شناسهٔ خبر: 21586237 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه خراسان | لینک خبر

درامتدادتاریکی

از لاک تنهایی تا باغ ویلایی!

صاحب‌خبر - وقتی به طور ناگهانی ماموران انتظامی را مقابلم دیدم، از شدت ترس همه وجودم لرزید و همسایگان با چشمانی حیرت زده و لبخندهای معنادار به من می نگریستند. آن لحظه که حلقه های آهنین قانون بر دستانم گره خورد دیگر چیزی نفهمیدم تا این که... . دختر 22 ساله ای که به اتهام سرقت یک دستگاه گوشی تلفن همراه گران قیمت دستگیر شده است، در میان گریه هایش به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری کاظم آباد مشهد گفت: پدرم کارگر ساده ای بیش نبود و ما در یک منزل نقلی در حاشیه شهر زندگی می کردیم. من تنها فرزند خانواده بودم و به همین دلیل پدر و مادرم توجه خاصی به من داشتند. همه تلاش آن ها این بود که من راه صحیح زندگی را بیاموزم و راه را از بیراهه تشخیص بدهم. با آن که پدرم درآمد بسیار اندکی داشت اما زندگی خوبی داشتیم تا این که روزی یک حادثه تلخ سرنوشت ما را تغییر داد و مسیر زندگی من نیز عوض شد. آن روز مانند همیشه پدرم صبح زود سرکار رفت اما دیگر به خانه بازنگشت. در حالی که من ومادرم به شدت نگران شده بودیم خبر مرگ پدرم در سانحه رانندگی همه وجودمان را به هم ریخت و من و مادرم در عزای او سیاه پوش شدیم. هنوز یک ماه بیشتر از مرگ پدرم نگذشته بود که مادرم مجبور شد برای تامین مخارج زندگی کار کند این گونه بود که من در «لاک تنهایی» فرورفتم و صبح تا شب در خانه تنها می ماندم. آرام آرام رفتارم تغییر کرد و دچار افسردگی شدم تا این که دختر عمه ام نزد من آمد تا با یکدیگر بیرون برویم بلکه از این وضعیت رهایی یابم. در میان همین گردش و تفریح ها بود که دختر عمه ام مرا با دوست پسرش آشنا کرد. «شهرام» پسری شوخ و مهربان به نظر می رسید به همین دلیل خیلی زود اعتماد مرا نیز جلب کرد. مدتی بعد «شهرام» با من تماس گرفت و گفت یکی از دوستان پولدارش باغ ویلایی در منطقه فردوسی مشهد دارد و قرار است شبی را برای خوشگذرانی به آن جا برود. او خیلی محترمانه از من هم دعوت کرد تا در این شب به یادماندنی در کنار آن ها باشم و از زندگی لذت ببرم. من که خیلی کنجکاو شده بودم پیشنهادش را پذیرفتم و با اصرار، رضایت مادرم را گرفتم تا به آن باغ رویایی بروم. وقتی به آن جا رسیدم شهرام و دوستش «فرید» مشغول مصرف تریاک بودند. من در حالی که زیر آلاچیق نشسته بودم متوجه نگاه های کثیف و هوس آلود فرید شدم. دقایقی بعد فرید درکنارم نشست و به من پیشنهاد دوستی داد ولی من که برای لذت بردن از مناظر باغ به آن جا رفته بودم بلافاصله پیشنهاد او را رد کردم. ساعتی بعد شهرام مرا به گوشه ای کشید و گفت: فرید خیلی پولدار است، حالا که از تو خوشش آمده با او طرح دوستی بریز و از پول هایش استفاده کن. من هم یک لحظه وسوسه شدم و به تلافی پیشنهاد فرید، گوشی گران قیمت او را سرقت کردم. وقتی به خانه بازگشتم از شدت استرس خوابم نمی برد تا این که صبح روز بعد برای رهایی از شر گوشی سرقتی، آن را به یک مالخر فروختم اما چند روز بعد فرید در حالی که حکم جلب من را در دست داشت به همراه ماموران انتظامی به در منزلمان آمد و... ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

نظر شما