«شهر ممنوعه» نماد یک جامعة سلطانی و طبقاتی شرقی است و فلسفة بنایی اینگونه، در قلب پکن، دقیقا متناسب با همان دیدگاه و فلسفهای است که دیوار چین را برای محافظت و بلکه عزلت چینیان از جهان بیرون بنا کردند. با این همه، حکیمان و آموزگاران بزرگی چون منسیوس، سوندزو، لائودزو و کنفسیوس کوشیدند جامعة چین را از راه تعالیم عمیق و آموزشهای دقیق، از تلاطم و تلاشی بازدارند. آنان به مانند اغلب حکما و متفکران کهن و مصلحان اعصار قدیم، یک رو به پادشاه و یک روی دیگر سوی مردم داشتند. توازن میان ملت و سلطان یا حکمران، ضامن قدرت و آرامش قلمرو یا سرزمین بود.
اما دیوار و محدودیتها و ممنوعیتها تا چه حد میتواند از تحولات ناگزیر جلوگیری کند؟ شاید به همین دلیل بود که کنفسیوس کوشید راهی دیگر را بیندیشد. او گفت: «کسی که قدرت پادشاهی ندارد، اگر بخواهد تمدنی تأسیس کند کامیاب نمیشود، و همچنین کسی که دارای تخت و تاج پادشاهی است ولی دانش و قدرت روح ندارد، نمیتواند تمدن جدیدی به وجود بیاورد.» (نقل از: کلمات، کنفسیوس، ترجمه کاظمزاده ایرانشهر، ص۱۰۲)
شهر ممنوعه پس از بازدیدی دقیق و باحوصله، رازهایش را بر شما میگشاید. بهویژه اگر دانش و پژوهشی هم کرده باشید و حکمت چینی را در حد توان بیاموزید، تقدیر در شما روان و جاری خواهد شد و پس از بیرون آمدن از شهری که نامش همراه با قید و صفتی بسیار نامتعارف است، یعنی «ممنوعه»، این مکان به جزئی از شما بدل خواهد شد. مکانی دیدنی و بسیار بزرگ که برای دیدنش باید بیش از یک بار رفت.
«تقدیر» نقش مهمی در اندیشه و زندگی چینیان بازی کرده است. اما شاهان و ملکههایی که در این قصرها و اقامتگاههای پرتعداد و اشرافی شهر ممنوعه میزیستند، چگونه تقدیر را تصویر میکردند؟ آیا منجمان و پیشگویان سرنوشتش را رقم میزدند یا آنگونه که در «ییچینگ» یا کتاب تقدیرات آمده است: «او مسیر زندگی خود را نظاره میکند، اگر مردی برتر باشد، از ارتکاب به اشتباه احتراز میکند… او مسیر زندگی خود را مینگرد و تصمیم میگیرد که آیا پیشروی کند یا که عقب بنشیند… او بر شکوه مملکت نظاره میکند. این امر او را پیش میبرد… او شخصیت خود را نظاره میکند، تا ببیند آیا واقعا مردی برتر است یا نه؟…» (ییچینگ، ترجمه سودابه فضایلی، صص۴ـ۱۶۳).
در خیابانهای پکن قطعات خاطرهای تازه از شهر ممنوعه را همراه دارم. بلیت و بروشور معرفی شهر را بهدقت نگاه میدارم و لای کتاب «آموزههای حکیم لیوچی» میگذارم؛ کتابی که متعالیترین گفتگو میان فرهنگ عرفانی اسلام در آمیزش و ترکیب با حکمت و مصطلحات چینی و کنفسیوسی است. ویلیام چیتیک و ساچیکو موراتا این کتاب را با تصحیح و ترجمهای استادانه در بریتانیا منتشر کردهاند. خوشحالم که نسخهای از آن را دارم و کاش فراغت یابم تا آن را به پارسی نقل و ترجمه کنم. اگر کسی همت کند و با دقت و صلاحیت این خدمت فرهنگی را انجام دهد، بیشک کاری بزرگ خواهد بود؛ اما غم معاش و مشکلات، به من مجال نداده و تنها به عنوان پروژهای خاص و دارای حمایت ویژه، امکان این کار میسر خواهد بود.
در نمایشگاه کتاب، صدای موسیقی ایرانی روحم را تازه کرد. موسیقی زنده، تار و تنبک، سنتور و دف، کمانچه و سهتار و نی… در تمام مسیر، با هدفون مشغول گوشدادن به موسیقی سنتی چینی بودم. روح جاری تاریخ و طبیعت چینی به وضوح از صدای آن میتراوید. در این موسیقی که به لطف یک دوست از اعضای رایزنی فرهنگی ایران به دستم رسیده است، طرب و نشاطی نیست، روایت است و تقدیر. صدایی موزون و نجیب که میکوشد شما را به آرامشی که دارید خرسند سازد و متوجه خویشتن کند.
از موسیقی چینی هیچگاه نمیتوان صراحتی اجتماعی یا نشاطآور دریافت کرد، بلکه به مانند موسیقی غریب و حیرتانگیز فیلم HERO یا قهرمان، که در سکانسی طولانی به درخواست قهرمان فیلم (چتلی) پیرمردی نابینا شروع به نواختن و بلکه آغاز به روایتی معلق میان روح و جسم، زبونی و قهرمانی، تاریخ و اسطوره، زمین و آسمان میکند… معلق شاید بهترین توصیف برای این سنت موسیقایی باشد که به اعماق وجود نفوذ میکند.
من به موسیقیهای شرق، شامل عربی، ترکی، ایرانی، هندی و چینی بارها گوش سپرده و گاه بدانها دل باختهام. برخی شنونده را به شنیدن میخواند، برخی به همراهی و برخی به دلسپردن و رهایی؛ اما موسیقی چینی به حس کردنی فراتر از شنیدن فرا میخواند. مدتهاست فیلمهای چینی را میبینم و دلیل اصلیاش موسیقی چینی است. از این نظر علاقهام به آنگلی، چن کایگه و سرانجام ژانگپیمو وافر و بسیار عمیق است.
در نمایشگاه کتاب، از غرفه ایران، صدای آشنا و ناب موسیقی سنتی ایران، مرا ـ و همه را ـ به شنفتن فرا میخواند. امروز در توالی مراسم نمایشگاه روز ایران است؛ به نام نامی وطنم، در دورترین نقطه شرق دور… این دستگاه شور هم عجب حس و حالی دارد! تمام دستگاههای موسیقی ایرانی جذاب و زیباست، اما انصافا شور و ماهور با تمام گوشههایشان، بیش از همه به دل مینشیند. حتی هنگامی که نوازندگانی متوسط و معمولی مینوازند. تمام ایرانیانی که همراه آمدهاند، حدود پنجاه شصت نفر، همراه با جمعی از ایرانیان شاغل یا مقیم پکن در این مجلس گرد آمدهاند. موسیقی اوج میگیرد و توجه رهگذران و بازدیدکنندگان دیگر ملیتها و کشورها را نیز جلب میکند؛ حضور محفل اُنس است و دوستان جمعند… با تنقلات سنتی از میهمانان و حاضران پذیرایی میشود. موسیقی خستگی را هم میکاهد. حتما چنین است و اگر نبود الآن دیگر نمیتوانستم روی پاهایم بایستم. موسیقی کیمیایی است اگر دل بسپاریم…
روز ششم
امروز راهی معبد لاما و معبد کنفسیوس هستم. منسیوس گفته است: «هر پگاهی برای آغاز کار و آموزش و عزیمت مناسب است، قبل از آن باید اندیشید و همراه با عروج خورشید از دل شب، اندکی مراقبه کرد تا با آمادگی به کار، آموزش و عزیمت بپردازیم.» این عبارت را در یکی از کتابهای غرفه آمریکا دیدم. کتابی زیبا و آراسته درباره تاریخ و شخصیتهای چینی بود و روی جلدش تصویر مینیاتوری است از یک حکیم چینی که زیر سایه درختی شبیه بیدمجنون در کنار برکهای پر از نیلوفرهای آبی نشسته است که از روی جلد به سوی عطف کشیده میشود و نیلوفرها در پشت جلد در میان کلمات و عبارات منسیوس به دو زبان چینی و انگلیسی محو میشدند…
آیا آن پیرمرد که زیر بیدمجنون چینی به قلم نقاش استادی که نمیشناسم تصویر شده بود، همان منسیوس است؟ قبل از آنکه عبارت را بخوانم و نام منسیوس را ببینم، یاد شیخ صنعان افتادم؛ چرا حکیمان ما همیشه حالتی از حسرت و درماندگی در چهرههای مینیاتوری دارند؟ این هم معمای من است! این حرفها و پرسشها را تکرار میکنم تا زمان طی شود و ثقل سنگین لحظهها را کمتر بر دوش خود احساس کنم.
یکی از دوستان هنرمند امروز سحرخیز برخاسته است. هنگام صرف صبحانه، از موسیقی دیروز و مسائل دیگر سخن گفتیم. در شلوغیهای روز ایران در نمایشگاه نمیشد بحث و تبادل نظر کرد. نکتهای به نظرم رسید که برایش جالب بود، گفتم: کنفسیوس، کتابی به نام کتاب موسیقی داشته است. البته برخی محققان و چینشناسان در انتساب این کتاب و کتاب فضایل اخلاقی به کنفسیوس تردید کردهاند.
ادامه دارد
یادداشتهای سفر چین؛ شهریور ۱۳۹۶
پگاه پکن
مرضیه سلیمانی - بخش هفتم
صاحبخبر -
∎
نظر شما