شناسهٔ خبر: 21003291 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: همشهری آنلاین | لینک خبر

طلوع خوشبختی از پشت کوه‌های محدودیت

- همشهری دو - ساره گودرزی : همیشه شنیدن و خواندن روایت زندگی افرادی که با وجود مشکلات بی‌شمار، تلاش می‌کنند سنگریزه‌های زندگی را از پیش رویشان بردارند و برای هدفی بزرگ‌تر به راه خود ادامه دهند، لذتبخش است؛

صاحب‌خبر -

 آنهايي كه محدوديت‌هاي زيادي سر راهشان قرار دارد اما با توكل به خدا و تكيه بر توان و قدرت خود، مسير پرفراز و نشيب زندگي را طي مي‌كنند تا به قله موفقيت برسند؛ يكي مثل زوج نخبه داستان ما، دكتر فاطمه حسيني‌علايي و دكتر‌جواد فتحي‌اكبرآبادي. اين دو با وجود اينكه روشندل هستند اما پله‌هاي زندگي را بالا رفتند و پس از ازدواج دوش‌به‌دوش هم، غيرممكن‌هاي زيادي را ممكن ساختند و علامت ضربدر قرمز روي نه‌ها و نبايدهاي زندگي‌شان كشيدند. زوجي نمونه كه 15سالي مي‌شود پشتكار و تلاش‌شان در زندگي زبانزد خيلي از اطرافيانشان است؛ زوجي كه هر دو نابينا، حافظ قرآن و استاد دانشگاه هستند.

عصر يكي از روزهاي گرم تابستان به خانه‌اي در جنوب تهران مي‌‌روم كه پيش از اين درباره خانواده‌اي كه در آن ساكن هستند زياد شنيده‌ام. داستان زندگي فاطمه و جواد، رنگ و روي ديگري دارد؛ يك جورهايي از جنس داستان‌هايي است كه گاهي باوركردنش سخت است؛ سخت اما واقعي. تا پيش از اين روايت‌هاي زيادي درباره ايمان و توكل به خدا شنيده‌ايم اما اين قصه تحقق همان اراده‌اي است كه با اميد به آينده بارور شده است. زن و شوهري كه در اوج جواني بي‌توجه به برخي نبايدها و مخالفت‌ها، دل به دل هم دادند و دست در دست هم قدم به جاده زندگي گذاشتند. افراد زيادي با دچار شدن به بيماري يا معلوليت تصور مي‌كنند دنيا براي آنها به پايان رسيده است اما موفقيت اين زوج نابينا كه هردو حافظ قرآن هستند و در دانشگاه تدريس مي‌كنند، مصداق همان خط بطلان كشيدن بر همه تصورات نادرستي است كه در جامعه وجود دارد. جواد در اين زمينه مي‌گويد: «در قرآن كريم آمده است كه انسان در سختي آفريده شده است و ‌اي انساني كه در سختي هستي، اگر مي‌خواهي به ملاقات خداي خود برسي بايد سختي‌ها و مرارت‌ها را تحمل كني تا به هدف خلقت كه همان ملاقات خداوند است، برسي. من فكر مي‌كنم اگر انسان در معرض سختي قرار نگيرد، شايد هيچ وقت پيشرفت نكند چون سختي‌ها هستند كه انسان را به تلاش وادار مي‌كنند. اگر همه امكانات در اختيار انسان باشد، شايد افراد هيچ‌وقت نتوانند در زندگي خود تحولي ايجاد كنند. اگر به تاريخ بشر و ملت‌هاي مختلف توجه كنيم، مي‌بينيم كه علت پيشرفت خيلي از جوامع، قرار گرفتن آنها در سختي‌ها و تنگناها بوده است. من به‌عنوان يك نابينا همواره در زندگي‌ام تلاش كرده‌ام كارهايي انجام دهم كه شايد براي خيلي‌ها انجام آنها آسان نبوده است. پسرخاله‌ام يك روز به من گفت كه اگر تو هم مثل ما بينا بودي شايد تا اين ميزان پيشرفت نمي‌كردي و به‌نظر من حرف بي‌ربطي نيست. من براي اينكه خودم را در جامعه بالا بكشم، به‌دنبال تحصيل رفتم تا بتوانم حقي را كه جامعه در حالت عادي به من نمي‌داد از طريق تحصيلات به‌دست بياورم. به‌نظر من تلاش و سختي جزو لاينفك هر انسان براي پيشرفت است».

فاطمه هم در اين زمينه مي‌گويد:‌ «شايد باور اين موضوع براي خيلي‌ها سخت باشد، اما مشكلات نابينايي براي من حل شده است و ديگر حتي به‌ساده‌ترين يا سخت‌ترين مشكلات آن فكر هم نمي‌كنم. من براي اينكه سدهاي پيش رو را بردارم با كمك پدر و مادر و خانواده‌ام تلاش زيادي كرده‌ام؛ از حضور مادرم براي رفت‌وآمد به كلاس‌هاي درس بگيريد تا كارهاي ديگر و الان از جايي كه ايستاده‌ام كاملا راضي هستم».

شنيدن روايت آشنايي اين زوج هم خالي از لطف نيست، جواد درباره مي‌گويد: «در دوره كارشناسي‌ارشد، من ترم دوم بودم كه خانم دكتر به دانشگاه ما آمد. ما در بعضي از دروس پيش‌نياز با هم سر يك كلاس حضور داشتيم و بعد از مدتي من متوجه شدم كه يك خانم نابينا در كلاس‌هاي ما حضور دارد. به مرور متوجه شدم او حافظ قرآن است و اين موضوع برايم اهميت زيادي داشت چون هميشه يكي از ملاك‌هاي من براي ازدواج، ارتباط داشتن با قرآن و حافظ بودن قرآن كريم بود. بعد از مدتي كه با فضايل اخلاقي خانم دكتر آشنا شدم، علاقه‌ و تصميمم براي ازدواج با او بيشتر شد. از طريق دوستان مشتركي كه در كلاس داشتيم، زمينه‌چيني و صحبت‌هاي اوليه انجام شد و بعد از جلب رضايتش به خواستگاري رفتيم».

البته برخورد خانواده و نگاه اطرافيان در ابتدا كمي براي اين زوج ناخوشايند بود. نگاه نادرستي كه به ازدواج 2 فرد نابينا در جامعه وجود دارد، دلخوري‌هاي زيادي براي هر دوي آنها به همراه داشت. فاطمه درباره آن روزها مي‌گويد: «خوشبختانه مادرم برخورد خوبي با ازدواج من داشت و بقيه خانواده نيز آن را پذيرفته بودند، اما مسئله جدي اين است كه وضعيت پذيرش معلول در جامعه خوب نيست و پذيرش زندگي 2 معلول در كنار هم قطعا خوب نيست. به‌طور طبيعي، محدوديت‌هايي در زندگي 2 فرد نابينا وجود دارد؛ محدوديت‌هايي كه شايد در زندگي يك فرد نابينا با فرد بينا خيلي كمتر وجود داشته باشد، اما درك متقابلي كه افراد نابينا از هم دارند به موفقيت و استمرار اين زندگي خيلي كمك مي‌كند؛ موضوعي كه خيلي‌ها از آن غافل هستند، چون هر دوي ما سختي‌ها و مشكلات زندگي نابينايان را مي‌شناسيم و به كمك هم مي‌توانيم خيلي از آنها را مرتفع كنيم. متأسفانه بايد قبول كرد كه مشكلات زندگي 2 فرد نابينا با همديگر خيلي زياد است، به‌عنوان مثال ما در برخي از كارهاي تحصيلي و... نياز به منشي داشتيم و داريم، يا وقتي مي‌خواهيم عرض خيابان را طي كنيم نياز به يك فرد بينا داريم اما من بارها شاهد اين موضوع بوده‌ام كه افرادي كه نابينا بودند و با فرد بينا ازدواج كرده‌اند در بسياري از موارد به‌دليل عدم‌وجود درك متقابل، با مشكلات و چالش‌هاي جدي روبه‌رو شده‌اند». جواد رشته سخن را به‌دست مي‌گيرد و صحبت‌هاي همسرش را اينگونه تكميل مي‌كند:‌ «بسياري از نابينايان به‌دليل شرايط تحصيلي به‌دنبال فرد بينا هستند و خانم‌هاي زيادي حاضرند كه با فرد نابينا ازدواج كنند، به همين دليل تمايل به زندگي با يك خانم نابينا در ميان مردان نابينا خيلي كمتر است. اين موضوع براي من بارها پيش آمده بود و خانم‌هاي بينايي بودند كه به من پيشنهاد ازدواج مي‌دادند. من در انتخاب محدود نبودم ولي خودم فاطمه خانم را انتخاب كردم و ايشان هم اگرچه خواستگار بينا داشت اما من را انتخاب كرد».

«ما زندگي خود را بر محور قرآن و اهل‌بيت(ع) آغاز كرديم و در اين ميان مثل همه زوج‌هاي ديگر مشكلات، مسائل و بحث‌هاي مختلفي در زندگي داشتيم و داريم، حتي در برخي موارد خواسته‌ها و علايق مشتركي بين ما وجود نداشت اما همواره اعتقاد داشتيم اين پيوند از طريق قرآن اتفاق افتاده است و اين زندگي با عنايت بندگان خوب خدا شكل گرفته و همين موضوع عامل دوام اين زندگي بوده است. در اين ميان بارها و بارها در بسياري از موارد مشكلات خود را با تكيه بر آيات قرآني حل و فصل كرده‌ايم». جواد با گفتن اين سخنان به حفظ قرآن پس از ازدواج هم اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «بعد از ازدواج تصميم گرفتم بقيه حفظ قرآن را دنبال كنم، همان زمان خانم دكتر در فرهنگسراي بهمن كلاس حفظ قرآن داشت. من به‌عنوان شاگرد در اين كلاس‌ها شركت كردم و توانستم با كمك او 20جزء ديگر قرآن را حفظ كنم و بعدها به‌عنوان كمك مربي و مربي در همان فرهنگسرا مشغول به كار شوم».

فاطمه هم در اين زمينه برايمان مي‌گويد:‌ «هميشه سعي كرده‌ام در زندگي عالم بي‌عمل نباشم. در آياتي از قرآن كريم مي‌خوانيم كه چه بسا چيزهايي كه شما از آن اكراه داريد، براي شما بهتر است و شايد از خيلي چيزها بدتان مي‌آيد و فكر مي‌كنيد براي شما شر است، درحالي‌كه براي شما بهترين است. من چگونگي برخورد با مشكلات و سختي‌هاي زندگي را آموخته‌ام و بارها كه از موضوعات مختلف ناراحت و دلگير شده‌ام فقط با اتكا به اين آيات آسماني از پس مشكلاتم برآمده‌ام. حتي اگر روزي به جامعه رفتم و آنها برخورد خوبي با من نداشتند ايرادي ندارد، طبق قرآن اين براي ما خير است».

صحبت‌ها كه به روز ازدواج مي‌رسد، جواد با گلايه از سختگيري خانواده‌ها مي‌گويد: «خانواده‌ها بايد فرصت ازدواج را براي جوانان فراهم كنند. بسياري از مشكلات امروز عدم‌ازدواج جوان‌ها به‌علت سختگيري خانواده‌هاست. شايد مارك يخچال و گاز يا حتي متراژ خانه براي جوان‌ترها مهم نباشد اما تأكيد بي‌جا و بي‌دليل خانواده‌ها بر اين موضوع هميشه زمينه‌ساز مشكلات بزرگ‌تر مي‌شود. من و فاطمه‌خانم زندگي خود را با حداقل‌ها شروع كرديم و هيچ‌چيزي هم نشد. اگر 2جوان با امكانات كم در كنار يكديگر قرار بگيرند و زندگي خود را آرام آرام بسازند، هيچ اتفاقي نمي‌افتد و حتي بيشتر قدر زندگي خود را مي‌دانند چون با تلاش خود اين زندگي را شروع كرده‌اند و آن را مفت به‌دست نياورده‌اند. به‌نظرم ايمان و دينداري بايد يكي از اولويت‌هاي اصلي هر خانواده‌اي براي انتخاب همسر فرزندانش باشد. جوان‌ترها اگر زندگي خود را با خدا پيوند بزنند در اوج كشمكش‌ها خوب مي‌دانند كه كسي وجود دارد كه اين زندگي را حفظ مي‌كند و اگر دست غيرخدا را در زندگي مؤثر بدانيم اين زندگي دوامي ندارد».

حساب بانكي، ماشين، خانه سه‌اتاق خوابه و حقوق چند ده‌ميليوني هيچ وقت ملاك فاطمه براي ازدواج نبوده است. او معيار بزرگ‌تري را در انتخاب همسر داشته؛ معياري كه معتقد است اگر آن را بگويد شايد خيلي از جوان‌ها حرف او را جدي نگيرند. او مي‌گويد: «آقا جواد روز اول با من تماس گرفت و گفت كه پول و كار ندارم و خانواده‌ام هم نمي‌توانند از من حمايت زيادي كنند، من همانجا آيه‌اي از سوره نور را برايش خواندم با اين مضمون كه اگر (پسر و دختر در حال ازدواج)فقير باشند خدا به فضل خود آنها را غني مي‌كند. آنجا به او گفتم اگر خدا وعده داده است خودش هم اجابت مي‌كند و لطفا ديگر حرفي از مسائل مالي نزنيد، چون براي من هيچ اهميتي ندارد».

شايد براي خيلي از ما اين سؤال مطرح باشد كه زندگي 2فرد نابينا چگونه است و آنها چگونه فعاليت‌هاي روزانه خود را انجام مي‌دهند. جواد مي‌خندد و توضيح مي‌دهد: «خيلي از همسايه‌ها و اطرافيان ما سؤال مي‌كنند كه شما وقتي هر دونابينا هستيد، چگونه غذا درست مي‌كنيد يا چگونه كارهاي خانه را انجام مي‌دهيد. اوايل ازدواج از اين سؤال تعجب مي‌كرديم چون انجام هر يك از اين كارها براي ما عادي بود. وقتي براي آنها توضيح مي‌دهيم كه با كمك همديگر اين كارها را انجام مي‌دهيم خيلي‌ها باورشان نمي‌شود اما من هميشه همه خريدهاي خانه را خودم انجام مي‌دهم و اغلب هم از محله خودمان خريد مي‌كنم و مغازه‌دارها من را مي‌شناسند. همسايه‌ها و دوستان هم نسبت به ما لطف داشتند و دارند. اگر يكي از آنها ما را در خيابان ببيند، تا خانه مي‌رساند يا براي بردن وسايل به ما كمك مي‌كند. اما كم‌كم باور كرده‌اند كه ما مي‌توانيم كارهايي كه برعهده داريم را به‌خوبي انجام دهيم. حتي من در كلاس‌هاي درس متوجه خيلي از شيطنت‌هاي بچه‌ها مي‌شوم و به آنها تذكر مي‌دهم و همين هوشياري من موجب شده است كه آنها خيلي از كارها را در كلاس‌هاي درس من انجام ندهند و نسبت به حضور در كلاس‌هايم نظم خاصي را رعايت كنند».

فاطمه هم درباره اين باور نادرست مي‌گويد: «باور خيلي از اطرافيان و فاميل نزديك ما اين است كه ما از عهده كارهايمان بر نمي‌آييم و باورشان نمي‌شود كه كارهايمان را خودمان انجام مي‌دهيم. دانشجويان من در دانشگاه كه از مشكلات زندگي گلايه مي‌كنند، وقتي داستان زندگي خودمان را برايشان مي‌گويم برايشان عجيب است كه چطور من و همسرم توانستيم قرآن را حفظ كنيم، درس بخوانيم و به اينجا برسيم. جامعه هميشه با خلأها و تنگناهايي كه در دل خود دارد، باعث بروز مشكلاتي ناخواسته براي زوج‌هايي مي‌شود كه يكي يا هر دوي آنها معلول هستند».

جواد در ادامه مي‌گويد:‌ «البته برخي درك مناسبي نسبت به اين موضوع ندارند و اين نگاه را دارند كه 2 فرد نابينا نمي‌توانند با هم زندگي خوبي داشته باشند. اين موضوع البته فقط به نسل قديمي كه فرصت تحصيل نداشتند اختصاص ندارد بلكه بسياري از افراد تحصيل‌كرده و حتي دست‌اندركاران مراكز اجتماعي مثل سازمان بهزيستي هم نسبت به اين ازدواج، نگاه مثبتي نداشتند. افراد دانشگاهي نگاه ترحم‌آميز دارند و در اقوام و فاميل هم نتوانسته‌اند هنوز اين موضوع را بپذيرند و به ديد يك زندگي عادي به ازدواج ما نگاه نمي‌كنند، درحالي‌كه ما عادي‌ترين شيوه زندگي را مثل هر زوج ديگري داريم. از سوي ديگر مراكز اجتماعي مثل سازمان بهزيستي با وجود وظيفه‌اي كه برعهده دارند اما حمايتي از ازدواج‌هايي مثل ما نمي‌كنند و اين موضوع موجب شده است كه بسياري از افراد نابينا تمايلي به ازدواج با يك فرد نابينا نداشته باشند. برخي نابينايان براي رفت‌وآمد نياز به هزينه بيشتري دارند كه از عهده تأمين آن برنمي‌آيند، بهزيستي در چنين مواردي هزينه‌هاي تشويقي پرداخت نمي‌كند؛ به‌عنوان مثال مي‌توانند وام بلاعوض بدهند يا هزينه اياب و ذهاب را پرداخت كنند چون نابينايان زيادي نيازمند اين حمايت‌ها هستند و در سايه چنين اقداماتي مي‌توانند زندگي خود را تشكيل دهند».

فاطمه اما درباره زندگي 2 نابينا با همديگر مي‌گويد: «2 فرد بينا، با نگاه مي‌توانند خيلي حرف‌ها را به هم منتقل كنند، اما يك فرد بينا و نابينا در دسترسي به اين درك با مشكل روبه‌رو هستند چون تمام تمركز فرد بينا روي نگاه و نابينا روي لمس كردن و گوش دادن است. به‌دليل شرايطي كه در جامعه وجود دارد، اغلب نابينايان، فرد بينا را براي زندگي مشترك انتخاب مي‌كنند. يك دختر نابينا براي ازدواج با پسر نابينا مشكلي ندارد اما خانواده پسر مشكل دارند و مي‌خواهند دختري انتخاب كنند كه بتواند به پسرشان كمك كند. در برخي موارد، حتي خانواده‌ها روابط خود را با آن زوج قطع مي‌كنند. البته در مقابل، بعضي خانواده دختران بينا هم تصور مي‌كنند اگر دخترشان همسر يك نابينا شود همه كارها بر دوش دخترشان است، درحالي‌كه اين نگاه اشتباه است».

ساعت نزديك 8شب شده است، هر دوي آنها فردا كلاس دارند. بوي خوش قورمه‌سبزي در فضاي خانه پيچيده است؛ يكي ديگر از دستپخت‌هاي دكتر جواد فتحي. به‌رغم همه اصراري كه دارند خانه‌شان را ترك مي‌كنم و به محبت و روح صداقتي فكر مي‌كنم كه در خانه‌شان جاري است. به احترام و درك متقابلي كه از يكديگر دارند، به زندگي خوب و نوراني‌شان در سايه كتاب آسماني... .

روز عقد هميشه يكي از بهترين خاطره‌هاي هر زوج است؛ روزي كه دختر و پسر دل در گرو محبت هم مي‌نهند و زندگي جديدي را در كنار هم آغاز مي‌كنند. 24دي‌ماه سال 1381براي فاطمه و جواد، روزي به يادماندني و خاص است. آنها كه پرورده مكتب دين اسلام بودند و سال‌هاي سال دل در گرو رهبر انقلاب داشتند، به خدمت ايشان مي‌روند و خطبه عقد براي آنها جاري مي‌شود. جواد درباره خاطره‌اش از آن روز خاص مي‌گويد: «روزي كه حضرت آقا، خطبه عقد ما را خواندند، بعد از آن به ما چند توصيه كردند كه يكي از آنها اين بود كه زندگي فراز و نشيب زيادي دارد، در زندگي‌تان گذشت داشته باشيد. اين گذشت در همه‌‌چيز است و فقط براي دوران نداري نيست بلكه گذشت در اخلاق، رفتار اجتماعي و رفتار فاميلي هم وجود دارد. وقتي دامنه اين گذشت گسترده‌تر شد زندگي روال بهتر و زيباتري پيدا مي‌كند و زندگي قشنگ‌تر مي‌شود».

حال و هواي خانه‌شان عطر و بوي صميميت و محبت دارد، اينجا نه خبري از بحث‌هاي كشدار روزمره است و نه تلاش و تقلا براي فرار از كارهاي خانه. فاطمه و جواد با عاطفه و محبتي كه نسبت به همديگر دارند تلاش مي‌كنند كارهاي روزانه خانه‌ را دوش به دوش هم انجام دهند. فاطمه مي‌گويد: «اينجا از اين حرف‌ها نداريم كه من سر كار بودم خسته‌ام، غذا درست نمي‌كنم يا چون من زن هستم فقط وظيفه دارم كه غذا درست كنم. خيلي از مواقع شده است كه آقاي دكتر خستگي من را متوجه شده و وقتي از سر كار برمي‌گردد آستين‌هايش را بالا مي‌زند و غذا درست مي‌كند يا وقتي رخت نشسته در خانه داريم بدون هيچ گلايه‌اي رخت‌ها را مي‌شويد. اين موضوع درباره جارو كردن و كارهاي ديگر خانه هم وجود دارد و ما هيچ وقت سر اين موضوعات حتي حرف هم نمي‌زنيم».

جواد با يك سيني چاي خوشرنگ از آشپزخانه بيرون مي‌آيد و درحالي‌كه مي‌خندد، مي‌گويد: «هميشه در كارهاي خانه همراهي مي‌كنم، به‌دليل شرايط جسمي همسرم خيلي از كارها را خودم انجام مي‌دهم. من معتقدم اگر زن يا شوهر به خانه آمدند و ديدند كاري روي زمين است بايد آن را انجام دهند. در زندگي چيزي به اسم وظيفه و رئيس معنا ندارد. زندگي يك لطف براي زن و شوهر است و اين لطف بايد متقابل باشد. ما زماني كه ازدواج كرديم من كار ثابت نداشتم و همسرم سركار مي‌رفت. در آن سال‌ها من كارهاي خانه را انجام مي‌دادم و حتي الان هم كه سركار مي‌روم هنوز خيلي از كارها شامل پخت‌وپز و جارو و شست‌وشو را انجام مي‌دهم».

فاطمه لابه‌لاي حرف‌هاي همسرش، سرش را به نشانه تأييد تكان مي‌دهد و در ادامه صحبت‌هاي او مي‌گويد: «واقعا همينطور است. من علاقه‌اي به‌كارهاي خانه ندارم و ايشان هميشه با اطلاع از اين موضوع كمك‌حال من است. شايد جالب باشد بدانيد رفت‌وآمد خانوادگي و مهماني‌هاي زيادي هميشه در خانه ما برپاست و خانه ما به «خونه مادربزرگه» معروف است. در تمام اين كارها هميشه همسرم پيشرو بوده است. به‌نظر من كساني كه سر اين موضوع بحث مي‌كنند خيلي بيكار هستند و قدر زندگي و نعمتي كه خدا به آنها داده است را نمي‌‌دانند. اين كارها يكسري كارهاي پيش پاافتاده الكي است كه نبايد روي آنها دست گذاشت. يك‌روز من بيكار هستم غذا درست مي‌كنم و يك روز جواد غذا درست مي‌كند. گاهي وقت‌ها شب‌ها كه خوابم نمي‌برد و يادم مي‌آيد همسرم فردا كلاس دارد غذا درست مي‌كنم كه با خود ببرد. خيلي وقت‌ها هم كه صبح كلاس دارم وقتي بيدار مي‌شوم متوجه مي‌شوم كه كنار كيفم لقمه‌هاي نان و پنير براي من آماده كرده است. به‌نظرم خوشبختي همين توجه‌ها و محبت‌هاي ريز و درشتي است كه گاه و بيگاه نسبت به همديگر داريم. هميشه محبت با هديه‌هاي گرانقيمت و خرج‌هاي آنچناني نيست. ما اغلب شهرهاي ايران را با هم سفر كرده‌ايم؛ 2نفري و بدون كمك هيچ‌كس؛ سفرهايي خاطره‌انگيز و شيرين بدون تشريفات خاص و چون و چراهايي كه ممكن است كام‌مان را تلخ كند».

نظر شما