به گزارش شما نیوز ،
از روز دوشنبه، ۲۲ آبانماه ساعت ۱۹ نمایش «شیوه به قداست رساندن یک اعترافکننده نامعتبر» با نویسندگی و کارگردانی آرش واحدی مهمان سالن شماره دو تماشاخانه پالیز شده است. محمد نادرى، خاطره حاتمى، علی باقرى و آذین نظرى در این نمایش شصتدقیقهای به ایفای نقش میپردازند. در خلاصه این نمایش آمده است: «سه مراجعهکننده نابهنگام خلوت کشیشی را بر هم میزنند و...» به بهانه این اجرا؛ با آرش واحدى؛ نویسنده و کارگردان، محمد نادرى و خاطره حاتمى؛ بازیگران نمایش و علیرضا مولایى؛ تهیهکننده اثر گفتوگو کردهایم.
نمایشنامه «شیوه به قداست رساندن یک اعترافکننده نامعتبر» مولفههایی دارد که بر اجرا بسیار تاثیر میگذارد؛ ازجمله اینکه نمایش با دیالوگ پیش میرود و یا اینکه در این نمایش شاهد سه وضعیت دونفره هستیم و کشیش این سه وضعیت را به هم پیوند میزند. ایده اولیه متن چگونه به ذهن شما رسید و نمایشنامه چه پروسهای را طی کرد تا به اجرا برسد؟
آرش واحدى: در ابتدا من کشیشی داشتم که بهشدت غمگین و تنها بود. همچنین دلیلی که میتواند یک کشیش و یا اصولا یک مقام مذهبی را غمگین کند، ایدههایی بودند که جرقه اولیه متن را زدند. با گذشت زمان به این فکر کردم که اگر تعدادی از مردم با این کشیش همصحبت شوند چگونه میتوانند بر روی او تاثیر بگذارند و باعث شوند او دچار این اندوه شود؟ بهمرور شخصیتها شکل گرفت؛ کیت، باب و جرج هم کدام با طرح مسئله و سوالهایی کشیش را به چالش میکشیدند. در این میان باب، یک نویسنده است مانند چارلز بوکوفسکی؛ بسیار شوخطبع است اما با این شوخطبعی، حرفهایی بسیار جدی میزند. درواقع باب فردی است که برای کشیش چالش اصلی را بهوجود میآورد. درنهایت جرج سوالی مطرح میکند و منتظر پاسخ است. میدانستم در بخشی از نمایش، کشیش باید به یک نقطه اوج برسد که در موقعیت سوم این سوال ایجاد میشود. سوال بهگونهای طراحی شده بود که هر فردی بتواند برای خود جوابی داشته باشد، پاسخهای کشیش، راهکارهایی است که من بهعنوان نویسنده خود را بهجای کشیش قرار دادم و آنها را در نظر گرفتم. حتی خود محمد نادری؛ بازیگر نقش کشیش میتواند راهکاری را پیش پای جرج قرار دهد که در گزینههای ما نیست. اینگونه بود که موقعیتهای دوبهدو بهوجود آمد. همچنین میخواستیم شرایطی را بهوجود آوریم تا برای مخاطب سوالی بهوجود بیاید که هم او را به فکر بیندازد و هم برایش جذابیت ایجاد کند.
کمی هم درباره پروسه تمرینها و به اجرا رسیدن نمایش بگویید.
آرش واحدی: پروسهای که برای به اجرا رسیدن طی کردیم، دشوار بود! ابتدا سالن را گرفتیم و سپس باقی عوامل را مشخص کردیم و درنهایت به بازیگران رسیدیم! حدود دو یا سه هفته طول کشید تا بازیگران را انتخاب کنیم اما در مدتزمان دو ساعت با تمام بازیگران به تفاهم رسیدیدم و تمرینها را آغاز کردیم! «شیوه به قداست رساندن...» متنی بازیگرمحور است و واقعا بازیگران در این نمایش از خود مایه میگذارند.
آقای نادری شما در تمام مدتزمان اجرای نمایش، روی صحنه هستید و کشیش نخ تسبیح و پیونددهنده تمام قصهها و پرسشهایی اخلاقی است که سه مراجعهکننده بهوجود میآورند. کشیش برای شما چه جذابیتی داشت که باعث شد این نقش را بازی کنید؟
محمد نادرى: قرار گرفتن در موقعیت این شخصیت برای من جذاب بود و در این میان، رسیدن به موقعیت سوم، برای من از همه جذابتر بود. اینکه هر فردی در زمان مواجهه با چنین موقعیتی چه واکنشی نشان میدهد، برای من بسیار جالب بود. ما سه رفتار را میبینیم اما قضاوت درباره اینکه کدامیک از رفتارها درست است یا اینکه اصلا هیچکدام از رفتارها درست هستند یا نه بر عهده تماشاگر است. ویژگیهای این کشیش هم برایم جذابیت داشت؛ در روستایی دورافتاده یک فرد که سمبل جریان مذهبی است، میخواهد در مواجهه با افراد روستا، فضا و انگارههایی معنوی را که خود به آن اعتقاد دارد، ترویج کند اما انسانی بهشدت تنهاست؛ در مکانی قرار گرفته است که اصلا حرف مشترکی با اهالی روستا ندارد. فقط هر یکشنبه برای آنها موعظه میکند و درباره گناهان کبیره و صغیره و شیوه زندگی برای آنها توضیح میدهد. احتمالا مسئله مورد بحث و دغدغه اهالی روستا درباره میزان محصول، بهدنیا آوردن فرزند، ازدواج کردن و... است. البته در میان اهالی روستا، نویسنده تنهایی هم زندگی میکند و شاید کشیش با تنها کسی که میتواند گپوگفت داشته باشد، همین نویسنده است اما ازقضا نویسنده هم از آن دست انسانهاست که بهنوعی پوچی رسیده است و این دو بیشتر از آنکه بخواهند با هم صحبت کنند، با یکدیگر وارد جدل میشوند. البته کشیش درنهایت ناگزیر است با این فرد بحث داشته باشد.
خاطره حاتمی: هر فردی از ظن خود کشیش را میشناسد، همه ما این شرایط را تجربه کردهایم که در برخی از موارد با مذهب همراه میشویم و گاهی آن را نقد میکنیم.
خانم حاتمی با ورود شما به نمایش، نخستین چالش، شکل میگیرد و انداختن قلاب برای تماشاگر هم در همین برخورد صورت میگیرد. اگر این ورود ناموفق بود نمایش تا پایان ناموفق پیش میرفت. برای شروع و ورود کیت چه برنامهای ریختید و اساسا شخصیت کیت چه جذابیتی برای شما داشت که در نمایش «شیوه به قداست رساندن...» حضور پیدا کردید؟
خاطره حاتمی: در تمام نمایشها ریتم، مهمترین نکته است و در این میان ریتمی که نمایش با آن آغاز میشود، بسیار حساس است چون همچون دومینو کلیت نمایش، به شرایط آغاز آن بستگی دارد. از سویی دیگر نقش کیت بسیار خوب نوشته شده است پس من اصلا کار عجیبی نکردم، تنها کاری که سعی کردم بکنم این بود که چیزی که نوشته شده بود را اجرا کنم.
آقای نادری شما هم بهلحاظ فیگوراتیو و هم درونی، چگونه به این شخصیت رسیدید؟
محمد نادرى: نمایشنامه تنها به ما درباره کشیشی میگوید که سه مراجعهکننده دارد؛ کیت؛ زنی که با همسر خود مشکل دارد و برای اعتراف کردن و پیدا کردن راهکار، نزد کشیش آمده است، باب که نویسنده است و همچنین جرج؛ پسری که همیشه کشیش او را راهنمایی میکرده است و برای اعتراف و راهنماییگرفتن نزد کشیش آمده است. برای رسیدن به نقش، فارغ از اتفاقهایی که در نمایش میافتد، همواره کلیتی را ترسیم میکنم تا دریابم این شخصیت صبح که بیدار میشود، چهکار میکند و تا شب چه اتفاقهایی برای او میافتد. در چه جغرافیایی زندگی میکند، فضای کلیسا چگونه بوده است، زمان آزاد خود را چگونه میگذراند و... این مسائل باعث میشود ابعاد مختلف شخصیت را بهتر بشناسم و چیزی ورای اتفاقهایی که در نمایش میافتند را برای خودم بسازم. این مسائل از خارج از نمایش به من کمک میکنند تا شمایل کشیش را بهتر بسازم.
یکی از نکات برجسته، وضعیت نامتعارف شخصیتها است. برای درآوردن این شخصیتها بازیگر باید در انبان تجربه خود این مصالح را موجود داشته باشد یا صرفا میتوان بهصورت فنی به شخصیتها رسید؟
محمد نادرى: اینکه بازیگر شرایطی داشته باشد تا تمام موقعیتهای دراماتیکی که در طول سالیانسال تحتعنوان نمایشنامه یا فیلمنامه به او پیشنهاد میشود را تجربه کرده باشد، امری محال است. بخشی از به شخصیت رسیدن، شبیهسازی ذهنی است؛ اگر خودمان را بهعنوان یک تختهسیاه در نظر بگیریم، هرکدام از ما در بدو امر، نوشتهای نداریم و تمام نوشتهها و کدها در پروسه زندگی ما بهوجود میآیند، برخی از ما تجربه زیست متنوعتری داریم و برخی دیگر محدودتر اما این تجربیات تنها از زندگی عادی ما بهوجود نمیآیند، بهعنوانمثال در زلزلهای که اخیرا در کرمانشاه بهوقوع پیوسته است، برخی از مردم از نزدیک آن را لمس کردهاند و برخی دیگر از دور آن را رصد میکنند. طبیعتا تجربه زیستی این دو گروه انسان با هم یکسان نیست. ما علاوهبر تجربه شخصی، از طریق مطالعه کردن، آموزش در دانشگاه و مدرسه، فیلم، تئاتر و... دیدن، است که تجربه کسب میکنیم. دیدن تئاتر و فیلم میتواند بهشدت به بازیگران کمک کند چون در این آثار موقعیتهای دراماتیک بسیار زیادی تجربه میشوند و ممکن است بازیگر دیگری که این شرایط را زیست کرده است، نقش را بازی کند و از این طریق میتوان این تجربه را در اختیار گرفت. بخشهای دیگر را میتوان بر عهده تکنیک، تخیل و... گذاشت. تمام آن تجربیات مستقیم و غیرمستقیم با هم تلفیق میشوند و درنهایت از صافی ذهن بازیگر و باتوجه به چهارچوب فیزیکی آن میگذرد.
خاطره حاتمى: خود من بیشتر سعی میکنم فیلم ببینم یا درباره آن بخوانم. بهعنوانمثال درباره قتل، سعی میکنم درباره قتلهایی که در صفحههای حوادث روزنامهها و... است بخوانم یا فیلمهایی در این زمینه ببینم. درواقع و بهقول معروف تمام این مسائل از بعد روانی آدمها سرچشمه میگیرند پس باید از این مصالح استفاده کرد.
باتوجه به پیشینهای که اینگونه شخصیتها در ذهن تماشاگر دارند، چگونه شخصیت را ایفا کردید که در میان تماشاگران احساس همدلی بهوجود بیاورد؟
محمد نادرى: جالب اینجاست برخی از دوستانم که عکسهای نمایش را دیدهاند و متوجه شدهاند که من لباس کشیش پوشیدهام، از من میپرسند که «کشیش شما از آن دست کشیشهای بدجنس است؟» یا تصور میکنند قرار است نمایشی کمدی ببینند و با این تصورها نسبت به شخصیتی که من ایفا میکنم، براساس عکس نمایش، ابراز احساسات میکنند! من به آنها میگویم که نه کشیش ما بدجنس است و نه کار الزاما کمدی است. البته در صحنههای اول و دوم نمایش، لحظههای بامزهای شکل میگیرد اما به کمدی بودن شرایط فکر نکرده بودیم بلکه تضاد فکری میان شخصیتها این موقعیت کمدی را بهوجود میآورد. این ذهنیت درباره کشیشها واقعا وجود دارد. البته سال ۹۲ در نمایش «تیغ و استخوان» به کارگردانی منیژه محامدی هم نقش کشیش را بازی کرده بودم که در آن نمایش، کشیش کمی بدجنسی در خود داشت و مخاطب با او احساس سمپاتی نمیکرد اما در «شیوه به قداست رساندن...»، کشیش ما فردی تنهاست که تلاش میکند کار درست را انجام دهد. البته نتیجهگیری درباره درست یا غلط بودن عمل او را به مخاطب واگذار کردهایم.
خاطره حاتمى: من و محمد نادری هیچ تلاشی نکردیم که موقعیت کمدی ایجاد کنیم اما شرایط بهگونهای بود که موقعیت طنز ایجاد شد. البته برخی از دیالوگها هم به این وضعیت کمک میکنند؛ بهعنوانمثال بحث رکود اقتصادی و... که تماشاگر وضعیت امروز خود را در آن میبیند و از این همذاتپنداری میخندد.
در چالشهای دونفره، میزانسنها وضعیت را پررنگتر میکند. میزانسنها از پیش آماده بوده است یا در پروسه تمرین به آنها رسیده بودید؟
خاطره حاتمى: در پروسه تمرین به این میزانسنها رسیدیم. تا روزهای نزدیک به اجرا همچنان اتود میزدیم! آرش واحدی به ما میگفت میزانسنها را ببندیم و نمایش را به اجرا برسانیم اما ما باز هم اتود میزدیم و اتود میزدیم!
«شیوه به قداست رساندن...» بهنوعی تئاتر اپیزودیک محسوب میشود. در چنین نمایشهایی بهخاطر تعویض صحنهها، تماشاگر و خصوصا تماشاگر امروز که بسیار بیحوصله است، خسته میشود. از سویی دیگر خارج شدن شخصیتی که تماشاگر با او اخت شده و او را شناخته است و آشنا شدن با وضعیت جدید هم کمی برای مخاطبان دشوار است. چه تمهیدی داشتید که مخاطب نمایش شما خسته نشود و دوباره خود را با نمایش شما هماهنگ کند؟
آرش واحدى: ایجاد چالش و سوال در اسرع وقت، بسیار به ما کمک کرد. زمان نمایش ما شصت دقیقه است و به این فکر میکردیم که اگر بین تعویض صحنهها؛ تغییر نوری را در نظر بگیریم، نشان میدهد زمانی گذشته است و کشیش بهمرور به سرانجام رساندن کارهای روزمره خود و درنهایت خوابیدن شبانه خود نزدیک میشود. از سویی دیگر برای دور نشدن مخاطب از فضای نمایش، سوال و چالش شخصیت دوم و سوم را بهسرعت مطرح کردیم. بهعنوانمثال وقتی باب؛ در بخش دوم به خانه کشیش میآید، با پیشنهاد محمد نادری، سریعتر چالش پیش میآید. اگر در ابتدای این بخش قرار بود باب و کشیش با هم احوالپرسی و... داشته باشند، مخاطب دور میشد. از سویی دیگر معمولا در نمایشهای اپیزودیک، زمان و مکان تغییر میکند و درنتیجه تعویض صحنه طولانی میشود و باعث آزاردیدن تماشاگر میشود اما در این نمایش ما با وحدت مکان مواجهیم که زمان با تغییر نور و در مدتزمانی چند ثانیهای نشان داده میشود. البته این کار برای بازیگران بسیار دشوار است چون بازیگر باید بهسرعت حس خود را تغییر دهد و وارد فضای بعدی شود. همکاری بازیگران در این پروسه بسیار اهمیت داشت و آنها اشراف کاملی روی متن داشتند. البته کار محمد نادری که از دقیقه یک تا شصت روی صحنه است، بسیار دشوارتر بود و باید حجم انرژی و حس خود را کنترل میکرد و در تمام نمایش پخش میکرد تا درنهایت با یک انفجار کار خود را خاتمه دهد.
محمد نادرى: از آنجاکه در نمایش تاریکی مطلق نداریم، بخشی از فعالیتها دیده میشود چون خودم اتفاقهای مرتبط با تعویض صحنه را انجام میدهم. درواقع ما تعویض صحنه نداریم بلکه روند زندگی کشیش است. وقتی کیت خارج و باب وارد میشود، من باید لگن آب داغ را آماده کنم. میتوانستم بهسرعت این لگن را آماده کنم اما این اتفاق را به ریتم واقعی شخصیت تبدیل کردم. انگار یکی از مراجعهکنندگان کشیش رفته است و او با آرامش مناسک پاشویه کردن خود را آماده میکند تا باب وارد میشود. از سویی دیگر وقتی کیت میرود و با فاصلهای اندک باب وارد میشود، مخاطب فرصتی برای هضم اتفاق قبلی و وارد شدن به فضای جدید پیدا میکند؛ درواقع یک اتفاق را تا لحظه اوجش میبینیم و وارد چالش جدیدی میشویم.
در زمان میان اپیزودها البته وجه دیگری از شخصیت کشیش هم مشخص میشود؛ علاقه به حفظ نظم موجود. بهعنوانمثال با رفتن هر شخصیت، صندلیها را روبه تماشاگر قرار میدهد و با آمدن فرد جدید، صندلیها رو به هم قرار میگیرند و... انگار نظمی در این ساختمان وجود دارد که باید به آن، احترام گذاشته شود. کمی درباره این وسواسی که کشیش برای خود ساخته است، بگویید.
محمد نادری: در زمان تمرین درباره شیوه اجرایی صحبت میکردیم. درباره کشیش احساس کردم او نوعی خست در بروز حسهای برونی، حرکت کردن و درمجموع برای بیان آنچه درست است و باید بگوید، دارد. درنتیجه کمترین میزان حرکت را برای کشیش در نظر گرفتم. این وجه را حتی در تغییر دکوراسیون منزل در زمان مراجعه افراد هم لحاظ کردهام و همهچیز را متمرکزتر در نظر گرفتم. این تمرکز در زمان صحبت کردن کشیش هم به چشم میخورد و او نوعی طمانینه در کلام خود دارد چون فکر میکند و صحبت میکند. به همین دلیل کشیش لحن خاصی دارد که نمایانگر یک آدم متفکر، غمگین و تنها است. در زندگی روزمره با برخی انسانهای غمگین و تنها مواجه شدهام. این افراد درباره وسایل خود بسیار حساس هستند؛ زندگی آنها چیدمان خاصی دارد که اگر بههم بریزد، نظم زندگی آنها بههم میریزد. احساس کردم این کشیش باید این جنس از وسواس را داشته باشد. افرادی که وقت آزاد دارند و درعینحال تنها هستند، با اشیای پیرامون خود ارتباط عجیبی پیدا میکنند و این اشیا به جزئیات مهم زندگی آنها تبدیل میشود. خود من در مدتزمانی که بین آثاری که در آنها بازی میکنم بهوجود میآید، متن مینویسم. در این زمانها دوران تنهایی را سپری میکنم و ناخودآگاه میبینم این حساسیتها را درباره وسایل پیرامونم دارم.
«شیوه به قداست رساندن...» درباره سبب است، اسبابی که تصمیمهای ما بهوجودشان میآورند تا نتایجی را به بار بیاورند. ما در شخصیت جرج اسباب و نتایج را میبینیم اما در کیت این مورد را نمیبینیم. خانم حاتمی آیا خود شما جدای از متن به نتیجهای که پیشنهاد کشیش برای کیت بهوجود میآورد، فکر کردهاید؟
خاطره حاتمی: وقتی کشیش پیشنهاد خود را میدهد، احساس میکنم از بند آزاد میشوم. کیت با نوعی زرنگی اجازه نداده است زندگیاش شبیه سایر دختران روستا باشد و مسیر زندگی خود را تغییر داده است اما دریافته است که این زندگی هم آن چیزی نیست که از ابتدا میخواست. کیت شخصیتی جستوجوگر است و دوباره میخواهد شرایط را تغییر دهد. پس وقتی از در کلیسا خارج میشود، قطعا تصمیمی برای آینده خود گرفته است.
به برخی مفاهیم که بهغلط تفسیر میشوند، اشاره کردید. در این نمایش کیت به کشیش میگوید «طلاق یکی از گناهان کبیره است» و کشیش او را از اشتباه درمیآورد. در اغلب جوامع شاهد هستیم که برخی تمایل دارند این تصور را در میان دختران رواج دهند. چقدر این وجه از داستان و چالشی که کشیش با عرف دارد برای شما جذابیت داشت؟
خاطره حاتمی: قطعا همه انسانها درگیر و پابند برخی خوانشهای عرفی هستند که بسیاری از آنها اصلا درست نیستند! ما ایرانیها فکر میکنیم تفکرات خرافاتی تنها به اطرافیان ما تعلق دارد اما در برخوردهایی که با غیرایرانیها داشتم، دریافتم که آنها در برخی از موارد از ما بسیار خرافاتیتر هستند. حتی در مسائلی همچون ازدواج، بسیار حساستر هستند. کیت هم این درگیری را دارد شاید مادربزرگ کیت از کودکی در گوش او خوانده باشد که طلاق گرفتن گناه کبیره است و تحت هیچ شرایطی نباید از همسر خود جدا شود. کیت از سویی با همسرش؛ هرینگتون مواجه است، از سویی دیگر حرفهای مادربزرگ را در ذهن دارد و همچنین نگاه اهالی روستا و قضاوتهای آنها او را درگیر خود کرده است. از همین رو وقتی کشیش میگوید میتواند طلاق بگیرد، بارها از او سوال میکند و با نوعی خیال راحت از خانه کشیش میرود.
جریانشناسی این کشیش هم مسئله مهمی است. در بخشی از معرفتشناسی اسلامی و یا حتی مسیحی، نگرشی به انسان وجود دارد که در آن «انسان گناهکار بهدنیا نمیآید» درحالیکه نگرش عرف این بوده است که انسان ذاتا موجودی گناهکار است. بهعنوانمثال در فرقه «دوستیسم» مسیحی اعتقاد بر گناهکار بودن انسان وجود ندارد. به نظر میرسد که کشیش هم دوستیست باشد چون اعتقاد دارد حتی کسی که فکر جنایت را بهصورت یک لذت در ذهنش میپروراند هم بهذات گناهکار نیست. تمام راهنماییهای او هم مبتنی بر همین نگرش است. آیا این عقبه را در متن درنظر گرفته بودید؟
آرش واحدی: من تنها به کشیش و لباس او بسنده نکردم بلکه او را انسانی دیدم که در موقعیتی قرار گرفته است و در آن موقعیت بنا بر دلایلی مسیری را انتخاب کرده است و الان لباس کشیش را پوشیده است. بحثی که مطرح کردید، از زمان پاپ فرانسیس مطرح شده است و کاتولیکها به گناهکار بودن انسان اعتقاد دارند اما بسیاری از کشیشها که خلافنظر پاپ فرانسیس را داشتند، میخواستند ثابت کنند که انسانها در ذات گناهکار نیستند. شاید کشیش ما که به کاتولیکها نزدیک است با همین گروه از کشیشان همراه شده است. شخصیت فردی که لباس کشیش پوشیده و مجبور است مردم را هدایت کند، بسیار عجیب است. اگر یک روز این کشیش خسته باشد و بخواهد استراحت کند، بازهم ناچار است به فردی که خودش حس میکند گناهکار نیست، کمک کند. وقتی با این پسزمینه نگاه میکنیم، درمییابیم کشیش ما ناچار است بیشتر از فردی که فکر میکند همه گناهکار هستند برای مردم مایه بگذارد.
در جریان جدال میان شخصیتها، شاهد برخی طرح پرسشها هستیم که از سوی کلیسا بهظاهر بدیهیات هستند؛ همچون این که مسیح خودکشی نکرده است یا اینکه به کشیش انگ زده میشود بهخاطر مسائل مالی کشیش بودن را انتخاب کرده است. کیت درباره اعانه هم لفظ «حق مشاوره» را مطرح میکند و بهجای اعتراف میگوید مشاوره. البته فروید در پروسه مدرنیته، اعتراف را زمینی کرد؛ تختی که بیمار روی آن دراز میکشد و صحبت میکند و روانکاوی که منفعل است و معمولا حرفی نمیزند، روانکاوی را به اعتراف زمینی تبدیل میکند. آیا اشاره کیت به مشاوره هم از همین مسئله نشات میگیرد؟
آرش واحدی: برخی بدیهیات هستند که در ذهن افراد، ابهام دارند و شاید بتوان مسیحیت را تنها دینی دانست که همچنان فرقه تولید میکند. بهعنوانمثال بحث خودکشی نکردن مسیح، یکی از مسائلی است که چند سال پیش درباره آن موجی راه افتاد مبنیبر اینکه اگر مسیح از شب قبل میدانست قرار است چه اتفاقی برای او بیفتد و همچنان ایستاده است تا این اتفاق بیفتد، نوعی خودکشی انجام داده است، البته این تفکر بیشتر به نیهیلیستها اختصاص دارد. باید درباره این بدیهیات توضیح داده شود و کشیشان هم همچون روحانیان سایر ادیان، یک مطلب را بارها توضیح میدهند. البته مردم در سراسر دنیا از حرفهای متفاوت و جدیدتر روحانیون استقبال میکنند. از سویی دیگر تفکری وجود دارد مبنی بر اینکه افرادی که لباس مذهبی یک کشور را میپوشند، بهلحاظ مالی منتفع میشوند. ما خواستیم با این مسئله هم چالشی داشته باشیم. شخصیت کیت همهچیز را مادی میبیندف پس ممکن است فکر کند کلیسا و زمینهای اطراف آن، به کشیش تعلق دارد.
محمد نادری: سراسر جهان ذهنیتی مشکوک نسبت به نهاد کلیسا وجود داشته است و این مسئله بستری تاریخی دارد، در دل تاریخ بارها از باورهای مردم سوءاستفاده شده است؛ در مقطعی در قرونوسطی بهشت را میفروختند. در مقطع طولانی در اروپا کلیسا صاحب قدرت بود و چون با باور مردم همراه بود، فساد ایجاد شده بود. همراهی نهاد قدرت و مذهب در اروپا منجر به فساد شده بود. به همین دلیل باور تاریخی در ناخودآگاه جمعی شکل گرفته است و شکی نسبت به نهاد مذهب بهوجود آمده است. در بخشی از نمایش کشیش قصهای تعریف میکند: «در روستایی عدهای از مردم فکر میکردند تمام مشکلاتشان؛ مصادره شدن خانه و... زیر سر کشیشها است و هزینهای که دولت برای کلیسا تعیین کرده است از سفره آنها کم میشود.» و داستان این روستا را تعریف میکند. در ابتدا با گفتن این مونولوگ مشکل داشتم اما بعدا با خود فکر کردم این، باور کشیش است چون از یکسو خودش و نهاد کلیسا را تبرئه میکند و از سویی دیگر وقتی در این لباس است، حرفی بهغیراز این نمیتواند بزند. در جایجای این نمایش این جدل وجود دارد و تماشاگری که «شیوه به قداست رساندن...» را میبیند، هر زمان که یکی از مراجعهکنندگان چیزی را به کشیش نسبت میدهد یا انگی به او میزند، با مراجعهکننده احساس همراهی میکند. این حس تاریخی از قرونوسطی نشات میگیرد. جالب اینجاست که یکی از دوستان درباره اینکه نقش جرجی را یک دختر؛ آذین نظری، ایفا میکند، گفت که میشد جرجی را بهجای پسر، دختر درنظر گرفت و تصور کرده بودند دختر بودن بازیگر جرجی به رسوایی اخلاقی کشیشهایی که با پسربچهها ارتباط داشتند، مرتبط است درحالیکه اصلا چنین وجهی مد نظر ما نبوده است. بخشی از برداشتهای مردم به اخباری که میخوانند، مربوط میشود.
آقای مولایی در دورانی که تعداد تماشاخانههای خصوصی زیاد شده است و جریانی به تئاتر دولتی ما افزوده شده است، تولید تئاتر با چالشی جدی مواجه شده است. چه شد که تصمیم گرفتید با آرش واحدی همراه شوید و نمایش «شیوه به قداست رساندن...» را تهیه کنید؟
علیرضا مولایى: اتفاقا هفته گذشته یکی از دوستان در یکی از نشریات مطلبی کار کرده بود درباره اینکه تهیهکنندههای پولدار به تئاتر آمدهاند و پول خرج میکنند! بعد از اجرای نمایش «باور کنید من گره گوار سامسا هستم» نوشته سمیرامیس بابایی و کارگردانی آرش واحدی، تصمیم گرفتم به فضای تئاتر و تهیهکنندگی این هنر وارد شوم. البته تمایل به ورود در این فضا در من بود. وقتی متن «شیوه به قداست رساندن...» را خواندم، بسیار جذب نمایشنامه شدم چون به مخاطب تلنگر میزند که حداقل بعد بیرون رفتن از سالن به آن فکر کند. این وجه از نمایش برای من بسیار مهم است و حتی بهعنوان مخاطب بهدنبال این نوع نمایشها میگردم. ازاینرو با هم همراه شدیم. واقعا فضای سختی است چون کاملا مستقل کار میکنیم و حمایتی وجود ندارد. در بسیاری از مواقع شرایط دلسردکننده است. از سویی دیگر هدف من از تهیهکنندگی «شیوه به قداست رساندن...» تنها اجرای این نمایش نبود بلکه قصد داریم گروهی را بهوجود بیاوریم که این مسیر ادامه پیدا کند.
فضای تهیهکنندگی تئاتر بسیار غیرهنری شده است. چقدر به اینکه تهیهکنندگان تئاتر، نگاه هنری خود را حفظ کنند، اعتقاد دارید؟
علیرضا مولایى: اتفاقا در مسیر آمادهسازی این نمایش با افرادی مواجه میشدم که به من میگفتند روی این نمایش کار نکنم. متن کمدی به من پیشنهاد میکردند و میگفتند باید به فروش کار فکر کنم! درحالیکه از ابتدا ما به فروش فکر نکردیم بلکه دغدغه ما این بود کاری را روی صحنه ببریم که هم آن را دوست داشته باشیم و هم بتوانیم راه خود را ادامه دهیم.
محمد نادری: بهعنوان کسی که کار اجرایی خود را سال ۱۳۷۹ آغاز کرده و در نمایشهای بسیار زیادی حضور داشته است، به خوانندگان پیشنهاد میکنم «شیوه به قداست رساندن یک اعترافکننده نامعتبر» را ببینند چون با صحنههای جذابی مواجه میشوند و با حال خوب تحت تاثیر کار از سالن خارج میشوند.
البته بازگشت هزینه اولیه بسیار مهم است اما اگر تنها هدف، مالی باشد، نمایش بهسمت شوخیهای روز و حضور صرف بازیگران کمدی میرود.
علیرضا مولایى: این نگاه باعث میشود کارگردان یا تهیهکننده نسبت به انتخاب بازیگر چهره اقدام کند. در این صورت مخاطبان تئاتر تبدیل به فالوئرهای اینستاگرام میشوند و از فضای تئاتر خارج میشویم. نتیجه این نوع برخورد با تئاتر، ابتذال است. امیدوارم از این اجرا سلامت بیرون بیاییم تا بتوانیم این حرکت را ادامه دهیم.
معمولا ارتباط مخاطب تئاتر با اثر از طریق گوش و چشم است اما شما عنصر دیگری را هم به نمایش افزودهاید. زمانیکه مخاطب وارد سالن میشود، بوی کندر توجه او را جلب میکند و در پایان، بوی سیگار جایگزین آن میشود. چه شد که تصمیم گرفتید حس بویایی تماشاگران را هم درگیر کنید؟
آرش واحدى: در جریان نمایش متوجه میشویم کلیسا دو هفته قبل از آنکه داستان نمایش آغاز شود، دچار آتشسوزی شده است. به این فکر کردیم باتوجه به این آتشسوزی بعد دیگری هم به نمایش اضافه کنیم. بوی کندر بسیار مشخص است اما بوی سوختگی را تداعی میکند.
البته لازم است در تئاتر تمام حواس تماشاگر را درگیر نمایش کرد و حتی میتوان در فاصلهگذاریها حس لامسه تماشاگر را هم درگیر کرد.
آرش واحدى: ایدههایی در این زمینه داریم که در روزهای آتی مشخص میشوند!
شما در سالنی نمایش خود را روی صحنه بردهاید که دو اجرا در روز را تجربه میکند. این شرایط، کار طراح، بازیگر و طبیعتا کارگردان را دشوار میکند. شما در این زمینه مشکلی نداشتید؟
آرش واحدى: این روزها شاهد هستیم که برخی سالنها سه الی چهار اجرا در روز را تجربه میکنند و این مسئله کار را برای تمام گروه دشوار میکند. البته قرار بود سالن شماره دو پالیز، سه اجرایی باشد اما شانس آوردیم و دو اجرایی باقی ماند! این شرایط برای بازیگران بسیار دشوارتر است چون بازیگران باید حداقل سی دقیقه قبل از اجرا در سالن حاضر شوند، موقعیت خود را پیدا کنند و شرایط صحنه را لمس کنند. از لحاظ نور و... هم مشکلاتی بهوجود میآید. بهعنوانمثال نور سالن بین دو گروه تقسیم شده است! حتی مکان موردنیاز برای دپوی دکور هم ازپیشتعیینشده است. تقریبا موقعیت اجرای نمایش در ایران به بغرنجی شرایطی است که کشیش نمایش ما در آن قرار دارد.
محمد نادری: باید از چند جهت درباره این مسئله صحبت گرد؛ کسی که سالن تئاتر دارد، هزینههای خاص خود را دارد و بهدنبال راهی است که هم هزینههای خود را تامین کند و هم به سوددهی برسد. از سویی دیگر گروههای نمایشی بهدنبال شرایط ایدهآل برای اجرای تئاتر هستند. در این میان این نگرانی وجود دارد که برخی از آثار از ایدهآل خود فاصله بگیرند. این فروکاستن حداقل در دکور، نورپردازی و... نمایشها کاملا دیده میشود. گروهها ناچار هستند به برخی از محدودیتها تن دهند. تا حدی این حرف که خلاقیت در محدودیت شکل میگیرد را قبول دارم اما در بسیاری از مواقع محدودیتها خلاقیت را از بین میبرد چون طراحیهایی در ذهن دارید اما بهخاطر این مشکلات باید از ایدهآلها چشمپوشی کنید. البته خوشبختانه در «شیوه به قداست رساندن...» توانستیم نوعی همخوانی میان آنچه میخواهیم و آنچه سالن در اختیار ما قرار داده است، ایجاد کنیم و کار چندان لطمه نخورده است، اما در بسیاری از آثار میبینیم این شرایط تاثیرگذار هستند و تماشاگر متوجه این مشکلات میشود.
مینا صفار
نظر شما