شناسهٔ خبر: 22099744 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه شرق | لینک خبر

جهانگیر علمداری در همایش صد سال پس از انقلاب روسیه

تراژدی انقلاب اکتبر

صاحب‌خبر -

تراژدی را به همان تعبیری به کار می‌برم که جورج اشتاینر در کتاب «مرگ تراژدی» از آن استفاده می‌کند. اشتاینر در این مقاله دو ویژگی عمده را برای تراژدی بر‌می‌شمارد که من به‌طور غیرمستقیم و طعنه‌آمیز برای انقلاب اکتبر به کار می‌برم. یکی زوال و افول بخت و اقبال و دیگری حرکتی که به یک فاجعه منجر می‌شود. به نظر من انقلاب اکتبر یک رشته پتانسیل‌ها و امکانات بالقوه‌ را برای سیاست ارائه داد ولی به دلایلی که توضیح خواهم داد از این پتانسیل‌ها استفاده نشد و به‌تدریج شرایط غیرقابل‌بازگشتی در شوروی برقرار شد که در نهایت به سقوط این سیستم انجامید.
از زمینه‌هایی که پتانسیل آن در انقلاب اکتبر موجود بود ولی فراهم نیامد به‌عنوان «برابری در سطح زیست‌جهان» نام می‌برم. انقلاب اکتبر جزو نخستین انقلاب‌ها در دوران جدید بود که داعیه برابری داشت. این داعیه درست بود و انقلاب می‌خواست برابری را به سطح زیست‌جهان برگرداند. انقلاب اکتبر این داعیه را داشت که می‌خواست از یک انقلاب سیاسی که نخبگان انجام می‌دهند فراتر رود و با زندگی عمومی و عادی و روزمره مردم ارتباط برقرار کند. ولی به نظر می‌رسد در این هدف موفق نبود. همین موضوع انقلاب روسیه را در موقعیت تراژیکی قرار داد که در نهایت به زوال انجامید. مثل خیلی از رژیم‌های سیاسی دیگر، رهبران انقلاب اکتبر نتوانستند با زیست‌جهان روسی رابطه برقرار کنند و به‌جای اینکه به یک رابطه دموکراتیک برسند در نهایت به آن مسلط شدند و غلبه کردند و آن را دستکاری کردند. درواقع این انقلاب تبدیل به یک سیستم شد.
روند و اتفاقی که روی داد تصادفی و خلق‌الساعه نبود و حداقل دو دلیل اصلی وجود داشت که منجر به این وضعیت شد. یکی ماهیت ایدئولوژیک انقلابیون بود که به نوعی غیریت‌سازی بین خود و بیگانه انجامید و در نتیجه اصل عمومیت را که خاصیت زیست‌جهان است پشت‌سر گذاشت. نکته دوم این است که انقلابیون نتوانستند بر ذهنیت‌هایی که از گذشته در جامعه روسیه به‌شدت ریشه‌دار بود غلبه یابند. این مساله باعث شد که نه‌فقط این انقلابیون به آگاهی درباره اکنونیت خود در ارتباط با گذشته و با وضعیت کنونی انقلاب دست نیابند بلکه نتوانستند بر رابطه سنتی مرسوم در نظام‌های سیاسی، یعنی شکاف بین نخبه و غیرنخبه، فائق آیند. نتیجه این امر کناررفتن عامه مردم از تصمیم‌گیری‌ها و حتی درنظرنگرفتن خواسته‌هاست. از این لحاظ انقلاب اکتبر این بخت را از دست داد که بتواند به انقلابی تبدیل شود که در حوزه عمومی مستقر شود. فشارهای زیادی بر این انقلاب وجود داشت که نمی‌توان نادیده گرفت ولی به‌هرحال، هم روشنفکران روسی و هم اصحاب قدرت به‌جای اینکه با این زیست‌جهان کنار بیایند خواستند بر این زیست‌جهان غلبه کنند. منظور من از زیست‌جهان همان عرصه عمومی و زندگی روزمره مردم است که معمولا در سیاست موضع پیش‌پا‌افتاده و دست‌چندمی محسوب می‌شود. به نظر می‌رسد انقلابیون به‌تدریج چنان تحت‌تأثیر سیاست‌های ایدئولوژیک و ضرورت‌های امر سیاسی قرار گرفتند که از این زیست‌جهان غافل شدند. من این را همان نقطه فاجعه‌ای می‌دانم که از آن می‌توان به‌عنوان نقطه پایان تراژدی یاد کرد. حتی به نظر می‌رسد که این نگاه به‌نوعی تداوم همان نگاه اشرافیت آریستوکراسی روسی باشد که در چارچوب یک قشربندی جدید بعد از انقلاب خود را نشان داد.
یک روند منفی که در دل انقلاب اکتبر از همان روزهای اول رشد کرد به‌تدریج میان طبقه حاکم و مردم شکاف انداخت. در زبان روسی واژه‌ای هست که نشان می‌دهد در فرهنگ روسی مردم چقدر اهمیت دارند. این واژه «نارود» به معنای مردم است. جالب اینجاست که معنای تحت‌اللفظی آن در روسی افراد غیر‌نخبه است. حتی در خود فرهنگ روسی و ادبیات و زبان مصطلح جامعه نیز این تمایزگذاری که بتوان از مردم در چارچوب زیست‌جهان یاد کرد وجود داشته است. نارودها هم در روسیه و هم در سایر کشورها کمتر در سیاست دخالت می‌کنند و ظاهرا قرار بوده انقلاب اکتبر وضع آنها را بهتر کند ولی متأسفانه در این انقلاب هم مثل خیلی از موارد در نهایت به حاشیه کشیده شدند. موضوع این نیست که انتظار داشته باشیم آنها تصمیم‌گیرنده باشند بلکه حتی در سیاست‌گذاری‌ها هم چندان به حساب نیامدند. مسائلی مثل صنعتی‌شدن، گسترش سوسیالیسم و مسائلی از این دست ارتباط را با زیست‌جهان در محاق قرار داد.
نقطه ‌محوری این وضعیت تراژیک، بیگانه‌سازی مردم با سیاست بود. شکاف روزافزون بین مردم و دولتمردان به‌تدریج جنبش را تبدیل به سیستم کرد، هرچند اگر از نظر عملکردی و کارکردی نگاه کنیم بسیار موفق بود ولی به‌لحاظ اینکه فرصت ارتباط با زیست‌جهان را از دست داد قابل انتقاد. در نتیجه‌گیری می‌خواهم به این موضوع بپردازم که مسئله اصلی غیریت‌سازی، قشربندی زیست‌جهان، غلبه سیاست بر زندگی عمومی، انزجار تدریجی عامه مردم از شرکت در امور سیاسی و استعمار زیست‌جهان توسط قدرت بود. در نهایت آن یکپارچگی که زیست‌جهان براساس آن عمل می‌کند نابود شد. مثالی می‌زنم تا نشان دهم چطور مناسبات قدرت در ظاهر وارونه دوره قبل از انقلاب بود ولی منطقش مطابق آن عمل می‌کرد. نخستین آمارگیری رسمی مدرن جمعیت در روسیه در سال 1897 برگزار شد. یعنی زمانی که هنوز امپراتوری روسیه برقرار بود. نوع آمارگیری با کشورهای غربی متفاوت بود. دسته‌بندی‌ها و رده‌بندی جمعیت براساس اشتغال تدوین نشده بود بلکه کاملا جنبه منزلتی داشت. اول طبقات شریف و اشراف، دوم روحانیون، سوم تاجران، چهارم مردمان شهرنشین و پنجم هم دهقانان بودند. یعنی یک نوع نظام سببی و سلسله‌مراتبی. بعد از انقلاب هویت‌یابی اجتماعی گرچه ظاهرا با تعبیری کاملا متفاوت ولی همچنان سلسله‌مراتبی باقی ماند. در قانون اساسی 1918 روسیه، این غیریت‌سازی این‌بار نه براساس منزلت که براساس طبقات اجتماعی عمل کرد و بسیاری از طبقات روسیه چون در تقسیم‌بندی‌های طبقاتی قرار نمی‌گرفتند از کلیه حقوق شهروندی محروم شدند. این حکومت با غیریت‌سازی دوباره بخشی از جمعیت را طرد کرد و امکان ارتباط با زیست‌جهان را به‌تدریج از بین برد و قدرت بر زیست‌جهان غلبه کرد. من این را یک وضعیت تراژیک می‌دانم. بخت و اقبال اولیه انقلاب اکتبر از بین رفت و به سمت یک فاجعه حرکت کرد. این فاجعه گرچه در ظاهر به چشم نمی‌آید ولی شاید فاجعه اصلی خیلی از جريان‌هاي مشابه باشد.

نظر شما