شناسهٔ خبر: 21330638 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: دانشجو | لینک خبر

خبرگزاری دانشجو گزارش می‌دهد

واکنش شاعرانه‌ی شعرای جوان به شهادت «محسن حججی»

جمعی از شعرای جوان کشورمان سروده های خود را به شهید «محسن حججی» تقدیم کرده اند.

صاحب‌خبر -
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری دانشجو؛ پس از اعلام خبر شهادت «محسن حججی» و انتشار تصویری از نگاه شجاعانه این شهید والامقام در فضای مجازی که موجی از ابراز احساسات مردمی را در پی داشت، جمعی از شعرای جوان کشورمان در اقدامی فرهنگی با موضوع شهادت این مدافع حرم اشعاری را سروده و در اختیار خبرگزاری دانشجو قرار داده اند که مجموعه این اشعار به شرح زیر است:
 
در چشم نظر باز تو تا در نظر آیم
باید که به سویت شوم از خویش در آیم

با اشک بصر نیست اگر راه به کویت‌
ای دوست بگو تا که به خون جگر آیم

در راه تو سر دادن اگر شرط کمال است
سهل است که من از پس این کار برآیم‌
 
ای نیزه افراشته عشق مدد کن
در محضر خونین تو با پای سر آیم

من خلق شدم تا که برایت بسرایم
جز اینم اگر هست الهی به سر آیم
حسین صیامی

ما بیمه‌ی عشق حیدر کراریم
پشت سرمان دعای مادر داریم

در خواب ببینند مگر ما روزی
از بیرق شیعه دست برمیداریم

ما را ز سر بریده می‌ترسانند؟
ما قافله‌ی حسین را تکراریم

هم صحن رقیه را نگهبان هستیم
هم دور حریم زینبی دیواریم

هر گل که بچینند به جایش صد‌ها
گل می‌دهد این باغ، که ما بسیاریم

دیروز که این شمر لعین را دیدیم
امروز همه منتظر مختاریم...
نفیسه سادات موسوی

در ملک بى نیازى تا کهکشان رسیدى
در اوج بى نشانى، تا آسمان رسیدى

در ساحل محبت، نزد امیر عزت
مانند "جون" و "عابس"، تا بى کران رسیدى

همچون ستاره آن شب، در "شام" زینبیه
در خیمه علمدار، گرم اذان رسیدى

دل را به روى دستت، آسان گرفتى اى دوست
گفتى: "فداکِ زینب (س) "، با بذل جان رسیدى

در کربلا نبودى! انگار قسمت این شد
با یا حسین دیگر، تو نوحه خوان رسیدى

لب تشنه، دست بسته، در قتلگاه غیرت
هم سر به نیزه رفتى، هم خون فشان رسیدى

"محسن"، حدیث حُسنت، باید به آسمان گفت:

دیدى چگونه با شوق، بر آستان رسیدى

دیگر چه گویم اى عشق؟، وصف تو کار من نیست.
چون چشمه سار جارى، در این زمان رسیدى

با خط خون نوشتى، بر دفتر شهادت
عزت به دست مولاست، تا جانِ جان رسیدى
محمد مهدى عبدالهى


بی جهت نیست اگر ما گله داریم از هم
من و تو یک چمدان فاصله داریم از هم

بی خبر بار سفر بستی و رفتی... حالا
چه خبر‌ها که در این قافله داریم از هم

غزلی خواندی و من... من غزلی خواندم و تو...
چقدر هدیه به رسم صله داریم از هم

تو و باران... تو و دلتنگی دریا... تو موج...
من و عکسی که لب اسکله داریم از هم

"نه" نمی‌گویم اگر بشکنم از تنهایی
آه... ما پای قباله "بله" داریم از هم

با تو‌ای آینه! هم کفو نبودم... حق است
گله‌ای که سر این مسئله داریم از هم

تو، رواق حرم زینب و من مسجد شهر
و دعایی که پس از نافله داریم از هم

آسمان سمت حرم میرود‌ای ماه برو
هر چه داریم در این مرحله داریم از هم
...
تو اگر ماه‌ی، من برکه‌ترین آغوشم
چه کسی گفته که ما فاصله داریم از هم؟
رضا حاج حسینی

چشم می‌چرخانَد و عمریست نوکر میخرد
عاشقانش را فقط با إذن مادر میخرد

ارث برده از پدر؛ هر بی سر و پایی که نه!
یار؛ با ظرفیّتِ سلمان و قنبر میخرد

حضرتِ گوهرشناس است و چه با حسّاسیت
سنگ نه! هر دل که شد از جنس گوهر میخرد

دوستدارانِ أمیرٱلمؤمنین (ع) را بی حساب
هم در این دنیا و هم در روز محشر میخرد

می‌پذیرد با عنایت هر که را در حدّ خود
باز را باز و کبوتر را کبوتر میخرد

بی ریا هستند در مجلس! شهیدان را حسین (ع) -
شاعری میگفت از صف هایِ آخر میخرد

«سید ٱلاحرار» یعنی هر که «حُر» شد بُرد کرد
اینچنین یک عدّه‌ای را جورِ دیگر میخرد

هر که مجنونش شود راهیِ مقتل می‌شود
آنکه بی «سر» جان دهد٬ ارباب با سر میخرد!
مرضیه عاطفی

تنگ است، چونکه جامه‌ی دنیا برایمان!
از عرش می‌دهند هم اینک رَدایمان!

ما مرگ را به سُخره گرفتیم و این شکوه!
پیداست از صلابتِ در چشمهایمان!

این عکسِ یادگاریِ با مرگ را ببین!
حتی به قتلگاه نلرزیده پایمان!

ما را هراس از شب و طوفان و ورطه نیست
آنجا که هست خون خدا ناخدایمان!

ما راه عشق را به سر خویش رفته ایم!
این هم گواه! این سرِ از تن جدایمان!

در چشم ما حریم وطن با حرم یکی ست!
چون هر دو نام حک شده بر قلب هایمان!

رزمنده را ز. طعنه‌ی دشمن ملال نیست!
درد است هموطن بدهد ناسزایمان!

اینکه چقدر قیمتمان بوده عاقبت!
باشد میان ما و شما و خدایمان!
مارا نه منت و نه طلب نه گلایه ایست؟!
پشت شماست تا به قیامت دعایمان؟!

از خون خود به مرز وطن لاله کاشتیم؟!
تا حشر سبز و سرخ و سفید است جایمان؟!
امیرکیاشمشکی
 
 
انگار پای غیرتمان خواب رفته است
شاید لباس اهل نظر آب رفته است

مسجد چه جای پر شدن از ابن ملجم است
آیا علی دوباره به محراب رفته است!؟

از تُنگ ِ تنگ ِ حادثه ماهی ِ قرمزی
بیرون زده به مسلخ گرداب رفته است

رفت از غروب ِکرب و بلا سردر آورد
آن سر بریده ای که به ارباب رفته است


کاری که آن نگاه غریبانه میکند
اعجاز اگر که نیست به اعجاب رفته است

باران ببار اگر چه که این مرغ بی قفس
از جمع ما به خلوت احباب رفته است
محمدمهدی استخر

دردا از آن نگاه، دردا دردا!
لبخند زدی به مرگ، مردا مردا!
بی واهمه از سرت گذشتی امروز
خوش باش که سربلند هستی فردا
محمد رسولی
 
ماه با آن منزلت در حوضِ ماهی کوچک است
کوه اگر باشم به چشمان تو کاهی کوچک است

خلق را بی مهری معشوقه شاعر می کند
نغمه ی سعدی بر این حرفم گواهی کوچک است

آخرین جان های شمعم ، بیشتر دوری نکن ...
مایه ی خاموشی ام بعد از تو آهی کوچک است

هم به سر شد عاشقی هم فرصت مستی گذشت
بر سر هر کس که می بینم کلاهی کوچک است

کاش چشمت یک سر مو سمت من مایل شود
گاه خوشبختی به یمن اشتباهی کوچک است ...
سید رضا هاشمی


خوشا آن مسافر که منزل ندارد
که دل دارد و پای در گل ندارد

رسیدن، به عشق است آری، که گفته است؟
که عاشق شدن کار با دل ندارد

رسیدن چه نزدیک و ماندن چه دور است
و این راه جز عشق، حاصل ندارد

شهیدان همان جاده‌ای را گذشتند
که تا انت‌ها دور باطل ندارد

به دریا رسیدن نصیب شهیدی است
که دلبستگی نزد ساحل ندارد

خوشا آن شهیدی که گمنام ماند و
ردی در میان مقاتل ندارد

خوشا آن شهیدی که هنگام رفتن
به دل ترسی از خشم قاتل ندارد

سرش را بریدند و در زیر لب گفت:

فدای سرت، سَر که قابل ندارد

من از کربلا با توام حضرت عشق!
بفرما بمیرم! نگو دل ندارد

بفرما بمیرم بفرما بسوزم
چه آتش چه شمشیر، مشکل ندارد
محسن ناصحی

دل را به دست دلبر وقتی که می‌سپاری
در بند هم که باشی، چون کوه استواری

باید گذشت آری از هفت خوان رستم
عاشق اگر که دارد با یار خود قراری

"سر‌ها بریده بینی بی جرم و بی جنایت"
در شهر سربداران تا پای می‌گذاری

شرط است عاشقان را از جان و سر گذشتن
گر هست آرزویِ با شاهْ نی سواری

در چشم‌های مجنون مستی ست می‌زند موج
جام کدام لیلی دارد چنین خماری؟

دنیا به خود ندیده مردی به این صلابت
با مرگ خود بگیرد عکسی به یادگاری
محمود مربوبی
 
تا وادی عشق، رفته مجنون با سر
تا هدیه کند به ساحت لیلا سر

سردارِ بدون سر شد و رفت به دار
تا که بنهد به دامن زهرا(س) سر
سجاد شاکری 
 
 
 ای جان تو در مشت حسین ابن علی
از عشق، تو را کشته حسین ابن علی

انگار تو هم بهشت خود را دیدی
از بین دو انگشت حسین ابن علی
میلاد حسنی
 
 
از نور شما قامت شب می سوزد
با رقص جنونتان طرب می سوزد

از شرب مدام خون حلقوم شما
تا روز ابد کام حلب می سوزد
ایمان کریمی 
 
 
گرچه در راه فدک دستِ کجی هست هنوز
به دلِ فاطمه شوق فرجی هست هنوز!

درِ حیدر نشود بسته اگر محسن رفت!
که در این خانه هزاران #حُججی هست هنوز
سید صادق رمضانیان 
 

نظر شما