به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران» به نقل از عقیق به مناسبت فرارسیدن شب دوم ماه محرم و ورود کاروان امام حسین(ع) به کربلا اشعار زیبایی برای استفاده از هیئات تهیه شده که در ذیل ارائه شده است
هادی ملک پور :
میسوزم و چون آتشی در احتراقم
آه ای اجل از چه نمیآیی سراغم
این دشت نیت کرده یارم را بگیرد
ای مرگ مرهم شو بر این زخم فراقم
با اشتیاق دیدن او زنده ماندم
آخر چه خواهد کرد غم با اشتیاقم
بوی جدایی میوزد در این بیابان
از رفتنت حرفی مزن چشم و چراغم
از لحظهای که پا دراین صحرا نهادیم
هر لحظه من دلواپس یک اتفاقم
جان یکی را تیر و خنجر میستاند
جان یکی را تشنگی ، جان مرا غم
اینجا سرت را روی نی میبینم آخر
آتش بگیرد دامن گلهای باغم
با خندهاش دشمن نمک ریزد به زخمم
تنهایی ات داغی شده بر روی داغم
علی اشتری :
رنگها رنگ خزان است بیا برگردیم
این سفر بار گران است بیا برگردیم
صحبت از جایزه و ملک ری و گندم بود
خواهرت دل نگران است بیا برگردیم
چشم شوری به علی اکبرتان خیره شده
قصهی مرگ جوان است بیا برگردیم
صحبت از دیدهی دریایی عباس شده
تیرها بین کمان است بیا برگردیم
ساربان خیره شده بر خَم انگشتریات
خنجرش نقره نشان است بیا برگردیم
خواب دیدم که سرت بر سر خاک افتاده
رنگ این خاک همان است بیا برگردیم
یک طرف این همه زن در طرف دیگر جنگ
لشگری چشم چران است بیا برگردیم
سید پوریا هاشمی:
سایه اتتا روز محشر بر سر من مستدام..
بهجة قلبی علیک دائما منی السلام..
قرص قرص است از کنارت بودنم دیگر دلم..
تکیه گاه شانههای خسته ام در هر مقام..
پابه پایت آمدم یک عمر همدل همنفس
پابه پایت آمدم هرجاکه رفتی گام گام
باتو این پنجاه سال احساس عزت داشتم..
با تو در محمل نشستم در کمال احترام
با تو تا اینجا رسیدم بی غم و بی دردسر
با تو میگویند از امنیتِ من خاص و عام..
اسم اینجا را که گفتی سینهام آتش گرفت
شعله ور شد خاطرم از غصههای ناتمام..
نخل میبینم؟!و یا اینکه سپاه آورده اند..
سرنوشت ما چه خواهد شد اخا ماذا الختام؟
با تو دارم سایۀ سر با ابالفضلت رکاب
بی تو وای از ناقۀ بی محمل و اشک مدام..
با تو دور خیمۀ اهل حرم آرامش است..
بی تو وای از آتش افتاده بر جان خیام..
با تو هرصبح آفتاب اول سلامم میکند
بی تو زینب میرود بی پوشیه بازار شام..
با علی اکبر عصای دست پیری داشتم
بی علی اکبر من و باران سنگ از روی بام
با تو دست هیچکس حتی به سمت من نرفت..
بی تو ما را میبرند اشرار تا بزم حرام..
مریم سقلاطونی :
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
این خاک بوی تشنگی و گریه میدهد
گفتند: «غاضریه» و گفتند: «نینوا»ست
دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست
توفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزههاست
یحیای اهل بیت در آن روشنای خون
بر روی نیزه دید سر از پیکرش جداست
توفان وزید، قافله را برد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در «منا»ست
باران تیر بود که میآمد از کمان
بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست
افتاد پرده، دید به تاراج آمده ست
مردی که فکر غارت انگشتر و عباست
برگشت اسب از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست
نظر شما