شناسهٔ خبر: 22015228 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

دانش ارتباطات يا علم پروپاگاندا!

صاحب‌خبر -
 
 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) به نقل از روزنامه اعتماد، دانش ارتباطات و جنگ رواني، كتابي است در حوزه جامعه‌شناسي معرفت، كه رابطه توليد دانش و شرايط اجتماعي و سياسي را واكاوي مي‌كند. در اين كتاب مشخصا به اين مساله پرداخته مي‌شود كه در پانزده سال پس از جنگ جهاني دوم، كه جنگ سرد در دوران اوج خودش بود و ايالات متحده امريكا ترجيح مي‌داد درگير جنگ بزرگ تازه‌اي نشود، نياز سياستمداران امريكايي به تحقق اهداف‌شان از طريق جنگ رواني، چه تاثيري بر شكل‌گيري و هدايت دانش ارتباطات داشت. كريستوفر سيمپسون، نويسنده كتاب، ابتدا به اين نكته مي‌پردازد كه «تحقيقات ارتباطات... بين سال‌هاي ١٩٥٠ تا ١٩٥٥ به رشته‌اي متمايز در جامعه‌شناسي (با همه ابزارهاي مورد نياز مانند كالج‌ها، دوره‌هاي درسي، مراجع صدور مدرك دكترا و...) تبديل شد» و امروزه بخش عمده‌اي از زيربناي آموزشي خبرنگاران رسانه‌ها و پرسنل روابط عمومي و تبليغات نهادهاي گوناگون را تشكيل مي‌دهد. وي درباره نسبت قدرت سياسي در ايالات متحده با تكوين و تكامل دانش ارتباطات، مي‌گويد: «حاكميت معمولا به طور مستقيم مشخص نمي‌كرد كه دانشمندان چه چيزي مي‌توانند بگويند يا نمي‌توانند، اما تاثيري معنادار بر انتخاب اينكه گفته‌هاي چه كسي در اين حوزه نقش «مرجع» را بازي مي‌كند مي‌گذاشت. » بنابراين، اين كتاب را مي‌توان پژوهشي در زمينه رابطه «دانش و قدرت» قلمداد كرد كه توان قدرت سياسي و قدرت اجتماعي را بر شكل‌گيري دانش در دوره‌اي خاص را بررسي مي‌كند. سيمپسون در كتابش سه كار عمده انجام مي‌دهد. نخست، طرحي كلي از تاريخچه جنگ رواني در امريكا در سال‌هاي ١٩٤٥ تا ١٩٦٠ به دست مي‌دهد. دوم، سهم محققان و نهادهاي برجسته دانش ارتباطات جمعي را در اين زمينه بررسي مي‌كند. سوم، تاثير برنامه‌هاي جنگ رواني بر تصورات عمومي ايجاد شده نسبت به علم ارتباطات را مي‌كاود. وي تاكيد مي‌كند كه سي.‌آي.‌اي در دوران پس از جنگ جهاني دوم، تقريبا تمام تحقيقات علم ارتباطات را به سمت «تكنيك‌هاي ترغيب و اقناع، اندازه‌گيري افكار، بازجويي، بسيج سياسي و نظامي، انتشار ايدئولوژي» و مسائلي از اين دست سوق داد. به نوشته سيمپسون، دستاوردهاي اين تحقيقات بسيار بيش از آن بود كه پول بخش خصوصي به تنهايي توان محقق كردن آن را داشته باشد. در واقع پول دولت امريكا در دوران مذكور، بيش از ٧٥ درصد از بودجه‌هاي سالانه مهم‌ترين مراكز مطالعات ارتباطات در جامعه امريكا را تامين مي‌كرد و اين امر غالبا بدون اطلاع افكار عمومي انجام مي‌شد تا خروجي‌هاي تحقيقاتي اين نهادهاي علمي، به صورت «كالاهاي علمي پديدآمده به سفارش دولت» ارزيابي نشوند. مثلا وزارت امور خارجه امريكا، به صورت مخفيانه و غيرقانوني، هزينه مطالعات «مركز ملي افكارسنجي» امريكا را پرداخت مي‌كرد تا نبض افكار عمومي جامعه امريكا را در دوران جنگ سرد در دست داشته باشد. يا سي.‌اي.‌اي با اين استدلال كه بازجويي اسيران را مي‌توان كاربرد ديگري از اصول اجتماعي-رواني بيان‌شده در مطالعات ارتباطات تلقي كرد، مخفيانه هزينه‌هاي مطالعات «اداره تحقيقات علوم اجتماعي» را در مورد شكنجه اسراي جنگي تقبل كرد. سيمپسون پس از اين مثال‌ها، مي‌گويد: «در كل، بدون تزريق منظم پول از طرف آژانس‌هاي نظامي، اطلاعاتي و پروپاگانداي امريكايي به بخش‌هاي پيش روي اين حوزه، احتمال چنداني وجود نداشت كه تحقيقات ارتباطات به شكل امروزي خود درآيد.» پيشبرد تكوين دانش ارتباطات بر مبناي جنگ رواني، طبيعتا منتقدين خودش را داشته است. اين منتقدين معتقد بوده‌اند كه جنگ رواني از منظر آژانس‌هاي امنيتي ايالات متحده امريكا، ابزاري بوده است تا جنبش‌هاي مردمسالار بومي در جهان سوم و حتي در اروپا و خود امريكا، «پا را از گليم خود درازتر نكنند» و زور و دستكاري را جانشين علم ارتباطات راستين كرده و مانع از شكل‌گيري اشكال اصيل‌تر «درك» شده‌ است و در مجموع ابزاري بوده است براي حفظ ساختارهاي اجتماعي عمدتا سوءاستفاده‌گر؛ به خصوص در روابط جهاني شمال- جنوب. اما مدافعان گره خوردن تحقيقات علم ارتباطات به مقوله جنگ رواني، معتقد بودند جنگ رواني، جايگزيني منطقي براي خشونت و هزينه‌هاي سرسام‌آور جنگ متعارف است و مي‌تواند بدون افزايش تلفات، كارايي عمليات نظامي را افزايش دهد.
اما اصطلاح «جنگ رواني» از كجا مي‌آيد؟ سيمپسون مي‌گويد: «اين واژه نخستين بار در {زبان} انگليسي در سال ١٩٤١ در متني پيرامون استفاده نازي‌ها از پروپاگاندا، ستون پنجم و وحشت‌آفريني در نخستين مراحل جنگ اروپايي پديدار شد. » اما تعريف جنگ رواني دقيقا چيست؟ «مجموعه استراتژي‌ها و تاكتيك‌هاي طراحي شده براي دستيابي به اهداف ايدئولوژيك، سياسي يا نظامي سازمان‌هاي حامي (نوعا دولت يا جنبش‌هاي سياسي) از طريق بهره‌گيري از ويژگي‌هاي فرهنگي-رواني جامعه مخاطبان هدف و نظام ارتباطي آن.» در جنگ رواني امريكايي، خرابكاري و ترور هم جزو موارد مجاز بوده است. پروپاگاندا هم به سه شكل سفيد و سياه و خاكستري رايج است. پروپاگانداي سفيد «بر سادگي، شفافيت و تكرار تاكيد مي‌كند... ايالات متحد نيز علنا ترويج اين نوع اطلاع‌رساني از طريق خروجي‌هايي از قبيل صداي امريكا را تاييد مي‌كرد.» پروپاگانداي سياه «بر مشكل، سردرگمي و وحشت‌آفريني تاكيد مي‌كند.» جعل اسناد دشمن و توزيع آنها ميان مخاطبان هدف براي اعتبارزدايي از قدرت‌هاي رقيب، يك نمونه از پروپاگانداي سياه است. سيمپسون مي‌گويد دولت امريكا استفاده از پروپاگانداي سياه را رسما انكار مي‌كند اما اين ابزار از اجزاي لاينفك سياست خارجي و داخلي ايالات متحده بوده است. پروپاگانداي خاكستري، مابين سياه و سفيد و شامل درج اطلاعات غلط پيرامون رقبا در آن دسته از خروجي‌هاي خبري است كه مدعي استقلال از دولت امريكا هستند. سيمپسون در مجموع بر كاناليزه شدن روند تحقيقات در دانش ارتباطات در امريكاي پس از جنگ جهاني دوم، تاكيد ويژه‌اي دارد و مي‌گويد: «برخي بخش‌هاي قدرتمند دولت، به خصوص اف.بي.‌آي و ساير آژانس‌هاي امنيت داخلي، مفاهيم رقيب علمي در حوزه ارتباطات را به‌شدت تحت فشار قرار مي‌دادند؛ به خصوص آن روندهاي تفكر انتقادي را كه، به زعم اين آژانس‌ها، براندازانه قلمداد مي‌شدند. به واسطه تلخي و گزندگي جنگ سرد و اثر و نفوذ مك‌كارتيسم... به دست دادن تحليل‌هاي نامتعارف پيرامون رابطه ميان ارتباطات و ايدئولوژي مي‌توانست پيامدهايي همچون محروميت حرفه‌اي، بازجويي‌هاي خصمانه اف.‌بي.آي، حملات مطبوعاتي و حتي خشونت را به دنبال داشته باشد. در دهه‌هاي ١٩٤٠ و ١٩٥٠، تحقيق جامعه‌شناسانه (اگر كه منتقد نهادهاي امريكايي قلمداد مي‌شد) ريسك‌هاي حرفه‌اي جدي براي محققان به دنبال داشت و امروزه نيز گاهي اوقات چنين خطرپذيري‌هايي وجود دارند.»

نظر شما