شناسهٔ خبر: 21564807 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه ابتکار | لینک خبر

مریم نشیبا،گوینده رادیو در گفت وگو با «ابتکار» از دوران تدریس در مدرسه گفت

گلبانگ معلمی از جنس صدا

صاحب‌خبر - پویان خوشحال
چشمان خود را ببندید. خود را در کلاس درس جغرافی در دوره دبیرستان فرض کنید. معلم با صدای لطیف خود اقلیم های مختلف را برای شما شرح می‌دهد. معلمی که با مهارت خود شما را جذب مدرسه، علم و دانش می‌کند و این شما هستید که برای رفتن به آن کلاس درس لحظه شماری خواهید کرد. در روزهای آغاز سال تحصیلی به سراغ گوینده ای پر سابقه رفته ایم که افتخار خود را معلمی می داند؛ او کسی نیست جز «مریم نشیبا» معلم و گوینده برنامه‌های رادیویی «شب‌به‌خیر کوچولو» و «گلبانگ».
خانم نشیبا مهری دیگر آغاز شده و دانش آموزان چند روزی است که دوباره به مدارس می روند.
25 سال در دبیرستان های منطقه 11 تهران به تدریس پرداختم. من معلمی را افتخار خودم می دانم؛ به عقیده من هیچ نوع مقامی مانند مقام معلمی نیست. معلمی یک هنر است؛ یک هنر جاودانه و بی همتا. چند روزی می شود که وارد مهرماه شده ایم، ماه معیدگاه عاشقان و آغاز ماه دوستی است. من از همینجا آغاز مهر را به دانش آموزان تبریک می‌گم؛ دانش آموزانی که در هر شرایطی و با هر وضعیت مادی خودشان را به پشت نیمکت‌ها می کشانند. برای دانش آموزان مدرسه خانه دوشان است. امیدوارم که همه بچه های دنیا از این خانه و از نعمتی به نام مدرسه بهره‌مند شوند.
خانم نشیبا این روزها خبرهایی را می شنویم در ارتباط با
جمع آوری کودکان کار، کودکانی که قرار است در مدارس باشند اما به قول شما از این نعمت بهره ای نمی برند. نظر شما چیست؟
درست است. ما کودکانی را می بینیم که نمی توانند به مدرسه بروند و این حال مرا به عنوان یک معلم بد می کند. هفته گذشته با چند تن از عوامل رادیو به یکی از بوستان های تهران رفتیم و با کودکان کار بازی کردم و برایشان قصه خواندم. بچه ها را می دیدم که در حوضچه هایی که تدارک دیده اند غلت می زدند و من عشق می کردم از دید آن ها. آن ها حال مرا دگرگون می کنند و به این فکر می کنم که چقدر از انسانیت دور شده ایم. نه اینکه من نزدیک شده باشم بلکه آن ها که به من می گویند که با این وضع این بیماری خود چرا به همچین جایی می روی؟ به آن ها می گویم از شما بدم می آید. فرض کنید کشتی در دریا در حال غرق شدن است و چندین نفر در آب در حال غرق شدن هستند، این بی انصافی نیست که من در ساحل بنشینم و دست آن چند نفری را که می توانم کمک کنم را نگیرم؟ این زندگی نیست، مُردگی است؛ حتی این مردگی هم نیست پستی است. من که نمی توانم دست همه کودکان کار را بگیرم، حداقل در حد توانم به آن ها کمک می کنم. همه ما باید دست در دست دهیم، تا مشکلات را از جلوی پای آن ها برداریم. در حال حاضر هم که آمده اند و اسم جدید روی آن ها گذاشته اند؛ «نان آوران کوچک»، دیگر بدتر. مدرسه قطعه ای از بهشت است که خدا به زمین بخشیده چرا باید بچه های ما از آن محروم شوند؟
*از فعالیت های رادیویی خود بگویید، از دنیای صدا و گویندگی.
من 25 سال در مدارس تدریس کردم و هیچ کاری را معادل آن نمی دانم. در سال 1356 وارد صدا و سیما شدم. در طول دوران آموزگاری هیچگاه دلم نمی خواست که این کارم با شغل دیگرم قاطی شود. در سال 1362 برنامه «شب‌به‌خیر کوچولو» را در رادیو آغاز کردم. برنامه ای که همانگونه که از اسم آن مشخص است به کودکان اختصاص دارد و برای آن ها قصه می خوانم. برنامه دیگری را ساعت 15 در رادیو ایران دارم به اسم «گلبانگ» که به خواست مردم برایشان آهنگ پخش می کنیم. برنامه ای که بانگ گل است. همچنین در رادیو کار نریتوری را انجام می دهم اما این را برای شما می گویم که هیچ کدام آن ها برای من معلمی نمی‌شود.
خانم نشیبا رابطه شما با دانش آموزان در دوران معلمی‌تان چطور بود؟
ما در مدرسه با عزیزانی در ارتباط هستیم که پاک هستند، هنوز آلوده نشده اند. هرچند در دوران دبیرستان دانش آموزان
شیطنت هایی دارند اما به عهده معلم است که با آن ها چگونه رفتار کند. ما در تهران خانواده هایی داریم که نمی توانند چند ساعت فرزند خود را تحمل کنند و نمی توانند الف و ب را به بچه ها بیاموزد. شاید باورتان نشود در شمال شهر تهران مهدکودک هایی وجود دارد که خانواده ها 30 میلیون در سال می پردازند که از فرزند آن ها را نگهداری کند. حال این افراد را با خانواده های جنوب شهر مقایسه کنید؟ همین نان آوران کوچکی که می‌گویند؟ آن ها کار می کنند در طول روز و ممکن است سر کلاس درس خوابشان ببرد! اصلا قابل قیاس نیست. روزی دانش‌آموزی در کلاس من خوابیده بود؛ یکی از مسئولان مدرسه گفت: «نشیبا ولش کن بذار بخوابه چیکارش داری!» اما من پیگیری کردم و به آنجا رسیدیم که این بچه در جنوب شهر پدر و مادری دارد که معتاد هستند و مواد می‌فروشند؛ این دختر ناخواسته مجبور شده بود که خدمتکار یک خانواده شود و طبیعی است که خسته شود و در کلاس درس به خواب رود.
من الان تلفن همراه مدرنی ندارم و با شاگردانم هم در ارتباط هستم. دانش آموزانم آن زمان از کلاس های دیگر خود می زدند تا به کلاس درس نشیبا بیایند. من با دانش آموزانم والیبال بازی می کردم و به طور مثال برای امتحان گرفتن اجازه نمی دادم معلم دیگری بالای سر دانش آموزانم باشد و به آن ها می گفتم اگر معلم دیگری را برای آزمون شما آوردند، به شما توهین کرده اند.
برخی دانش آموزانم الان پزشک هستند، برخی به خارج از کشور رفته اند و بعضی از آن ها با من تماس می گیرند و یا مرا به مهمانی دعوت می کنند. من چهره آن ها را فراموش کرده ام اما آن ها به خوبی مرا به یاد دارند. شاید باورتان نشود که حتی دو تا از
دانش آموزان من بایکدیگر فامیل شده اند و جاری هم هستند و من برایشان آستین بالا زده ام.
نظر شما به عنوان یک خانم معلم راجع به ورود زنان به ورزشگاه‌ها چیست؟
در دنیای تساوی زن و مرد هستیم. موضوع ورود زنان به ورزشگاه اصلا یک معضل نیست! زن و مرد هر دو در کشور زندگی می کنند و این مملکت را ساخته اند و اداره اش می کنند. مگر ما در تلویزیون کشتی و مسابقات فوتبال جام‌جهانی را نمی‌بینیم؟ همه ورزش‌ها را نگاه نمی‌کنیم؟ حالا زنده نگاه کردن آن چه مانعی دارد؟
من خودم عاشق والیبال هستم و دوست داشتم بتوانم مسابقات را ببینم. مردان و زنان ماهم باید بدانند که هر محیطی یک پوششی دارد. مثلا با لباسی که در عروسی ظاهر می شویم نمی توان به استادیوم رفت یا لباس کوهنوردی بسیار خاص است و نمی توان کفش پاشنه بلند پوشید و رفت به کوه! ما گاهی در انتخاب پوششمان اشتباه می کنیم و این ما را از داشتن چیزهای دیگر محروم می کند. در ورزشگاه ها محیط ورزشی است و پوشش اسپورت هم می‌طلبد. ما باید فرم ها را رعایت کنیم نه اینکه با صورتی پر از آرایش ظاهر شویم که انگار سر خود را در خمره رنگرزی کرده باشیم! ظاهری که با فرهنگ ما هم همخوانی داشته باشد. این تنها خانم ها نیستند که باید رعایت پوشش ورزشگاهی را کنند بلکه مردها هم با لباسی درخور ورزشگاه در محل حاضر شوند در صورتی که پوشش مردان نیز اصلا برای این محیط صحیح نیست. زنان ما پزشکان، اساتید و فرهنگیان بسیار زبده ای هستند. چرا باید محروم شوند؟ این موضوع یک معضل نیست که ممکن نشود.
چگونه وارد دنیای گویندگی شدید و به نظر شما برای آموزش گویندگان جوان چه باید کرد؟
من در سال 56 در آزمونی با حضور 2000 نفر شرکت کردم. در مرحله بعدی 200 نفر قبول شدند و در مرحله بعدی 20 نفر را انتخاب کردند. از میان آن 20 نفر هم در نهایت 5 نفر قبول شدیم که خدابیامرز خانم «بهناز صفاری» همسر آقای «اینانلو» هم در بین آن 5 نفر بود. آقای اینانلو آن زمان در رادیو گزارشگری می‌کردند و فعالیت های ریز دیگری هم داشتند. من هم از همان ابتدا با گویندگی خبر آغاز به کار کردم. در دوران معلمی هیچوقت به شاگردانم نگفتم که گوینده هستم. بیشتر دوست داشتم در همین دنیای شاگرد و معلمی که باهم ساخته‌ایم بمانیم. من خودم گویندگی را آرام آرام یاد گرفتم و باید بگویم معلمی به گویندگی من بسیار کمک کرده است. در ارتباط با کلاس های گویندگی باید بگویم که من معتقدم کلاس‌ها باید از متقاضیان تست بگیرند و اگر قابلیت این را دارند که با چند جلسه توانایی لازم برای قرار گرفتن پشت میکروفون رادیو کسب کنند، آن ها را آموزش دهند. من گاهی اذیت می شوم که بعضی افراد در گفتارشان توانایی ادای درست «سین» و «شین» را ندارند و می خواهند که گوینده شوند. برخی هم چند میلیون تومان هزینه می کنند در صورتی که همان روز اول مشخص است که استعدادی برای گویندگی ندارند، اصلا صدای این کار را ندارند. گاهی یک صدایی است می‌گوید «سلام»و انسان دقایقی تعلل می‌کند. متاسفانه برخی از آموزشگاه‌ها تجاری شده‌اند و موجب ناامیدی جوانان ماهم می شوند چرا که بعد از کلی هزینه راه به هیچ جا نمی‌برند.

نظر شما