شناسهٔ خبر: 20987392 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

چند نكته مهم از سبك زندگي شهيد محسن حججي

عاشق کتاب، رفيق حاج احمد، دستبوس مادر

روزنامه جوان

محسن در كوتاه‌ترين زمان ممكن ره صدساله مي‌رود؛ اسطوره مي‌شود و قهرمان يك ملت لقب مي‌گيرد. آن وعده الهي براي عزيز كردن بنده‌ها به ثمر مي‌نشيند و محسن حججي 25 ساله عزيز مردم ايران مي‌شود.

صاحب‌خبر -
  احمد محمدتبريزي
«هوالمعز». مطلب را با اين اسم جلاله پروردگار شروع مي‌‌كنم كه عزت‌دهنده واقعي اوست: «همانا عزت به تمامى از آن خداست.» (سوره نساء، 139) ذلت و عزت دست خداست و گاهي تلاش بندگان جهت عزيزشدن نتيجه‌اي عكس مي‌‌دهد. درست مثل همان تروريستي كه با خنجري بر دست، محسن حججي را از پشت سر گرفته و با چشماني پر از ترس، مي‌خواهد نقش فاتحان را بازي كند. اما آنچه تمام معادلات اين عكس را عوض مي‌‌كند، چشمان آرام و چهره محكم و باصلابت محسن است. در چشمان شهيد حججي لشكري فاتح نهفته است كه هر لحظه نداي پيروزي سر مي‌‌دهد. محسن در كوتاه‌ترين زمان ممكن ره صدساله مي‌رود؛ اسطوره مي‌شود و قهرمان يك ملت لقب مي‌گيرد. آن وعده الهي براي عزيز كردن بنده‌ها به ثمر مي‌نشيند و محسن حججي 25 ساله عزيز مردم ايران مي‌شود. حالا كمتر كسي پيدا مي‌شود كه محسن، شرح رشادت و مظلوميتش را نشنيده و به وجود چنين بزرگمردي افتخار نكرده باشد. محسن با آن نگاه معصومانه خالي از ترس و كينه، مرزهاي شجاعت و جسارت را جابه‌جا كرد و اين پيام را به تمام جهان صادر كرد كه با خدا باش و پادشاهي كن. هركه مي‌خواهد عزيز شود بايد خدايي باشد. شهيد محسن حججي هم خدايي زندگي كرد و دست آخر خدا دست‌هايش را گرفت تا به همه بگويد اينگونه هواي بنده‌هاي خوبش را دارد. «جوان» در ادامه به نكاتي اساسي از سبك زندگي شهيد حججي مي‌پردازد و راهي كه ايشان پيموده تا به اينجا رسيده را مرور مي‌كند. مسيري كه دستاوردهايش براي او و خانواده‌اش سربلندي، افتخار و غروري خدايي است.
 ياري شفيق به نام كتاب
كتاب‌ها همواره انسان‌ساز بوده‌اند. انسان‌هاي بزرگ انديشه‌هاي نابشان را از دل مطالب كتاب‌ها گرفته و در زندگي‌شان به كار بسته‌اند. پدر شهيد مقتل امام حسين(ع) را اولين كتاب غيردرسي‌اي كه پسرش خواند، معرفي مي‌كند و مي‌گويد: «وارد اين راه شد و تمام مسيري كه طي كرد در رابطه با اين مقتل و راه امام حسين(ع) بود و بودن در اين مسير به مراتب باعث رشد محسن شد.»
حضور در مؤسسه شهيد كاظمي‌ نيز تأثير بسيار زيادي در رشد فكري شهيد حججي داشت. پدر شهيد، محمدرضا حججي شرح ورود پسرش به اين مؤسسه را اين‌چنين بيان مي‌كند: «محسن زماني كه مي‌خواست از دبستان به مقطع راهنمايي برود وارد مؤسسه شهيد كاظمي‌ شد. در مؤسسه به همراه چند تن از دوستانش كارهاي فرهنگي و تبليغاتي انجام مي‌‌دادند. كتاب چاپ مي‌كردند و در مناسبت‌ها و مراسم‌هاي مختلف مثل نمازجمعه و پارك‌ها نمايشگاه كتاب مي‌زدند.»
حميد خليلي مدير مؤسسه سردار شهيد حاج‌احمد كاظمي‌ كه سال‌هاي متمادي با شهيد مدافع حرم «محسن حججي» ارتباط داشت بهترين شخص براي توصيف علاقه شهيد حججي به كتاب است. او از سال 85 وارد اين مؤسسه شد و با عشقي وصف‌نشدني كارش را شروع كرد.
مدير مؤسسه شهيد كاظمي‌ علاقه شهيد حججي به ترويج فرهنگ كتابخواني را اينگونه بيان مي‌كند: «علاقه و اهتمام او تا آنجا بود كه اولين هديه‌اي كه به همسرش داد كتاب بود و هرگاه به مهماني مي‌‌رفت به دوستان و اقوام كتاب معرفي مي‌‌كرد و به آنها كتاب هديه مي‌‌داد. به همسرش ماهانه يك كتاب هديه مي‌‌داد و براي ترغيب او به خواندن كتاب از آنچه كه از آن كتاب خوانده بود امتحان مي‌گرفت و به او هديه‌اي ديگر مي‌‌داد. حتي در مراسم عقدش هم چند كتاب مانند كتاب سلام بر ابراهيم و چند كتاب ديگر به همسرش هديه داده بود.»
 درخواست مجوز شهادت از امام رضا(ع) شهيد حججي در دست نوشته‌هايش خطاب به امام رضا(ع) مي‌نويسد: «آقاجان دوست دارم همانند علي‌اكبر(ع) در جواني شهد شيرين شهادت را بنوشم و جان ناقابلم را فداي شما اهل بيت كنم. فقط يك خواسته شخصي ديگر دارم. مولاي من، بر من منت بگذار، جواز شهادتم را امضا كن.»
دوستان شهيد حججي اينگونه از او ياد مي‌كنند كه همواره در حال خواندن قرآن بود و هيچ‌گاه نماز اول وقتش ترك نمي‌شد و چون آداب و قرائت را به درستي بلد بود پيش‌نماز مي‌شد. شهيد حججي در تمام كارهايش با خدا معامله مي‌كرد و ايمان قوي‌اش هنگام اسارت دليل آن آرامش بود.
يكي از همرزمان شهيد حججي مقيد بودن را يكي از ويژگي‌هاي شهيد مي‌‌داند و بيان مي‌كند: «يكي از ويژگي‌هاي محسن كه او را از ديگران متمايز مي‌كرد، مقيد بودنش بود؛ اين قضيه بارها به من ثابت شد. به طور مثال گاهي اوقات مجبور بوديم در خانه‌هاي مردم سوريه بمانيم يا از آنها به عنوان سنگر استفاده كنيم. هنگام نماز كه مي‌شد شهيد حججي از ساختمان بيرون مي‌رفت يا در حياط به اقامه نمازش مي‌پرداخت تا مبادا نمازش شبهه‌اي داشته باشد. در بحث حرام و حلال و رعايت شرعيات نيز بسيار انسان مقيدي بود.»
محسن خيلي علاقه‌مند به حضرت زينب (س) و اباعبدالله الحسين (ع) بود و براي سوريه رفتن نيز سر از پا نمي‌شناخت. شخصي مانند محسن، تربيت يافته مادري دلسوز و ثمره شير پاكي است كه در كودكي پي ‌وجودش با آن رشد يافته است. همچنين وصيتنامه شهيد نشان‌دهنده ايمان، معنويت، بصيرت و اخلاص شهيد است. لحني كه مختص عرفا و وارستگاني است كه به كمال رسيده‌اند. حتی محسن با لباس شخصی به سوریه رفت. همسرش تعریف می‌کند که شب رفتن خودم برایش اتیکت «جؤن خادم المهدی» را به لباسش زدم چرا که با لباس بیت‌المال نرفت تا یک نفر دیگر از آن لباس استفاده کند.
 خدمت‌رساني در اردوهاي جهادي
يكي از بيشترين تصاوير و فيلم‌هايي كه پس از شهادت از شهيد حججي در فضاي مجازي منتشر شد مربوط به حضور ايشان در اردوهاي جهادي است. شهيد خيلي كم درباره كارهايش در اردوهاي جهادي صحبت مي‌كرد و حالا با انتشار فيلم‌ها نزديكان شهيد متوجه فعاليت‌هاي جهادي شهيد حججي شده‌اند. پدر شهيد درباره حضور محسن در اردوهاي جهادي مي‌گويد كه او دور افتاده‌ترين مناطقي كه حتي با ماشين امكان رفتن به آنها نبود را براي رفتن انتخاب مي‌كرد. به دل محروم‌ترين مناطق مي‌رفت و مسجد و حمام مي‌ساخت و به گفته پدرش در كنارش كارهاي فرهنگي و تبليغاتي مي‌كرد. شركت در اين اردوها خيلي در روحيه محسن مؤثر بود. خودش مي‌گفت: «آسمان فرصت پرواز بلندي است، قصه اين است چه اندازه كبوتر باشي.» روي بحث خدمت‌رساني در اين اردوها تأكيد ويژه‌اي داشت و معتقد بود جاي براي كار زياد است. شهيد حججي در يكي از اردوها در جمله‌اي تاريخي مي‌گويد: «ما اينجا از شهر دوريم ولي به خدا نزديكيم، اگر در شهر خودمان خدايمان را داشته باشيم بيشترين جهاد را كرده‌ايم.»
 ارادت ويژه به شهيد كاظمي‌
عشق و علاقه محسن حججي به شهدا به ويژه سردار بزرگ زادگاهش، شهيد احمد كاظمي‌ بر كسي پوشيده نيست. زندگي‌اش را مديون حاج‌احمد مي‌‌داند. هم محسن و هم همسرش هر دو خود را آزادشده دست شهيد كاظمي‌ مي‌‌دانستند. هر دو وقتي وارد مؤسسه مي‌شوند و با شهيد كاظمي‌ آشنايي پيدا مي‌كنند، مريد ايشان مي‌شوند و با هم ازدواج مي‌كنند.
مدير مؤسسه شهيد كاظمي‌ اين علاقه و ارادت را چنين روايت مي‌كند: «درون مؤسسه است كه به واسطه شهيد كاظمي‌ و بيشتر با شركت در اردوهاي جهادي، مسيرش را انتخاب مي‌كند؛ يعني آنجاست كه شهيد كاظمي‌ دستش را مي‌گيرد و شهيد حججي به ايشان وصل مي‌شود. » شهيد حججي در كار برق ساختمان بود و در حوزه كتاب هم كار مي‌كرد ولي مي‌گفت: «مسيري كه حاج‌احمد (كاظمي‌) براي من مشخص كرده، در كار برق و اينها محقق نمي‌شود. من بايد جايي بروم كه مسيرم به شهادت نزديك‌تر باشد.»
جهانگيري درباره علاقه محسن به حاج‌احمد مي‌گويد: «بعد از آن اردوي راهيان نور، ارتباط با شهيد كاظمي‌ برايش شكل گرفت. مثلاً نصف شب بر سر مزار شهيد كاظمي‌ مي‌رفت و فاتحه مي‌خواند، ياد حاج‌احمد بود و به حرف‌هايش گوش مي‌‌داد. وقتي كسي روزانه به حرف شهيد گوش مي‌‌دهد و به آن عمل مي‌كند، منش او هم به آن سمت مي‌رود. آن وقت، هنگامي‌ كه مي‌بيند حاج‌احمد مي‌گويد: «اگر مي‌خواهيد شهيد شويد، بايد مثل شهدا باشيد؛ بايد شهيد زنده باشيد، بايد مثل شهدا كار كنيد»، روي مسير او تأثير مي‌گذارد.» محسن به مسيري رفت كه حاج‌احمد، پيش از تولد شهيد حججي در آن گام نهاده بود. حاج‌احمد و محسن به دو نسل متفاوت با آرمان‌هايي يكسان تعلق دارند. امروز شهيد كاظمي‌ الگوي جوانان هم‌سن و سال محسن است و آنها با تأسي از ويژگي‌هاي رفتار و اخلاقياش، مسير زندگي‌شان را انتخاب مي‌كنند و قطعاً
 فردا محسن الگويي براي نسل‌هاي آينده خواهد بود. شهيد حججي امتداد راه حاج‌احمد بود و معلوم نيست فردا چه انسان‌هايي امتداد راه محسن باشند؟
 دستبوسي پدر و مادر
يكي از فيلم‌هاي ماندگار و تأثيربرانگيز مربوط به خداحافظي شهيد حججي از خانواده‌اش است. او در تواضع و خشوع تمام، جلوي پاي پدر و مادرش خم مي‌شود تا قبل از رفتن پايشان را ببوسد. اشك‌هاي مادر اجازه صحبت نمي‌‌دهد و محسن در همين حين مي‌گويد نذر كرده بودم اگر قسمت شد به سوريه اعزام شوم دست و پاي مادرم را ببوسم.
شهيد حججي يك بار ديگر به سوريه اعزام شده بود. در آن اعزام از همسرش خواهش مي‌كند به كسي نگويد باردار است تا راحت به سوريه برود چون اگر متوجه اين موضوع شوند ممكن است اجازه رفتن به محسن ندهند. شهيد پس از بازگشت به همسرش مي‌گويد در اين سفر فهميدم تا پدر و مادرم راضي نباشند من به آرزويم نمي‌رسم. محسن براي راضي كردن پدر و مادر آنها را به زيارت امام رضا(ع) مي‌برد. پدر شهيد ماجراي اين سفر را چنين شرح مي‌برد: «ما را به مشهد برده بود تا ضامن و شفيعش شويم. شب قبلش هم به مادرش گفته بود تو را به خدا اجازه رفتن به من بده.» مادر شهيد درباره اجازه دادن به پسرش مي‌گويد: «به من مي‌گفت مامان رضايت بده من شهيد بشوم و پيش حضرت زينب روسفيد شوم؛ من هم گفتم باشد حرفي ندارم. من تو را به حضرت زينب مي‌سپارم. گفت مامان نذر كرده‌ام اگر قسمتم شد سوريه بروم پاي مامان و بابايم را ببوسم. من هم نمي‌گذاشتم و گفت نذر كرده‌ام و بگذاريد اين كار را بكنم.»
همان آخرين ديدار محسن با خانواده‌اش مي‌شود. ديدار بعدي‌شان مي‌افتد به قيامت. خليلي مدير مؤسسه شهيد كاظمي‌ درباره نظر محسن نسبت به رضايت پدر و مادرش بيان مي‌كند: «روز آخري كه آمد پيش من، گفت: «حاجي، چرا من نمي‌توانم بروم؟ چرا كارم جور نمي‌شود كه بروم؟»  گفتم: «محسن، يك جاي كارِت گير دارد؛ مثل مايي. برو آن گير را درست كن.» با تعجب گفت: «من فهميدم كجاي كار گير دارد: مادرم راضي نيست!» من هم مي‌‌دانستم كه نمي‌رود پيش مادرش تا رضايت بگيرد؛ گفتم: «پس برو رضايتش را به دست بياور.» احساس هم كردم كه نمي‌رود ولي با مادرش كه صحبت كرديم، مي‌گويد كه رفته آنجا، به دست و پاي مادر افتاده و گريه شديد كرده كه از گريه‌اش پاهاي ايشان خيس مي‌شده است. به مادر التماس كرده است: «اجازه بده من بروم.» مادرش هم مي‌گويد: «برو؛ ولي شهيد نشو» كه محسن در جواب گفته است: «نه، من مي‌روم؛ ولي عزيز مي‌شوم مادر.»
محسن رفت و عزيز ميليون‌ها انسان شد. از شهيد حججي پيكري برنگشت تا پدر و مادرش هر لحظه به دنبال نشاني از پسرشان باشند. آنها هر روز سري به گلستان شهداي نجف‌آباد مي‌زنند و با ديدن مزار شهداي شهر، عزيزشان را جست‌وجو مي‌كنند.

نظر شما