شناسهٔ خبر: 22529912 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه کیهان | لینک خبر

خطر آمریکای هسته ای در کمین حیات بشری

صاحب‌خبر -

سبحان محقق
اشاره
آمریکایی‌ها و کلاً غربی‌ها هرچند طی سده‌های اخیر علت‌العلل بسیاری از جنگ‌ها و فجایع بزرگ بوده‌اند، ولی هنری که آنها داشته‌اند و دارند، این است که همیشه آدرس اشتباهی می‌دهند و منشاء خطر را درجاهای دیگر و خارج از حوزه‌های سیاسی و فرهنگی خود جا می‌زنند. به قول یک متفکر نکته‌سنج، آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها خودشان میلیون‌ها سیاه‌پوست را خورده‌اند، ولی همه جا جار می‌زنند که سیاه‌پوست‌ها آدمخوارند! غربی‌ها در رابطه با مالکیت سلاح‌های هسته‌ای و کلاً انرژی هسته‌ای نیز همین شگرد را به کار می‌گیرند؛ آنها کشورهای غیرغربی را نامطمئن و غیرقابل اعتماد می‌دانند و با دامن زدن این فرهنگ و نگرش در دانشگاه‌ها، دیگرهراسی را در ذهن‌ها نهادینه می‌کنند.
این در حالی است که خود آمریکا و کشورهای غربی برای راه‌اندازی جنگ علیه ملت‌های مظلوم و بی‌پناه، سابقه ننگینی دارند، و مصداق‌های زیادی را می‌توان در اینجا ردیف کرد و درندگی غربی‌ها را نشان داد.
علاوه بر این سابقه زشتی که غربی‌ها دارند، آنها در حال حاضر انگیزه‌های زیادی برای راه‌اندازی فاجعه‌های بزرگ در حد جنگ هسته‌ای را دارند.
مقاله حاضر این انگیزه‌ها را از ابعاد مختلف، مورد توجه قرار می‌دهد.
سرویس خارجی

زمانی که «تفنگ» اختراع شده بود، گفته می‌شد که دیگر جنگی رخ نخواهد داد، چون همه می‌دانند که این سلاح مرگبار، چه خواهد کرد و به همین خاطر، کشورها از بروز جنگ هراس دارند.
اما، در عمل و طی چند صد سال اخیر دیدیم که جنگ همزاد و همراه جامعه بشری بوده و پابه‌پای توسعه تفنگ به کلت و مسلسل و کاتیوشا، و علی‌رغم مرگبارتر شدن آنها، جنگ نیز به حیات خود ادامه داده و حتی گسترده‌تر هم شده است.
در اروپای دوره رنسانس (نوزایش) و رفرماسیون (اصلاح دین) هم دانشمندان و متفکران اروپایی، انگشت اتهام را به سمت دین گرفتند و اعتقادات دینی و مذهبی را زمینه‌ساز بروز جنگ دانستند و گفتند وقتی که دین از فرمانروایی خارج شود و یا به حاشیه برود، جنگ نیز از زندگی بشری خارج می‌شود و انسان برای همیشه در صلح و آرامش خواهد بود.
اما، این ایده نیز با جنگ‌های استعماری قرن نوزدهم و دو جنگ جهانی اول و دوم، نادرست از آب در آمده و بشر جنگ‌های صددرصد غیرمذهبی را در این دوران تجربه کرده است.
تداوم این وقایع، متفکران را به این نتیجه رساند که تا زمانی که انسان و جامعه هست، جنگ هم هست. درگیرودار همین تفکر بود که بمب هسته‌ای هم به درون زرادخانه تسلیحاتی جا باز کرد.
سلاح هسته‌ای در مقایسه با همه سلاح‌هایی که بشر تا آن‌زمان تجربه کرده بود، این تفاوت را داشت که در صورت به کارگیری متقابل، زندگی هر دو طرف را به خطر می‌انداخت.
این ویژگی انحصاری، باز هم برخی را به صرافت انداخت که انسان هرچند ممکن است از این پس، بجنگد، ولی دست به سلاح هسته‌ای نمی‌برد.
اندیشمندانی که خوشبین‌تر از دیگران بودند، آمدند همین ایده را محمل نظریه‌های آشنایی چون «بازدارندگی»، «وحشت متقابل»، «بازی با حاصل جمع صفر،» کردند و برای چارچوب‌بندی این نظریه‌ها، از ریاضیات و منطق هم کمک گرفتند.
قضیه‌ای که در این ارتباط به کار گرفته شد، بسیار ساده بوده و در «موضوع»، «محمول» و «نتیجه» قیاس زیر قابل بیان است:
موضوع: انسان‌ها نوعا از مردن هراس دارند؛
محمول: جنگ‌ هسته‌ای متقابل، جان همه انسان‌ها را به خطر می‌اندازد؛
نتیجه: پس، انسان‌ها دست به جنگ هسته‌ای نمی‌زنند.
اما، آیا واقعا چنین است؟ در ظاهر استدلال قیاسی فوق، نقصی ندارد. ولی براساس داده‌های سیاسی، تاریخی و روانشناختی، ایرادات زیادی را می‌توان به این استدلال، وارد کرد.
اول اینکه، درست است که انسان‌ها نوعا از مرگ هراس دارند، ولی در عرصه سیاسی تصمیم‌گیری همیشه محصول «اراده جمعی» نیست در کشوری مثل آمریکا که یک «نظام ریاستی» بر آن حاکم است، رئیس‌جمهور قدرت زیادی دارد و همان‌طور که ماجرای حمله به عراق در سال 2003 نشان داد، رئیس‌جمهور آمریکا اگر بخواهد، می‌تواند کنگره و همه نهادهای بین‌المللی را دور بزند و جنگ را آغاز کند.
درچنین شرایطی، حالات روانی و روحیات فرد اهمیت می‌یابد و همانطور که بسیاری از انسان‌ها خودکشی می‌کنند و یا دست به ماجراجویی‌های خطرناک می‌زنند، کسی که در آمریکا ( و در همه کشورهای فرد محور و مسلح به سلاح هسته‌ای) به قدرت می‌رسد، ممکن است یک جنگ هسته‌ای را آغاز کند.
مورد دوم که احتمال وقوع یک جنگ هسته‌ای را قوت می‌بخشد،‌«وسوسه پیشدستی در حمله هسته‌ای» و یا غیر هسته‌ای است. کشوری که دست به حمله پیشدستانه می‌زند، به زعم خودش، می‌خواهد فرصت حمله متقابل را از دشمن بگیرد. پس اقدام به جنگ هسته‌ای، منتفی نیست.
مورد سوم، راه انداختن جنگ هسته‌ای محدود علیه یک کشور غیر هسته‌ای است. این اتفاق نیز در عرصه بین‌الملل، که قانون جنگل کم و بیش بر آن حاکم است، دور از انتظار نیست.
در یک جمع‌بندی از آنچه تا اینجا گفته شد، به این نتیجه می‌رسیم که جنگ هسته‌ای امری محتمل بوده و ممکن است این حادثه در آینده‌ای دور و یا نزدیک اتفاق بیفتد.
اما، از جنبه دیگر هم می‌توان احتمال وقوع یک جنگ هسته‌ای را پیش‌بینی کرد و آن، کالبدشکافی پیوند میان «قمر» و «متروپل» در بستری از نظم جهانی است که «اقتصاد» و «تجارت» در آن جایگاه ویژه‌ای دارد.
قمر - متروپل
پیوند قمر و متروپل یک پیوند عمودی میان کشورهای ضعیف و وابسته از یک طرف و کشورهای قدرتمند صنعتی از طرف دیگر است.
در این پیوند ساختاری که طی دهه‌ها و سده‌های اخیر ایجاد شده، کشورهای پیرامونی (اقمار) مازاد خود را از طریق آوند، به کشورهای مرکزی (متروپل‌ها) منتقل می‌کنند. اگر این پیوند عمودی قطع و در روند انتقال مازاد، اختلال ایجاد شود، کشورهای مرکزی دچار بحران‌های اقتصادی می‌شوند.
حال سؤالی که در اینجا مطرح می‌شود این است که این پیوند قمر - متروپل، چه ربطی به جنگ آن هم از نوع هسته‌ای دارد؟
در اینکه پیوند مذکور عامل تداوم جنگ است، کمتر می‌توان تردید کرد؛ به عنوان مثال جنگ کنونی آل‌سعود علیه یمن و تداوم آن، مرهون سلاح‌هایی است که از آمریکا، انگلیس و آلمان به عربستان سرازیر شده و می‌شوند. سران این سه کشور متروپل می‌دانند که اقتصاد آنها شدیداً به مازاد کشور اقماری عربستان (دلارهای نفتی) وابسته است. به همین خاطر، آنها وقتی با اعتراضات مردمی جامعه خود مواجه می‌شوند و وقتی به آنها گفته می‌شود در قتل‌عام کودکان یمنی مشارکت نداشته باشند، یا سکوت می‌کنند و یا اگر مجبور باشند که حقیقت ماجرا را بگویند، آن را بر زبان می‌آورند.
این منطق مقامات قدرت‌های غربی که «ما به دلارهای عربستان نیاز داریم و هرگونه استفاده‌ای که این کشور از سلاح‌ها می‌کند، به ما مربوط نمی‌شود» به خوبی آشکار می‌کند که چگونه پیوند ساختاری قمر - متروپل در ایجاد و تداوم جنگ‌های متعارف نقش بازی می‌کند. بی‌دلیل نبود که در سال‌های آغازین شکل‌گیری داعش (2013 به بعد)، یک نظریه‌پرداز غربی داعش را گنجی گرانبها برای آمریکا و قدرت‌های اروپایی دانسته بود. داعش در واقع، آوند انتقال مازاد از قمر به متروپل را تقویت می‌کرد.
به هر حال در پشت بیشتر تحولات خونین جاری در منطقه و جهان، همین دغدغه غرب برای «حفظ ثبات اقتصادی برای خود» را می‌بینیم. با این تفاصیل، آیا همین منطق و گرایش غرب برای حفظ ثبات اقتصادی و برای حفظ نظم تحمیلی قمر - متروپل، را نمی‌توان زمینه‌ساز وقوع یک جنگ هسته‌ای دانست؟ جنگی که استارت آن، ممکن است اقدام به «حمله پیشدستانه» و یا یک «جنگ اتمی محدود» و یا حتی ناشی از ماجراجویی یک فرد نامتعادل و دیوانه باشد.
وقتی که قرار است دوره یکه‌تازی و آقایی آمریکا و کشورهای صنعتی پایان یابد و آنها در شرایط انتخاب قرار بگیرند، هیچ بعید نیست که شانس بقای خود را با یک جنگ هسته‌ای امتحان کنند. لذا، انگیزه برای وقوع جنگ هسته‌ای کم و بیش وجود دارد. به همین خاطر است که غربی‌ها تلاش می‌کنند سلاح هسته‌ای را در انحصار خود داشته باشند و برای ممانعت از دسترسی سایر کشورها، از هر اهرمی، از جمله تحریم‌های اقتصادی استفاده می‌کنند.
همپوشانی خطرناک
نظام کنونی بین‌الملل متضمن دو همپوشانی است که ممکن است زمینه‌ساز وقوع یک جنگ هسته‌ای در آینده باشد؛ یکی از این دو، میراث روند تاریخی حدودا 450 ساله است که از زمان لشکرکشی دریایی «آلبوکرک» در میانه قرن پانزدهم میلادی آغاز شده است. در این روند 450 ساله، روابط بین‌الملل تغییر ماهیت داده و جنبه تجاری و اقتصادی آن بر جنبه‌های سیاسی و فرهنگی غلبه پیدا کرده است. به عبارت شفاف‌تر، سود بردن از یکدیگر بر مبادلات متقابل غلبه پیدا کرده است.
بهترین مثالی که به زمان ما نزدیک است و جنبه سوداگرانه روابط بین‌الملل را برملا  می‌کند، ماجرای سفر «دونالد ترامپ» رئیس‌جمهور تاجر مسلک آمریکا به عربستان و انعقاد قراردادهای اقتصادی و تجاری کلان میان وی و پادشاه عربستان است. قراردادهایی که ارزش آن، تا 150 میلیارد دلار هم گزارش شده است.
جنبه دیگر نظام کنونی بین‌الملل که با اولی، همپوشانی دارد و آ‌ن را تقویت می‌کند، حاکمیت «اولیگارشی» (یعنی شمار معدودی از پولداران و سرمایه‌داران متنفذ) بر کشورهای قدرتمند و موثر در نظام جهانی است.
این حاکمان که انسان‌ها و کشورهای دیگر را به چشم «طعمه» و نه «همنوع» می‌بینند، در بستری از نظم جهانی بازی می‌کنند که تار و پودش مبتنی بر سوءاستفاده تجاری و اقتصادی کشورهای ضعیف توسط کشورهای قوی‌تر است.
مقایسه دو رویکرد در عمل
دو رویکرد واقع‌گرایی و آرمانگرایی در برابر پدیده‌هایی مثل جنگ و صلح و اتحاد و ائتلاف، منطق‌های متفاوتی دارند؛ واقع‌گرایان و افرادی مثل «هانس مورگنتا» معتقدند، «تنها قدرت است که قدرت را متوقف می‌کند.» آرمانگرایان که بیشتر به صلح توجه دارند، بر مذاکره و ارزش‌های مشترک انسانی تاکید می‌کنند و از کشورها می‌خواهند که هنجارهای بین‌المللی و قوانین و کنوانسیون‌ها را ملاک عمل خود قرار دهند و حتی‌الامکان از جنگ بپرهیزند.
در عرصه عمل، اندیشمندان لشکرکشی آمریکا و غرب به افغانستان و عراق را در چارچوب نظریه «جنگ تمدن‌ها» ارزیابی می‌کنند. این نظریه توسط «هانتینگتون» یعنی چهره شاخص واقع‌گرایی در اواخر قرن بیستم ارائه شده است.
آمریکا به همراه انگلیس و دیگر متحدانش سال‌هاست که با آرمانگرایی و قانون‌گرایی و ارزش‌گرایی خداحافظی کرده‌اند؛ آنها به جای حمایت از ملت‌ها، از دیکتاتورها حمایت می‌کنند، به جای پایان دادن به جنگ و بحران، به آن دامن می‌زنند، منافع آنها اگر بر اساس ارزش‌های انسانی مورد ارزیابی قرار گیرند، کاملا نامشروع هستند، در امور داخلی کشورها دخالت می‌کنند و بدون توجه به همه قوانین و کنوانسیون‌های بین‌المللی، به یک کشور حمله می‌کنند.
خلاصه اینکه، کشورهایی که پرچم آرمانگرایی را به دست گرفته‌اند، اکنون در مرحله قدرت‌یابی هستند و هنوز دامنه نفوذ و قدرت آنها برد جهانی ندارد.
طبیعی است که در شرایط فعلی، رقابت هسته‌ای و تقویت توان هسته‌ای جزو اولویت‌های نخست کشورها باشد، و خطر وقوع جنگ هسته‌ای نیز بشریت را تهدید کند.

نظر شما