شناسهٔ خبر: 21888734 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: فارس | لینک خبر

جستاری در عرفان اهل‌بیت (ع)/ بررسی عوامل رویکرد به عرفان مدون و دوری از عرفان ناب - بخش اول

وجوه افتراق «عرفان اهل‌بیت(ع)» با عرفان مصطلح اسلامی

باید در حوزه‌های علمیه آسیب‌شناسی شود. اولین آسیب این است که حوزه‌های علمیه ما به علوم اسلامی و کتب مرتبط با آن، بیش از متون اسلامی بها داده‌اند!

صاحب‌خبر -

 

اشاره

محمدعلی  مجدفقیهی (متولد 1342ش)، دانش‌آموخته حوزه علمیه (فقه، اصول، فلسفه، کلام و عرفان) و دانشگاه، و عضو هیأت علمی و مدیر گروه قرآن و متون اسلامی دانشگاه معارف اسلامی است. ایشان در مراکز علمی دانشگاهی و حوزوی دیگری مانند دانشگاه تهران، دانشگاه مذاهب اسلامی، جامعه‌المصطفی العالمیه و نیز برخی از مراکز تخصصی حوزه، تدریس داشته است. تخصص و تسلط وی در منابع اصیل اسلامی، به ویژه نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه، زبانزد است.

برخی از آثار علمی چاپ شده دکتر مجدفقیهی عبارت است از:

1.اسلام و نفی خشونت (چاپ شده به فارسی و انگلیسی). 2.آشنایی با صحیفه سجادیه(به سه زبان فارسی، انگلیسی و فرانسه ترجمه گردیده است). 3.درآمدی بر انسان‌شناسی نهج البلاغه. 4.پرتوی از نور فاطمه (شرح خطبه فدکیه). 5. تصحیح و تعلیقه بر کتاب ضیاءالقلب فیض کاشانی 6. تصحیح و تعلیقه بر کتاب هدیه الملوک فی السیر و السلوک مرحوم همدانی.

در اینجا با سپاس از جناب دکتر مجدفقیهی، نظر به اهمیت مطالب گفته شده، مشروح کامل گفتگوی معارف را با ایشان در باب عرفان اسلامی از منظر اهل‌بیت(ع) تقدیم مخاطبان فرهیخته نشریه می‌کنیم.

در ابتدا می‌خواهیم بدانیم تعریف جناب‌عالی از «عرفان اهل‌بیت(ع)» چیست؟ لطفاً وجوه افتراق آن را با عرفان مصطلح اسلامی، برشمارید.

واژه عرفان چنانچه از نامش هویداست، دانشی است که بر محور  شناخت خدا(عرفان نظری) و سیر به سوی خدا(عرفان عملی) شکل گرفته است؛ البته تفاوت در روش آن است که این شناخت را مستند به کشف می‌داند.

طبیعی است که اگر ما به متون دینی‌مان مراجعه کنیم، می‌بینیم که غرض خلقت و بعثت، هر دو، همین معرفت‌الله است. در روایتی از سیدالشهدا(ع) داریم: «مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِیَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ  عَبَدُوهُ » خدا مخلوقات را آفرید برای اینکه او را بشناسند؛ بعد از شناختن، چه می‌شود؟ «عَبَدُوه»؛ وقتی بنده او شدند چه می‌شود؟ «اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَه مَنْ سِوَاه [1]»  به استغنا می‌رسند و از جز  خدا احساس بی‌نیازی می‌کنند و آن فقر و وابستگی‌شان به خدا سبب می‌شود که انواع فیوضات در وجودشان تجلی کند؛ همان‌گونه که امیرمؤمنان علی(ع) می‌فرمایند: «أَوَّلُ  الدِّینِ  مَعْرِفَتُهُ[2]» که «اول» به معنای اساس است؛ یعنی اساس دین شناخت خداست؛ و در خطبه‌ای دیگر  فلسفه بعثت انبیاء را هم همین دانسته و می‌فرمایند: «وَ بَعَثَ إِلَى الْجِنِ  وَ الْإِنْسِ  رُسُلَهُ [3]» و  خدا  پیامبران را برای چند هدف فرستاد که  مهم‌ترینش این است که: «لِیَعْلَمَ  الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوه [4]» تا بندگان خدا به خداوند، علم و معرفت پیدا کنند بعد از آن‌که جاهل بودند.

نکته مهمی که در اینجا وجود دارد این است که در مکتب اهل‌بیت(ع) دو نکته در بحث عرفان بالله وجود دارد که این دو نکته از جمله وجوه افتراق و امتیاز این عرفان با سایر عرفان‌هاست؛ و آن دو نکته این است که:

 اولاً راه دستیابی به معرفت صحیح و برتر و تحول‌زا، از طریق اهل‌بیت(ع) است. در این زمینه روایات زیادی داریم: «بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ بِنَا عُرِفَ  اللَّهُ  وَ بِنَا وُحِّدَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى [5]» خدا فقط به وسیله ما شناخته می‌شود. سخن ما در ضرورت تمسک به اهل‌بیت(ع) در معرفت مربوط به اثبات وجود خدا و یا معرفت از طریق مفاهیم نیست ـ زیرا اثبات وجود خدا امری فرا دینی است و هر کسی که از موهبت عقل برخوردار باشد با تعقل و تفکر به وجود خدا پی می‌برد و مرحله‌ای از شناخت نیز که در پی همین اثبات است متوقف بر دین نمی‌باشد ـ اما در روایت «بِنَا عُرِفَ  اللَّهُ»  یا در روایت دیگر که می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَوْ شَاءَ لَعَرَّفَ  الْعِبَادَ نَفْسَهُ» اگر خدا می‌خواست خودش را می‌شناساند  «وَ لَکِنْ جَعَلَنَا أَبْوَابَهُ وَ صِرَاطَهُ وَ سَبِیلَه[6] » ما را ابواب و درهایی برای شناخت خودش قرار داده است، سخن از شناخت خاصی است.

ثانیاً راز  این قضیه چیست که عرفان در معرفه الله منحصر از طریق اهل‌بیت(ع) است؟ دلیلش این نکته دوم است که معرفت در مکتب اهل‌بیت(ع) صنع خداست؛ یعنی اینگونه نیست که هر کسی خواست بتواند به شناخت خدا برسد. قرآن هم این را می‌گوید: «وَ ما کانَ لِنَفْسٍ  أَنْ  تُؤْمِنَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ[7]» هر کسی نمی‌تواند ایمان واقعی به خدا پیدا کند. خدا باید اذن دهد؛ یعنی آن قابلیت را باید داشته باشد و آن قابلیت زمانی است که فرد در مقام تسلیم قرار گیرد. همان‌گونه که شیطان شناختی نسبت به خدا داشت و بندگی خدا را کرد اما در تسلیم ننشسته بود، لذا محروم و مهجور شد.

ائمه(ع) را «بَابُ الْمُبْتَلَى  بِهِ  النَّاس[8]» ‌گویند، یعنی بابی که انسان‌ها را امتحان می‌کند و این  راه را خدا قرار داده است. جالب است بدانید که در سوره حمد، صراط مستقیم به معرفت یا عبادت تبیین شده است؛ بلکه صراط مستقیم را به وسیله افراد تعریف می‌کند. سوره حمد، تولّی و تبرّی است و صراط مستقیم، صراط کسانی است که خدا به آن‌ها نعمت داده که همان اهل‌بیت(ع) هستند؛ نه کسانی‌که خدا بر آن‌ها غضب کرده است. یعنی در سایه تولای منعمین است که انسان در صراط مستقیم قرار می‌گیرد.

می‌توانست بفرماید صراط مستقیم، صراط عبودیت است، ولی دقیقاً روی افراد برده است؛ لذا نتیجه می‌گیریم که خداوند زمانی تجلی می‌کند و معرفت را به جان فرد می‌اندازد که فرد در مقام تسلیم یعنی تسلیم خلفای الهی باشد. پس معرفت، صنع خداست. حضرت علی(ع) می‌فرمایند: « اوهام و عقول، خدا را درک نمی‌کنند این خداست که بر آن‌ها تجلی می‌کند و خودش را آشکار می‌سازد[9]». خدا خودش را بر چه کسی آشکار می‌کند؟

 بر کسی‌که اهل تسلیم باشد؛ تسلیم چه کسی؟ تسلیم کسی که خداوند تسلیمش را خواسته، که پیامبر یکی از آنهاست: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلیماً[10]» معنای سلّموا در اینجا سلام نیست، یعنی تسلیم او باشید. خود رسول‌الله(ص)  اول‌المسلمین است و مقام تسلیم دارد. «فَإِنْ حَاجُّوکَ  فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ[11]» اگر با تو محاجه کردند بگو همه وجود خود را تسلیم خدا کرده‌ام و هر کسی هم که تابع من است(چنین است). که اینجا تابعین اهل‌بیت(ع) هستند که در مقام تسلیم نشسته‌اند. راه معرفتی که انسان را به حرکت در آورد و شناخت صحیح بدهد از طریق اهل‌بیت(ع) است.

 شناخت در مکتب اهل‌بیت(ع) اگر منتهی به حرکت نشود هیچ ارزشی ندارد. «إِنَّکُمْ لَا تَکُونُونَ صَالِحِینَ حَتَّى تَعْرِفُوا وَ لَا تَعْرِفُوا حَتَّى  تُصَدِّقُوا» شما معرفت پیدا نمی‌کنید تا تصدیق کنید «وَ لَا تُصَدِّقُوا حَتَّى تُسَلِّمُوا[12]» تصدیق به درد نمی‌خورد مگر اینکه تسلیم شوید. در ادامه حدیث می‌فرماید: «مردم اولی را گرفته‌اند و این را رها کرده‌اند». در مکتب اهل‌بیت(ع) شناخت محض، هیچ ارزشی ندارد.

حضرت علی(ع) می‌فرمایند: «کمال معرفت، تصدیق اوست[13]» یعنی ارزش معرفت به تصدیق و ارزش تصدیق به توحید است. پس عرفان به معنای حقیقی خودش آن معرفتی که انسان را به آستانه قرب حضرت حق برساند؛ که منحصراً از کانال پیامبر و اهل‌بیت و ائمه معصومین(ع) است. جهتش هم این است که اولاً خدا این عرفان را به آن‌ها داده و باید از آن‌ها کسب کرد.

 اتفاقاً این نکته را حضرت علی(ع)  در  نامه 31 می‌فرمایند: «أَنَّ أَحَداً لَمْ یُنْبِئْ عَنِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ کَمَا أَنْبَأَ عَنْهُ الرَّسُولُ(ص)» احدی از خدا انباء نکرده و خبر نیاورده آنگونه‌ای  که رسول الله آورده است. پس راهش همین است. عجیب این است که بزرگان عرفان هم به این موضوع اعتراف کرده‌اند. این حرف بنده نیست بلکه بزرگان عرفان هم اعتراف کرده‌اند که آن معرفتی که در مکتب اهل‌بیت(ع) است هیچ کجا نیست.

دیگر این است که اگر خدا بخواهد این معرفت را به ما بدهد باید تسلیم آن‌ها شویم. خدا می‌گوید: کسی‌که در مقام تسلیم است، عرفان می‌گیرد. «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا مَحَالَ  مَعْرِفَه اللَّه[14]» این‌ها محل معرفت خدا هستند.

آیا تاکنون منبعی که تمام وجوه و مؤلفه‌های عرفان ناب را از مکتب اهل‌بیت(ع) اخذ ، تبیین و ارائه کرده باشد، داریم که عرفان‌آموز شیعی بتواند از آن استفاده کند؟ با توجه به اینکه وقتی به عرفان مدوّنِ رایج نگاه می‌کنیم، واقعاً برخی جاها، دیوار و مرزی میان عرفان اسلامی مصطلح و تصوف نمی‌بینیم و در واقع مرزهایشان برداشته و یکی شده‌اند!

صرف نظر از متون موجود که عرفان مدّوَن  آنجاست، با کمال تاسف و اندوه باید بگویم: خیر! متاسفانه منبعی که این عرفان را استخراج کرده و تمایزات آن با  عرفان مدون را گفته و حقیقت عرفان را بیان کرده باشد، نداریم. عمده آنچه تا  کنون نوشته شده تطبیق است؛ حتی در اخلاق هم چنین است. اخلاق و عرفان‌هایی که نگاشته شده، حتی موضوعات ریز در عرفان، مثل انسان کامل، همان تفکر ابن‌عربی و یا برخی از مکاتب عرفانی است که تنها با شواهدی از منابع قرآن و اهلبیت(ع) مزیّن شده است. نه تنها ساختار عرفانی بلکه ساختار کلام و اخلاق ما هم برگرفته از این متون است نه برگرفته از آیات و روایات!

 اگر در نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه غور کنید، می‌بینید که مثلاً وقتی از خدا صحبت می‌کند بر صفت «عظمت» متمرکز شده[15] در حالی‌که در علم کلام، بیشتر به صفت «عدالت» خدا که  تنها صفت مخوف الهی است، متمرکز شده است. یا در تمام روایات وقتی صحبت از خدا و صفات او می‌شود، آثار تربیتی آن ذکر شده، با اینکه در کتاب‌های ما منعکس نشده است. مثلاً اگر خدا قادر است نتیجه معرفت به قدرت خدا چه باید باشد؟ اگر خدا اول و آخر است و من این را باور دارم نتیجه تربیتی این باور چیست؟ این حرف‌ها در کدام کتاب آمده؟ اما در منابع روایی ما هست ولی ذکر نشده است. بر همین وزان است عرفان‌های مدّوَن؛ با این تفاوت که قضایا و مسائل علم کلام از اعتبار صد در صدی یا حداکثری برخوردار است در حالی که قضایا و گزاره‌های عرفانی در عرفان مدّوَن از چنین اعتباری برخوردار نیست.

از کجا باید شروع کرد؟

باید در حوزه‌های علمیه آسیب‌شناسی شود. اولین آسیب این است که حوزه‌های علمیه ما به علوم اسلامی و کتب مرتبط با آن، بیش از متون اسلامی بها داده‌اند! مثلاً الان در حوزه علمیه، متخصص اسفار و متخصص رسائل و کفایه داریم اما متخصص نهج‌البلاغه، صحیفه سجادیه، کافی، بصائر الدرجات و توحید صدوق نداریم؛ چون حدیث و دعاست و فقط بخش  فقهی این احادیث مورد بررسی دقیق اندیشمندان در عرصه فقه قرار گرفته و احادیث معرفتی در اختیار مجموعه‌ای از اخباری‌ها و محدثین ساده‌اندیش بوده است؛ لذا عالمان نقّاد و دارای ذهن قوی در این‌گونه احادیث و ادعیه ورود پیدا نکرده‌اند که تأمل کنند. البته اگر هم در گوشه و کنار بوده، به یک جریان تبدیل نشده و بسیار حداقلی است.

من این را 6/7 سال پیش در شرح صحیفه سجادیه که صوتی آن موجود است، بیان کرده‌ام که در حدیثی آمده است: «وَ لَا تَنْقُضِ  الْیَقِینَ  أَبَداً بِالشَّکِّ[16]» طرف بر باطل شدن یا نشدن وضویش شک کرده و امام(ع) این را فرمودند. هزاران صفحه تحت عنوان استصحاب در اطراف این حدیث نوشته شده، اما جملات عمیق معرفتی در روایات چه؟!

 در خطبه حضرت امام علی(ع) «مَا وَحَّدَهُ  مَنْ  کَیَّفَهُ وَ لَا حَقِیقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَه[17]» چقدر شرح و توضیح برایش داریم؛ ولی جای تاسف است که اندیشمندان و حوزویان ما غوری که در دانش‌های اسلامی کردند، تسلطی که بر کتاب‌های نگاشته شده در  فلسفه و علم اصول داشتند و یا فقط در روایات فقهی تأمل کرده‌اند، چرا این فکر و اندیشه و نیرو را در عرصه روایات و ادعیه معرفتی ما وارد نکرده و نظام معرفتی و مدل‌ها و الگوهای عملی از آن استخراج نشده است؟!

جواب جناب‌عالی به این چرایی چیست؟

از یک جهت پاسخ این است که چون متأسفانه ما در مواجهه با اهل سنت قرار گرفته‌ایم و آن‌ها هم این چیزها را علم می‌دانسته و کسی‌که آن‌ها را بداند، عالم می‌شمرده‌اند. مثلا آنها به ادبیات، فقه و اصول بها می‌دادند و متخصص این مسائل را عالم می‌دانستند؛ در نتیجه ما هم آمدیم تنها اصول را علم دانستیم و اصولی را عالم.  الان اگر کسی تفسیر بگوید، بسیاری نه تفسیر را علم می‌دانند و نه مفسر را عالم! یعنی برای مفسر، شارحِ نهج‌البلاغه و  شارحِ صحیفه سجادیه، پرستیژِ علمی وجود ندارد.

از استاد مطهری نقل می‌شود زمانی که مرحوم آیت‌الله العظمی خویی جلد اول تفسیر «البیان» را منتشر کرد اما از ادامه کار دست کشید و تفسیرشان متوقف شد، در سفر عتبات از آقای خویی می‌خواهد که مباحث تفسیری خود را مثل علامه طباطبایی صاحب «المیزان» ادامه بدهد؛ اما آیت‌الله خویی ضمن عذرآوری، واقعیت تلخی را درباره علامه می‌گوید: «ایشان تضحیه کردند»؛ یعنی علامه با درس و بحث و نگارش تفسیر قرآن، خود را قربانی کردند و آینده خود را در حوزه، فدا نمودند؛ و من این کار را نمی‌کنم! متأسفانه چنین بوده و تا حدودی هنوز هم هست که اگر عالمی به جای فقه و اصول وجهه همّت خود را در تفسیر قرآن و یا حدیث می‌گذاشت، باید قید موقعیت و جایگاه ویژه خود را در حوزه و به تبع آن در جامعه، می‌زد!

بله، مگر چند فقیه، تفسیر قرآن یا شرح نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه نوشته‌اند؟! عمده شارحین، فقیه نبوده‌اند! این جای تأسف دارد. این بی‌اعتنایی به کلام معصومین(ع) به  تقدم ناخواسته کلام بشر عادی بر کلام معصوم(ع) انجامیده است.

مرحوم شهید مطهری همان کسی که عرفان ابن عربی را در قبضه خود دارد  در  خطبه 220 نهج‌البلاغه که حضرت علی(ع) اوصاف سالکین الی‌الله را بیان می‌کند، ایشان می‌فرماید: «این خطبه یک‌طرف، هزار سال عرفان اسلامی هم یک‌طرف». و یا استاد ما آیت‌الله حسن‌زاده آملی که من «فصوص» و بخشی از «مصباح» را نزد ایشان خواندم، می‌فرماید:  این کتاب‌های موجود (یکی یکی نام می‌برد) در مقابل خطبه اول نهج‌البلاغه تاب ندارند.

بر اساس مطالعاتی  که من خودم در مثنوی داشته‌ام، احساسم این است که این‌ها گُل حرف‌هایشان را از کلام امیرالمؤمنین(ع) اصطیاد کرده‌اند؛ چون ‌این حرف‌هایشان در منابع حدیثی عامه مانند صحیح بخاری و... نیست، پس ریشه این سخنان از کجاست؟! وقتی مولوی می‌گوید:

ای علی، ای آنکه جمله دیده‌ای

شمّه‌ای واگو از آنچه دیده‌ای

 پس معلوم است با کلام حضرت امیر(ع) انس داشته و مطالب حجیم و بلند را از آنجا دریافت کرده است.

ابن عربی - ‌که سنگین‌ترین و دقیق‌ترین کتاب‌ها را در عرفان اسلامی مصطلح نوشته- در کتاب «روح‌القدس» عبارت خیلی عجیبی دارد که: «هذا علی ابن ابیطالب، صاحب‌الاسرار  و  امامها» علی ابن‌ابیطالب(ع) نه تنها صاحب اسرار الهی بلکه امام آن‌هاست. بعد می‌گوید: «یا نفس، انظری تمکنه فی المعارف الهیه» ای نفس ببین علی چقدر در معارف الهی قدرتمند است. بعد می‌گوید: «انظری خُطَبَه بحوراً لاسواحل له» نگاه کن خطبه‌های علی(ع) دریاهایی است که ساحل و کرانه ندارند! معلوم است که با خطبه‌های حضرت آشنا بود. ما اینجا چه بگوییم؟!

اگر  فصوص را بخوانم و تدریس کنم ملّا هستم اما اگر  نهج البلاغه را بخوانم و درس بدهم یک منبری ساده‌ام! در حالی‌که بزرگ این مکتب اعتراف کرده و در برابر خطبه‌های امیرالمومنین(ع) زانو  زده است. حتی امام خمینی (ره) که در پیامشان در کنگره نهج‌البلاغه در باره  عبارتی کوتاه از این کتاب «مَعَ  کُلِ  شَیْ ءٍ لَا بِمُقَارَنَه وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْ ءٍ لَا بِمُزَایَلَه[18]» فرمودند: هان فیلسوفان و حکمت‌اندوزان بیایید و در جملات خطبه اول این کتاب الهی به تحقیق بنشینید و افکار بلند پایه خود را به کار گیرید و با کمک اصحاب معرفت و ارباب عرفان این جمله کوتاه را به تفسیر بپردازید.

 امام (ره) اگر چه در نامه به گورباچوف از عرفان ابن عربی گفتند _ چون مخاطبش  ملحد بود _ اما در وصیت‌نامه خود که برای مسلمانان و مؤمنان  نوشته‌اند، گفته‌اند: ما به نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه  مفتخریم؛ ولی اسمی از فصوص ابن عربی نیاورده‌اند.

  نه تنها این‌ها که تمام مکاتب عرفانی در جهان اسلام از اول پیدایش تا کنون همه سلسله‌های خود را به حضرت امیر(ع) رسانده‌اند؛ ولی الان حضرت امیر(ع) کجا قرار دارد؟ خطبه‌های آن حضرت کجا  قرار دارد؟ متأسفانه در این موضع باید گریست که ما از عرفان ناب اهل‌بیت(ع) محرومیم.

اساساً چرا گرایشی به عرفان اهل‌بیت(ع) در میان اندیشمندان و سالکان حوزه عرفان اسلامی نیست؟! و آیا با وضع موجود، امیدی به استخراج و یا تدوین جامع عرفان ناب اهل‌بیت (ع)هست؟

پرسش مهمی است که چرا به عرفان ناب اهل‌بیت(ع) گرایشی نیست؟ دلیل اول و اصلی این است که عرفان موجود یک دستگاه است؛ همان‌طور که فلسفه دستگاهی است که از صفر تا صد را گفته است. از  بحث وجود شروع کرده و مراتب آن را گفته و تمام بحث‌های آنتولوژی و هسته‌شناسی را تقریر کرده است. دستگاه عرفان هم می‌گوید یک عرفان عملی و یک عرفان نظری داریم؛ و صفر تا صد هر یک را هم گفته است. اما ما نیامده‌ایم از منابع دست اول اسلامی یعنی آیات و روایات، چنین دستگاهی را استخراج کنیم و بگوییم این هم عرفان اهل‌بیت(ع) است!

ما این کار را انجام ندادیم؛ البته ممکن است چیزهای پراکنده‌ای به اسم عرفان اهل‌بیت(ع) گفته باشیم اما تا کنون آن دستگاه صفر تا صد وجود ندارد. این نکته را باید اذعان نماییم که به تعبیر حضرت امیر(ع) «عجایب قرآن انقضا ندارد[19]» یعنی ما هر دستگاهی تعریف کنیم باز هم در آن حرف داریم؛ ولی همان ساختار اولیه را هم برای کسانی‌که می‌خواهند ورود پیدا کنند آماده نکرده‌ایم و اگر هم کسی وارد شده، بیشتر حالت تطبیقی دارد. به تعبییر مولوی:

هر کسی از ظن خود شد یارمن

از درون من نجست اسرار من

پی نوشت ها:

 [1]. بحارالأنوار، ج 23، ص93،ح40.

[2]. نهج البلاغه، خطبه1.

[3]. همان، خطبه183.

[4]. همان، خطبه147.

[5]. الکافی، ج 1، ص145 ، ح10.

[6]. همان،‌ ص184، ح9، بَابُ مَعْرِفَه الْإِمَامِ وَ الرَّدِّ إِلَیْه.

[7]. یونس:100.

[8]. من لایحضره الفقیه، ج 2، ص613، ح3213، زِیَارَه جَامِعَه لِجَمِیعِ الْأَئِمَّه(ع).

[9]. «لَمْ تُحِطْ بِهِ الْأَوْهَامُ  بَلْ تَجَلَّى  لَهَا بِهَا».(نهج‌البلاغه،خطبه185). و همچنین فرموده‌اند: «لَا تُدْرِکُهُ  الْأَوْهَامُ ». (الکافی ج 1، ص82، ح1، بَابُ إِطْلَاقِ الْقَوْلِ بِأَنَّهُ شَیْ ء). و «لَا تُدْرِکُهُ  أَوْهَامُ  الْقُلُوبِ فَکَیْفَ تُدْرِکُهُ أَبْصَارُ الْعُیُونِ». شیخ صدوق،  الأمالی، ص410،ح2، مجلس64.

نام نویسنده: 

در گفتگو با دکتر محمدعلی مجد فقیهی

گفتگو از: سید مجتبی مجاهدیان

نشریه معارف رهبری شماره 114

ادامه دارد...

نظر شما