شناسهٔ خبر: 21985473 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه اطلاعات | لینک خبر

آسیب‌شناسی قدرت در اندیشة مولانا

دکتر احمد کتابی - بخش نخست

صاحب‌خبر -
 

درآمد
مولانا جلال‏الدین محمد بی‏گمان سرآمد عارفان ایران‌زمین است و آثار جاویدانش به‏ویژه مثنوی معنوی گنجینة عظیم و بی‏بدیل معارف الهی و دقایق عرفانی. به‌رغم این تمرکز و استغراق در الهیات و مباحث عرفانی، مولانا از توجه و پرداختن به دیگر موضوعات نیز غافل نمانده است؛ تا آنجا که کمتر مسئله‏ای در زمینة مسائل و مباحث گوناگون انسانی مخصوصا در حیطة خودشناسی و کشف و دریافت ناشناخته‏ها و ناپیداهای روح آدمی می‏توان یافت که از نگاه ژرف‏کاو و تیزبین وی دور و مغفول مانده باشد.
در این نوشتار بر آنیم تا به بررسی یکی از این مباحث که با انسان‏شناسی و نیز دانش و حرفة سیاست ارتباطی تنگاتنگ دارد، بپردازیم: قدرت و آسیب‏های ناشی از آن. در حاشیة این موضوع اصلی و محوری، از دو مسئله بسیار مهم دیگر نیز که با موضوع قدرت دارای روابط بسیار نزدیک و مناسبات متقابل و درهم تنیده‏ای است، به‏عنوان مقدمه و زمینة بحث، سخن خواهد رفت: شهرت‏جویی و جاه‏طلبی. ضمنا در جای‏جای مقاله به بررسی نقش بسیار مؤثر و تعیین‌کنندة ستایشگری (مدح) نابجا در ایجاد و تقویت «خودپرستی» و روحیة غرور و تفرعن در ارباب قدرت پرداخته خواهد شد:‏

۱ـ شهرت‏‌جویی
دشمن طاووس آمد پرّ او
ای بسا شه را بکشته فرّ او‏
(مثنوی، دفتر یکم: ۲۰۸‏)
از نظر مولانا شهرت‏طلبی و نام‏جویی از جملة موانع اساسی آسایش و آرامش آدمی و در بسیاری از موارد، ریشه و منشأ عمدة مصیبت‏ها و گرفتاری‏های اوست. از این‏رو، شگفت نیست که وی از شهرت یا به تعبیر او «اشتهار» به «بندی آهنین» تعبیر می‏کند که دست و بال طالب شهرت را می‏بندد و سد راه خوشبختی و پیشروی و مانع نجاح و سداد او می‏شود تا آنجا که برای رهایی از آن، باید رنجها و مرارت‌های بسیاری را متحمل شود.‏
خویش را رنجور سازی زار زار
‏تا تو را بیرون کنند از اشتهار
کاشتهار خلق، بند محکم است
در ره این از بند آهن کی کم است؟
(همان دفتر: ۱۵۴۶ـ ۱۵۴۵‏)
ذیلا از برخی از آفات شهرت‏جویی یاد می‏شود:‏
‏۱ـ۱ـ اظهار امتیاز و ارائة کوکبة ظاهری غالبا بلای جان آدمی می‏شود: مولانا در نخستین حکایت مثنوی قصة پادشاه و کنیزک ضمن ابیاتی چند، از مخمصه‏ها و بلایایی یاد می‏کند که حُسن شهرت و صاحب امتیاز بودن بر سر موجودات مختلف می‏آورد. شگفتا که هر یک از ابیات مزبور، به تنهایی، تمثیلی مستقل محسوب می‏شود: ‏
دشمن طاووس آمد پرّ او
ای بسا شه را بکشته فرّ او
گفت: من آن آهوام کز ناف من
ریخت این صیاد خون صاف من
ای من آن روباه صحرا کز کمین
سر بریدندش برای پوستین
ای من آن پیلی که زخم پیلبان
ریخت خونم از برای استخوان
‏(همان دفتر: ۲۱۱ـ ۲۰۸‏)
مولانا در جای دیگری از همان دفتر، اواخر حکایت طوطی و بازرگان از زبان طوطی رهیده از قفس به انسانها درس گمنامی می‏دهد و آنان را از عرضة هنرها و نمایش امتیازها و برجستگی‏های خود برحذر می‏دارد:‏
گفت طوطی: کو به فعلم پند داد
که: رها کن لطف آواز و وداد
زانکه آوازت تو را در بند کرد
خویشتن مُرده، پی این پند کرد
یعنی ‌ای مطرب شده با عام و خاص
مُرده شو چون من که تا یابی خلاص
‏ دانه باشی، مرغکانت برچنند
غنچه باشی، کودکانت برکنند
دانه پنهان کن، به‌کلی دام شو
‏غنچه پنهان کن، گیاه بام شو
‏(همان دفتر: ۱۸۳۴ـ ۱۸۳۰‏)
‏۱ـ۲ـ شهرت موجب برانگیختن رشک و حسد نسبت به صاحب شهرت می‏شود. دلیل این امر کاملا روشن است: تا زمانی که فردی به هنر و یا فضل و فضیلتی مشهور و انگشت‏نما نشده باشد، کمتر کسی بدو توجه می‏کند و بنابراین، مورد حسادت و بغض هم قرار نمی‏گیرد؛ ولی به محض اینکه برتری و برجستگی او در زمینه‏ای، آشکار و زبانزد شد، بی‏گمان افراد تنگ‏نظر و اندک حوصله اعم از آشنایان و بیگانگان و حتی یاران قدیم بر او رشک می‏برند و در پوستینش می‏افتند و درصدد دشمنی با او و آزاررسانی به وی برمی‏آیند؛ و از آنجا که ارباب فضل و هنر نوعاً نازک دل و زودرنجند، از حسد و بدخواهی دیگران سخت ملول و آزرده‏خاطر می‏شوند و درنتیجه، مقدار زیادی از وقت و توان روحی و جسمی آنها مصروف دفاع از خود و دفع حیله‏گری‏ها و بدگویی‏های حسودان و بدخواهان می‏گردد. ‏
از دیگر سو، دوستداران و ارادتمندان صاحب شهرت هم، از سر خیرخواهی و ارادت‏ورزی، خویشتن را موظف و ملزم به تحسین و تمجید او می‏شمارند و اوقات وی را به شنیدن ستایش‏ها و احسنت‏گویی‏ها و سپاسگزاری از حقوق محبت وی هدر می‏دهند. افزون بر این، این تحسین‏ها و تمجیدها غالبا در روحیة صاحب شهرت اثر نامطلوب می‏گذارد و دیر یا زود، وی را به عُجب و تکبر مبتلا می‏سازد. ‏ بنابرآنچه گفته شد، صاحب شهرت نه تنها از جانب دشمن که ازجانب دوست هم، آسیب و زیان می‏بیند (فروزانفر، ۱۳۴۵، ص۷۲۶ـ۷۲۵). مولانا ضمن قصة بازرگان و طوطی، این معنی را با شیوایی تمام بیان کرده است: ‏
هر که داد او حُسن خود را در مزاد
صد قضای بد سوی او رو نهاد
چشم‏‏ها و خشم‏ها و رنگ‏ها
بر سرش ریزد چو آب از مشک‏ها
دشمنان او را ز غیرت‏ می‏درند
دوستان هم روزگارش می‏برند
(همان دفتر: ۱۸۳۷ـ۱۸۳۵‏)
در دفتر پنجم مثنوی نیز حکایت عبرت‏انگیز دیگری وجود دارد که کم و بیش متضمن همین معناست و عنوان طولانی‏اش گویای مُلخص آن:‏ ‏«قصة آن حکیم که دید طاووسی را که پر زیبای خود را می‏کند به منقار، و می‏انداخت و تن خود را کل و زشت می‏کرد. [حکیم] از تعجب پرسید که: دریغت نمی‏آید؟ [و طاووس در پاسخش] گفت: [دریغم] می‏آید؛ اما پیش من جان از پر عزیزتر است و این عدوی جان من است»:‏
پرّ خود می‏کند طاووسی بـه دشت
یک حکیمی رفته بود آنجا به گشت
گفت: طاووسا، چنین پرّ سنی
بی‏دریغ از بیخ چون برمی‏کنی؟
خود دلت چون می‏دهد تا این حُلل
برکنی، اندازی‌اش اندر وحل؟
‏… برمکن آن پر که نپذیرد رفو
‏روی مخراش از عز‌ای خوبرو
آن چنان رویی که چون شمس ضُحاست
آن چنان رخ را خراشیدن خطاست
(‏دفتر پنجم: ۵۵۹ـ ۵۳۶)
طاووس پس از فراغت از گریه، حکیم را پاسخی بس شایسته می‏دهد:‏
آن نمی‏بینی که هر سو صد بلا
سوی من‌آید پی این بال‏ها؟
ای بسا صیاد بی‏رحمت مدام
بهر این پرها نهد هر سوم دام
‏چند تیرانداز بهر بالها
‏تیر سوی من کشد اندر هوا؟
چون ندارم زور و ضبط خویشتن
زین قضا و زین بلا و زین فتن
آن بهْ آید که شوَم زشت و کریه
تا بوَم ایمن در این کهسار و تیه
(‏همان دفتر: ۶۴۶ـ ۶۴۲‏)
و سرانجام جواب خود را با بیتی حکیمانه حسن‌ختام می‏بخشد که ضمن آن، زیبایی پرهایش را عامل بروز تکبر و تفرعن و به تبع آن موجب ابتلای به صد بلا و مصیبت دیگر تلقی می‏کند:‏
این، سلاح عُجب من شـد‌ای فتی
عُجب آرد مُعجبان را صد بلا
‏‏(همان دفتر: ۶۴۷)
‏۱ـ۳ـ صاحب شهرت بر اثر حصار غفلتی که اشتهار برگرد او کشیده است، غالبا از واقعیات غافل و دور می‏ماند و در نتیجه دچار غرور و تکبر می‏شود. مولانا در جایی از دفتر پنجم، با استناد و تمثّل به داستان طاووس، انسان‌هایی را که صاحب گونه‏ای امتیاز و برجستگی هستند، از خطر ابتلای به «خودبرتربینی» و تفرعن برحذر می‏دارد:‏
فتنة توست این پر طاووسی‏ات
‏کاشتراکت یابد و قدّوسی‏ات
(‏همان دفتر: ۵۳۵)
با توجه به ملاحظات یادشده، جای تعجب نیست که مولانا تا بدین درجه از شهرت‏جویی و آفت تحسین و تمجید خلق گریزان و طالب گمنامی باشد. در تأیید بیشتر این معنا، نقل دو روایت از کتاب مناقب‏العارفین بی‏مناسبت نیست:‏ «روزی حضرت مولانا رو به یاران عزیز کرده، فرمود: چندان‌که ما را شهرت بیشتر شد و مردم به زیارت ما می‏آیند و رغبت می‏نمایند؛ از آن روز، باز از آفت آن نیاسودم؛ زهی که راست می‏فرمود حضرت مصطفای ما که: الشهره آفه و الراحه فی الخُمول. (شهرت آفت است و راحتی در گمنامی است) (افلاکی، ۱۹۶۱، ص۲۲۶)‏
باری، مولانا به‌خوبی پی‏برده بود که آفت اشتهار و تعظیم خلق غالبا مایة فساد و تباهی جان بشر است و کمتر انسانی می‏توان یافت که نام و آوازه او را فاسد نکند. از این‏رو، همواره خود را می‏شکست و تواضع بلیغ می‏فرمود. (فروزانفر، ۱۳۴۵، ص۷۳۵) ‏
اینک به شاهد مثال گویای دیگری در این خصوص توجه کنید:‏ ‏«شیخ بدرالدین نقاش که از مقبولان خاص حضرت [مولانا] بود، چنان روایت کرد: روزی مصحوب ملک‌المدرسین مولانا سراج‏الدین تتری رحمهُ‌الله به تفرج می‏رفتیم. از ناگاه به حضرت مولانا مقابل افتادیم که از دور دور تنها می‏آمد. ما نیز متابعت او کرده، از دور در پی او می‏رفتیم. از ناگاه واپس نظر کرده، بندگان خود را دید. فرمود که: شما تنها بیایید که من غلبه را دوست نمی‏دارم و همة گریزانی من از خلق، شومی دستبوس و سجدة ایشان است. خود هماره از تقبیل دست و سرنهادن مردم به‌جد می‏رنجید و به هر آحادی و نامرادی تواضع عظیم می‏نمود، بلکه سجده‏ها می‏کرد». (افلاکی، ۱۹۶، ص۱۹۰)‏

۲ـ جاه‏‌طلبی و منصب دوستی
بیخ و شاخ این ریاست را اگر
باز گویـم، دفتـری باید دگر
(دفتر پنجم: ۵۲۳‏)
حبّ جاه و منصب از جملة نیرومندترین و در عین حال، خطرناک‏ترین انگیزه‏ها در زندگی آدمی است. مولانا در دفتر پنجم، قوت این انگیزه را بیست برابر قدرت میل به خوراک و تمایل جنسی که بط را مظهر هر دو آنها می‏داند، برآورد می‏کند:‏
حرص بط از شهوت حلق است و فرج
در ریاست بیست چندان است درج
(‏همان دفتر: ۵۱۸)
و در بیتی دیگر، این نسبت را به مراتب بیشتر می‏داند و در مقام مقایسه، شهوت جنسی را به منزلة «مار» و «ریاست‏طلبی» را به مثابه «اژدها» تلقی می‏کند:‏
حرص بـط یکتاست این پنجـاه تاست
حرص شهوت مار و منصب اژدهاست
‏(همان دفتر: ۵۱۷‏)
و به هر تقدیر حبّ منصب و ریاست را، از نظر شرانگیزی و دردسرآفرینی مطلقا با حرص مال و میل به خوراک و شهوت جنسی قابل قیاس نمی‏شمارد:‏
حرص و حلق و فرج هم خود بدرگی است
لیک منصب نیست، آن اشکستگی است
(همان دفتر: ۵۲۱) ‏
مولانا، در یک‏جا، گمراهی ابلیس را که موجب طرد او از بارگاه الهی شد، ناشی از احساس تکبر و جاه‏طلبی او می‏داند:‏
زلّت آدم ز اشکم بود و باه
وان ابلیس از تکبر بود و جاه
لاجرم او زود استغفـار کرد
وان لعین از توبه استکبار کرد
(همان دفتر: ۵۲۱ـ۵۲۰)
و در جایی دیگر، ریاست‏جویی را اسبی سرکش قلمداد می‏کند که در زبان عربی «شیطان» خوانده می‏شود و سپس، آن را مستحق لعنت می‏شمارد:‏
اسب سرکش را عرب شیطانْش خواند
نی سُتوری را که در مرعی بماند‏
شیطنت گردن‌کشـی بُد در لغت‏
مستحق لعنت آمد این صفت
(‏همان دفتر: ۱۵۴۶ـ ۱۵۴۵)
پس از این توضیحات کلی، اینک به بررسی بعضی از خصایص اساسی حبّ جاه و منصب از دیدگاه مولانا، به ‏ویژه در حوزة سیاست و حکمرانی، پرداخته می‏شود: شگفتا که مولانا جملة این خصایص را که عصاره و ثمرة تجربیات و یافته‏های خردمندان و فرزانگان بشریت طی قرون و اعصار متمادی است، ضمن فقط چند بیت خلاصه و ارائه کرده است که ذیل عناوینی ارائه می‏شود: ‏

‏۲ـ۱ـ انحصارجویی و تمامیت‏طلبی
جاه‏طلبان و منصب‏دوستان نوعاً انحصارطلب و تمامیت‌خواه ‌هستند و وجود شریک و رقیبی را برنمی‏تابند:‏
صد خورنده گُنجد اندر گرد خوان
دو ریاست‏جو نگنجد در جهان
(‏همان دفتر: ۵۲۶)
که یادآور سخن حکیمانة سعدی در گلستان است که: «ده درویش ‏در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.» در همین زمینه، مولانا ضمن داستان مربوط به حضرت موسی(ع) و فرعون، متذکر نکتة بسیار مهمی شده است: صاحبان قدرت و سلطنت چه بسا ممکن است ذاتا و فطرتا انسان‌هایی رئوف و نیکوکار باشند، اما همین که مسئلة دستیابی به قدرت و یا حفظ آن پیش می‏آید، یکباره تغییر ماهیت می‏دهند و چنان به خشونت و بی‏رحمی گرایش می‏یابند که به‌راحتی طومار زندگی رقیب را، حتی بدون اینکه کمترین گناهی از او سرزده باشد، درهم می‏پیچند: ‏
چونک شاهی دست یابد بر شهی
بُکشدش یا باز دارد در چهی
(دفتر چهارم: ۲۷۵۱‏)
اما:‏
ور بیابـد خستـة افتـاده را
مرهمش سازد شه و بدهد عطا
(همان دفتر: ۲۷۵۲‏)
مولانا سپس درصدد توجیه و تعلیل این دو برخورد متناقض برمی‏آید و خشونت معمول از طرف پادشاه در حق رقیبش را نتیجة تأثیر زهر تکبر و تفرعن می‏شناسد: ‏
گر نه زهر است آن تکبر، پس چرا
کُشت شه را بی‏گناه و بی‏خطا؟
وین دگر را بی ز خدمت چون نواخت؟‏
زین دو جنبش زهر را شاید شناخت
(همان دفتر: ۲۷۵۴ـ ۲۷۵۳)
باری! این همه فساد و تباهی، جملگی، از تفضّل! ربّ قدرت است و از عواقب نامیمون آن.‏
ادامه دارد

نظر شما