شناسهٔ خبر: 21594374 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: تسنیم | لینک خبر

گفت‌و‌گوی تسنیم با یکی از زنان پشتیبانی‌کننده جنگ ــ بخش پایانی

خانه کوچکی که پایگاه بزرگ برای کمک به جبهه شد/ آش فروختیم و آمبولانس خریدیم

R1405/P1356/S4,38/CT2

«من ده سال مشهد نرفتم و پولش را به جبهه دادم، حتی جایی می­‌خواستم بروم پیاده می‌رفتم و پولش را به جبهه کمک می‌­کردم، مردم هم این‌طور بودند, آدم‌های فقیر نیز قند و شکر کوپنی می‌­گرفتند و می‌آوردند تا ما به جبهه بدهیم».

صاحب‌خبر -

باشگاه خبرنگاران پویا؛ متولد سال 1336 است اما اصلاً گردی از پیری و سالخوردگی در او یافت نمی‌شود, این را می‌توان از هم‌صحبتی با او فهمید. چنان با صلابت و مهربانانه صحبت می‌کند و دلاوری‌ها و شجاعت‌های خود را از دوران پیروزی انقلاب و دفاع مقدس و پس از آن را تعریف می‌کند که آدم را مبهوت رشادت‌هایش می‌کند. او تنها یک نمونه از صدها شیر زنی است که در دوران پیروزی انقلاب و دفاع مقدس به اندازه رزمندگان دلاوی و فعالیت می‌کردند. به مناسبت فرا رسیدن هفته دفاع مقدس به سراغ «بتول قیومی» یکی از زنان فعال در دوران پیروزی انقلاب و دوران هشت سال دفاع مقدس رفتیم و پای صحبت‌ها و خاطراتش از آن زمان نشستیم. که بخش اول این گفت‌و‌گو را در اینجا بخوانید و بخش دوم و پایانی این گفت‌و‌گوی خواندنی در ادامه می‌آید:

تسنیم: آن زمان که جنگ شروع شد, شما کجا بودید و چه کاری انجام می‌دادید؟

زمانیکه اعلام کردند جنگ شده و فرودگاه را زدند, من رفته بودم مدرسه دخترم، دیدم مدیر مدرسه ترسیده و می‌­گوید «فردا می‌­آیند تهران، چه کنیم؟» گفتم «الان باید از جبهه پشتیبانی کنیم, باید جنگ را هدایت کنیم برای چه بترسیم، انقلاب ما پیروز شده و ما پای آن ایستادیم.»زمانی که جنگ شروع شد من برای کمک رفتم پایگاه  مالک ­اشتر گفتند «بنی­ صدر اسلحه نمی‌­دهد و خرمشهر را با کوکتل مولوتف محافظت می‌­کنند،» من گفتم کاری ندارد من می‌­توانم، گفتند می­توانی شیشه جمع کنی؟ گفتم بله.

از سر بلوار ابوذر تا پل دوم پیاده رفتم می‌­رفتم در خانه‌­ها می­‌گفتم شیشه آبلیمو دارید؟ و همه هم می‌­دادند، من شیشه­‌ها را می‌­آوردم خانه, خالی می­‌کردم  و دوباره می‌­رفتم شیشه جمع می‌کردم، به چند نفر از همسایه‌­ها هم گفتم شیشه‌­ها را بشویید و آماده کنید. اندازۀ یک نیسان شیشه جمع کردیم و بعد 6 تا 6 تا بسته­‌بندی کردیم و بردند و کارگرها هم از همسایه‌­ها بودند و رایگان کار می­‌کردند. بعدازظهر همان روز یک خانمی شنیده بود و برای کمک آمده بود که دیده بود ما شیشه‌­ها را شستیم ظرف­های ما را شسته بود، من این خاطره را هیچ وقت فراموش نمی­‌کنم، به دخترم گفته بود به مادرت بگو من آمدم برای جبهه شیشه بشورم اما ظرف­‌هایتان را شستم که یک ثوابی ببرم، اینقدر آن زمان مردم عقیده داشتند.

وقتی آمدند شیشه­‌ها را بِبَرند گفتم دیگر چه می‌­خواهید؟ گفتند خوراکی می‌­خواهیم. آن زمان هم تازه انقلاب شده بود وضع مالی مردم خیلی خوب نبود من هم می­‌رفتم از همسایه­‌ها قند و شکر می‌گرفتم، آنها هم هر چه داشتند می­‌دادند، چند بار مربا پختیم و پایگاه مالک اشتر آمد و برد، همسایه‌­ها هم کمک می­‌کردند، خانه من یک پایگاه کوچکی شده بود تا دو سه ماه دیدم نمی‌­شود و مدام جمعیت می­‌آید، رفتیم سر پیروزی یک جا را گرفته بودند ما آن‌جا باندآژ را درست میکردیم، یکسال از فعالیت ما در آنجا نگذشته بود گفت اینجا را فروختیم باید تخلیه کنید. آمدیم حاج آقا قدوسی که امام جماعت مسجد حضرت علی(ع) بود، گفت من برای شما جا پیدا می‌­کنم، رفت کانون گفت بیا برویم ببین جایش خوب است؟ گفتم خوب است، قبلش خانۀ شخصی حاج آقای محرر بود که  قبل از انقلاب کلاس­های قرآن بود، عباسعلی محرر یک آدم خیرخواه و حزب‌­اللهی بود که الان وقف کرده و حوزه شده است و ما دو سه ما موقت آنجا بودیم تا یک جای خوبی پیدا کنیم، آمدیم آنجا کار کردیم.

تسنیم: ساختمان را به شما دادند کار بکنید؟

خود آقای محرر آنجا زندگی می‌­کرد، حتی خانم محرر می­‌خواست نیمی از آن را وقف کنند یعنی یک قسمت از خانه‌­اش را به ما داده بود و بعداً تمام آن را وقف کردند و الان حوزه علمیه شده است. ابتدا که نامش کانون حضرت زینب(س) بود که به آن می‌­گفتند زینبیه، دو سال نامش زینبیه بود، بعد سرپرستی آن را خانم محرر برعهده گرفت.دخترش خارج از کشور بود که خواب دیده بود اینجا کانون حضرت زهرا است و نامش را گذاشتند فاطمه زهرا(س). بعد که این خواب را دید نیمی از آن را وقف کردند بعد که پدرش فوت کرد همه را وقف کردند.

تسنیم:خانم‌­ها خودشان می‌­آمدند؟

بله خودشان می‌­آمدند, مثلاً مسجد خبر می‌­داد خودشان می‌­آمدند کار می­‌کردند، سعی می‌­کردیم منافقان نیایند، من ساعت 7 صبح که  بچه‌­ها می‌­رفتند مدرسه کلید داشتم می­‌آمدم، وسایل را آماده می‌­کردم و  سرپرستی می‌کردم، آش میپختیم، مربا می‌­پختیم، هر روز 7 صبح می‌­رفتم تا ساعت 12:30 و یک بعدازظهر، می‌­آمدم 2 و 3 دوباره می‌­رفتم تا ساعت 7 بعدازظهر، دو شیفت کار می­‌کردم.  باورتان نمی­‌شود من وقتی می‌­آمدم خانه شب­‌ها سه چهار ساعت می‌­خوابیدم، شب می‌­آمدم شام شوهر و بچه‌­هایم را هم می‌­دادم.

تسنیم: مواد اولیه را از کجا می­‌آوردید؟

خود ستاد جنگ به ما می‌­داد, مثلاً یک کامیون پارچه سفید برای ملحفه می‌­دادند و ما لباس بیمارستانی می‌­دوختیم، بسیاری از خانم ها پارچه ها  می­‌بردند خانه‌­هایشان و می­‌دوختند، آن زمان هم ماشین نبود و راننده نبود ما پیاده این طرف و آن طرف می‌رفتیم و پیاده اجناس را می‌آوردیم، مثلاً اگر راه دور بود, یک وانت داشتیم که راننده اش آقای مقدم بود، خودم کارهایش را می‌­کردم و اجناس را بالای وانت می‌­گذاشتم بالا و یا خالی می­‌کردم. خانم شاه­‌صفی یک پسر شهید داشت، خیلی خوب بافتنی و دستکش می­­‌بافت. پسرش همان ابتدای جنگ شهید شد گفتم فکر کن اینها پسران تو هستند که در کردستان می­‌جنگند دستکش می­‌پوشند دست­‌هایشان یخ نمی‌­زند، لباس هم می­دوخت، مادر شهید کریم­شاهی خدا بیامرزش او هم کمک می­‌کرد.

شب تا ساعت 2، 3 نصفه شب با مادرها قند خرد می‌­کردیم، روزهایی که وقت داشتیم حتی سبزی خوردن پاک می­‌کردیم و برای مجروحان می‌­بردیم، همزمان با هم این کارها را انجام می­‌دادیم و همه کمک می­‌کردند، خانه ما یک طبقه بود حیاط داشت، با پول آش برای آنها چند تا ماشین برای جنگ خریدیم، مثلاً برای آش بعضی­ها 20 هزار تومان می‌دادند، مثلاً کش می­خریدیم برای لباس­‌ها و آنها راکِش می­‌کشیدیم، خود خانم­‌ها هم پول می‌­دادند. می­رفتم درِخانه­‌ها می­گفتم می­خواهم مربا بپزم شکر می­‌دادند، چون من را می­‌شناختند.

هر چه همسایه ها  دستشان برمی‌­آمد می‌­دادند، پول می‌­دادند، بافتنی می­‌بافتند, آنقدر کارهای خوب می­‌کردند که من شرمنده آنها می­‌شدم. بعضی­‌ها می­‌گویند جنگ را آقایان پیش بردند من می‌­گویم خانم­ها پیش بردند چون هم بچه‌­هایشان را دادند و هم خدمت کردند پشت جبهه. حتی یادم است آجیل آورده بودند، خانم­ها می­‌خواستند بسته­‌بندی کنند، از آنها اصلا نمی‌­خوردند، می­گفتم شما اینجا هستید می­‌توانید بخورید ولی رزمنده­‌ها یکدفعه یک جایی گیر می­‌کنند که نان ندارند بخورند، جنگ را ملت پیش برد، آن زمان تحریم بودیم و در آن شرایط پیشرفت کردیم.

تسنیم: این همه کار را چگونه مدیریت می­‌کردید؟

هفتۀ یکبار خانۀ شهدا برنامه بود، مثلا می‌­گفتیم فردا این کار را داریم، آن زمان آب گرم و گاز نبود، کپسول گاز بود. یک بار بود که عراق تازه بمب شیمیایی زده بود،گفتند دانشگاه علم صنعت آمپول برای جبهه آورده، فکر کنم فله‌­ای وارد کرده بودند، ما دور آمپول‌ها را با نخ می­‌پیچیدیم به عنوان حفاظ که در کوله­‌شان باشد نشکند. شاید ده هزار آمپول بود ما دو سه روزه آن‌ها را نخ می­‌پیچیدم، مادر شهدا هم همراه ما برای کمک می آمدند.

تسنیم: از سختی‌­های آن زمان بگویید؟

خیلی سخت بود، هماهنگی آوردن وسایل را خانم محرر می­‌کرد و من سرپرستی می‌­کردم. یکدفعه پارچه آوردند گفتند در عملیات بیت‌­المقدس اسرا زیاد گرفتندو  لباس زیر ندارند، گفتند ما این پارچه­‌ها را می­دهیم سه روزه لباس زیر به ما تحویل بدهید، من گفتم نمی­گویم برای عراقی­‌هاست چون اگر بگویم خواهران نمی‌­دوزند، گفتم می­‌گویم برای جبهه  است تا دروغ هم نگفته باشم، به همه گفتند خودتان کش بخرید بدوزید و سه روز آماده کنید.

حتی مادر شهید احمدلو روحش شاد باشد با دست لباس‌ها را دوخته بود. ما یک کامیون را سه روزه آماده کردیم و بعد به همۀ کسانی که کار کرده بودند تشویق‌­نامه داده بودند، گفتند کار سختی را انجام دادید. یک کامیون پر از لباس شد و حداقل 200 نفر کار کردند تا لباس ها دوخته شد. البته در کانون چرخ نبودو ما حتی  یک قیچی برقی نداشتیم، یک نفر همشهری خودمان بود قیچی برقی داشت می‌­بردم او قیچی می­‌کرد  و آنها با جان و دل کمک می­‌کردند.

کانون حضرت زهرا(س)که آمدیم آقای محرر حیاط خانه­شان با یک پذیرایی به ما دادند, قرار بود دو سه ما بمانیم ولی چند سالی بودیم، البته کارهای فرهنگی هم می­‌کردیم یک بار جانبازان را آورده بودیم، یک جانباز آمد سخنرانی کرد. یکبار ماه رمضان یک توپ پارچه آوردند و گفتند جنوب شهر یک انبار پارچه را موشک زدند. یکسری پارچه­‌ها سوخته بودند و یکسری کپک زده بوده و خیلی بوی بدی می‌­داد، گفتند می­‌توانید از اینها استفاده کنید؟ گفتم بیاورید ما خودمان درستش می­‌کنیم، ما آوردیم هر کدام که سالم بود جدا می­‌کردیم با تکه­‌هایی که سالم بود لیف و دستمال و حوله درست می­‌کردیم، دو سه نفری که این کار را انجام می‌دادیم و نزدیک غروب حالت تهوع پیدا کردیم از بس که  این پارچه‌­ها بو می‌­داد. بعد از اتمام این کار به ما تشویق‌­نامه‌دادند. گفتند اینها را باید دور می‌­انداختیم و شما چقدر از این‌ها استفاده کردید و ما در تابستان آن سال یک انبار را نجات دادیم و از همه به نحو احسن استفاده کردیم.

تسنیم: هیچ وقت نمی‌­گفتید ما خسته شدیم دیگر به ما ربطی ندارد؟

نه اصلاً. وقتی جنگ تمام شد من گفتم حیف جنگ تحمیلی بود صلح هم تحمیلی بود.        

تسنیم:شما خبر شهادت هم به خانوادۀ شهدا می­‌دادید و یا مراسم یا یادبود برای شهدا می‌گرفتید؟

بله. اول که از مسجد خبر می‌آوردند، مثلا وقتی خبر شهادت شهید شاه­‌صفی را آوردند من خبر را برای مادرش بردم.مادرش همین یک پسر را داشت من گفتم خدا صبرت بدهد و او گفت فرزندم عاقبت بخیر شد. بعد فامیل ­آمدند خانه‌­اش و من برای او آشپزی کردم.

تسنیم: در آن چند سال فرصت نشد شما بروید جبهه؟

می­‌خواستم بروم به حاج افغان داماد حاج آقا محررگفتم می­‌خواهم بروم گفت باشد می­‌برم­تان، بعد به خانمش گفته بود صلاح نیست شما بیایید جبهه، چون بعضی از برادرها خانم­شان را ندیدند, شما بروید یاد همسرانسان می افتند.این را گفت من دیگر نرفتم وگرنه دوست داشتم خودم بروم و با دست­های خودم آنها را پخش کنم. حتی یکبار در کانون الویه درست کردیم و با این ماشین هایی که سردخانه داشتند بردند و تمام ارتش را ناهار داده بودند و اولویه خورده بودند.

تسنیم: شما یا خانم‌­ها برای رزمنده‌­ها نامه می­‌نوشتید؟

من که وقت نداشتم شاید خانم‌­های دیگر می‌­نوشتند. مثلا یک روز ما دانشگاه علم و صنعت بودیم, گفتم بروم دیدن مجروحان، رفتیم نزدیک بیمارستان ساسان، یک دختر خانمی آمد گفت من دیپلم دارم بهتر صحبت می­کنم، گفتم باشد شما صحبت کن، رفتیم جلو یک مجروحی را دید گفت برادر شما کدام جبهه مجروح شدید! همه خندیدند. من حتی سبزی خوردن می‌­بردیم بیمارستان فجر با دوستان می‌­بردیم، یک بخش هم عراقی‌­ها بودند به آنها هم دادیم گفتم آنها هم اسیر هستند و باید با آنها خوب رفتار کنیم. آنها قند نمی­خوردند می‌­گفتند شکر می‌­خواهیم گفتم شکر را صدام خورده است! همه خندیدند. بسیاری از اسرای عراقی با رفتار خوب ما  پشیمان شده بودند و حتی می‌­رفتند جبهه می‌­جنگیدند.

اول جنگ هم منافق داشتیم یک روزی یک خانمی خیلی پوشیده بود آمد گفت شما چرا اینقدر کمک می‌­کنید؟ شما اینقدر مربا درست می­‌کنید سربازها با آنها فوتبال بازی می‌­کنند؟ گفتم عیب ندارد بگذار فوتبال بازی کنند عراقی­ها نگویند اینها گرسنه هستند! بعد مسئول کانون آمد گفت این خانم فرماندۀ پایگاه مالک‌­اشتر بود، گفتم  او منافق بود. بعد از سه ماه آمد گفت تو از کجا می­دانستی؟ او هم خودش منافق بود و هم شوهرش در جبهه منافق بود.

تسنیم: در این چندین سال خطری اتفاق نفتاد که منافقین بر علیه شما کاری کنند؟

در کانون من ندیدم چون کسی جرات نمی­‌کرد. مدیریت من آنجا خوب بود.هر کاری که قرار بود خانم‌ها آنجا انجام دهند, می گفتم ملحفه پهن کنید و دست­هایتان را بشویید، همیشه می­‌گفتم فکر کنید جوان خودتان رفته جبهه خوب کار کنید! مرده را هم باید تمیز غسل بدهید حالا چه بخواهد برود جهنم و چه برود بهشت. شاید هفته‌­ای یکبار آبگوشت می­‌خوردیم. من ده سال مشهد نرفتم چون با پولش  را به جبهه کمک می­‌کردم حتی جایی می­‌خواستم بروم پیاده می­رفتم می­‌گفتم پولش را به جبهه کمک می‌­کنم، همۀ مردم اینطوری بودند من که چیزی نیستم، آدمی بود فقیر بود قند و شکر کوپنی می‌­گرفت می‌­آورد می­‌داد کانون و به خاطر جبهه می­‌آورد نه به خاطر ما. مردم آن زمان خوب کار کردند ولی من از مسئولان گله دارم که اصلاً خوب کار نمی‌­کنند.

تسنیم: بعد از جنگ چه کار کردید؟

بعد از جنگ آن کانون تبدیل به حوزه علمیه شد. دیگر بعد از جنگ هر جا راهپیمایی بود می­رفتم، هر جمعه هم نماز جمعه می­ روم، به خانواده شهدا سر می زنم، جلسه‌ای باشد می‌­روم، کسی کار آشپزی دارد کمک می­‌کنم برای امام حسین (ع)آشپزی می‌­کنم، برای تهیه جهیزیه و هر کاری که از دستم بربیاید انجام می­‌دهم. کسی که بسیجی است اول باید پیرو رهبر باشد، حرف رهبر را گوش کند، بسیجی باید دلش با رهبر باشد. رهبر در قلب مردم است، من اول مقلد امام خمینی(ره) بودم الان مقلد رهبر هستم. کسی که مقلد رهبر باشد کار خلاقی نمی‌­کند کسانی که مقلد رهبر نیستند کار خلاف می­‌کنند.

تسنیم: در پایان اگر صحبتی دارید, بفرمایید؟

این انقلابی درختی است که آبیاری آن با شهیدان است، یعنی هر کوچه ای که می‌­رویم دو سه شهید دارد، ما مدیون این شهدا هستیم باید خون آنها را زنده نگه داریم و  پشتیبان رهبرو ولایت باشیم.  این انقلاب به سادگی به دست نیامده، آدم‌­های زیادی شهید شدند، زحمت کشیدند تا این انقلاب به ثمر رسیده باید از این انقلاب  مراقبت کنیم و آن را نگه داریم. امام(ره) همیشه م‌ی­گفت نگدارید این انقلاب دست نامحرمان بیفتد. الان من بعضی چیزها را می‌بینم غصه میخورم، می­گفتم انقلاب ما این نبود ما بی‌­حجاب را باحجاب کردیم الان باحجاب را بی‌­حجاب کردند، چرا ما الان به اینجا رسیدیم نمی­دانم؟ هر کس باید از خانوادۀ خودش شروع کند خانواده درست شود.

____________________
گفت‌و‌گو از: علیرضا خوب‌بخت
____________________

انتهای پیام/

نظر شما