در گزیده ای از این گزارش می خوانیم: وقتی کلبهاش را آتش زدند، همسر و سه فرزندش در آتش سوختند. عمر صدیق ٣٥ساله جزو معدود پناهجویانی است که تا حدی میتواند به انگلیسی صحبت کند. «روستای ما صبح خیلی زود توسط چند جوخه از سربازان ارتش محاصره شد. به ما گفتند از کلبههایمان بیرون بیاییم و روی زمین کنار هم بنشینیم.»
آنچه از اوکیا میتوان دریافت، جادهای خاکی- آسفالته در میان انبوه درختانی است که یکییکی توسط پناهجویان چاقو به دست قطع میشوند، این چاقوهای بلند و پهن در نگاه اول سلاحهای خطرناکی به نظر میرسند که آوارگان با صورتی هراسناک با خود حمل میکنند اما واقعیت آن است که اینجا تنها مصرفشان قلع و قمع جنگل های انبوه بامبو برای خانهسازی بر فراز تپه هایی است که به گفته امدادگران احتمالا پس از نخستین بارش ها در آب فرو خواهند رفت. یکی از امدادگران هلال احمر بنگلادش میگوید، مردم محلی به خوبی از وضع ناایمن این تپه ها باخبرند و به همین دلیل از اینکه به سادگی توسط آوارگان روهینگیایی اشغال شوند، حساسیتی به خرج نمیدهند.
عمر صدیق ٣٥ساله جزو معدود پناهجویانی است که تا حدی میتواند به انگلیسی صحبت کند. «روستای ما صبح خیلی زود توسط چند جوخه از سربازان ارتش محاصره شد. به ما گفتند از کلبههایمان بیرون بیاییم و روی زمین کنار هم بنشینیم.»
به گفته صدیق حمله جوانان بودایی به مردم حتی فرمانده ارتشی را غافلگیر کرد اما او نمیتوانست کنترل اوضاع را به دست بگیرد. «ما به سمت جنگل فرار کردیم، درحالی که نمیدانستیم چه بر سر خویشاوندان مان آمده است.» صدای جیغ و فریاد با بوی دود و گوشت سوخته آخرین چیزهایی است که عمر از روستایشان که دیگر وجود خارجی ندارد، به یاد میآورد. وقتی از او پرسیدم که چند نفر در آن روستا کشته شدند، بدون آنکه به سوالم اعتنا کند، چشم در چشمم دوخت و پرسید:
* برای چه به اینجا آمدهاید؟
آمدهایم کمک کنیم.
*کمک های شما کجا هستند؟
به زودی به اینجا میرسند، غذا، چادر و مقداری دارو از ایران آوردهایم که به زودی توزیع میشوند.
* کِی میرسند؟
فردا یا پسفردا.
* به من بگو چند ساعت دیگر غذاهای شما به ما میرسد؟
تمام دیشب را باران باریده و حالا در نخستین ساعات روز، «اوکیا» منطقهای در جنوبشرقی بنگلادش که مأمن هزاران پناهجوی روهینگیایی است، مانند هیولایی نگونبخت آرامآرام از زیر گلولای خود را بیرون میکشد. برای سرزمینی که قرار است تا مدتی نامعلوم محل سکونت چند ١٠هزار پناهجو باشد. اوکیا بیش از اندازه خیس و گِلآلود است. فلاکت از سروکول آدمها میچکد.
پیش از آنکه هزاران پناهجوی گرسنه و پابرهنه آن را به اشغال خود دربیاورند، اوکیا مجموعه ای از روستاهای پراکنده و خانه های ویلایی محقر بوده است. صاحبان اصلی اوکیا را میتوان با نوع پوششی که دارند، از پناهجویان تشخیص داد. لباس نسبتا مناسبتری بر تن دارند، هرچند در شرایط عادی میتوانستند به اندازه کافی رقت بار به نظر برسند اما حالا در میان سیل آوارگانِ لاغر و عریان مثل شاهزادهها میدرخشند.
عمر صدیق را در میان همین چاقو به دستان یافتم. چند تنه باریک بامبو را کنار هم چیده بود و داشت با کمک یک مرد دیگر که او را نورالعالم معرفی کرد، چوب ها را به سوی تپهای در میان جنگل میبرد. از آنها پرسیدم که آیا زنی از خویشاوندانشان را میتوانند به من نشان بدهند که بتوانم درباره آنچه بر زنها رفته، سوال کنم؟ عُمَر میگوید: مادر نورالعالم همین نزدیکی در یکی از آلونک هاست. حدود ٣٠٠متر در میان درختان راه رفتیم تا به آنچه اینک در حکم خانه آنهاست، رسیدیم. تیرهای چوبی بامبو را با پلاستیک های سیاه و ضخیم پوشاندهاند.
چیزی شبیه چتر بزرگی که احتمالا تنها کاربری اش کاستن از شدت باران است. سه زن جوان برقع پوش در کنار زنی مُسن تر روی کومه ای از آتش نان میپزند. سینی سیاهی را برعکس روی آتش گذاشته اند و چانه های خمیر را روی آن پهن میکنند. کیسه های آرد روز قبل میان بوی تند مدفوع با نان تازه آمیخته شده و در این فضای نه چندان دلچسب گفت وگو با زن ها آغاز میشود. عُمر صدیق قرار است نقش مترجم را بازی کند اما پیرزن، آنقدر بیحال است که حتی عُمر هم به سختی صدایش را میشنود.
حضور یک خارجی در میانشان چنان توجهها را به خود جلب میکند که در اندک مدتی اطراف ما پر میشود از صورت های کنجکاو و تکیده با دست های استخوانی و سیاه و پاهای زخمخورده و کثیف. دختران جوانتر هنوز میتوانند در گوش هم نجوا کنند و لبخندی از سر شیطنت گوشه لبانشان بنشانند. نوربگم، مادر نورالعالم با زبانی که به سختی میتوان کلمات را در آن تفکیک کرد به سخن در میآید، انگار کلمهای بیانتهاست که هیچ پایانی ندارد. صدیق تمام آن نجوای مبهم را اینطور ترجمه میکند؛ «هیچ جا ما را نمیخواهند، نه غذا داریم، نه آب، نمیتوانیم برگردیم و نمیتوانیم بمانیم» میپرسم «وقتی سربازها رسیدند چه بر سر زن ها آوردند؟» عُمر البته سوالم را برای نوربگم ترجمه نکرد.
به گفته او مشکل اصلی برای امدادگران وضع زنان است. آلودگی های محیطی بسیار زودتر از مردان و حتی کودکان، زنان را تهدید میکند. محمد میگوید، تیم ارزیاب فدراسیون یک زن همراه خود دارد که در طرحی با عنوان «کرامت زنان» کار معاینه و بررسی مسائل بهداشتی زن ها را برعهده گرفته است.
«خیرالاسلام» روزنامه نگار بنگلادشی را روز بعد در منطقهای به نام «شاپریذیپ» ملاقات کردم. زیر تندترین بارانی که بعد از طوفان نوح باریده در میان آوارگانی که روز قبل از مرز آبی میان بنگلادش و میانمار گذشته بودند، پرسه میزد. به گفته خودش، از سالها پیش درباره وضع زنان آواره تحقیق کرده و با بسیاری از آنها همسخن شده است.
بیشتر زن های قربانی تجاوز برای خیرالاسلام گفتهاند که تجاوزها نه به دلیل لذت جنسی بلکه با انگیزه تحقیر و انتقام در سطحی نسبتا وسیع انجام شده است. زن ها برای خیرالاسلام شرح دادهاند که بودایی های متعصب با حالتی دیوانه وار به سوی آنها حمله کرده و آنها را مورد تعرض قرار دادهاند، درحالی که کمی آن سوتر گروهی دیگر به سلاخی مردان و کودکان پرداختهاند. این همان چیزی است که او از آن با عنوان «خشونت مقدس» یاد میکند. آنچه عمر صدیق از گفتنش پرهیز کرد، احتمالا مربوط به یکی از همین رخدادها بوده، شرمساری آنچه بر روهینگیایی ها گذشته تا نسلهای بعد هم این قوم را رها نخواهد کرد.
درگیری های خونباری که توجه رسانه ها و سیاستمداران در سراسر جهان را به خود جلب کرد از ٢٥ ماه آگوست امسال آغاز شد، هرچند بنا به گفته محمد، این درگیریها سابقهای بسیار طولانی و مانند بسیاری از فجایع جهان ریشهای تاریخی دارد. به گفته محمد، جنگ درواقع از سال ١٩٧٨ و ماموریت فدراسیون برای رسیدگی به وضع پناهجویان ازسال ١٩٩٣ آغاز شده است. در این سال جمعیت هلال احمر بنگلادش که خود یکی از فقیرترین کشورهای جهان به شمار میرود برای آوارگان اقدام به برپایی اردوگاه هایی موقتی با چادرهای امدادی کرد. محمد میگوید طوفان تمام چادرها را یکشبه از بین برد.
«یک روز صبح برگشتیم و دیدیم جز گِل و لای چیزی باقی نمانده.» به گفته محمد، تا آن سال ٢٥٠هزار روهینگیایی در ٢٥ کمپ پناهندگان زندگی میکردند. در سال ٢٠١٢ بار دیگر خشونتها سیل آوارگان را بهسوی بنگلادش سرازیر کرد، اینبار این دولت بنگلادش بود که در مقابل ورود پناهجویان به کشورش مقاومت کرد. سه سال بعد در نهم اکتبر ٢٠١٥ آزار و اذیت ها به حدی رسید که دوباره روهینگیایی های بیشتری را به سوی مرز بنگلادش روانه کرد.
سیاست دولت همان مقاومت موفق سال ٢٠١٢ بود، اینبار مرزبانان و سربازان بنگلادشی دستور دولت را اجرا نکردند. «اوضاع آنقدر رقتبار بود که دل سربازها به رحم آمد. به هشدارهایی که از سوی دولت مرکزی مخابره میشد، توجهی نکردند و راه را برای آوارگان باز کردند.» از ٧٠کیلومتر مرز مشترک میانمار و بنگلادش تنها چند معبر برای آوارگان قابل استفاده است. بقیه معبرها یا مینگذاری شده است یا به دلایل طبیعی قابل تردد نیست.
محمد میگوید که این مین گذاری ها از قدیم اعمال میشده اما حالا برای جلوگیری از ورود گروه شورشی تحت فرمان «عطا الله» با نام ارتش آزادی بخش روهینگیای آرکان یا به اختصار «آرسا» انجام میشود. از عُمر صدیق درباره فعالیتهای گروه «آرسا» پرسیدم «آیا تاکنون نام «آرسا» را شنیدهای؟» صدیق سرش را به علامت منفی تکان میدهد و میگوید که نمیداند آرسا چیست. میپرسم نام «عطالله» را شنیده؟ باز هم پاسخ منفی است.
احساس میکنم تمام اعتمادش را از دست داده، پاسخ هایش یا یک کلمهای است یا تنها به تکان دادن سر خلاصه میشود. اما هنوز یک نام دیگر باقی مانده، از جایش بلند شده که برود، میگویم عُمَر؟ «آشین ویراتو» را میشناسی؟ سر جایش میایستد، دخترها هنوز در گوش هم نجوا میکنند و لبخند میزنند. عُمر میگوید: «او در برمه همهجا هست. عکس هایش همه جا هست. او به مردم یاد میدهد که با مسلمانان بد باشند و همیشه میگوید که مسلمانان آدمهای بدی هستند.» میپرسم در برمه او قویتر است یا آن سانگ سوچی؟ میگوید: «همه به حرف ویراتو گوش میدهند، وقتی در مندلی کار میکردم می دیدم که مردم او را دوست دارند.»
بنلادنِ بودا
جنبش های افراطی متاثر از سخنرانیهای ویراتو درست مثل نئونازیها با ایده پاکسازی مذهبی و جلوگیری از گسترش اسلام در مناطق تحت تسلط بوداییان فعالیت میکنند، گویی به نسخه های سخنرانی نازی ها علیه یهودیان پیش از جنگ جهانی دوم دست یافتهاند و تنها کاری که انجام دادهاند این است که عبارات «مسلمانان» را جایگزین «یهودیان» کردهاند. میگویند خودش را بن لادن برمه میخواند، در یکی از سخنرانیهایش میگوید: «ما راهبان بودایی بیش از حد انعطاف پذیر هستیم و غرور میهنی نداریم. مسلمانان در داد و ستد مهارت دارند و کارهای ساختمانی و حملونقل ما را به دست گرفتهاند ولی حالا دارند احزاب سیاسی ما را هم در دست میگیرند. اگر این وضع ادامه پیدا کند کشور ما شبیه افغانستان یا اندونزی خواهد شد.»
برای آنکه عمق نفرت بوداییان میانمار از مسلمانان را درک کنیم باید نگاهی به تاریخ هندوستان بزرگ در هزاران سال گذشته بیندازیم. محمد همان عضو فدراسیون بین المللی جمعیت های ملی صلیب سرخ و هلال احمر که اصالتا بنگلادشی است، میگوید: در مدت زمانی حدود ٥هزارسال فرهنگ کاستی هندوها به اقوامی که اینک مسلمانان روهینگیایی هستند آموخته که از طبقات پَست جامعه هستند و این تفکر هولناک هنوز در ذهن قربانی و جنایتکار تغییری نکرده است.
خشونت های اخیر در میانمار برخاسته از چنین سابقه طولانی است، در یک سوی این تنشها عطاالله ابوعمار جنونی مشهور به «عطاالله» ایستاده که به گفته برخی از ناظران بین المللی از حمایت مالی عربستان سعودی برخوردار است؛ سرش را در مدارس شهر مکه پر از ایدههای وهابیت کردهاند و در مرزهای افغانستان و پاکستان و حتی لیبی به او آموزش چریکی دادهاند.
در نهم اکتبر ٢٠١٦ او بود که با گروهی از شورشیان در مرز بنگلادش و میانمار به مرزبانان میانماری حمله کرد و١٢نفر را کشت، یک هفته بعد در ویدیویی ظاهر شد و مسئولیت حمله را برعهده گرفت. سوی دیگر این ماجرا آشین ویراتو، راهب تندرو بودایی است که از سالها پیش آتش خصومت میان بوداییها و مسلمانان را تندتر میکند، در ضلع سوم هم عمر صدیق و خویشاوندانش نشستهاند، ناظران خاموش جهانی که هر سال تنها بر عدد آوارگان میافزاید. آنچه بوداییها و مسلمانان اینک در جنگل های میانمار بر سر آن میجنگند، نزاعی است مملو از انگیزههای قومگرایانه، مذهبی و البته بیش از همه نبردی بر سر بقا و زمین، نبردی که عطاالله و آشین ویراتو هر دو معتقدند آغاز یک جنگ مقدس خواهد بود، برای عُمر صدیق هم البته چنین است، فارغ از ایدئولوژی ها او باید بتواند تنها پسرش را زنده نگه دارد.
*منبع: روزنامه شهروند؛ 1396،7،3
**گروه اطلاع رسانی**9117**2002**انتشاردهنده: فاطمه قنادقرصی
گریخته از نفرت
تهران- ایرنا- روزنامه شهروند در گزارشی وضعیت پناهجویان روهینگیایی و وضعیت میانمار را بررسی کرد و نوشت: زمان برای عُمَر صدیق در یکی از روزهای ماه آگوست امسال حدودا اوایل شهریور برای همیشه ایستاد. او از حمله گروهی از نظامیان ارتش میانمار که چند جوان متعصب بودایی آنها را همراهی میکردند، جان سالم به در برد.
صاحبخبر -
نظر شما