورد، از برخورد کلنگ با سنگ ، جرقهاى جستن کرد، پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) تکبیر فتح و پیروزى گفت ، مسلمانان نیز با او هم صدا شده و آهنگ تکبیر در همه جا پیچید، بار دیگر پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) کلنگ را بر سر سنگ فرود آورده مجددا جرقهاى جستن کرد و قسمتى از سنگ شکست و صداى تکبیر پیروزى پیامبر و مسلمانان ، فضاى اطراف را پر کرد، براى سومین بار، کلنگ را بلند کرد و بر بقیه سنگ محکم کوبید، مجددا از برخورد کلنگ با سنگ ، جرقهاى جستن نمود و اطراف خود را روشن ساخت ، و بقیه سنگ درهم شکسته شد و براى سومین بار صداى تکبیر در خندق پیچید.

سلمان عرض کرد: امروز وضع عجیبى از شما مشاهده کردم !

پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود: در میان جرقهاى که بار اول جستن کرد، کاخهاى حیره و مدائن را دیدم و برادرم جبرئیل به من بشارت داد که آنها در زیر پرچم اسلام قرار خواهند گرفت ! در درون جرقه دوم کاخهاى روم را دیدم ، و هم او به من خبر داد که در اختیار پیروانم قرار خواهد گرفت ، در سومین جرقه ، کاخهاى صنعاء و سرزمین یمن را دیدم و او به من بشارت داد که مسلمانان بر آن پیروز مى شوند و من در آن حال ، تکبیر پیروزى گفتم ، اى مسلمانان به شما مژده باد!...

مسلمانان راستین از خوشحالى در پوست نمیگنجیدند و خدا را شکر مى کردند. اما منافقان ، چهره در هم کشیده و با ناراحتى و به صورت اعتراض ، گفتند:چه آرزوى باطل و چه وعده محالى ؟! در حالى که اینها از ترس جان خود، حالت دفاعى به خویش گرفته اند و مشغول حفر خندق هستند و با آن دشمن محدود، یاراى جنگ ندارند، خیال فتح کشورهاى بزرگ جهان را در سر مى پرورانند، در این موقع آیات مورد بحث نازل شد و به آنها پاسـخ گفت .

تفسیر:

همه چیز به دست اوست 

در آیات قبل سخن از امتیازاتى بود که اهل کتاب (یهود و نصارى ) براى خود قایل بودند و خود را از خاصان خداوند مى پنداشتند (علاوه بر این مدعى بودند حاکمیت و مالکیت نیز از آن آنها است ) خداوند در این دو آیه ادعاى باطل آنان را با این بیان جالب رد مى کند، مى فرماید:(بگو: بارالها! مالک ملکها توئى ، تو هستى که به هر کس بخواهى و شایسته بدانى حکومت مى بخشى و از هر کس بخواهى حکومت را جدا میسازى ) (قل اللهم مالک الملک تؤ تى الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء).

(هر کس را بخواهى بر تخت عزت مینشانى ، و هر کس را اراده کنى بر خاک مذلت قرار مى دهى ) (و تعز من تشاء و تذل من تشاء).

و در یک جمله (کلید تمام خوبیها به دست تواناى تو است ، زیرا تو بر هر چیز توانائى ) (بیدک الخیر انک على کل شى ء قدیر).

ناگفته پیدا است که منظور از اراده و مشیت الهى در این آیه این نیست که بدون حساب و بى دلیل چیزى را به کسى میبخشد و یا از او مى گیرد، بلکه مشیت او از روى حکمت و مراعات نظام و مصلحت و حکمت جهان آفرینش و عالم انسانیت است و گاه این حکومتها به خاطر شایستگیها است ، و گاه حکومت ظالمان هماهنگ ناشایستگى امتها است .

این نکته نیز قابل توجه است که لفظ (خیر) افعل التفضیل است و معادل فارسى آن (بهتر)مى باشد، و براى برترى چیزى بر چیز دیگر ذکر مى شود ولى در بسیارى از موارد، به معنى خوب (بدون مفهوم صفت تفضیلى ) نیز به کار میرود و ظاهر این است که در آیه مورد بحث به معنى دوم است . یعنى سرچشمه تمام خوبیها از او و به دست او است .

جمله (بیدک الخیر) با توجه به الف و لام استغراق در (الخیر) و مقدم شدن خبر بر مبتدا (زیرا بیدک الخیر فرموده نه الخیر بیدک ) نشان مى دهد که تمام خیرها و برکات و نیکها و خوبیها، در دست خدا است ، و ضمنا از این جمله استفاده مى شود که هم عزت ، خیر است و هم ذلت ، و هم بخشیدن حکومت و هم گرفتن آن ، هر کدام در جاى خود خیر است و بر طبق قانون عدالت ، و شرى وجود ندارد، جانیان و بدکاران ، خیرشان در آن است که در زندان باشند، و نیکوکاران با ایمان ، خیرشان در آزادى است .به تعبیر دیگر در جهان هستى شرى وجود ندارد، این ما هستیم که خیرات را مبدل به شر مى کنیم و اگر مى گوید: خیر تنها به دست تو است و از شر سخنى نمى گوید، به خاطر آن است که شرى از ذات پاک او صادر نمى شود.جمله (انک على کل شى ء قدیر) در واقع دلیلى است بر تمام آنچه در این آیه آمده زیرا وقتى او بر هر چیز قادر است ، حکومت و عزت و خیرات به دست او است .

سوال :

در اینجا سوال مهمى مطرح است و آن اینکه ممکن است کسانى از آیه فوق چنین نتیجه بگیرند که ، هر کس به حکومتى مى رسد و یا از حکومت ، سقوط مى کند، خواست خدا بوده و نتیجه این سخن ، امضاى تمام حکومتهاى جباران و ستمگران تاریخ از قبیل حکومت چنگیز و هیتلر و... مى باشد، اتفاقا در تاریخ نیزمى خوانیم که یزید بن معاویه هم براى توجیه حکومت ننگین و ظالمانه خود به این آیه استدلال کرد.

به همین جهت در کلمات مفسران ، براى حل این اشکال توضیحاتى درباره آیه دیده مى شود از جمله این که : آیه مخصوص به حکومتهاى الهى است و یا مخصوص به حکومت پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) و پایان دادن به حکومت جباران قریش است .

ولى حق این است که آیه یک مفهوم کلى و عمومى دارد که طبق آن ، تمام حکومتهاى خوب و بد بر طبق مشیت خداست ، ولى با این توضیح که : خداوند یک سلسله عوامل و اسباب براى پیشرفت و پیروزى در این جهان آفریده است ، و استفاده از آثار این اسباب همان مشیت خدا است .

بنابراین خواست خدا یعنى آثارى که در آن اسباب و عوامل آفریده شده است : حال اگر افراد ستمگر و ناصالحى (همچون چنگیز و یزید و فرعون و مانند اینها) از آن وسایل استفاده کردند و ملتهائى ضعیف و زبون و ترسو، به آن تن در دادند و حکومت ننگین آنها را تحمل کردند، این نتیجه اعمال خود آنها است ، که گفته اند: (هر ملتى لایق همان حکومتى است که دارد)

ولى اگر ملتها آگاه بودند و آن عوامل و اسباب را از دست جباران گرفته و به دست صالحان دادند و حکومتهاى عادلانهاى به وجود آوردند باز نتیجه اعمال آنها است که بستگى به طرز استفاده از عوامل و اسباب الهى دارد.در حقیقت آیه ، بیدار باشى براى همه افراد و جوامع انسانى است که بهوش باشند، و از وسایل پیروزى بهره گیرند و پیش از آنکه افراد ناصالح بر آنها چیره شوند و مقامات حساس اجتماع را از دست آنها بگیرند آنها بکوشند و سنگرها را اشغال کنند.کوتاه سخن اینکه : خواست خداوند همان است که در عالم ، اسباب آفریده تا چگونه ما از عالم اسباب استفاده کنیم .

در آیه بعد براى تکمیل این معنى و نشان دادن حاکمیت خداوند بر تمام عالم هستى مى افزاید: (شب را در روز داخل مى کنى و روز را در شب و موجود زنده را از مرده خارج مى سازى و مرده را از زنده ، و به هر کس اراده کنى بدون حساب روزى مى بخشى ) (تولج اللیل فى النهار و تولج النهار فى اللیل و تخرج الحى من المیت و تخرج المیت من الحى و ترزق من تشاء بغیر حساب )و به این ترتیب مساله تغییر تدریجى شب و روز، کوتاه شدن شب در نیمى از سال ، که از آن تعبیر به داخل شدن شب در روز شده است و بلند شدن شبها در نیم دیگر (دخول روز در شب ) و همچنین خارج شدن موجودات زنده از مرده ، و موجودات مرده از زنده ، و روزیهاى فراوانى که نصیب بعضى از افراد مى شود، هر یک نشانه بارزى از قدرت مطلقه اوست .

نکته ها

1 - (ولوج ) در لغت به معنى دخول است ، این آیه مى گوید: خداوند، شب را در روز و روز را در شب داخل مى کند (در هشت مورد دیگر قرآن نیز، به این معنى اشاره شده است ).

منظور از این جمله همان تغییر تدریجى محسوسى است که در شب و روز، در طول سال ، مشاهده مى کنیم ، این تغییر بر اثر انحراف محور کره زمین نسبت به مدار آن که کمى بیش از 23 درجه است و تفاوت زاویه تابش خورشید مى باشد، لذا مى بینیم در بلاد شمالى (نقاط بالاى خط استوا) در ابتداى زمستان ، روزها کم کمبلند و شبها، کوتاه مى شود تا اول تابستان ، سپس به عکس ، شبها بلند و روزها کوتاه مى شود و تا اول زمستان ادامه دارد. اما در بلاد جنوبى (نقاط پایین خط استوا) درست به عکس است .بنابراین ، خداوند دائما، شب و روز را در یکدیگر داخل مى کند، یعنى از یکى کاسته به دیگرى مى افزاید.

ممکن است گفته شود که در خط حقیقى استوا و همچنین در نقطه اصلى قطب شمال و جنوب ، شب و روز در تمام سال مساوى هستند و هیچگونه تغییرى پیدا نمیکند، شب و روز در خط استوا در تمام سال هر کدام دوازده ساعت و در نقطه قطب در تمام سال ، یک شب 6 ماهه و یک روز به همان اندازه است ، بنابراین آیه جنبه عمومى ندارد.

پاسـخ :

در پاسـخ این سوال باید گفت : خط استواى حقیقى ، یک خط موهوم بیش نیست و همیشه زندگى واقعى مردم یا این طرف خط استوا است یا آن طرف ، و همچنین نقطه قطب ، نقطه بسیار کوچکى بیش نیست و زندگى ساکنان مناطق قطبى (اگر ساکنانى داشته باشد)حتما در مکانى وسیعتر از نقطه حقیقى قطب است ، بنابراین هر دو دسته اختلاف شب و روز دارند.

آیه ممکن است علاوه بر معنى فوق ، معنى دیگرى را هم در بر داشته باشد و آن اینکه شب و روز در کره زمین به خاطر وجود طبقات جو در اطراف این کره به صورت ناگهانى ایجاد نمى شود، بلکه روز، به تدریج از فجر و فلق شروع شده و گسترده مى گردد و شب از شفق و سرخى طرف مشرق به هنگام غروب آغاز، و تدریجا تاریکى همه جا را مى گیرد.

تدریجى بودن تغییر شب و روز به هر معنى که باشد آثار سودمندى در زندگانى انسان و موجودات کره زمین دارد، زیرا پرورش گیاهان و بسیارى از جانداران در پرتو نور و حرارت تدریجى آفتاب صورت مى گیرد، به این معنى که ازآغاز بهار که نور و حرارت ، روز به روز، افزایش مى یابد، گیاهان و بسیارى از حیوانات هر روز مرحله تازه اى از تکامل خود را طى مى کنند و چون با گذشت زمان ، نور و حرارت بیشترى لازم دارند و این موضوع به وسیله تغییرات تدریجى شب و روز تامین مى گردد، مى توانند به نقطه نهایى تکامل خود برسند.

هر گاه شب و روز همیشه یکسان بود، نمو و رشد بسیارى از گیاهان و حیوانات ، دچار اختلال مى شد و فصول چهارگانه که لازمه اختلاف شب و روز و (چگونگى زاویه تابش آفتاب است از بین مى رفت و طبعا انسان از فواید اختلاف فصول بى بهره مى ماند.)

همچنین اگر معنى دوم در تفسیر آیه را در نظر بگیریم که آغاز شب و روز، تدریجى است نه ناگهانى و حتما شفق و بین الطلوعین در میان این دو است ، روشن مى شود که این تدریجى بودن شب و روز، براى ساکنان زمین نعمت بزرگى است ، زیرا کم کم با تاریکى یا روشنائى آشنا مى شوند و نیروهاى جسمى و زندگى اجتماعى آنان بر آن منطبق مى گردد، در غیر این صورت ، مسلما ناراحتیهایى به وجود مى آمد.

2 - جمله (تخرج الحى من المیت و تخرج المیت من الحى ) و شبیه آن در چندین آیه از قرآن مجید به چشم مى خورد که مى گوید: (خداوند زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون مى آورد).منظور از بیرون آوردن (زنده ) از (مرده ) همان پیدایش حیات از موجودات بیجان است ، زیرا مى دانیم آن روز که زمین آماده پذیرش حیات شد، موجودات زنده از مواد بیجان به وجود آمدند، از این گذشته دائما در بدن ما و همه موجودات زنده عالم ، مواد بى جان ، جزو سلولها شده ، تبدیل به موجود زنده مى گردند.پیدایش مردگان از موجودات زنده ، نیز دائما در مقابل چشم ما مجسم است .در حقیقت آیه اشاره به قانون تبادل دائمى مرگ و حیات است کهعمومیترین و پیچیده ترین و در عین حال جالبترین قانونى است که بر ما حکومت مى کند.

براى این آیه ، تفسیر دیگرى نیز هست که با تفسیر گذشته ، منافاتى ندارد و آن مسئله زندگى و مرگ معنوى است ، چه این که مى بینیم گاهى افراد با ایمان که زندگان حقیقى هستند از افراد بى ایمان که مردگان واقعى محسوب مى شوند به وجود مى آیند و گاهى به عکس ، افراد بى ایمان از افراد با ایمان متولد مى شوند.

قرآن زندگى و مرگ معنوى را در آیات متعددى به (کفر) و (ایمان ) تعبیر کرده است .مطابق این تفسیر، قرآن مساله به هم ریختن قانون توارث را که بعضى از دانشمندان آن را از قوانین قطعى طبیعت مى دانند، اعلام مى دارد، زیرا انسان به خاطر داشتن آزادى اراده مانند موجودات بى جان طبیعت نیست که تحت تاثیر اجبارى عوامل مختلف باشد، و این خود یکى از قدرتنمائیهاى خدا است که آثار کفر را از وجود فرزندان کافر (آنها که مى خواهند واقعا مؤ من باشند) مى شوید، و آثار ایمان را از وجود فرزندان مؤ من (آنها که مى خواهند واقعا کافر باشند) از بین مى برد و این استقلال اراده ، که حتى مى تواند بر زمینه هاى مساعد و نامساعد ارثى پیروز گردد از ناحیه اوست .

همین معنى در روایتى از پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله و سلم ) به ما رسیده است چنانکه در تفسیر (الدر المنثور) از سلمان فارسى نقل شده که رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم ) در تفسیر آیه (تخرج الحى من المیت ...) فرمود: یعنى مؤ من را از صلب کافر و کافر را از صلب مؤ من خارج مى سازد.

3 - جمله (و ترزق من تشاء بغیر حساب ) به اصطلاح از قبیل ذکر (عام ) بعد از (خاص ) است زیرا در جمله هاى قبل ، نمونه هایى از روزیهاى خداوند به بندگان ، بیان شده است و در این جمله مساله ، به صورت کلى و عمومیتر در تمام مواهب و ارزاق ذکر گردیده یعنى نه تنها عزت و حکومت و حیات و مرگ به دست خدا است،بلکه هر نوع روزى و موهبتى از ناحیه او است .

جمله (بغیر حساب ) (بدون حساب ) اشاره به این است که دریاى مواهب الهى آن قدر وسیع و پهناور است که هر قدر به هر کس ببخشد کمترین تاثیرى براى او نمى کند و نیاز به نگاه داشتن حساب ندارد، زیرا حساب را آنها نگه مى دارند که سرمایه محدودى دارند، و بیم تمام شدن یا کمبود سرمایه درباره آنها میرود، چنین اشخاصى هستند که دائما در عطایاى خود حسابگرند. مبادا سرمایه آنها از دست برود، اما خداوندى که دریاى بى پایان هستى و کمالات است ، نه بیم کمبود دارد، و نه کسى از او حساب مى گیرد، و نه نیازى به حساب دارد.از آنچه گفته شد، روشن مى شود که این جمله ، منافات با آیاتى که بیان تقدیر الهى و اندازه گیرى و لیاقت و شایستگى افراد و حکمت و تدبیر آفرینش را بیان مى کند، ندارد.

4 - سوال دیگرى در اینجا مطرح است و آن اینکه : از نظر قانون آفرینش و حکم عقل و دعوت انبیاء، هر کسى در کسب سعادت و خوشبختى و عزت و ذلت و تلاش و کوشش براى کسب روزى خویش ‍ مختار و آزاد است ، پس چگونه در آیه فوق ، همه اینها به خداوند نسبت داده شده است ؟!

پاسـخ این سوال این است که سرچشمه اصلى عالم آفرینش و تمام مواهب و قدرتهائى که افراد دارند، خداست ، اوست که همه امکانات را براى تحصیل عزت و خوشبختى در اختیار بندگان ، قرار داده ، و اوست که قوانینى در این عالم وضع کرده که اگر پشت پا به آن بزنند، نتیجه آن ، ذلت است ، و به همین دلیل همه اینها را مى توان به او نسبت داد، ولى این نسبت هرگز منافات با آزادى اراده بشر ندارد، زیرا انسان که از این قوانین و مواهب ، از این قدرتها و نیروها، حسن استفاده ، یا سوء استفاده مى کند.

 

نظر شما