محمد مهر
اگر يك غذا خوردن ساده كه براي تأمين نيازهاي تن انسان است آدابي دارد و اينطور نيست كه ما در هر شرايطي غذا بخوريم، آيا ممكن است نيازهاي روحاني انسان مثل نياز به گفتوگو و مباحثه بدون آداب باشد؟ چطور ميتواند يك نياز جسماني كه شرافت و شأن پايينتري نسبت به نياز روحاني دارد آداب مفصلي داشته باشد اما نياز روحاني بدون آداب باشد؟ شما در هر جايي غذا نميخوريد، شما در هر شرايطي دست به غذا نميبريد. شما از هر كسي غذا تهيه نميكنيد. وقتي قرار است غذا بخوريد مقدماتي ميخواهد. سفرهاي پهن ميكنيد و غذا را ميآوريد. دور سفره مينشينيد قبل از غذا خوردن دستهايتان را ميشوييد، پيش از اينكه دست به طعام ببريد ذكري ميگوييد و «بسمالله الرحمنالرحيم» بر زبانتان جاري ميشود تا آن غذا بر شما مبارك شود و جان و انرژياش را گواراتر در اختيارتان قرار دهد. اگر بخواهيم روي اين فهرست تأمل كنيم تا پايان اين مطلب ميتوان درباره آداب يك غذا خوردن ساده سخن گفت. حال چطور ميشود كه بحث و گفتوگوي ميان دو انسان آداب نداشته باشد؟ آنچه در ادامه ميآيد درنگ بسيار كوتاهي بر پيش نيازها و پيش شرطهاي يك بحث و گفتوگوي درست و منطقي است.
شرط اول: بيشتر از اينكه دهان باشيد، گوش شويد
شرط اول يك گفتوگو اين است كه آدمها بيشتر و پيشتر از اينكه سعي كنند دهان باشند تلاش كنند گوش شوند. مباحثه در ظاهر با دهانها پيش ميرود، اما در باطن با گوشها جلو ميرود. ظاهر قضيه اين است كه مباحثه با كلام و با دهان پيش ميرود، اما در واقع و در حقيقت اين گوشها هستند كه يك گفتوگو و مباحثه را ميسازند. مثل وقتي كه ما ميرويم و در يك رستوران مينشينيم و غذاي ما را ميآورند. درست است كه غذا آن لحظه در سالن ظاهر ميشود، اما واقعيت آن است كه در مطبخ آن رستوران آماده ميشود. اين جا هم گوش دادن و شنيدن مطبخ يك گفتوگو و مباحثه است و روي دهانها ظاهر ميشود، بنابراين اگر كسي ميخواهد يك گفتوگوي خوب به معناي واقعي كلمه را تجربه كند چارهاي جز شنيدن در ميان نيست و هر اندازه كه آدمها خوب گوش كنند و خوب بشنوند و از اين هنر بهره بيشتري برده باشند، گفتوگوي آنها عمق بيشتري به خود ميگيرد،بنابراين ما بايد به انگيزههاي خودمان رجوع كنيم و ببينيم با چه ابزاري وارد يك گفتوگو شدهايم. اگر تكيهگاه اصلي ما در ورود به يك بحث و گفتوگو دهان ماست و ما با دهانمان وارد گفتوگو شدهايم به احتمال زياد اين مباحث به مجادله ختم خواهد شد، اما اگر تكيهگاه ما گوشهايمان است و ما با گوشها و به واسطه شنيدن وارد آن مباحثه شدهايم و چنان به طرف مقابل گوش ميدهيم كه تشنهاي به دنبال آب در اين صورت ميتوان اميدوار شد كه گفتوگويي عميق و زيبا صورت گيرد.
∎
اگر يك غذا خوردن ساده كه براي تأمين نيازهاي تن انسان است آدابي دارد و اينطور نيست كه ما در هر شرايطي غذا بخوريم، آيا ممكن است نيازهاي روحاني انسان مثل نياز به گفتوگو و مباحثه بدون آداب باشد؟ چطور ميتواند يك نياز جسماني كه شرافت و شأن پايينتري نسبت به نياز روحاني دارد آداب مفصلي داشته باشد اما نياز روحاني بدون آداب باشد؟ شما در هر جايي غذا نميخوريد، شما در هر شرايطي دست به غذا نميبريد. شما از هر كسي غذا تهيه نميكنيد. وقتي قرار است غذا بخوريد مقدماتي ميخواهد. سفرهاي پهن ميكنيد و غذا را ميآوريد. دور سفره مينشينيد قبل از غذا خوردن دستهايتان را ميشوييد، پيش از اينكه دست به طعام ببريد ذكري ميگوييد و «بسمالله الرحمنالرحيم» بر زبانتان جاري ميشود تا آن غذا بر شما مبارك شود و جان و انرژياش را گواراتر در اختيارتان قرار دهد. اگر بخواهيم روي اين فهرست تأمل كنيم تا پايان اين مطلب ميتوان درباره آداب يك غذا خوردن ساده سخن گفت. حال چطور ميشود كه بحث و گفتوگوي ميان دو انسان آداب نداشته باشد؟ آنچه در ادامه ميآيد درنگ بسيار كوتاهي بر پيش نيازها و پيش شرطهاي يك بحث و گفتوگوي درست و منطقي است.
شرط اول: بيشتر از اينكه دهان باشيد، گوش شويد
شرط اول يك گفتوگو اين است كه آدمها بيشتر و پيشتر از اينكه سعي كنند دهان باشند تلاش كنند گوش شوند. مباحثه در ظاهر با دهانها پيش ميرود، اما در باطن با گوشها جلو ميرود. ظاهر قضيه اين است كه مباحثه با كلام و با دهان پيش ميرود، اما در واقع و در حقيقت اين گوشها هستند كه يك گفتوگو و مباحثه را ميسازند. مثل وقتي كه ما ميرويم و در يك رستوران مينشينيم و غذاي ما را ميآورند. درست است كه غذا آن لحظه در سالن ظاهر ميشود، اما واقعيت آن است كه در مطبخ آن رستوران آماده ميشود. اين جا هم گوش دادن و شنيدن مطبخ يك گفتوگو و مباحثه است و روي دهانها ظاهر ميشود، بنابراين اگر كسي ميخواهد يك گفتوگوي خوب به معناي واقعي كلمه را تجربه كند چارهاي جز شنيدن در ميان نيست و هر اندازه كه آدمها خوب گوش كنند و خوب بشنوند و از اين هنر بهره بيشتري برده باشند، گفتوگوي آنها عمق بيشتري به خود ميگيرد،بنابراين ما بايد به انگيزههاي خودمان رجوع كنيم و ببينيم با چه ابزاري وارد يك گفتوگو شدهايم. اگر تكيهگاه اصلي ما در ورود به يك بحث و گفتوگو دهان ماست و ما با دهانمان وارد گفتوگو شدهايم به احتمال زياد اين مباحث به مجادله ختم خواهد شد، اما اگر تكيهگاه ما گوشهايمان است و ما با گوشها و به واسطه شنيدن وارد آن مباحثه شدهايم و چنان به طرف مقابل گوش ميدهيم كه تشنهاي به دنبال آب در اين صورت ميتوان اميدوار شد كه گفتوگويي عميق و زيبا صورت گيرد.
شرط دوم: براي عرضه چه متاعي آوردهاي؟
رذيلتها و فضيلتهاي اخلاقي من به متن يك گفتوگو كشيده ميشود.« از كوزه همان برون تراود كه در اوست». ذهن ، قلب و روان من مثل يك كوزه است و محتويات اين كوزه در يك مباحثه به بيرون تراوش ميكند، بنابراين اگر من كوزهام پر از نخوت، غرور، خودبرتربيني و خودشيفتگي باشد امكان ندارد در يك مباحثه اين خصايص بيرون نريزد، پس نتيجه از همان آغاز معلوم است. به هر ميزان كه آدمها از ويژگيهاي روحاني و معنوي بالاتري برخوردار باشند و فيالمثل خود را به گونهاي تربيت كرده باشند كه به دنبال جلوهگري و خودبرتربيني نباشند، گفتوگو در مفهوم حقيقي آن روي خواهد داد، چون كسي كه به دنبال فضل فروشي و خودبرتربيني نيست از مباحثه و گفتوگو چيزهايي ميخواهد و مراد ميكند كه در سطحي بالاتر از آدمي است كه فضل فروش است. من اگر فضل فروش باشم به هر حال آمدهام آن فضلها را در گفتوگو بفروشم و بساط خود را در آن بحث پهن كنم و تا آن فضلها را نفروشم از آن گفتوگو و بحث بلند نشوم. همين انگيزه باعث خواهد شد كه گفتوگو در مفهوم حقيقي آن شكل نگيرد، پس اگر ما ميخواهيم وارد بحثي شويم اول از همه بايد متوجه باشيم كه چقدر آن پيش نيازهاي اخلاقي مباحثه در ما وجود دارد. اگر ما از دام خودبرتربيني و خودشيفتگي رهيدهايم اين رهايي نويد و بشارت يك بحث خوب را به ما ميدهد، اما اگر هنوز از اين دام نرهيدهايم معلوم است كه اين تله ما را در ادامه گرفتار خواهد كرد.
شرط سوم: آيا تسليم حقيقت خواهم شد؟
پيش از ورود به بحث من بايد با خودم مرور كنم كه چرا وارد اين بحث ميشوم؟ آيا ميخواهم حقيقتي بر من روشن شود؟ اين شريفترين انگيزهاي است كه ميتواند براي كسي در ورود به يك بحث پديدار شود به شرط اينكه فرد بتواند در طول مباحثه بر اين عهد و پيمان بماند و انگيزههاي انحرافي را در اين ميان قرباني كند. مثلاً من مدعايي در طول بحث دارم اما در طول مباحثه ميبينم خللهاي جدي بر آن مدعاي من وارد است اما در اين ميان انگيزههاي ديگر هم وارد ميشوند مثل اينكه اگر اين خللها را بپذيرم معلوم ميشود كه من انديشه سستي داشتهام و همين اتفاق باعث ميشود كه طرفداران من از گرد من پراكنده شوند يا مخاطبان خود را از دست دهم يا به واسطه اين پذيرش، منصب، جايگاه و مسئوليتي را از من بگيرند يا آن تصوير ذهني قدرتمند و اتوكشيدهاي كه از خود در اذهان داشتم به مخاطره بيفتد. اينجاست كه من در ميانه يك دوراهي قرار ميگيرم كه چه كار كنم، حقيقت را بپذيرم و آن خطرها را به جان بخرم و پا روي منافع شخصي ام بگذارم يا نه با توسل به هر حربه و روشي خاك بر سر و روي حقيقت بپاشم و با شعبدهبازي و دادن اطلاعات شبههدار و مسئلهدار صورتمسئله را به نفع خودم تغيير دهم و جلوي افشاي حقيقت را بگيرم. در هر بحثي احتمال دارد كه ما وارد آن دالانها و دوراهيهاي سخت و دشوار شويم. اين آزموني است كه ما در مباحثهها دچارش ميشويم و اگر كسي بتواند به سلامت از اين مرحله عبور كند ميتواند بحثي پيشرونده، انساني و اخلاقي را رقم بزند.
نظر شما