مردي نانوا كه به اتهام قتل نوزاد سهماههاش در بازداشت به سر ميبرد مدعي است كه گريههاي بيامان طفل او را عصباني كرده بود.
به گزارش خبرنگار ما، روز پنجشنبه هشتم تيرماه امسال مأموران پليس تهران با تماس تلفني كاركنان بيمارستان حضرت رسول (ص) در غرب تهران از مرگ مشكوك نوزاد پسر سهماههاي با خبر شدند.
لحظاتي بعد از اعلام اين خبر تيمي از مأموران پليس براي تحقيقات راهي محل شدند. بررسيها نشان داد زن و مرد جواني 12روز قبل اميرعلي سهماهه را در حالي كه حالش بد بوده به بيمارستان آيت الله كاشاني منتقل ميكنند تا اينكه پس از چند روز بستري در اين بيمارستان با نظر تيم پزشكي براي ادامه درمان به بيمارستان حضرت رسول(ص ) منتقل ميشود. پس از اين تيم پزشكي تلاش زيادي براي نجات جان نوزاد انجام ميدهند، اما در نهايت نوزاد سهماهه پس از 12 روز فوت ميكند.
معاينات پزشكي و بررسيهاي پليسي حكايت از اين داشت مرگ اميرعلي مشكوك است، بنابراين قاضي سجاد منافيآذر، بازپرس شعبهسوم دادسراي امور جنايي تهران دستور داد جسد نوزاد سهماهه براي انجام آزمايشهاي لازم و مشخص شدن علت اصلي مرگ به پزشكي قانوني منتقل شد.
در حالي كه تحقيقات درباره اين حادثه ادامه داشت، پزشكي قانوني اعلام كرد امير علي بر اثر اصابت جسم سخت به سر و آسيب ديدن مغز به كام مرگ رفته است. با مشخص شدن علت مرگ اميرعلي پرونده وارد مرحله تازهاي شد و بدين ترتيب بازپرس پرونده دستور بازداشت پدر اميرعلي را صادر كرد. پدر نوزاد سهماهه پس از بازداشت با اظهار پشيماني به قتل پسر سهماههاش اعتراف كرد.
متهم صبح ديروز براي بازجويي به دادسراي امور جنايي تهران منتقل شد. وي در شرح حادثه گفت: 12 سال است كارگر نانوايي فانتزي در حوالي ميدان آزادي هستم. دو سال قبل با همسرم ازدواج كردم. ابتدا زندگي خوبي داشتيم، اما در حالي كه پدر و مادرم، همسرم را براي ازدواج با من معرفي كردهبودند، كم كم ارتباطشان با همسرم بد شد به طوريكه اصرار داشتند او را طلاق بدهم، اما من قبول نكردم تا اينكه اميرعلي بهدنيا آمد. اميرعلي زندگي ما را شيرينتر كرد. من، هم همسر و پسرم را خيلي دوست داشتم. مدتي است مشكل روحي رواني پيدا كردهام و خيلي زود عصباني ميشوم. چند روزي بود در محل كارم مشكل داشتم از سوي ديگر خانوادهام در زندگيام دخالت ميكردند تا جايي كه شب قبل از حادثه با همسرم مشاجره لفظي كردم. صبح روز حادثه همسرم، اميرعلي را پيش من گذاشت و خودش براي پرداخت قسط به بانك رفت. دقايقي بعد از رفتن همسرم گريههاي امير علي شروع شد. هر چقدر تلاش كردم او را آرام كنم فايدهاي نداشت.
خيلي عصباني شده بودم و كنترلم را از دست دادم و با دست حدود ششضربه به دو طرف صورت امير علي زدم كه حالش بد شد. در حالي كه خيلي پشيمان شدهبودم، اميرعلي را به بيمارستان آيتالله كاشاني بردم و از آنجا اميرعلي را به بيمارستان حضرت رسول(ص) انتقال دادند.
مادر امير علي كه در دادسرا حضور داشت، گفت: من زن تنهايي هستم و در تهران به غير از اميرعلي و شوهرم كسي ندارم. بچهام را كه از دست دادهام و الان دوست ندارم شوهرم را از دست بدهم به همين دليل او را ميبخشم. ما زندگي خوبي داشتيم. شوهرم، من و فرزندم را دوست داشت، اما پدر و مادرش اصرار داشتند، مرا طلاق بدهد. وي ادامه داد: روز حادثه براي پرداخت قسط به بيرون رفتم و وقتي به خانه برگشتم حال پسرم بد بود و دوتايي او را به بيمارستان رسانديم، اما شوهرم موضوع را به من نگفت تا اينكه ديروز متوجه شدم.
نظر شما